یكی از ابعاد وجودی انسان جسم او است. همهی ما میدانیم كه روحِ ما، اصل ماست و ما بدون جسم هم، خودمانیم.(5) اما همین جسم وسیلهی كمال روح است و با فرمانهای ممتدی که روح ما به جسم میدهد روح تقویت میشود، از نصف شب بلندكردن بدن گرفته تا راهرفتن و غیره، در تمام این موارد روح دائم به بدن فرمان میدهد تا ارادههای خود را بر بدن اِعمال کند و از این طریق امکانات و استعدادهای بالقوهی خود را فعلیت میبخشیم. در همین رابطه روایت میفرماید: «مَا تَقَرَّبَ عَبْدٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنَ الْمَشْیِ»؛(6) هیچ بندهای به چیزی محبوبتر از پیادهپیمودن راه، به خدا تقرب نجسته است.
البته این نوع فرمان دادن به بدن که در پیادهپیمودن راه انجام میگیرد با رویکرد عبادی موجب تعالی روح میشود وگرنه اگر با اهداف وَهمی همراه باشد چنین نتیجهای را به همراه نخواهد داشت، و لذا روایت فوق را در بارهی سفر حج فرمودهاند.
نتیجه اینکه در یک فضای سالم و با مطرح بودن انگیزههای پاک، روح در بستر جسم متعالی میشود و لذا انسان در چنین فرهنگی، نهتنها از بهکارگیری جسم گریزان نیست بلکه از آن استقبال میکند، چون میفهمد چگونه با به تلاش انداختن جسم، روح و قلب صیقل مییابند و قدرت نفوذ امیال جسمانی در روح ضعیف میگردد. به همین جهت است که اگر انسان از متعالی گشتن خود غافل شد دیگر همت نمیکند تا بدن را به کارگیرد، در همین راستا باید فرهنگ مدرنیته و ظهور تکنولوژیهای مربوط به آن فرهنگ را تحلیل کرد، تا آنجایی که در آن فرهنگ انسانها راهرفتن را فراموش كردند، چون در متن آن فرهنگ ارتباط با حقایق عالم فراموش شده و انگیزهای برای انسانها نمانده تا بخواهند با پیادهپیمودن راه، زمینههای روحی و جسمی خود را جهت ارتباط با آن حقایق آماده نگهدارند. در حالی كه زمین و آسمانِ معنویت هر دو آغوشِ باز خداست تا انسان به کمالی که باید برسد، دست یابد، ولی وقتی انسانِ مدرن نسبت به زمین و آسمان معنویت بیگانه شد؛ نمیتواند زمین را آنطور که هست ببیند و با ارتباط با آن به عنوان مظهر آیات الهی، با آن مأنوس شود و از آن بهره گیرد. روح سودجوییِ بشرِ مدرن زمین را معدن سنگ و طلا میبیند و با خودِ زمین کاری ندارد و لذا با ماشینسواری و هواپیما طی مسافت میکند، بدون آنکه ارتباط و اُنس مستقیمی با زمین و خاک داشته باشد و در بستر آن تلاشهای طبیعی خود را انجام دهد.
حاصل کلام آن که همین جسم - به عنوان بُعدی از ابعاد وجود انسان- اگر جای خودش به كار گرفته نشود، انسان ناقص میماند. حال به وسعت نقش جسم كاری نداریم كه چگونه حتی مقداری از علوم از طریق همین جسم برای ما حاصل میشود و زمینهی ارتباط روح با عالم معنا میگردد. به گفته ارسطو: «مَنْ فَقَدَ حِسَّاً فَقَدَ عِلْماً»؛(7) كسی که فاقد حسّ است، فاقد علم و ذهن میباشد، و همان اندازه که ذهن انسان از صُور حسّی خالی است به همان اندازه قدرت تجزیه و تحلیل او بر روی امور، ناقص است.(8) پس عنایت میفرمائید که جای جسم نیز در تربیت شخصیت انسان باید مشخص باشد و به عنوان بُعدی از ابعاد وجودی انسان مورد توجه قرار گیرد، آن هم جسمی كه از جهتی بیگانهترین بُعد از ابعاد وجود ما است، همین جسمِ گوشتی و خاكی كه در خواب یا مرگ دنبالمان نمیآید و آن را میگذاریم و بدون آن وارد آن عالَم میشویم، اینقدر در كمال ما نقش دارد، چه رسد به سایر ابعاد ما.
همین جا قبل از این که وارد ادامه بحث بشوم خوب است تأکید کنم بیحساب نیست که در اسلام تأکید میشود جسم خود را سالم نگهدارید و در سلامت و نشاط آن کوشش کنید، زیرا وقتی جسم در شرایط طبیعی خود قرار داشته باشد، علاوه بر این که نفس انسان را بیش از حدّ به خود مشغول نمیکند تا از سیر روحانی خود باز بماند، بستری میشود تا نفس انسان به بهترین نحو سیر ملکوتی خود را انجام دهد.