البته التفات دارید که این خیالی که مورد بحث ما است غیر از خیالاتی است که در بحثهای اخلاقی مطرح میشود، این خیال به عنوان بُعدی از ابعاد وجودی انسان در مباحث فلسفی و عرفانی مورد بررسی قرار میگیرد.(56) که به قول فارابی پیامبران عظمتشان به آن است که خیال تیزپرواز دارند و از طریق خیالِ پاکی که دارند سریعاً به حقایق عالیه منتقل میشوند. محل ظهور حضرت جبرائیل(ع) از عالم قدس در موطن خیال حضرت محمد(ص) است، چون عالم خیال، عالمی است بلند مرتبه و وسیعتر از عالم ماده و با درجهی وجودی شدیدتر از این عالم، خداوند حقیقت وَحی را در قلب مبارک پیامبر(ص) القاء میکند و همان حقیقت در موطنِ خیال پیامبر اکرم(ص)، به صورت حضرت جبرائیل(ع) صورت پیدا میکند. همینکه این صورت در جان پیامبر(ص) تجلی کرد، پیامبر(ص) نهتنها قرآن را با قلب میفهمند، بلکه در حقیقت جبرائیلی آن را میبینند و نیز با گوش خود میشنوند، صورت وَحی در موطن خیال، وجود مقدس جبرئیل(ع) است، به طوری که در آن حال جبرائیل(ع) تمام موطن خیال پیامبر(ص) را اشغال کرده است. رسول خدا(ص) در رابطه با رؤیت حضرت جبرائیل(ع) در عالم مثال مطلق یا عالم خیال میفرمایند: «رأى جبرئیل(ع) فی السدرة و له ستمائة جناح»؛(57)جبرئیل(ع) را در مقام سدرةالمنتهی دیدیم در حالیکه ششصد بال داشت. در آن حال گوش پیامبر(ص) هم صوت قرآن را از عالم خیال از طریق قوهی شنوایی میشنود، ولی نه اینکه در عالم ماده کسی قرآن بخواند و پیامبر(ص) بشنوند، آن صورت در عالم خیال منفصل ایجاد میشود و در موطن قوهی شنوایی به صورت صوت تجلی میکند و در قلبِ آن حضرت به صورت معانی وجودی و حضوری تجلی مییابد. قلب مقدس پیامبر(ص) حقیقت قرآن را حس میکنند، منتها حس قلبی. این طور نیست که مفهوم قرآن به پیامبر(ص) رسیده باشد، خودِ حقیقت قرآن به پیامبر(ص) رسیده است. این قرآن، آن قرآنی است که جان پیامبر(ص) را به نشاط آورده است، صِرف مفهوم که نشاطآور نیست. معانی که در اینجا مورد نظر ماست غیر از معانی مفهومی و ذهنی است. به عنوان مثال شما وقتی که خوشحال میشوید سراسر وجود شما خوشحال است ولی وقتی فکر خوشحالی میکنید، فکر خوشحالی، خوشحالی آور نیست و مثل وجودِ خوشحالی تمام جان شما را در بر نمیگیرد.
عشق و محبّت از طریق وجود و حضور معانی در انسان ایجاد میشود و نه از طریق مفهوم آن معانی. به همین جهت هم تمام وجود انسان را اشغال میکند، عمده آن است که با این مقدمات طولانی روشن شده باشد که منشأ عشق و مودّت در خیال است و خیال باید بتواند صورتی از معانی عالیه را پیدا کند تا از آن طریق با معانی عالیه مأنوس باشد و به آنها عشق بورزد.
فارابی میگوید: پیامبران از طریق تزکیهی طولانی و از آن جهت که خداوند میخواهد جهت هدایت انسانها پیامبری را ارسال کند، یک خیال تیزپروازی را به آن پیامبر میدهد تا با عالم خیال مرتبط شود، آن وقت با آن خیالِ بسیار متعالی میتوانند وَحی را در همهی ابعاد آن دریافت کنند.
