آیا پذیرفتن معجزه یا امور خارق العاده به معناى انكار اصل علیّت است؟ آیا اصل علیّت یك قانون كلّى است و لازمه پذیرش این قانون انكار معجزه و نفى تأثیر دعاست؟
در اینكه اصل علیّت یك اصل ضرورى و كلّى است و قابل استثنا نمىباشد، شكى نیست. البته تبیین این مطلب نیازمند بحثهاى عمیق فلسفى است كه از حوصله این بحث خارج مىباشد. تنها براى روشن شدن مطلب اشاره اى گذرا مىشود.
سؤال این است: اگر اصل علیّت یك اصل كلّى و ضرورى است، پس چگونه مىتوان معجزات و تأثیر دعا را پذیرفت؟ براى روشن شدن پاسخ این سؤال، لازم است مقدمه اى بیان گردد:
بین پذیرفتن اصل علّیت با پذیرفتن علّتهاى خاص در هر مورد و منحصر دانستن علّت به علّتهاى شناخته شده فرق است. در اینجا، این دو مبحث با یكدیگر خلط شدهاند.
در فلسفه یك اصل علیّت وجود دارد كه بدیهى و انكارناپذیر مىباشد و مفاد آن بدین قرار است:
برخى موجودات عالم هستى به وجود موجودات دیگر نیازمندند و بدون آنها وجودشان محقّق نمىگردد؛ مانند اراده كه معلول و وابسته به
( صفحه 25)
نفس است. قاعده فلسفى این بحث عبارت از این است كه موجودِ فقیر و معلولِ ممكن الوجود نیازمند موجودى است كه از او رفع نیاز كند؛ یعنى اگر دیدیم احتیاج موجود محتاجى تأمین شد معلوم مىشود علّتى وجود داشته كه نیاز او را برطرف كرده است. بنابراین، پدیده ها و هر آنچه از خود داراى هستى نیست باید در اثر تأثیر عامل دیگرى بوجود بیاید.
این قاعده بدیهى و غیر قابل تشكیك است و بر این اساس، هر دانشمندى در هر علمى به دنبال یافتن علّت پدیده هاست. تلاشهاى دانشمندان براى پیدا كردن علل پدیده ها در طول تاریخ مبتنى بر این اصل بوده است كه معلول نمىتواند بى علّت باشد و آنچه تاكنون بشر كشف كرده از بركت همین اصل بوده است.
خلطى كه در این زمینه صورت گرفته درباره شناخت علل خاص است؛ یعنى پس از پذیرش این اصل كه معلول نمىتواند بدون علّت باشد، نوبت به تعیین علّتهاى خاص براى معلولهاى خاص مىرسد؛ شناخت علّت خاص هر پدیده از محدوده كار فلسفه خارج و در حیطه علم است.
بنابراین، قانون فلسفى علیّت این است كه هر معلول نیازمند علّت است و فلسفه براى آن اوصافى كلّى بیان مىكند؛ ولى براى معلولى خاص علّت خاصى معرفى نمىنماید و آن را وظیفه علم مىداند كه با تجربه علّتها را بشناسد. (و در جاى خود گفته شده كه راه شناخت علّتها وضع و رفع عوامل و شرایط است.)
اصل علیّت به عنوان یك قانون عقلى مىگوید: باید در وراى
( صفحه 26)
موجوداتى كه محدود، مشروط و نیازمند هستند چیز دیگرى باشد كه به وسیله ارتباط با آن، وجود آنها تحقّق یابد؛ اما اینكه ویژگیهاى آن چیز چیست و چه اثرى مىتواند داشته باشد، بوسیله قانون علّیت اثبات نمىشود. به عبارت دیگر، شناخت علّتهاى خاصّ هر پدیده از قانون علّیت بدست نمىآید. همچنان كه گفته شد، شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است و قانون علّیت قانونى عقلى است و مقدّم بر تجربه و مستقل از آن.
