راهى كه در این روایت بدان اشاره شده، یكى از بهترین راه ها براى نیل به محبت الهى است. راهى است بسیار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصیه و عمل است. البته راه هایى را كه اولیاى خدا و انسان هاى بسیار ممتاز و وارسته مىپیمایند و آن محبت هاى كامل را پیدا مىكنند لطیفتر و عمیقتر از اینها است؛ اما به هرحال این راهى است كه براى ما انسان هاى عادى و معمولى وجود دارد. اگر انسان سعى كند نعمت هاى خدا را درست بشناسد و درك كند و تأثیر آنها را در زندگى خود مورد مداقّه قرار دهد، به طور طبیعى خدا را دوست مىدارد و محبت او در دلش جاى مىگیرد.
نعمت هاى خداوند و الطاف او نسبت به ما بى شمار و بى حد و حصر است. حقیقتاً ما آن چنان غرق در دریاى نعمت هاى الهى هستیم كه حساب آن از توان و تصور ما بیرون است.
( صفحه 366)
در میان آنها مىتوانیم به نعمت ها و چیزهایى بیندیشیم كه اصلاً انتظار رسیدن به آنها را نداشته ایم. چنین مسایلى كم و بیش براى همه ما در زندگى پیش آمده است. موقعیت هایى پیش آمده كه نیازى داشتهایم و كارمان گره خورده بوده و همه درها را به روى خود بسته دیده و امیدى به جایى نداشته ایم. در این كش و قوس، ناگهان لطف الهى شامل حالمان گردیده و مشكلمان به نحوى غیرمنتظره حل شده است. در این مواقع حالتى خاص به انسان دست مىدهد و احساسى از شرمندگى و انكسار در مقابل خداى متعال در انسان پیدا مىشود و حتى گاهى بى اختیار اشك شوق مىریزد؛ شوق از اینكه چگونه خداى متعال لطف خود را شامل حال بنده ناچیزش كرده است.
دل شكستگى فقط به هنگام گرفتارى و توجه به عذاب الهى، براى انسان پیش نمىآید. گاهى گریه و دل شكستگى از سر شوق است، و یا گاهى از سر شرمسارى است. خشوع در مقابل پروردگار لازم نیست حتماً در اثر توجه به قهر و غضب و عذاب الهى باشد. مهم این است كه رقّتى در قلب ایجاد شود و اشكى بریزد. چنین حالتى مىتواند در اثر شوق و شعفى غیرمنتظره نیز ایجاد شود. نمونه آن، آیهاى است كه قرآن كریم اشاره به برخى از مسیحیان كرده، در توصیف آنها مىفرماید: وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ(540) و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیك ترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت، زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانىاند كه تكبر نمىورزند. و چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده بشنوند، مىبینى بر اثر آن حقیقتى كه شناختهاند، اشك از چشم هایشان سرازیر مىشود. مىفرماید دستهاى از مسیحیان، دانشمندان و راهبانى هستند كه اهل استكبار و خودبزرگ بینى نیستند. اینها حالشان این گونه است كه وقتى نشانه هایى را كه در تورات بیان شده در تو و قرآن مىبینند از شوق شناخت حق، بى اختیار اشك از چشمانشان جارى مىشود. هنگامى كه متوجه مىشوند تو همان پیامبرى هستى كه عیسى و انجیل بشارت آن را دادهاند، آن چنان حالت انبساط و شور و شوقى پیدا مىكنند كه شروع به اشك ریختن مىكنند.
اگر ما آن حالتى را كه خداوند به یك باره نعمتى غیرمنتظره را به ما ارزانى داشته به یاد
( صفحه 367)
بیاوریم، برایمان تجدید خاطره مىشود و همان حالت شوق و رقت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود دوباره دست مىدهد. اگر به همین ترتیب این حالت و موفقیت هاى خاص را مد نظر قرار دهیم و به خاطر بیاوریم، و سپس آن را به سایر نعمت ها نیز سرایت دهیم، شور و شوق و محبتمان نسبت به خداوند به تدریج اضافه مىشود؛ و اگر این امر را تكرار كنیم كم كم مىتواند به صورت ملكه در آید، كه در همه حال از شوق نعمت هایى كه خدا به ما ارزانى داشته، قلبمان نسبت به خدا احساس محبت و شور و شوق كند.