پیامبران برای دریافت وحی لازم نیست فکر بکنند. حوزهی فکر در مفاهیم است، مثل کاری که فیلسوفان انجام میدهند نیست. پیامبران وجودشان را از هر قیدی و هر درکِ مفهومی آزاد میکنند و با نفس ناطقه یا همان قلب که به وسعت تمام هستی است، در صحنهی عالم حاضر میشوند. در نتیجه به مدد الهی تمام وجودشان در درک شهودی و وصل به واقعیت قرار میگیرد و شور و نشاطی خاص در جان آنها شعلهور میگردد. این غیر از آن حالتی است که با فکرکردن پیش میآید، اتصال وجودی با حقایق حالتی است که خیال انسان را شدیداً تحت تأثیر خود قرار میدهد و متناسب آن صورتهای نورانی و معنوی در آن تجلی میکند.(58)
در مورد سایر انسانها و نیاز آنها به داشتن یک محبّت و مودّت متعالی لازم است که صورت کاملی از انسانیت را در موطن خیال خود داشته باشند، تا اولاً: محبّت آنها وَهمی نباشد، ثانیاً: صرفاً با مفهوم معانی عالیه مرتبط نباشند و بیعشق بمانند. چون اگر محبوب انسان هر چند هم که متعالی باشد نتواند از طریق عالم خیال با او مرتبط شود آن محبوب بهواقع محبوب نیست، چون عشقآفرین نیست و دلدادگی به او ممکن نمیگردد. انسان کامل یا واسطهی فیض الهی در عینی که دارای مقام فوق عالم مثال و عالم خیال است و مقامش، مقام «اَوّلُ مَا خَلَقَ اللّه» است، میتواند در مرتبهی عالم خیالِ انسانها تجلی کند و جذبهی لازم بین انسانها و او برقرار گردد و این به شرطی است که مصداقهای بیرونی آن مقام را بشناسیم تا پس از معرفت به آنها و با توجه به اینکه آن ذوات مقدسه دارای حقیقت نوری هستند، محبّتی که پس از معرفت به مقام نوری آنها در موطن خیال محبینشان تجلی میکند یک محبّت وَهمی نباشد بلکه محبّتی وجودی و واقعی باشد و موجب تغذیهی جان محبین آنها گردد و یک نحوه سنخیت بین مُحب و محبوب تحقق یابد.
وجود خارجی امامان معصوم(ع) متذکر انتقال به حقیقت نوری آنها میشود(59) که وقتی در موطن خیال با آن حقیقت نوری مرتبط شدیم محبّت حقیقی شروع میشود و صحنههایی را پدید می آورد که عشق و پاکبازی اصحاب امام حسین(ع) در کربلا یک نمونه از آن بود، همهی اینها به جهت آن بود که محبوب آنها؛ اولاً: انسانی بود که میتوانستند با او مرتبط شوند و صورتی خیالی از کمالات او در جان خود بیابند. ثانیاً: انسان کاملی بود که جهت متعالی و آرمانی انسان را متذکر میشد، که همان صورت خلیفةاللهی انسان باشد. اینها همه خبر از آن میدهد که مسیر زندگی هرکس باید به عشقی ختم شود که آن عشق، عشق به انسان کامل باشد.
اینکه شما در زیارت عزیز آل یاسین به امام زمانتان میگویید: «السَّلامُ عَلَیْكَ حِینَ تَقُومُ، السَّلامُ عَلَیْكَ حِینَ تَقْعُدُ»؛ سلام بر ایستادن و نشستن شما، سلام بر قیام و نماز شما. بر تمام ابعاد وجود انسانی متعالی که مظهر کامل حضرت حق است، در جلوهای که قابل مؤانست است دارید میگوئید: «السَّلامُ عَلَیْكَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ دَلِیلَ إِرَادَتِهِ»؛ سلام بر شما ای حجت خدا و نمایش ارادهی او. این کلمات یک نوع معاشقه و مؤانست با حضرت امام زمان( است و یک نوع جهت دادن به محبّتی است که جان هر انسانی نیاز به آن دارد. آری پس حرف این بود که «نه عشق به غیر خدا، عشق است، و نه عشق به خدا بدون واسطه، ممکن و دستیافتنی است». براساس چنین فرهنگی است که در زیارت امامان معصوم(ع) عرضه میداری؛ «اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیْكَ بِحُبِّهِمْ وَ بِوَلَایَتِهِمْ أَتَوَلَّى آخِرَهُمْ بِمَا تَوَلَّیْتُ بِهِ أَوَّلَهُمْ...»؛(60) خدایا! از طریق محبت و ولایت به آنها به تو تقرب میجویم و ارادت میورزم به آخرین آنها کما اینکه به اولین آنها ارادت دارم.