قاعدهای برای شما عرض میكنم كه استثنابردار نیست و آن اینكه بدانید اگر هر آرزویی غیر از آرزوی بندگی خدا را در خود رشد دادید، شیطان در آن آرزو یك نحوه حضور دارد. این قاعده هیچ استثنایی ندارد. اگر یك آرزو داشته باشید كه خدایا من فقط میخواهم بنده تو باشم، و آرامآرام برای تحقق این بندگی برنامهریزی كنید، إنشاءالله به مرور جای شیطان را در زندگی تنگ میكنید و خدا میداند چقدر بركت دارد. درست آنچه به واقع همة شما میخواهید در همین است و درست شیطان همین را میخواهد از شما بگیرد. حقیقت شما فقط یك چیز است و آن عبودیت و بندگی خدا. آیا حقیقت ما اصفهانیبودن است؟ مگر اصفهانی بودن ما واقعیت خارجی دارد كه به عنوان وجهی از حقیقت خود روی آن حساب باز كنیم؟ جز این است كه قطعة زمینی را به نام اصفهان نامیدهاند و بنده هم در این قطعه زمین به دنیا آمدهام، چه ربطی با حقیقت من دارد؟ ولی شیطان روی همین وَهمیات انگشت میگذارد تا ما را از حقیقت خودمان كه بندگی است غافل كند. ولی وقتی خود را متوجه كردید كه حقیقت شما عبودیت پروردگار است و روی آن برنامهریزی كردید، تمام حیلههای شیطان فرو میریزد و عملاً شیطان دیگر دستگیرهای ندارد كه بخواهد خود را به آن وصل كند و وارد عواطف شما شود و كار خود را شروع كند. در این حال است كه به راحتی تحریكات شیطان را میشناسید و نهتنها تحت تأثیر قرار نمیگیرید بلكه از آنها بدتان هم میآید. مثلاً به كسی كه تمام مقصد خود را بندگی قرار داده، القاء كند كه فلانی بهتر از تو است، میگوید: الحمدلله، و یا القاء میكند كه مردم تو را قبول ندارند، میگوید: الحمدلله، إنشاءالله خداوند در این مسیر فرصت بندگیاش را برایم فراهم میكند. یعنی هر چه روی چنین فردی كار بكند به خاطر آن اصلی كه برای خود قرار داده، و آن بندگی خدا است، خنثی میشود.
چنانچه ملاحظه بفرمایید؛ مردم به جهت نادانیشان فریب شیطان را میخورند و در واقع جهل خودشان سبب تسلط شیطان بر آنها شده و چون بندگی خدا را برای خود اصل نگرفتند، از شیطانی كه در مقابل خدا استكبار كرد خوششان میآید. شیطان عبودیت محض خدا را نمیفهمد تا بتواند به کسانی که بهکلی عبودیت خدا را پیشه كردهاند دست یابد، چون خودش برای خودش محور است و لذا حدّ فكرش به عبودیت خدا - به عنوان جامع جمیع کمالات - نمیرسد تا به بندههای واقعی خدا دست یابد. از آن طرف همة حقیقت ما عبودیت است. لذا خداوند فرمود: خلق نکرده جن و انس را مگر برای عبادت، پس با توجه به این نکته سلطنت و عزت حقیقی هر كس رسیدن به حقیقت وجودیاش میباشد که همان عبودیت خدا است و اگر کسی از حقیقت خود فاصله گرفت گرفتار دشمن خود یعنی شیطان میشود و شیطان هم كسانی را میتواند گرفتار كند كه به حقیقت خودشان یعنی بندگی خدا دل نبستهاند و چون حقیقت خود را نمیخواهند، كار شیطان شروع میشود تا بیراههها را برای او زیبا جلوه دهد. پس وقتی عبودیت خدا همه چیز انسان شد تمام زندگیاش را در بستر عبودیت سیر میدهد. غذاخوردن در بستر عبودیت یك چیز است، غذاخوردن جهت ارضای هوس چیز دیگری است که شیطان در آن وارد میشود. خانهداشتن در بستر عبودیت یك چیز است، خانه داشتن برای فخرفروشی چیز دیگری است که شیطان در آن جای خود را باز میبیند و میدانداری را شروع میكند، در حالی كه خانهداشتن برای عبودیت، راه حكومت خدا را در زندگی باز میكند و پروردگار ما كه به واقع بنا دارد ما را بپروراند به میدان زندگی ما میآید و این قاعدة مهم و استثناءناپذیر، یكی از اَسرار زندگی است. شخصی به یك عارفی گفته بود: «سرّی از اسرار عالَم را به من بیاموز» عارف گفته بود: تمام این قرآن اسرار هستی است، مشكل تویی كه سرّشناس نیستی تا آن را بهكار ببری. پیامبر خدا(ص) همین آیات قرآن را میدیدند و همة اسرار عالَم را از آن برداشت میكردند و بقیه هم مشغول ظاهر قرآن بودند. به هر حال سرّ عدم ورود شیطان در عواطف و آرزوها، همین اصلگرفتنِ عبودیت است كه عرض شد.
