تنها چند دههی قبل بود که انسان غربی با فخرفروشی تمام به خود میبالید که تپهها را صاف و مسیر رودخانهها را تغییر داده و عقیدهای که برای طبیعت روح و روان قائل بود و آن را آینهی نمایش سنن الهی میدانست، به تمسخر گرفت، و حالا دانشمندان غربی متوجه شدهاند برای انسانِ صنعتی چقدر فرصت کمی باقی مانده است تا نحوهی زندگی خود را تغییر دهد بلکه لااقل مجال تنفسی بیابد. آنچه امید برگشت را در انسان غربی به شدت کاهش میدهد غفلت از تغییر رویکرد از عالَم نفس امّاره به عالَم دینی است، در عالَمی که هوسها برای انسان تعیین تکلیف میکنند بهجز آیندهای تخریبشده یافت نمیشود.
انسانی که از عالَم دینی بیرون افتاده، انسان بیسامانی است که سامان خود را به جای این که در قرار با خدا بیابد، در مشغولشدنِ افراطی به بیرون جستجو میکند و این صورت کامل غفلت بشر دوران جدید است.
وظیفهی بنده در اینجا این نیست که از تفکر غربی انتقاد کنم، بلکه کار بنده توجه به این نکتهی مهم است که چگونه بشر مدرن خود را از عالم دینی محروم کرد و تبعات چنین محرومیتی در بیرون و درون چه چیزهایی میباشد، تا از آن طریق عزمِ بازسازی عالم دینی خود و جامعه را دو چندان کنیم.
بحران زیستمحیطی که تعامل صحیح با طبیعت را، به عنوان خانه اُنسِ معنوی، از ما گرفته، وارد صحنه شده است تا به انسان یادآور شود که در تصور خود و ارتباطش با طبیعت به خطایی عمیق دچار شده است.
در نقد مدرنیته گفتهاند:
«آن زمان که انسانها زمین را مادر و آسمان (عالَم عِلْوی) را پدر خویش میشمردند، زمین از عهدهی تغذیهی فرزندانی که به دنیا آورده بود، برمیآمد، و از زمانی که انسانها دیگر زمین را مادر خویش قلمداد نکردند، بلکه زنی دانستند که در جنگ به اسارت گرفتهاند و باید به او تجاوز کرد، دیگر زمین تمام اولادش را تغذیه نمیکند. به نظر میرسد که نعمت و برکت زمین در مقابل انسانیتی که از دیدن چیزی در طبیعت، به جز ابزارهای ارضا کنندهی نیازهای حیوانی خویش، سرباز میزند، خشکیده است».(16)
گویا انسانها فراموش کردهاند که سالهای سال با بهسربردن در عالَم دینی میتوانستند اژدهای هوای نفس را به خوبی مهار کنند، در حالی که در فضایی که انسانها از آن عالَم خارج شدهاند هیچ سفارش و دستورالعملی نمی تواند آنها را از سطح حسّ و ماده به سوی امر معنوی سوق دهد و باعث شود طوفانهای ذهنی و نفسانی آنها فرو نشیند.
وقتی یادآور نقش تاریخی دین در ایجاد عالَم دینی شویم میفهمیم چگونه میتوان آیندهای سعادتبخش داشت.
انسان هوسزده و بیرونراندهشده از عالَم دینی اگر همهی استعدادهایش را هم به کار گیرد و کاری انجام دهد، در کنار آن کار، خرابیهای بیشتری بر دوش بشر خواهد گذاشت. در همین رابطه گفتهاند:
«آیا همان شرایطی که پیشرفتهای چشمگیری را در برخی از ابعاد پزشکی امکانپذیر ساخته، موجب نمیشود که گونههای دیگری از بیماری ظاهر شود، که کمتر از بیماریهایی که درمان آنها کشف شده، وخیم باشند؟»(17)
ما در شرایطی به تقلید از غرب علاقهمند شدیم که «عالَم دینی» خود را رها کردهبودیم و در نتیجه خود را با انسان غربی همعالَم دیدیم و از آن به بعد است که هر دو در بیعالَمی خود، خود را به در و دیوار میکوبیم، منتها یکی در مقام ملت پیشرفته و دیگری در مقام مردم در حال توسعه، ولی نتیجهی هر دو یکی است و آن کشتن امکانات انسانی است که میتواند تا عالم معنا صعود کند. آری؛ کشتن خدا سرانجام به کشتن انسان انجامید.
تجربهی گذشته گواه است در فرهنگی که انسانها عالَم دینی خود را فرو نگذارده باشند، با داشتن همهی علوم مفید با محوریت خدا، زندگی را جلو میبرند، حال چه این علوم از قبیل علم طب باشد و چه علم نجوم، ولی در علم جدید نقش مبدأ الهی عالَم چنان در حاشیه رفت که گویی اصلاً وجود ندارد و نتیجه آن شد که علوم جدید تماماً گرایش سودجویانه یافت و به جای آنکه یاری برای انسانها باشد، باری بر دوش آنها شد، و بهجای آنکه عامل کشف حقیقت شود و انسان را به عالَمی پایدار دعوت کند، حجاب حقیقت شد.
ارزش معنوی طبیعت برای انسان متجدّد کم کم شبیه به اهمیت هوای تازه میشود و تنها زمانی به ارزش آن پی میبرد که دسترسی به آن دشوار گردد. در همین رابطه ما اصرار داریم که اهمیت طبیعت با بازگشتن سلامت معنوی انسان، روشن میشود، زیرا انسانی که از عالَم دینی خود بیرون افتاد دیگر اهمیت معنوی طبیعت را هم نمییابد و با طبیعت آنطور برخورد میکند که امروز شاهد آن هستیم، خواندن برگهایی از کتاب عالَم هستی بیمدد عنایت ناشی از وحی الهی، که شرایط آن با ورود به عالم دینی فراهم میشود، امکانپذیر نیست.
ما بعضاً متوجه نیستیم درست ندیدن طبیعت چه محرومیت بزرگی است. طبیعت در منظر انسانِ دینی دارای اثری باطنی و کاملاً معنوی است و چنین منظری از طریق تهذیب نفس و با مدد نور الهی حاصل میشود، زیرا تا انسان از منظری خودخواهانه به طبیعت بنگرد، همان چیزی را از آن میبیند که نفس امّارهی او طلب میکند. انسان مهذَّب میتواند در ورای صُوَر طبیعی که محل ظهور حکمت الهی است، حضور آن ذات بیصورت را باز شناسد. زیبایی طبیعت خدا، در عین حال که آدمی را به باطن خود متوجه میکند، عامل جذابی است که روح و روان او را به سوی زیباییها معطوف میسازد، چنین انسانی ناخودآگاه از هرگونه بدی بیزار است. این نوع نگاه به زیباییهای طبیعت، یادآور وجود پروردگاری است که انسان از آن ریشه گرفته و او همواره به انسان یاری میرساند و عالَم دینی او را هرچه پایدارتر میسازد.