نعمت هاى خدا هم فقط این نعمت هایى كه ما معمولاً به آنها توجه مىكنیم، نیست. سر تا پاى عالم و هستى براى هر انسانى نعمت است. در شمردن نعمت ها و توجه به آنها امام حسین(علیه السلام) چه دقایق و ظرایفى را برمى شمارد. به راستى كه باید از امام حسین(علیه السلام) بیاموزیم و این گونه نعمت هاى خدا را برشماریم. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب ایستاده و آن چنان مىگرید كه گویى از چشمان مباركش باران مىبارد! با این سوز و حال چه مىگوید؟! نعمت هاى خدا را بر مىشمارد؛ از مژه چشم گرفته تا پیچیدگى لاله گوش و دندان ها و تا قلب و كبد و تمام اعضا و اندام ها را یك به یك ذكر مىكند: فَاَىَّ نِعَمِكَ یا الهى اُحْصى عَدَداً و ذِكْراً اَمْ اَىُّ عَطایاكَ اَقُومُ بِها شُكْراً وَ هِىَ یا ربِّ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ یُحصیَهَا العادُّونَ اَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظونَ... وَ اَنَا اَشْهَدُ یا اِلهى بِحَقیقَةِ ایمانى... و عَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى وَ اَساریرِ صَفْحَةِ جَبینى وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسى وَ خَذاریفِ مارِنِ عِرْنینى وَ مَسارِبِ سَماخِ سَمْعى وَ ما ضُمَّتْ وَ اَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتاىَ وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانى و مَغْرَزِ حَنَكِ فَمى وَ فَكّى و مَنابِتِ اَضْراسى وَ مَساغِ مَطْعَمى وَ مَشْرَبى وَ حَمالَةِ اُمِّ رَأْسى وَ بَلوعِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقى وَ ما حَوَتْهُ شَراسیفُ اَضْلاعى وَ حِقاقُ مَفاصِلى وَ قَبْضُ عَوامِلى و اَطْرافِ اَنامِلى وَ لَحْمى وَ دَمى وَ شَعْرى وَ بَشَرى وَ عَصَبى و قَصَبى وَ عِظامى وَ مُخّى و عُروقى و جَمیعِ جَوارِحى...(541) پس كدامین نعمت هایت رااى معبودم بشمارم و یاد آورم؟ یا كدامین عطایت را سپاس گویم؟ و حال آن كهاى خداى من بیش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و یا به یاد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. و من گواهى مىدهماى معبود من، با حقیقت ایمانم... و آویزه هاى راه هاى جریان نور دیده ام، و چین هاى صفحه پیشانى ام، و درزهاى حفره هاى گردش نَفْسم (خونم)، و پرّه هاى نرمه تیغه بینى ام، و حفره ها (تارها)ى پرده شنوایى گوشم، و آنچه ضمیمه شد و بر هم
( صفحه 368)
نهاد دو لبم، و گردش هاى سخن سازانه زبانم، و جاى فرورفتگى كام دهانم، و آرواره هایم، و رستن گاه هاى دندان هایم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشامیدنى ام، و تكیه گاه پوسته مغز سرم، و رسائىِ كامل طناب هاى گردنم، و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سینه ام، و كمربندهاى پىِ حیاتىِ متصل به دل و جگرم، و پیوندهاى درآویخته پوشش دلم، و قطعات كناره هاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروف هاى دنده هایم، و گیره هاى بندهاى مَفْصَل هایم، و انقباض عضلاتم، و گوشه هاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مویم، و رویه پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوان هایم، و مغزم، و رگ هایم، و همه اعضایم... . جدّاً خداى متعال چقدر به ما لطف كرده است؟! اگر هریك از این نعمت ها را به ما نمىداد چه كمبودها و بیمارى ها و مشكلاتى كه نداشتیم! و علاوه بر اینها و بالاتر از آنها، نعمت هاى معنوى خداوند به ما است كه معمولاً كمتر به آن توجه مىكنیم. ائمه ما و اهل بیت(علیهم السلام) در دعاها و مناجات هاى خود به نعمت هاى معنوى خداوند نیز توجه داشتهاند. در مناجاتى از امام سجاد(علیه السلام) اینچنین مىخوانیم: وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَینا جَریانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ(542) خدایا! از بزرگ ترین نعمت هایت بر ما ذكر و یاد تو بر زبان ما، و اجازهات به ما در خواندن تو است. خدایا، همین كه مىتوانم تو را یاد كنم و به من اجازه دادى كه با تو سخن بگویم، از بزرگ ترین نعمت هایى است كه به من ارزانى داشته اى. شاید به فكر ما نرسد كه این خود، نعمتى است كه انسان اجازه داشته باشد با خدا حرف بزند. اگر ما پستى و ناچیزى و حقارت خود را نسبت به عظمت الهى بسنجیم، آن گاه خواهیم فهمید كه اصلاً ما در این حدّ و اندازه ها نیستیم و حقى نداریم كه در برابر عظمت خدا بایستیم و بخواهیم با خدا صحبت كنیم! اگر آنچنان كه در قیامت به جهنمیان خطاب مىشود، در دنیا به ما خطاب مىشد كه: «اِخْسَؤُا فِیها وَ لا تُكَلِّمُونِ(543) بروید گم شوید و با من سخن مگویید»، چه كسى را یاراى حرف زدن و لب به سخن باز كردن بود؟!