علامه(ره) میفرمایند:
«در آیه 39 سوره حجر هست كه: «قالَ رَبِّ بِما اَغْوَیْتَنی لَاُزَیِّنّنَّ لَهُمْ فِی الارضِ وَ لَاُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ»؛ شیطان گفت پروردگارا! به جهت اغوایی كه بر من روا داشتی، امور باطله و زشتیها و پلیدیها را از طریق میل و رغبتی كه عواطف انسانها به آن دارند، در نظرشان زینت داده و به همین وسیله گمراهشان میكنم. مثلاً زنا را كه مطابق میل شهوانی انسان است در نظرش زینت میدهد تا به تدریج در نزد او زشتیاش كم جلوه كند، تا آنجا كه یكباره تصدیق به خوبی آن میكند «فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ اَعْمالَهُمْ»(131) پس شیطان اعمال آنها را برایشان زیبا جلوه داد. یا مطابق آیه «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا»(132) با وعده و امید، آنها را به عمل زشت میكشاند».
شیطان در ابتدا با تمام بیادبی گفت: ای پروردگار من! به جهت آنكه تو مرا گمراه كردی چنین و چنان میکنم، یعنی در عینی كه پروردگارش را همه كارة عالَم میداند، گمراهی را به حضرت حق نسبت داد و استكبار خودش را نادیده گرفت. و این منطق شیطانی منطق عجیبی است كه آن را در بسیاری از افراد میتوان دید. مثل این است كه طرف قبول دارد اسلام دین خوبی است، ولی به دستورات آن عمل نمیكند، یعنی كوتاهی خود را نسبت به اسلام نمیبیند. شیطان هم میگوید: «رَبِّ» یعنی ای پروردگار من. نگفت: ای خالق من، میگوید: ای پروردگار من. یعنی در عینی كه قبول دارد رشد و تعالیاش با برنامه خداوند عملی است، باز حرف خدا را نمیپذیرد و انسانهایی هم كه به شیطان نزدیك شوند به همین شكل در گفتار و عمل به تناقض میافتند. هم پروریدن و تعالی خود را به خدا نسبت داد و هم گفت: تو مرا گمراه كردی. و اساساً فرهنگ غرب گرفتار همینگونه تناقضات است. از یك طرف در مسائل فردی خدا را عامل آرامش روان میدانند و نگرانند چرا خدا از زندگیشان رفتهاست، از طرف دیگر تمام زندگیشان منهای اطاعت از خدا میگذرد و گویا اصلاً خدا برنامهای برای انسانها نیاورده است و مسلّم مثل شیطان یك زندگی پوچ و پرتكبّری را خواهند داشت. فرهنگ غرب منكر وجود خدا نیست، ولی مثل شیطان میخواهد با خدا رقابت كند، برای خود یك قدرت مستقل قائل است و فكر میكند میتواند در مقابل سنت خدا، از طریق قدرت تكنیكی خود، عالم را به هم بزند و ارادة خودش را بر عالَم حاكم كند و این است كه شیطان به جای پذیرش ارادة خدا، حاكمیت ارادة خودشان را برایشان جلوه داده است.