در جلسات پیشین اشاره كردیم كه اساسى ترین مسایل زندگى انسان را مىتوان در سه مسأله: مبدأ، معاد و راه بین مبدأ و معاد خلاصه كرد.انسان باید ابتدا به این مسأله توجه كند كه جهان هستى خالق و مدبّرى دارد یگانه، كه امر همه هستى از آغاز تا انجام به دست او است. سپس باید توجه كند كه حیات انسان منحصر به این حیات مادى نیست و پس از مرگ، در عالمى دیگر ادامه حیات خواهد داد و روز قیامت براى حساب و كتاب و رسیدگى به اعمالش بار دیگر زنده خواهد شد. در نهایت نیز باید توجه كند كه مسیر مطمئن و صحیح از مبدأ تا معاد را خداى متعال در قالب برنامهاى به نام دین، از طریق انبیا به بشر معرفى كرده است. هم چنین اشاره كردیم كه روح این هر سه مسأله در واقع به همان مسأله اول، یعنى توحید بازمى گردد و دو مسأله دیگر از فروعات آن است. از این رو مىتوان گفت ریشه همه معارف، توحید است.
نیز بیان كردیم، انسانیت انسان دایرمدار توجه یا غفلت از این سه مسأله اصلى است. كسى كه از این سه مسأله كاملاً غافل باشد تنها بر اساس غرایز حیوانى خود رفتار خواهد كرد. از این رو قرآن كریم در وصف اینان تعبیر «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ(360) را به كار مىبرد. یا در جایى دیگر در باره چنین كسانى كه در مورد این مسایل هیچ تدبر و تعقلى ندارند، مىفرماید: وَ مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ(361)و مَثَل كافران چون مَثَل كسى است كه حیوانى را كه جز صدا و ندایى نمىشنود بانگ مىزند. كرند، لالند، كورند[و] درنمى یابند.
( صفحه 228)
در هر حال، برخى افراد به این سه مسأله توجه پیدا مىكنند و پس از تحقیق و بررسى، وجود مبدأ و معاد و پیامبران و شرایع آسمانى براى آنان روشن شده و نسبت به آنها علم پیدا مىكنند. پس از حصول شناخت و تصدیق ذهنى نسبت به این سه امر، دو حالت ممكن است اتفاق بیفتد: یا حالت روحى و روانى فرد به گونهاى است كه آمادگى پذیرش این سه اصل و التزام به لوازم آنها را دارد، و یا اینكه چنین تهیّؤى در او وجود ندارد. اگر حالت اول باشد منجرّ به «ایمان» مىگردد و اگر حالت دوم باشد به «كفر» مىانجامد. در این حالت دوم، انسان از نظر علم و یقین در حدى است كه اگر فقط پاى بحث علمى در میان باشد و ضررى به حال او نداشته باشد، مىتواند این مسایل را با دلایلى قطعى و روشن حتّى براى دیگران به اثبات برساند؛ اما از آن جا كه پاى التزام عملى در كار است، از این رو با اینكه در دل یقین دارد، به ظاهر و به زبان انكار مىكند. اشاره كردیم كه قرآن در مورد فرعون و فرعونیان مىفرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ(362) و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند. عامل اصلى این انكار آن است كه انسان، پذیرش این حقایق و التزام عملى به آنها را در تزاحم با سایر خواسته هایش مىبیند، و چون نمىخواهد از آن خواسته ها چشم پوشى كند، از این رو به انكار این حقایق روى مىآورد. در این جا مناسب است به نمونه تاریخى دیگرى در این باره اشاره كنیم.