تربیت
Tarbiat.Org

عالم انسان دینی
اصغر طاهرزاده

بی‌وطنی بشر مدرن

سؤال: با توجه به چنین نگاهی به دین و عالَم آن، جایگاه علوم تجربی در زندگی دینی کجا است، آیا می‌توان در عین استفاده از علوم موجود و تکنولوژی مربوط به آن، عالم دینی داشت؟
جواب: تفاوت در نوع نگاهی است که باید به عالَم و آدم داشت و اگر تفاوت این دو نگاه روشن شود می‌توانم شما را به جواب سؤالتان نزدیک کنم. آری اگر به طبیعت از زاویه‌ا‌ی که دین در اختیار ما می‌گذارد نگاه نکنیم و آن را جسم مرده‌ای بدانیم که حق هرگونه تصرفی در آن داریم، حتماً در بی‌عالمی به‌سر خواهیم برد. در مباحثی که در این رابطه عرض شده است(15) نوع نگاهِ غیر دینی تمدن غرب به طبیعت مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گرفته و لذا تا نگاه علوم جدید به طبیعت درست تبیین نشود ریشه‌ی بی‌عالَم‌شدن جوانان در رویارویی با علوم جدید معلوم نمی‌گردد. به گفته‌ی «فریتیوف شوان»؛ «نگاه ستایشی به علوم جدید خود یکی از کارهای علوم جدید است»، باید توجه داشت که ما در رابطه با علوم جدید، صرفاً با نتایج کار دانشمندان علوم تجربی روبه‌رو نیستیم، بلکه فرهنگ مدرنیته از ما یک نحوه ستایش و بندگی را انتظار دارد و به همین جهت گفته‌اند علوم جدید به جای دین نشسته است و انتظار دارد همان برخوردی که با دین می‌شود با آن بشود و برای آن یک نحوه قداست قائل شویم.
رنسانس از طریق ایجاد فضایی که در آن فضا کلیسا را حذف و بستر ظهور علوم جدید را پدید آورد، یک نوع ستایش‌گری را در کنار مجموعه‌ای از اندیشه‌ی علمای تجربی شکل داد. داده‌های علوم تجربی شدیداً با تفسیرهای فلسفی ترکیب شد، به طوری که به گفته‌ی بعضی اندیشمندان؛ «آنچه امروزه مردم به عنوان علم با آن روبه‌رو هستند یک مذهب است نه یک علم» به همین جهت علم غربی را در فضایی از تقدّس قرار داده‌اند که شما جرأت نقد آن را ندارید و اگر هم به خود جرأت نقد دادید، با تهمت ضد علم از صحنه بیرون می‌شوید. در صورتی که علم تجربی را به همان دلیل که علم است و امکان پیشرفت بیشتر دارد باید بتوان نقد کرد. در زمانی که طب بقراطی در صحنه بود، اگر آن را نقد می‌کردید نمی‌گفتند ضد علم پزشکی هستید، چون آن فکر به عنوان یک نگاه علمی به نظام فیزیولوژیک بدن پذیرفته شده بود و نه یک مذهب. ولی امروز اگر به نگاه علم پزشکی مدرن یا فیزیک جدید به عالم و آدم نقد کردید می‌گویند ضد علم است. به گفته‌ی «ایان باربر» استاد دانشگاه سوربن در کتاب «علم و دین»؛ «فیزیک جدید خیلی چیزها را نمی‌بیند». ولی ملاحظه می‌کنید که بر اساس داده‌های همین علم - با داشتن چنین محدودیت‌هایی- فلسفه می‌سازند و جهان هستی و انسان را تفسیر می‌کنند، و به همین دلیل است که می‌توان گفت نگاه فلسفی که بر مبنای علم جدید شکل گرفت هیچ چیز مثبتی به انسان ارائه نداد. زیرا نگاه آن به عالم و آدم به‌کلی غلط بود.
تأکید بنده پس از تبیین معنی عالَم دینی بر روی این مطلب است که چگونه نگرش علم جدید به عالَم، بیش از آن‌که محیط زیست را ویران کند، روحیه‌ی «عالَم دینی» انسان‌ها را تخریب می‌کند. به عبارت دیگر بشر جدید از بازتاب‌های انسانی اعمال خود غافل بود و فکر کرد با جایگزینی نهادهای مدنی می‌توان ساختاری مشابه ساختارهایی ایجاد کرد که بشر را همواره در «عالَم دینی» نگه می‌داشت. در نگاهی که علم جدید به طبیعت می‌اندازد، انسان بی‌وطن می‌شود و دیگر نمی‌تواند طبیعت را به عنوان خانه‌ی اُنس و وطنِ جان خود احساس کند. کسی متوجه چنین خسارت بزرگی می‌شود که «عالَم دینی» را ادامه‌ی زندگی بشناسد وگرنه اشخاصی که «عالَم دینی» ندارند هرگز متوجه نیستند که تمدن غربی چه گلستان با طراوتی را در زندگی انسان‌ها ویران کرده است. تمدن غربی با فضایی که از طریق علوم جدید ایجاد کرد اعتنایی به فرهنگ‌های سنتی انسان‌های معنوی که طی هزاران سال بشریت در آن‌ها بالیده و تعالی یافته است، ندارد.
علم جدید بر اساس نگاه فلسفی که در پیوند با خود دارد، نمی‌تواند با طبیعت به عنوان یک نمود از آیات الهی اُنس برقرار کند و لذا مانند یک دشمن بر طبیعت یورش می‌برد. تلاش برای ساختن ابزارهای مهیبِ تسخیر طبیعت ریشه در فلسفه‌ای دارد که انسان مدرن در خود پدید آورد و فاجعه‌ی زیست محیطی بی‌سابقه‌ی موجود، عکس‌العمل آن فکر و فرهنگ است. طبیعتی که می‌تواند خانه‌ی انس انسان با خود و خدای خود باشد و بیش از آن‌که غذای بدن ما را به ما ارزانی دارد، جان ما را تغذیه می‌کند و خانه‌ی اَمن و آرامش جان انسان‌ها است، در منظر فرهنگ غربی تبدیل به لاشه‌ی مرده‌ای می‌شود که می‌توان به خود اجازه داد هرگونه تصرفی در آن إعمال کرد. این‌جاست که دیگر طبیعت به عنوان معبدی برای زندگی نیست و نمی‌تواند متذکر عالم قدس باشد. آنچه که در طی رنساس رخ داد، تحمیل صورتی جدید به طبیعت بود، صورتی بیگانه از میراث انسان‌هایی که همواره در تعامل با طبیعت در عالَم دینی خود به‌سر می‌بردند و از آن ساحت به آدم و عالَم می‌نگریستند و با آن‌ها ارتباط برقرار می‌نمودند، به عبارتی؛ فضای فرهنگی رنسانس انسان‌ها را از به‌سربردن در معبد طبیعت خارج کرد.