روشن شد اگر انسان به دنیا توجه كند حد «وجود»ش دنیا میشود، با اینكه «ذات» او نامحدود است. و اگر با ملائكه و غیب زندگی كند، نامحدود با نامحدود زندگی كردهاست. ولی در اسلام برای بندگان خدا به این حدّ هم رضایت داده نمیشود، چون انسان در چنین حالی رشد نمیكند و استعدادهای متعالی او شکوفا نمیگردد. حد انسان از ملائكه هم بالاتر است. در قرآن كریم آمده است كه ملائكه بر آدم سجده كردند. چون انسان ظرفیت تعلیم همهی اسماء الهی را داشت،(101) در حالیکه ملائکه ظرفیت پذیرش یک اسم یا چند اسم محدود از اسماء الهی را دارند. پس انسان باید به خدا توجه كند و با خدا زندگی كند تا از ظرفیت حقیقی خود محروم نشود، و تنها چنین انسانهایی هستند كه از زندگی «خود»شان در عمق جانشان رضایت دارند.(102) قرآن براساس چنین قاعدهای که در انسان هست میفرماید: «اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(103) آدم ها! با یاد خدا قلب شما آرام میشود، چون در موقع ارتباط با خدا، انسانِ نامحدود به نامحدود مطلق وصل میشود و با تجلی جمیع اسماءِ نورانی حضرت الله تمام لایههای وجودی خود را نورانی میکند و به شکوفایی میرساند. و به همین جهت انسان از ملائکه باید مدد بگیرد ولی باید به خدا نظر داشته باشد که نورش جوابگوی همهی ابعاد انسان است. و چون امامان معصوم(ع)مصداق کامل انسانی هستند که با ارتباط کامل با خدا، همهی ابعاد خود را به شکوفایی رساندهاند انسان باید آنها را اسوه و امام خود قرار دهد.
انسان، بیحدّ است، خدا هم بیحدّ است امّا بیحدّی انسان با خدا بسیار فرق دارد. اولاً: «وجود» انسان از خود او نیست بلكه انسان، مخلوق خداست. ثانیاً: بیحدّ بودن انسان نسبت به بیحدّ بودن خدا یک نوع بیحدّی نازله است، به طوریکه نفس انسان مرتبهی نازلهای از كمال خداوند است. همانطور که نور خورشید در مرتبهی نازله، صورتی از آن نور اصلی است که در عین داشتن نورانیت، حکایت از نورانیت خورشید دارد و از خودش به نحو استدلال هیچ نوری ندارد و اگر رابطهی نور پائین از خورشید قطع شود هیچ میشود، ولی به هر حال نور نازله حکایتی از نور اصلی است، همچنانکه خلیفهی خدا حکایتی است از اسماء و صفات الهی. عمده آن است که انسانها همانند پیامبران و امامان معصوم(ع)بتوانند در اعمال و گفتار خود نمایش کمالات الهی باشند، نه اینکه با نظر به منیتهای خود حجاب انوار الهی گردند.
چنانچه انسان از خودخواهیها نجات یابد و غرق دستورات الهی شود، دیگر سراسر شخصیتش نمایش حق خواهد بود و با بیحدّی خود نمایش بیحدّی خدا میگردد. گفت:
آب كوزه چون در آب جو شود
محو در وی گردد و او جو شود
اگر آب كوزه شعور داشته باشد وقتی كه آن را در جوی آب میریزند خودش را جوی آب حس میكند یعنی به وسعت جوی آب، وسعت پیدا میكند و از محدودیت کوزه بودن آزاد میشود!
پیامبر اكرم(ص) میفرمایند: «مَنْ رَانِی فَقَدْ رَأی الْحَق»(104) اگر كسی من را نگاه كند حق را نگاه كردهاست. مسلماً منظور پیامبر(ص) نگاهکردن به گوشت و پوست «خود»شان نیست. بلكه پیامبر(ص) از نظر غیبی در مقامی قرار دارند كه اگر كسی به آن حضرت نگاه كند در اعمال و گفتار آن حضرت، صفات و جمال حق را میبیند.