حضرت صادق(ع) میفرمایند: «شخصی خدمت امیرالمؤمنین(ع) آمد و آن حضرت همراه اصحابش بود، بر آن حضرت سلام کرد و گفت: به خدا ولایت و محبّت تو را دارم. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: دروغ میگویی. آن شخص گفت: آری! به خدا قسم من محبّت و دوستی تو را دارم و تا سه بار تکرار کرد. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: دروغ میگویی، تو چنان که میگویی نیستی، همانا خداوند روحهای مردم را دو هزار سال پیش از بدنهایشان آفرید و سپس دوستان ما را به ما عرضه کرد، به خدا سوگند که روح تو را در میان آنها ندیدم، پس تو کجا بودی؟ آنگاه آن مرد ساکت شد و جوابی نگفت و دیگر مراجعه نکرد.»(132) ملاحظه کنید که قبل از بدن، جان هر انسان با امامش روبهرو شده و قصهی زندگیاش را به نمایش گذاشته که چگونه با این امامش در زندگیاش برخورد میکند و اگر روحانیت خود را از دست نداده باشد قبل از بدن و زندگی دنیایی، محبّت به امامش را از عمق جان به امام عرضه داشته است. در جانِ خود نظر کنید، آیا عدالت و ایمان و شجاعت علی(ع) را نمیخواهید؟ پس همهی شما با امیرالمؤمنین(ع) در وقتی که فقط جان بودید بیعت کردید، ایشان شما را شناخت و شما ایشان را شناختید، قصهی دنیا تکرار آن بیعت است. به همین دلیل آیهی قرآن در رابطه با کافران به پیامبرش میفرماید: «قَدْ ضَلُّواْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِینَ»؛(133) اینها گمراه شدند و از اول جزءمهتدین نبودند و لذا میفرماید: «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبیلِه وَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین»؛(134) و خدا میداند چه کسی از مسیر پروردگارش منحرف شده و چه کسی زندگی دنیائیاش را بر اساس پذیرش هدایت خدا ترسیم کرده است. آیهی فوق از طرف خدا یک نوع تسلّی خاطر به پیامبر(ص) است که حضرت تصور نکنند در انجام رسالت کوتاهی کردهاند. میفرماید اینها آن وقتی که زندگی دنیاییشان را انتخاب کردند و ما هم بر اساس همان انتخاب، آنها را خلق کردیم، خودشان هدایت الهی را نپذیرفتند، در عین اینکه اختیار داشتند، انحراف از مسیر پروردگارشان را انتخاب کردند و هیچگونه جبری هم در پی نخواهد داشت، بلکه قضیه این است که شما قبل از این که به صحنه حیات دنیایی بیایید اختیاراً خودتان را به صحنهی ارتباط با حق یا عدم ارتباط با حق سپردهاید، بعد تقاضای حضور عینی و خارجی و دنیایی کردهاید و خداوند هم از آنجایی که سمیع و علیم است، این تقاضا را شنید و پذیرفت.
عرض بنده در اینجا این است که رابطهی قلب ما با امام و رابطهی امام با قلب ما یک مسئلهی آسمانی و باطنی است و نباید از آن مرحله و مرتبه غفلت کرد، وقتی به خود بیاییم متوجه محبّت قلبی خود نسبت به امام خواهیم شد.
در واقع باید از خدا تقاضا کنیم خودمان را به خودمان بشناساند تا مقام نوری اهل البیت(ع) را از عمق جان درک کنیم و عهدی را که فطرت ما با آن ذوات قدسی بسته است به فعلیت درآوریم و بدانیم دستوری که خداوند به ما میدهد که به آنها محبّت بورزیم، در راستای دعوت به محبّت فطری ما به آن ذوات مقدس است.
دوستی اهل البیت(ع) وقتی خوب ظاهر میشود که متوجه باشیم هر کمالی که برای شخصیت خود میخواهیم نهایتش آنها هستند ولذا به همان اندازه که تمنای رسیدن به کمالات خود را داریم باید تمام توجهمان به آنها باشد. نهاییترین قلهای که در شخصیت خود بنا است به صورت فعلیتیافته شکل دهیم، ائمهی اطهار(ع) هستند و محبّت به آنها جذبهی رسیدن به شخصیت نهاییمان را در ما ایجاد میکند و این روش در اصلاح نفس روش بسیار کارسازی است. این محبّتها میتواند ما را به آنچه باید بشویم، برسانند، چون طلب حقیقی ما آنهایند و از طریق محبّت به آنها عملاً ما به کمالی که باید برسیم میرسیم. زیرا از طریق محبّت به انسان کامل جان ما در دست او قرار میگیرد و با اراده و حرکات او هماهنگ میشود، همچون عصایی که در دست حضرت موسی(ع) بود، در عین اینکه به ارادهی حضرت(ع) اژدها میشد ولی در هر حال عصایی بود در دست حضرت و به آن تکیه میکرد. گفت:
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیهگاه خلقم و گه اژدهای تو
در دست فضلو رحمتتو یارموعصا
ماری شوم چو افکندم اصطنای تو