تربیت
Tarbiat.Org

مبانی نظری و عملی حبّ اهل‌البیت(ع)
اصغر طاهرزاده

مودّت به اهل‌البیت(ع) اساس دینداری

آنچه بر عهده‌ی ما است همان است که قرآن می‌فرماید که مودّت به اهل البیت پیامبر(ص) را یکی از اصول دینداری خود بدانیم و برای وارد شدن به زندگی دینی از چنین موضوع مهمی غفلت نکنیم، به طوری‌که در روایت داریم؛ ملکی خدمت حضرت رسول اکرم(ص) آمد و پرسید: «یَا مُحَمَّدُ سَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا عَلَى مَا بُعِثُوا قَالَ قُلْتُ [عَلَى مَا بُعِثُوا قَالَ عَلَى وَلَایَتِكَ وَ وَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع)»؛(64) اى محمّد بپرس پیامبرانى را كه پیش از تو برانگیخته شدند به چه‌چیز مبعوث شدند؟ من گفتم: بر چه چیز برانگیخته شدند؟ گفت: بر دوستى تو و دوستى على بن ابى طالب مبعوث شدند.
دستگاه محبت به اهل‌البیت(ع) را باید حفظ کنیم زیرا اولاً: خداوند انسان‌های کامل و نمونه‌های اعلای انسانیت را پرورانده، ثانیاً: آن‌ نمونه‌های اعلا را در آیه‌ی تطهیر به ما معرفی کرده. ثالثاً: دلی که به آن نمونه‌های اعلا بتواند مودّت بورزد را به انسان داده تا زندگی انسان‌ها خشک و سرد نباشد، زیرا انسان نمی‌تواند بدون شور قلبی زندگی کند و به فعلیت لازم دست یابد. رابعاً: فرموده به آن نمونه‌های اعلای انسانیت مودّت بورزید و وقتی مودّت و محبّت به صحنه آمد به‌طور طبیعی تبعیت از آن‌ها به صحنه می‌آید. زیرا وقتی مودّت و محبّت به محبوبی متعالی در میان آمد تبعیت از آن محبوب عین ادامه‌ی مودّت است، این تبعیت با تبعیت‌های سودجویانه تفاوت اساسی دارد، همان تبعیتی که اصحاب سیدالشهداء(ع) در کربلا به نمایش گذاشتند. عمده آن است که متوجه شویم مودّت به چنین انسان‌هایی جزء سازمان زندگی دینی ما است و کوتاهی نسبت به آن موجب می‌شود از برکات واقعی دینداری محروم شویم تا آن‌جایی که در متون معتبر برادران اهل سنت از رسول خدا(ص) داریم که فرمودند: «اَساس الإسلام حُبّی و حُبّ اَهل بیتی».(65) آنچه برای عزیزان به عنوان سؤال پیش می‌آید و إن‌شاءالله آرام‌آرام حل می‌شود، این است که چرا مودّتی که دین می‌گوید باید به ائمه‌ی معصومین(ع) داشت، همیشه برای ما ملموس نیست؟ همین قدر بدانید که گفت:
ای یک دله‌ی صد دله، دلْ یک دله کن

صرّاف وجود باش و خود را یله کن

وقتی دل‌ در محبوب‌های دروغین پراکنده شد و به هر چیزی وابسته گشت، دیگر حقیقتی برای آن نمی‌ماند. دلی، دل است که یکی باشد و یک محبوب هم بیشتر نداشته باشد و آن محبوب هم جز انسان کامل نمی‌تواند باشد.
دل انسان به راحتی محبوب اصلی خود را به دست نمی‌آورد و از آن طرف هم محبوب اصلی رخ خود را به هر انسانی نمی‌نمایاند و خود را به هر دلی نشان نمی‌دهد و لذا می‌مانیم دل خود را به که بسپاریم، به محبوب‌های مبهم که نمی‌شود دل سپرد، هم باید دل را به محبوب سپرد و هم به آن محبوبی که دل‌سپردنی است باید دل سپرد. به گفته‌ی مولوی:
اگر که یار نداری چرا طلب نکنی؟

اگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی

به خیرگی بنشینی‌که‌این عجب‌کاری است

عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی

می‌گوید: اگر که یار نداری چراطلب نکنی؟ چون دل هر انسانی یار می‌خواهد، حالا اگر به یار رسیدی آن را چیز ساده‌ای ندان، چرا نسبت به این لطف بزرگ که به تو شده، طرب نمی‌کنی؟ باید با دل زندگی کنی و دعا و عبادت راه‌های زندگی کردن با دل است، عبادت به‌جز تمرین عشق و محبّت به محبوب چیز دیگری نیست، عمده آن است که بتوانیم از طریق مودّت به پیامبری که آن عبادات را آورده و مودّت به امامانی که این دعاها را اظهار فرموده‌اند، این راه را درست طی کنیم. مولوی در ادامه می‌گوید: «به خیرگی بنشینی که این عجب کاری است» آدم می‌گوید آخر چطوری با دل زندگی کنم؟ فکر می‌کند با دل زندگی کردن کار عجیبی است و ربطی به دین ندارد، در حالی که «عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی» تعجب است که انسان چگونه می‌تواند بدون محبّت به محبوب متعالی زندگی کند؟! در شعر قبلی حافظ می‌گوید اشکال جای دیگر است، دل را تکه تکه کردی، «ای یک‌دله‌ی صد دله» بیا دلت را یک‌دله کن، اشکال در خودمان است، باید با یک محبوب حقیقی که به جهت یگانه‌بودنش، ارزش محبّت ورزیدن دارد، دل را یک دله کرد، در ادامه می‌فرماید:
یک صبح به اخلاص بیا در بر دوست

گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن

اخلاص یعنی تمام دل را به محبوب‌دادن و در دلدادگی به محبوب جهت یگانه‌گرایی جان همواره محفوظ بماند، می‌گوید علت سرگردانی و گله‌مندی تو آن است که یک‌دله نشده‌ای و آن دل را تماماً به محبوب حقیقی خود نسپرده‌ای. به گفته‌ی مولوی:
گذر ز دانه و دام جهان و خویش مباز

که مرغ با پر آزاد می‌کند پرواز

زمن نیوش و میاسا در این دو روز جهان

که‌پیش‌روی‌تو راهیست‌سخت دور و دراز

بسی دمیده در این جویبار سبزه نغز

بسی شکفته در این بوستان شکوفه ناز

بسی چمیده در این کوهسار کبک دُرِی

بسی رمیده در آن آهوان مشک‌انداز

به خویش آی و تماشای پیش‌تازان کن

که هیچ ناید از این کاروان راه، آواز

نشان مهر که دیده است در سرای سپنج

جهان به کس ننماید دو روز چهره باز

به ساز و سوز بهار و خزان شکیبا باش

به تنگنای جهان باش «ورس» را انباز

به هرزه راه مپیما و خویش خسته مساز

که پیش پای تو باشد بسی نشیب و فراز

ما گاهی بی‌دل هستیم و گاهی هم دلِ سرگردان داریم. همان‌طور که بی‌دلی چیز بدی است و انسان گرفتار زندگی خشک و سردی می‌شود، دل سرگردان هم که با محبوب‌های وَهمی زندگی کند، گرفتار پوچی و یأس می‌گردد. این‌که انسان دنبال هر کس به نام شیخ و استاد راه بیفتد، دل خود را سرگردان کرده است. آدم بدون این که دلدادگی‌اش پایگاه منطقی و عقلی محکم داشته باشد مجاز نیست که «بر خیال راست، کج را بخرد» و به امید استادِ راه، به هرکس دل بسپارد.