این روایت بارها به صورتهای مختلف از معصوم به ما رسیده كه: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(46) هركس «خود» را بشناسد مطمئناً از آن طریق خدایش را شناخته است! پس خودِ ائمه(ع)به ما راه شناخت خدا را آنطور که شایسته است نشان دادهاند و آن، شناخت خدا از طریق شناخت خود است، از این طریق میتوان إنشاءالله به «خدا»شناسی مطمئنی دست یافت. نبوت، معاد و امامت را نیز میتوان از راه «خود» شناسی درست درک کرد.
هنگامی كه به انسان توصیه میشود باید خود را بشناسد ممكن است در ابتدا تصور كند «تن» او، همان «منِ» اوست و خودشناسی را در شناخت تن و عکسالعملهایی که تن از خود نشان میدهد، محدود کند.(47) اما وقتی انسان در موضوع تأمل بیشتری نمود متوجه میشود گاهی میتواند «خود»ش باشد و خود را نیز درک کند، ولی بدون «تن». مثلاً موقعی كه انسان، خواب میبیند «خود»ش خواب میبیند که مثلاً در مدرسه است ولی در عین حال «تن» او در رختخواب است! پس بدون «تن»، باز هم «منِِ» خودش را حس میكند. «خود» را بدون «تن»، حس میكند، معلوم میشود «تَنِ» هر انسان، «مَن» او نیست. و بدون این تن باز خودش، خودش است.(48)
وقتی كه انسان خواب میبیند، «خودِ» اوست كه خواب میبیند، صبح هم كه از خواب بیدار شد میگوید: «خودم خواب دیدم.» مثلاً خواب میبیند از این طرف خیابان به آن طرف میرود که ناگهان ماشینی به او میزند. او از ترس فریادی میزند و از صدای فریادش بیدار میشود میبیند تن او در این مدّت در رختخواب بوده است. دقیقاً احساسش این است که خودش همانی است که در خیابان بود و این نشان میدهد اولاً: «خود یا منِ» انسان غیر از«تن» انسان است. ثانیاً: اصلاً انسان همان مَنِ انسان است که بدون تن میتواند موجود باشد، و به همین جهت انسان بدون «تناش» باز هم «خودش» است!
مسئله خواب؛ برای روشنشدن امر فوق نمونه خوبی است، چون انسان در هنگام خواب، «خود» را به خوبی حس میكند، هر چند «تن» او با او نیست. نکتهی دیگر این که در بعضی مواقع انسان خواب میبیند و بعد در بیداری با همان صحنهای که در خواب مشاهده کرده روبهرو میشود که به این حالت رؤیای صادقه میگویند. همه انسانها رؤیای صادقه دارند، ربطی هم به كافر یا مسلمان بودن آنها ندارد.(49) حادثهای را در خواب میبیند، پس از مدتی در بیداری با آن روبهرو میشود، اگر موضوع رؤیای صادقه را نشناسد وقتی با آن صحنه یا حادثهدر بیداری روبهرو میشود فکر میکند به نظرش میآید، در حالی که به واقع قبل از اینکه با بدنِ خود با آن حادثه روبهرو شود با مَن یا نفس خود با آن حادثه روبهرو شده است.(50) نتیجه اینكه؛ انسان بدون «بدنش» علاوه بر اینکه وجود دارد و از بین نمیرود حتی آزادتر نیز میباشد، زیرا بدون بدن و در خواب، با حادثههایی روبهرو میشود که هنوز با بدن خود با آن حادثهها روبهرو نشده است.
این موضوع ما را به این نکته میرساند که حقیقت انسان، همان «منِِ» او است و «بدن» برای انسان، حكم ابزار را دارد. پس وقتی بدن حکم ابزار را داشت انسان، بدون «بدنش» هم وجود دارد.
انسان در خواب دست و پا دارد منتها دست و پای مخصوص به روحش را دارد. كسی كه مثلاً خواب میبیند دارد میوه میخورد بالأخره دست و دهان دارد كه به وسیله آنها میوه میخورد. یا هنگامی كه كسی در خواب با چشمش چیزی را مشاهده میكند و بعد از مدتها در بیداری با چشم سرش همان را میبیند، نشان دهنده آن است كه روح او چشم و دست و دهانی دارد غیر از چشم و دست و دهانی که مربوط به بدنش است، این است که عرض میکنم «بدن» برای انسان ابزار است و حقیقت او همان «منِ» اوست و حقیقت انسان نیز برای خود دست و پا و چشم و گوش دارد که همسنخ مَن اوست، نه همسنخ تن او.