به عنوان مثال، فرض كنید دانشمندى در آزمایشگاه، با تغییر شرایط، در صدد كشف علل پدیده اى است، ناگهان پدیده جدیدى رخ مىدهد؛ مثلاً، نورى مىجهد، صدایى مىآید یا پدیده مادّى دیگرى اتفاق مىافتد. به محض دیدن یا شنیدن، از وجود آن پدیده مطّلع مىشود و مىفهمد كه آن پدیده بى علّت نیست. او این مطلب را طبق قانون عقلى علّیت، مىفهمد و به تجربه هم نیازى نیست؛ اما اینكه علّت پیدایش این پدیده چیست، عقل به خودى خود نمىتواند آن را مشخص كند وگرنه هیچ گاه به تجربه احتیاجى نبود و عقل به تنهایى كافى بود كه بگوید علّت پیدایش فلان پدیده چیست. بلكه یافتن علّت پیدایش این پدیده به تجربه و آزمایش نیاز دارد. پس شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است نه عقل.
برخى از افراد وقتى علّت یك پدیده مادى را نمىشناسند یا در حوزه تجربه آنها چیزى كه بیانگر چگونگى به وجود آمدن این پدیده باشد، نمىیابند توهّم مىكنند كه قانون علّیت استثنا پذیرفته است.
امروزه بعضى از فیزیكدانها چون نتوانستهاند علّت پاره اى از
( صفحه 27)
پدیده هاى پنهان را كشف كنند (مثلاً، چگونه یك الكترون خاص از مدار خود خارج مىشود) گفتهاند كه این پدیده ها علّتى ندارند و معتقد شدهاند كه در این موارد، قانون علّیت نقض شده است! بدون توجّه به این كه قانون علّیت قابل نقض نیست. آنچه آنها باید در صدد شناخت آن باشند علّت خاصّ پدیده هاست كه اگر شناخته نشود به دلیل ناقص بودن تجربه است.
بنابراین شناخت علت خاص در گرو تجربه است اما مسأله مهم (خلط دوم) این است كه آیا با تجربه مىتوان علّت منحصر پدیده اى را شناخت؟ اگر در شرایط خاصى به تجربه پرداختیم و معلوم گردید كه پیدایش یك شىء در گرو شىء دیگرى است و رابطه بین آن دو مشخص گشت؛ مثلاً، با تجربه فهمیدیم كه هرگاه «الف» باشد «ب» نیز تحقّق مىیابد و هرگاه «الف» را برداریم «ب» نیز نابود مىشود. آیا این تجربه مىتواند به ما نشان دهد كه «ب» از غیر راه «الف» از هیچ راه دیگرى تحقّق پیدا نمىكند؟
بشر سالیان دراز است كه براى روشن كردن آتش از وسایل خاصّى استفاده مىكند؛ آیا مىتواند بگوید كه آتش جز از راه این وسایل از هیچ راه دیگرى به وجود نمىآید؟ یا ما معمولاً براى ایجاد حرارت از آتش استفاده مىكنیم، آیا حق داریم بگوییم حرارت از هیچ راه دیگر بدست نمىآید؟ آیا مىتوان ادّعا كرد كه حرارت در هر جاى دنیا و در هر زمانى تنها از طریق آتش ایجاد مىشود؟ آیا تجربه چنین نتیجه اى به ما مىدهد؟ یا چنین نتیجه مىدهد كه در شرایطى خاص، آن حرارت معلول آتش بوده است؟ ما فقط حق داریم بگوییم، تا آنجا كه ما مىدانیم علّت به وجود آمدن حرارت، آتش است؛ اما حق نداریم كه بگوییم هیچ عامل دیگرى
( صفحه 28)
براى پیدایش حرارت وجود ندارد و محال است كه وجود داشته باشد. این ادّعا جاهلانه و دور از شأن یك محقّق است كه تأثیر یك عامل نامحسوس و ناشناخته را نفى كند.
بنابراین، آزمایش و تجربه (علم) نمىتواند علّت منحصر به فرد اشیا را به بشر بیاموزد. تجربه تنها آنچه را كه در حوزه احساس انسان واقع مىشود، اثبات مىكند و حقّ نفى ماوراى آن را ندارد. پس این ادّعا، كه علم مسائلى را كه انبیا فرمودهاند یا تأثیر دعاها را بطور مستقل نفى مىكند، سخن پوچى است. علم مىگوید تا آنجا كه تجربه نشان مىدهد پیدایش هر فرد انسانى به وسیله پدر و مادر اوست؛ اما حق ندارد كه بگوید پیدایش انسان از راهى غیر از این محال است.
