تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

آنگاه که انسان خود را فراموش می‌کند

نباید با پنهان‌كردن ناامیدی، خود را فریب دهیم بلكه برعكس، باید با دینداری راستین، خود را از آن نجات دهیم، حتی اصرار بر خوشبختی دنیایی، پنهان‌كردن ناامیدی است؛ ولی اصرار بر بندگی همراه با محبت به حق، ریشه نومیدی وندامت را بر می‏كند.
زندگی هدر رفته، زندگی فریب خورده در شادی‌ها وغم‌ها است؛ و در مقابل، دست‏یابی به خدا تنها راه امیدواری خواهد بود كه اصل اساسی همه امیدهاست؛ و از طرف دیگرنومیدی از خود -كه خود را منشأ نجات خود بدانی- و نومیدی از خلق و امیدواری به حق، تنها راهی است كه ما را از ندامت ابدی می‏رهاند؛ و اگر كسی در طول حیات دنیایی نتوانست به حق امیدوار شود و به عبارت دیگر نتوانست با حق آشتی كند و همه چیزش را از حق بخواهد، در ابدیتش همه چیزش را ازدست رفته می‏بیند و خود را در بند نومیدی از حق گرفتار می‏یابد، یعنی به‌جای بندِ حق‌شدن با آن همه کمال، گرفتار منِ دروغین خود می‏شود. چون خودی كه خدا به او داده بود نمی‏خواست، خود دیگری را می‏خواست و همین موجب گسستگی از پروردگارش خواهد شد. چون خود واقعی كه خودش باشد را رها كرد و خود وَهْمی كه خودِ آرزویی‏اش باشد را جستجو می‏كرد، خودی، كه او آن خودْ نبود، خودی بود که شیطان برای او ترسیم کرده بود. خداوند در قرآن یکی از کارهای شیطان را آرزوسازی معرفی می‌کند و می‌فرماید: «یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا»(144) شیطان گفت: من به انسان‌ها وعده‌های دروغ می‌دهم و آن‌ها را گرفتار آرزوهای وَهمی می‌کنم. و خداوند می‌فرماید: در حالی‌که وعده‌های شیطان فریب است و انسان را به سوی ناکجاآباد سوق می‌دهد و از واقعیات دور می‌کند.
انسان باید با آن خودی كه پروردگارش برایش خواسته است، صیقل یابد، نه این‌كه از آن دست بكشد و از ترس دیگران جرأت نكند كه خودش باشد. انسانی که با خود آشتی کرده، هم خودش است، هم از آن طریق به سوی خودی سیر می‌کند که باید بشود، نه این‌که آنچنان غیرخودش شود كه دیگر خودش نباشد، و نه آنچنان در خود اولیه‌اش منجمد شود كه هرگز به خود برترش نظر نداشته باشد و در اصلاح خود قدمی برندارد. آری باید هم با خود آشتی كرده باشد تا بتواند به خدا برسد كه فرمود: «مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» و هم با خدا آشتی كند تا بتواند خود را بپذیرد، و خودِ از دست رفته را بازیابد، كه فرمود: «نَسُواللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ»(145) آن‌ها خدا را فراموش كردند و لذا خودشان فراموششان شد و به سعادت و تعالی خود فکر نکردند، چون چشم دلی را كه با آن می‏بایست حق را ببینند كور كردند، خودی را هم كه باید اصلاح می‌کردند و به كمالات الهی نزدیك می‏شدند از دست دادند و به خودِ وَهْمی گرفتار آمدند.
روشن شد که انسان از دریچه خودْ به هستی نگاه می‏كند، حالا انسانی که خود واقعی را از دست داده و با فرورفتن در آرزوهای وَهْمی و دنیایی از خودِ واقعی دور شده، چگونه می‌تواند با واقعیات زندگی کند؟ در حالی‌كه اگر تلاش می‌کرد از طریق ارتباط با خدا به خود آید و خودی را كه خیالاتش او را گرفتار كثرت و پراكندگی كرده بود، به وحدت و یگانگی می‌رساند، بسیار از بودن متعالی خود راضی می‌بود. اما وقتی با آرزو زدگی و نپذیرفتن خودی که خدا به او داده، از خود واقعی و در نتیجه از واقعیات فاصله گرفت و در وَهمیات وارد شد و میدان زندگی را به شیطان سپرد، همه‌چیز برای او -حتی خودش- در ظلمت قرار می‌گیرد و آنچنان با پوچی‌ها روبه‌رو می‌شود که حتی اگر ظلمانی بودن و ناامیدبودنِ خود را پنهان كند، در واقع بر ناامیدی‌اش افزوده می‌شود.