آدم باید چیزی را دوست داشته باشد که ارزش دوستداشتن داشته باشد و بتواند به رسم محبّت و دوستداشتن، محبّ خود را فدای محبّوبش کند، نه اینکه محبّوب را برای خود بخواهد، در آن حال آن دوستی، دوستی حقیقی نیست و بهرهای که در محبّت و عشق حقیقی هست در آن نیست. اصحاب کربلا امام حسین(ع) را برای خودشان دوست نمیداشتند، این آن دوستی حقیقی که جواب عمق جانمان را بدهد نیست، اصحاب کربلا دیدند اصلاً امام حسین(ع) عین دوستداشتن است. ابتدا از حجاب کبر و شهرت آزاد شدند، به عمق جانشان رجوع کردند دیدند تمام وجودشان محبّت به حسین(ع) است، همچنان که عمق جانشان یعنی قلبشان محبّت و ایمان به خدا است، لذا برای آن که جواب آن عشق را بدهند - که عالیترین شکل زندگی است - تمام وجود خود را فدای امام حسین(ع) کردند. وقتی حضرت سیدالشّهداء(ع) در شب عاشورا به یاران خود فرمودند: «إِنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِیعاً فِی حِلٍّ لَیْسَ عَلَیْكُمْ مِنِّی ذِمَامٌ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا»؛(90) من بیعت خود را از شما برداشتم از تاریکی شب استفاده کنید و همگی بروید. ابتدا جناب عباس قمر بنیهاشم برخاست و عرض کرد: «لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَدا...»؛(91) هرگز ما چنین نمیکنیم برای آنکه بعد از شما بمانیم، هرگز خداوند از ما چنین چیزی را نبیند. سپس اصحاب آن حضرت روشن کردند معنی زندگیشان را در فداشدن برای امامشان یافتهاند. از جمله زهیربنقین عرض کرد: «فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّی قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَدْفَعُ بِذَلِكَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤُلَاءِ الْفِتْیَانِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِكَ»؛(92) سوگند به خدا دوست میداشتم كشته شوم دوباره زنده گردم و بهمین كیفیت هزار مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خداى متعال بدین وسیله تو و جوانان اهل بیتت را از آسیب دشمنان نگهدارى فرماید. چون اصحاب کربلا متوجه شده بودند چگونه جواب عشقی را که خدا در جان آنها گذارده پاسخ دهند و لذا آنچه برای آنها مهم بود آن عشق بود و نه چیز دیگر.
البته همانطور که آرامآرام قلب آماده میشود تا محل ایمان به خدا گردد و انسان باید در این راه خود را از موانع تجلی ایمان آزاد کند، محبّت به اهل البیت(ع) هم همپای ایمان آرامآرام و با رفع خودخواهیها وارد قلب میشود.(93) در کربلا موضوع محبّت به محبّوبِ حقیقی بود که توانست کار را تا آنجا برساند. اصحاب امام(ع) فقط برای این که ارادتشان را به امام معصوم(ع) تغذیه کنند متوجه بودند که نیاز دارند مودّت به آن حضرت را با فداکردن خود به فعلیت در آوردند و تا ابد با چنین مودّتی زندگی کنند، مثل این که انسانِ تشنه با آب خنک نیاز خود به آب را جواب میدهد و تغذیه میکند، واقعاً عشق و محبّت به اولیاء الهی که مظهر اسماء حسنای خداونداند به خودی خود مقصد اصلی هر انسانی است، شعلهور نگهداشتن این محبّت و بیجوابنگذاشتن آن، مقصد هرکسی است که میخواهد نیمهکاره نمیرد. هرچه انسان خود را فدای محبّوب متعالی خود بکند جانش خنک میشود و اصحاب کربلا این موضوع را از قبل خوب فهمیده بودند ولذا در شرایط پیشآمده فرصت را از دست ندادند و نگذاشتند که عقل مانع عشق شود. زیرا به قول مولوی:
لاابالی عشق باشد، نی خرد
عقلآن جویدکز آن سودی برد
برعکس عشق که:
ترک تاز و تنگداز و بیحیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا
پاک می بازد نباشد مزد جو
آن چنانکه پاک میگیرد ز هو
عقل به دنبال حفظ خود و سود حاصله است، ولی عشق چیز دیگری است اصلاً رعایت این چیزهای جزئی حسابگرانهی عقلی را نمیکند، فقط میخواهد که دوست داشته باشد و این دوستداشتن را با فنای خود به اوج برساند، تا فقط همین دوستداشتن برایش بماند. اصحاب امام حسین(ع) در این دستگاه دیدند برای به ثمررساندن آن عشق و مودّت باید خودشان را در اوج فداکاری، فدای حضرت سیدالشّهداء(ع) بکنند در صحنهای که هیچ جلوهای از پیروزی ظاهر به چشم نمیخورد، تا به عالیترین شکل به آن محبّت جواب داده باشند، اما نه برای خودشان، به این معنا که یک خودی برایشان بماند، نه! فقط میخواستند آن دوستداشتن از دست نرود، چون خود آن دوستداشتن، آن هم دوستداشتنِ چنان محبوبی برای آنها مقصد بود و حسین(ع) در واقع آنچنان دوستداشتنی را به آنها بخشید، همچنان که خود آن حضرت در اوج دوستداشتن خدا، زیباترین فداکاری را در کربلا به نمایش گذاشت تا دین خدا بماند و حق در نمایش اسماء الهی در حجاب نرود. اهلالبیت(ع) به طور کلی جواب چنین دوستداشتن و مودّتی هستند که اصحاب امام حسین(ع) آن را یافتند و خداوند خبر چنین مودّتی را در قرآن با توصیه به مودّت به اهل البیت(ع) به ما خبر داد. در جان هر انسانی این محبّت گذاشته شده است و مطلوب همه هم همین نوع مودّت است. حضرت باقر(ع) میفرمایند: «إِنَّ شِیعَتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ یُقْذَفُ فِی قُلُوبِهِمُ الْحُبُّ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُلْهَمُونَ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ إِنَّ الرَّجُلَ یُحِبُّنَا وَ یَحْتَمِلُ مَا یَأْتِیهِ مِنْ فَضْلِنَا وَ لَمْ یَرَنَا وَ لَمْ یَسْمَعْ كَلَامَنَا لِمَا یُرِیدُ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْخَیْرِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ یَعْنِی مَنْ لَقِیَنَا وَ سَمِعَ كَلَامَنَا زَادَهُ اللَّهُ هُدًى عَلَى هُدَاه»؛(94) حبّ ما اهلالبیت در دلهای شیعیان ما القاء میشود و محبت ما به آنها الهام میگردد، ما را دوست میدارند و فضائل ما را تحمل میکنند، در حالیکه نه ما را دیدهاند و نه کلام ما را شنیدهاند. این برکات از آن رو است که خداوند برای آنان ارادهی خیر کرده است. و این آیه اشاره بآن است: «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» یعنى هركس ما را ببیند و كلام ما را بشنود خداوند بر هدایت او میافزاید.
از یک طرف خداوند یک نوع جمال معنوی غیر قابل توصیفی در این خانواده قرار داده است، از طرف دیگر مودّت به چنین جمال و کمال معنوی را در انسانها گذاشته و به ما نیز گفته به این خانواده محبّت بورزید. به طوری که به گفتهی مولوی:
تشنه مینالد که کو آب گوار
آب مینالدکه کو آن آبخوار
حکمت حق در قضا و در قدر
کرده ما را عاشقان یکدگر