کسی که توانست آرامآرام به عالَم بقاء و به عالَم دینی دست پیدا کند، اولاً: از عالَمی که فرهنگ غربی برای بشر آورده بسیار ناراضی است. ثانیاً: تمام تلاش او این است که در فضای مدرنیته باز عالَم دینی خود را حفظ کند. اگر به او میگویند باید در عبادات خود حضور قلب داشته باشی، احسان به والدین و صلهی رحم و ... انجام دهی، بدون هیچ مقاومتی میپذیرد، چون میداند که در ازای این دستورات چه چیزی را بهدست میآورد و چه چیزی را حفظ میکند. کسی که توانست عالَم دینی را بشناسد آنقدر از آن لذت میبرد که انجام دستورات دینی برای حفظ آن عالم برایش بسیار راحت است، چون به کمک آن دستورات، عالَمی که عین بقاء و اتصال به ثابتات هستی است، حفظ میشود.
دستورات دینی دو نتیجه دارد. یکی اینکه انسان را وارد عالَم دینی میکند، دیگر اینکه آن عالَم را برای او حفظ مینماید و رشد میدهد. وقتی دین میفرماید حجاب را رعایت کنید، به جهت آن است که رعایت حجاب، انسان را وارد عالَمی میکند که در اثر آن از کثرتها و نمودهای بیرونی به عالَم وحدت و ثبات سیر میکند، و آنچنان آن عالَم برای انسان ارزنده است که تحمل هرسختی برای حفظ آن شیرین است، در هوای گرم تابستان به راحتی حجاب را رعایت میکند، چون میخواهد در عالَم عفاف بماند، در حالی که وقتی انسان عالَم دینی ندارد، رعایت حجاب برایش پر زحمت میشود.
به ما دستور میدهند در نماز جمعه حاضر شوید. حقیقت و باطن روز جمعه مقام جمع است، مقام جمع همان مقام بقاء است. نمازجمعه نمود بیرونی مقام جمع است و با حاضرشدن در نماز جمعه، امکان ورود در عالَم دینی راحتتر فراهم میشود. نماز جمعه از جهتی نزدیکی به عالَم حشر و ورود به عالم قیامت و مقام لقاء الهی است، حال وقتی کسی نقش نماز جمعه را در واردشدن به عالم دینی میداند نه تنها رفتن به نماز جمعه برایش سخت نیست بلکه تلاش میکند آن را برای خود حفظ کند. ولی مسلمانی که عالَم دینی را نمیشناسد میگوید خطبههای نماز جمعه را از رادیو گوش میدهم و یک نمازی هم خودم میخوانم.
از آنجایی که کثرت مقابل وحدت است و جنبهی عدمی عالم است، هرچه ما به جنبهی کثرتِ عالَم نزدیک شویم، به جنبهی عدمی خود نزدیک شدهایم. جنبهای که اولاً: بیمحتواست، ثانیاً: برای جان ما نارضایتی میآورد.
اگر امروزه میبینید که بسیاری از مردم بودنشان برایشان خستهکننده شده و برای آزادشدن از آن به کثرتها و تغییر و دگرگونیها رجوع میکنند، به این سبب است که علت مشکل را نمیدانند، در نتیجه میخواهند مشکلات کثرت را با کثرت رفع کنند و با این کار مشکل را عمیقتر میکنند. «ایوان ایلیچ» در کتاب «عدالت و سرعت» میگوید: «از طریق سرعتهای افراطی، بیعدالتی ایجاد شد و حالا میخواهند با ایجاد سرعتهای زیادتر این بیعدالتی را جبران کنند»، یعنی با تشدید علت درد در صدد رفع درداند. سرعتهای غیر طبیعی نمود کثرت و جدایی از وحدت است، و لذا منجر به بیعدالتی بیشتر میشود. آنچه منجر به عدالت میشود نزدیکی به اَحد است.
کسانی که علت بیمحتوایی زندگی را نمیدانند و نیز نمیدانند چرا نمیتوانند خود را بپذیرند، با تغییر شرایط، بدون تغییر رویکرد به سوی اَحد، میخواهند مشکل را حل کنند و چنین چیزی امکان ندارد.
انسان معلّق، انسانی است که به حقیقتِ وجود وصل نیست. در زندگی در بلاتکلیفی بهسر میبرد. در مورد این انسان گفتهاند؛ انسان بلاتکلیف آنقدر از بلاتکلیفی ناراضی است که به راحتی عنان خود را به دست شیطان میدهد. در همین راستا میتوان زندگی بعضی از روشنفکرانِ از دین بریده را تحلیل کرد که چگونه پس از مدتی عنان خود را به دشمن خود میسپارند تا او - در شرایط بریدن از تکالیف الهی- تکلیف آنها را تعیین کند و این است که بهراحتی خود را به آمریکائی که تا دیروز بر ضد او شعار میدادند وصل میکنند، چون میخواهند بدون آنکه ریشهی این بلاتکلیفی را تحلیل کنند از آن فرار نمایند، حتی به قیمت پذیرش تکلیفی که شیطان برای آنها تعیین میکند.
وقتی انسان به وجود مطلق یعنی اَحد متصل نشود، عدم همواره در او رسوخ میکند و خودِ حقیقی او را از او میگیرد، در چنین شرایطی انسان طوری بیخود میشود که دیگر نمیتواند به خود وفادار باشد، چون خودی برایش نمانده است.
عرض شد؛ انسانی که به عالَم دینی وارد نشود، نمیتواند از بودن خود راضی باشد و لذا نمیتواند با رضایت کامل با خود خلوت کند و در تنهایی با خود احساس رضایت نمیکند. عکس این حالت را در شرح حال پیامبر اکرم(ص) ببینید که حضرت وقتی با مردم بودند بسیار خوشرو بودند ولی خودشان را از مردم میپاییدند و خیلی با مردم قاطی نمیشدند و عموماً خلوت خود را حفظ میکردند. در عصر حاضر حضرت امامخمینی(رض) را داشتیم که عموماً در سه ماه رجب و شعبان و رمضان کلیهی روابط خود را با بیرون قطع مینمودند به طوریکه حتی دولت مردان نمیتوانستند با ایشان ارتباط برقرار کنند. و انصافاً با همین خلوتها بود که وظیفهی اجتماعی خود را به نحو اَحسن به نتیجه رساندند و در بزرگترین وظیفهای که به عهدهشان بود، یعنی احیاء انسانیت قرن معاصر، موفق شدند.