هركسى حق سخن گفتن در برابر خداى متعال را ندارد. تا او خود اجازه ندهد ما چه لیاقتى داریم كه با حضرتش حرف بزنیم؟! مجلسى بزرگ را تصور كنید كه شخصیتى بزرگ، مثلاً مقام معظم رهبرى، در آن حضور داشته باشند. در این مجلس هركسى حق ندارد سخن بگوید، و باید قبلاً اجازه بگیرد. در مقابل خدایى كه عظمتش بى نهایت است، ما بندگان ناچیز و حقیر
( صفحه 369)
كه هر چه داریم از عطاى او است، بى اجازت او نمىتوانیم و نباید زبان به سخن بگشاییم. البته خداى متعال از سر لطف و رحمت بى انتهایش، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند رو به درگاهش آورند و با او سخن بگویند؛ اما اگر این اجازه نبود هیچ كس از پیش خود چنین حقى را نداشت. از این رو یكى از بزرگ ترین نعمت هاى خداوند به بندگانش همین است كه به آنان اجازه سخن گفتن با خود را داده است. نه تنها اجازه داده، كه اصلاً خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانه روز چندین بار به حضورش شتافته و در قالب «نماز» از فیض هم صحبتىاش بهرهمند گردیم! معشوق و محبوبى را كه جایگاه و شخصیتى بسیار بزرگتر و والاتر از محب و عاشق دارد در نظر آورید. فاصله اجتماعى و شخصیتى این عاشق و معشوق، اصلاً اجازه نزدیكى به حریم معشوق را به عاشق نمىدهد. حال اگر از سوى چنین معشوقى به عاشق پیغام برسد كه «من منتظر دیدن و ملاقات شما هستم»، چه حالى به عاشق دست خواهد داد؟! از شدت خوشحالى در پوست خود نمىگنجد و بى اختیار اشك شوق از چشمانش جارى مىشود و از این همه لطف و بزرگوارى معشوق، نزدیك است كه روحش قالب تن را بشكند و به پرواز درآید. نماز نیز نظیر چنین چیزى، و البته در مقیاسى بسیار فراتر است. ما خردیم و حقیر و كمترین و فقیر؛ و خدا عظمتى بى پایان و بیرون از حد تصور. حال از سوى چنین بزرگى به چنین حقیرى پیغام رسیده كه به بارگاهش بشتابد و به فیض حضور و هم صحبتى نایل آید!
این صحنه را در مورد بزرگى تصور كنید كه ما نسبت به او جفاهاى بسیار روا داشته و بارها با بى شرمى تمام در حق او جسارت نموده ایم. اگر روزى در مجلسى، گروهى به حضور آن بزرگ شتافته باشند و ما نیز با سرافكندگى در آن جمع، در گوشهاى خزیده باشیم؛ همین مقدار كه ما را نزنند و بیرون نكنند، از سرمان هم زیاد است! اما نه تنها این كار را نمىكنند، كه آن بزرگ ما را به نزدیك ترین جا در كنار خود دعوت مىكند و با نرمى و ملاطفت احوال ما را جویا مىشود! به راستى چه حالى به ما دست خواهد داد؟!
خداى متعال با دعوت ما به نماز، بزرگ ترین لطف ها را در حق ما كرده و بیشترین بزرگوارى را به خرج داده است. او نه تنها در مقابل نافرمانى ها و گناه هاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدسش نیز شده است! به جاى آنكه ما التماس و تضرع كنیم كه خدایا به ما راه بده كه به آستانت درآییم و لحظهاى با تو سخن بگوییم، او خود
( صفحه 370)
از ما خواسته كه از عطاى لقایش بهره گیریم! همیشه چنین موقعیتى فراهم نیست. گاهى باید التماس كنیم تا سخن ما را بشنوند؛ و معلوم هم نیست كه این درخواست اجابت شود. در ابتداى مناجات شعبانیه چنین مىخوانیم: وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدائى اِذا نادَیتُكَ وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُك(544) خدایا! هنگامى كه تو را خواندم، سخنم را بشنو؛ و هنگامى كه صدایت كردم پاسخم بده، و هنگامى كه با تو نجوا كردم روى به من آور. با التماس و زارى عرضه مىداریم، خدایا؛ اكنون كه من مىخواهم با تو سخن بگویم و صدایت كنم، سخنم را بشنو و از سر لطف به من توجه و عنایت كن!
اگر به این مطلب توجه كنیم كه خداى متعال با آن همه عظمت و جلالت، به بندهاى حقیر، گنه كار، پست، نافرمان و حق ناشناس اجازه داده كه با او سخن بگوید و به او توجه مىكند، شوق و هیجانى خاص در ما پدید مىآید؛ حالتى كه درست به وصف در نمىآید. این شوق و هیجان با شوق و هیجان هاى معمول تفاوت دارد و براى همه كس پیدا نمىشود. این، همان خشوع ناشى از شوق و محبت است.