وقتی كه انسان میگوید: «خودم»، این «خود»، همان «خود» واقعی اوست. دست و پا جزء خود واقعی انسان محسوب نمیشود و همه ادراكات مثل دیدن و شنیدن و گفتن و لمسكردن وغیره همه و همه مخصوصِ «من» یا «نفس» او است. به عنوان مثال شخصی كه در كلاس درس نشسته است، و نَفْسِ او متوجه مسافرتی میشود که سال گذشته انجام داده، همة آن اتفاقات را در نفس خود حاضر مییابد، هر چند چشم و گوش ظاهریاش را به كلاس آورده، اما نه با چشم خود معلم را میبیند و نه با گوش خود صدای معلم را میشنود. تا اینكه مثلاً معلم لطیفهای میگوید و با خندهای كه دانشآموزان كلاس میكنند تازه او به خودش میآید و معلم را میبیند و صدایش را میشنود! و به همکلاسانش میگوید چه گفت؟ این نشان میدهد گوشش که به طور طبیعی میشنید و چشمش که به طور طبیعی میدید، چون «مَنِ» او در كلاس حاضر نبود، و در صحنهی مسافرت سال گذشته حاضر بود، نه گوشش شنید که معلم چه گفت، و نه چشمش دید که معلم چه حرکاتی انجام داد، با خندهی همکلاسانش تازه به کلاس آمد و پرسید معلم چه گفت؟ پس در عین اینکه «مَنِ» انسان به وسیله گوش میشنود و به وسیله چشم میبیند اما اگر خودِ «من» یا نفس انسان در صحنه نباشد و متوجه صحنهی دیگر بشود، دیگر نه گوش میشنود و نه چشم میبیند، هر چند هر دوی آنها سالم باشند و كار طبیعی خودشان را انجام دهند.
گاهی چشم انسان باز است اما چون توجه منِ او در جای دیگر است، چیزی را نمیبیند! به تعبیر فیزیولوژیستها، مكانیسم رؤیت انجام میشود اما انسان چیزی را نمیبیند چون از نظر فیزیولوژی و زیستشناسی، رؤیت به این صورت انجام میشود كه ابتدا نور به شیءِ خارجی میتابد، بعد در چشم انسان منعكس میشود و عدسیِ چشم با تطابقی که انجام میدهد باعث میگردد تا تصویر شیئ خارجی روی لكه زرد شبكیه بیفتد. پس از آن با تحریكات عصبی آثار آن تصویر از روی لكه زرد به وسیله اعصاب بینایی به مراكز بینایی مغز منتقل میگردد؛ در چنین حالی انسان آن شیء را میبیند. اگر در همین هنگام نفس یا منِ شخص در عالم خود متوجه صحنهی دیگری شود، دیگر چشم انسان آن شیء را - با آنکه تصویرش روی لکة زرد افتاده است - نمیبیند چون آن «من» انسان كه با سیستم بینایی یعنی عدسی و شبكیه و لكه زرد و اعصاب بینایی و مغز، آن شیء را میدید، در صحنه حاضر نیست! و از این تجربه متوجه میشویم همه ادراكات، مخصوص «من» یا «نفس» انسان است. در حقیقت این «من» انسان است كه میبیند. در مورد شنیدن هم موضوع از همین قرار است كه وقتی شیءِ خارجی مرتعش میشود، این ارتعاش از طریق هوا به گوش خارجی و بعد به گوش میانی و سپس به گوش داخلی میرسد و از آن جا به وسیله اعصاب شنوایی به مراكز شنوایی در مغز میرود و عمل شنیدن صورت میگیرد. حال اگر نفس انسان در عالم خود متوجه صحنهی دیگری شود، دیگر انسان صدای افراد اطراف خود را نمیشنود، هرچند تمام مكانیسم شنیدن انجام گیرد! چون آن كسی كه با سیستم شنوایی میشنود، در صحنه نیست و به صحنهی دیگری منصرف شده است. پس «من انسان» با گوش میشنود و با چشم میبیند و اگر «مَن» در صحنه نباشد نه چشم میبیند و نه گوش میشنود.
كسی كه «تن» خود را «منِ» خود بداند چون شکارچیای میماند كه سایه مرغ را به جای مرغ گرفته و میخواهد سایه را شكار كند، در این حال هیچ سودی از کار خود نمیبرد. گفت:
مرغ بر بالا پران و سایه اش
می دود بر خاك پرّان مرغ وش
ابلهی صیاد این سایه شود
می دود چندان كه بی مایه شود
بی خبر كان عكس آن مرغ هواست
بی خبر كه اصل این سایه كجاست
تیر اندازد به سوی سایه او
تركشش خالی شود در جستجو
سایه مرغی گرفته مرد سخت
مرغ حیران گشته بالای درخت
آری تن ما و چشم و گوش ما سایة مَن یا نفس ما است. باید متوجه اصل خود باشیم تا به پوچی و بیمایگی دچار نشویم وگرنه قصة ما قصة همانی میشود که مولوی در بارهاش گفت:
همچو صیادی كه گیرد سایه ای
سایه او را كی بود سرمایه ای؟