اساساً تجربه هیچ گاه نمىتواند محال بودن را اثبات كند. محال بودن مفهومى تجربى نیست، بلكه مفهومى فلسفى است كه فقط از راه عقل به اثبات مىرسد. آنچه از راه تجربه اثبات مىشود عدم وقوع است؛ اما محال بودن آن دور از دسترس تجربه است. پس هر علمى هر قدر هم كه پیشرفت كند نمىتواند مسائلى مانند اعجاز، تأثیر دعا و امثال آن را نفى كند و بگوید كه چنین چیزى محال است. با توجه به این مقدمه، روشن مىگردد كه:
پذیرش اعجاز یا هر امر خارق عادتى به هیچ وجه به معناى انكار اصل علّیت یا پذیرفتن استثنا در اصل علّیت نیست؛ چون این امور مستند به خدا هستند، علّت مفیضه هستى بخش را در خود دارند؛ یعنى فرض پذیرش این امور فرض پذیرفتن علّیت خداست. اما درباره علل طبیعى،
( صفحه 29)
اگر معلولى بدون علّت طبیعى شناخته شده اى به وجود آید، آیا این به معناى نقض قانون علّیت است؟
با توجه به مقدمه اى كه گفته شد، نمىتوان ادّعا كرد كه علّت طبیعى براى پیدایش یك معلول منحصر است به آنچه ما شناخته ایم و راه دیگرى براى پیدایش آن وجود ندارد؛ زیرا ممكن است در مواردى كه امر خارق العاده اى محقق مىشود، عللى غیر از خدا و در طول وجود خدا نیز وجود باشد، عللى كه ما به آنها آگاه نیستیم.
علاوه بر آن، با قانون علیّت، علیّت امور غیر طبیعى براى امور طبیعى انكار نمىشود. هیچ علمى نمىتواند تأثیر یك امر غیر طبیعى در پیدایش یك امر طبیعى را نفى كند، بلكه حتى چنین تأثیراتى را اثبات نیز مىنماید. كسانى كه متحمّل ریاضت شده و نیروى نفسانى قوى پیدا كردهاند، مىتوانند در برخى پدیده هاى مادّى تصرّف كنند و كارهایى انجام دهند كه به وسیله اسباب طبیعى میسّر نیست. این مسأله اى است كه امروزه قابل تشكیك نمىباشد.
بنابراین، پیدایش امور خارق العاده به معناى نقض قانون علّیت (قانون فلسفى علّت و معلول) نیست. پس سخن كسانى كه براى انكار آن به آیاتى نظیر آیه شریفه «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِیلا»(12) استدلال مىكنند درست نیست و لازمه تحقّق امر خارق العاده نقض سنّت الهى نمىباشد؛ گذشته از آنكه:
این آیه شریفه درباره جوامع بشرى است و در صدد بیان این مطلب
( صفحه 30)
است كه هرگاه مردمى عصیان بورزند، آیات الهى را تكذیب كنند و در مقام نفى آیات الهى برآیند، در جامعه فساد شایع شود و راه صلاح و حق مسدود گردد، امر بر دیگران مشتبه شود و نتوانند راه حق را بیابند. سنّت خداوند این است كه به چنین مردمى مهلت ندهد و با عذاب آسمانى یا زمینى یا امثال آن، آنان را نابود كند. این آیه در ارتباط با این موارد است و ربطى به قوانین طبیعى ندارد كه بخواهد بگوید سنّت الهى این است كه هر پدیده مادّى از یك علّت مادّى ناشى مىشود و مثلاً، حرارت همواره از آتش حاصل مىگردد.
و به فرض آنكه آیه مزبور نسبت به همه قوانین حاكم بر جهان قابل تعمیم باشد، مىپرسیم: آیا قوانین الهى فقط همانهایى است كه ما مىشناسیم یا اگر قوانینى هم باشد كه ما نشناخته ایم آنها نیز قانون خداست؟
یكى از سنّتهاى الهى این است كه هرگاه مصالح اقتضا كند كارى از غیر مجراى طبیعى انجام مىگیرد. علم یا فلسفه كجا اثبات كرده است كه سنّت خدا چنین است كه هر پدیده طبیعى باید فقط از راه علّت مادّى و عادى به وجود آید؟
بنابراین اثبات معجزه و تأثیر دعاها به معناى نفى علّت در پدیده واقع شده نیست، بلكه به معناى اثبات علّتى وراى علّتهایى است كه عموم مردم مىشناسند.
لذا، اصل علّیت به عنوان یك اصل ضرورى و كلّى با معجزه و امور خارق العاده قابل جمع است و هیچ تناقضى با آنها ندارد.(13)
( صفحه 31)