زندگى و حیات داراى مراتبى است؛ یك مرتبه از آن در مقابل جمادات است كه به گیاهان نسبت مىدهیم. و بر این اساس گیاه را به «زنده» و «مرده» (خشك) تقسیم مىكنیم. گیاه یك نحوه حیاتى دارد كه از جمله آثار آن، رشد و نموّ و تولید مثل است. این مرتبه را حیات «نباتى» مىنامند. مرتبه بالاتر، حیات «حیوانى» است و لازمه آن علاوه بر رشد و نمو، نوعى تحرّك و ادراك است. موجودى كه واجد این آثار باشد از حیات حیوانى برخوردار است.
انسان هم حیات نباتى دارد و هم حیات حیوانى، هم رشد و نموّ دارد و هم ادراك، احساس و تحرّك، البته در سطحى عمیق تر و وسیع تر از حیوان و گیاه. بنابر این، از این جهت با گیاه و حیوان مشترك مىباشد. معمولاً معنایى كه ما از زندگى و حیات مىفهمیم همین است. لازمه زندگى نباتى تغذیه و رشد است. لازمه زندگى حیوانى نیز ادراك و حركت ارادى است. لذا، اگر چنین آثارى از كسى سر زند، مىگوییم زنده است، و گرنه مرده اى بیش نیست.
ولى آن گونه كه از قرآن شریف و اخبار اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مىشود، انسان مىتواند حیاتى برتر از حیات نباتى و حیوانى داشته باشد: حیات «معنوى» این حیات برتر لوازمى دارد كه اگر انسان فاقد آن باشد به حقیقت، انسان نخواهد بود، هر چند از نظر حیات حیوانى زنده به حساب
( صفحه 228)
آید. آنچه را كه ما ملاك زنده بودن انسان مىدانیم معمولاً ملاك زندگى حیوانى است، نه زندگى انسانى. غذا خوردن، نفس كشیدن، ادراك، تحرّك و مانند آن لازمه زندگى نباتى و حیوانى است. امّا زندگى انسانى چیز دیگرى است. قرآن مىفرماید:
«اَوَ مَنْ كَانَ مَیْتاً فَأحْیَیَنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخَارِج مِنْهَا» ؛(149)
آیا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كردیم (حیات تازه اى به او بخشیدیم) و به او نورى عطا نمودیم كه با آن میان مردم برود مانند كسى است كه در تاریكیها فرو رفته و نمىتواند از آن رهایى یابد؟
از این آیه استفاده مىشود كه انسان مىتواند نوعى حیات داشته باشد كه لازمه آن نورانیت است. بنابر این، اگر انسان از نورانیت برخوردار باشد زنده است و اگر از آن محروم باشد انسانى است مرده، گر چه حیات نباتى و حیوانى داشته باشد.
فَالصُّورَةُ صُورَةُ اِنْسان وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوان لا یَعْرِفُ یابَ الْهُدى فَیَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَیَصُدَّ عَنْهُ «فَذلِكَ مَیِّتُ الاَْحْیاءِ»(150).
صورت او صورت انسان است. (ولى) دل او دل حیوان، نه راه رستگارى را مىشناسد كه آن را بپیماید و نه راه گمراهى را تا از آن بازگردد؛ چنین كسى «مرده اى است میان زندگان».
در این جمله از دعاى «ابوحمزه» (بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبی ) نیز امام
( صفحه 229)
سجاد(علیه السلام) به این حیات برتر اشاره دارد؛ حیاتى كه قوام آن یاد خداست، همان گونه كه قوام حیات نباتى به رشد و نمو و قوام حیات حیوانى به شعور و ادراك و مانند آن است.
همچنان كه اگر اكسیژن به انسان نرسد، در فاصله كوتاهى از بین مىرود، قلب مؤمن نیز به گونه اى است كه اگر از یاد خدا غافل شود و متوغّل در مادیات گردد حیات خویش را از دست مىدهد.
همان گونه كه ذكر شد، زندگى و حیاتى كه ما مىشناسیم معمولاً منحصر در زندگى نباتى و حیوانى است كه هر كدام آثار و لوازمى دارد. ولى چنان كه از قرآن و كلمات اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مىشود و با شواهد عقلى نیز تأیید مىگردد،انواع دیگرى نیز از حیات وجود دارد كه ما با عقل ناقص خود نمىتوانیم از كمّ و كیف آن آگاهى یابیم.
یكى از مراتب حیات، حیات ایمانى است و شاید بتوان گفت كه حیات حقیقى انسان همین است و طبق آنچه در روایات وارد شده، روحى به نام «روح الایمان» در مؤمن وجود دارد كه منشأ حیات اوست، در پرتو این روح، مؤمن تا وقتى كه مرتكب معصیتى نشده از حیات دیگرى برخوردار است، اما هنگامى كه گناهى از او سر زد این روح از او جدا مىشود. با توبه و بازگشت به خدا، مجددّاً این روح باز مىگردد.
غیر از «روح الایمان» انواع دیگرى نیز از روح وجود دارد كه مخصوص انبیا و اولیاى خداست؛ مانند «روح القدس» كه پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) از آن برخوردار بودهاند.
در هر صورت غیر از آنچه كه ما مىبینیم و با ادراكات حیوانى خود
( صفحه 230)
درك مىكنیم، چیزهاى دیگرى نیز وجود دارد كه خدا، پیامبر او و ائمه اطهار(علیهم السلام) از آنها خبر دادهاند. اگر ما خدا و پیامبر او را پذیرفته ایم باید به چنین امورى نیز اعتقاد داشته باشیم. ارزش این گونه زندگیها هرگز با حیات حیوانى و نباتى، كه ما مىشناسیم، قابل مقایسه نیست. تنها كسانى كه از آن برخوردار هستند ارزش آن را مىدانند.