در شروع نماز اراده میکنید نماز خود را با حضور قلب بخوانید، همین اراده سبب عدم حضور قلب میشود و ذهنما را مشغول خودش میکند، به طوری که ارادهی شما ضد آن هدفی میشود که میخواستید دنبال کنید. این به جهت آن است که هنوز به یگانگی لازم نرسیدهاید تا کاری شما را از کاری باز ندارد و خداوند در آیهی مذکور به چنین یگانگی که تقوایِ خواص است مژده میدهد، نتیجه آن میشود که وحدت شما شدت مییابد و به راحتی در حضور حضرت حق قرار میگیرید و کثرتها در آن وحدتی که قلب شما به آن دست یافت، مضمحل میشوند. اگر بگویی چنین تقوایی را نمیتوانم بهدست آورم، حضرت پروردگار میفرماید راهی به تو نشان دادم که بتوانی به آن تقوا برسی. این تقوا را کسی میفهمد که قبلا فهمیده باشد کنترل و حفاظت از طریق خودش محال است و از طرفی شدیداً به آن نیاز دارد.
ملاحظه کردید که پیامبر خدا(ص) فرمودند: «أَجِیعُوا أَكْبَادَكُمْ، و أعروا أجسادكم لعلّ قلوبكم ترى اللّه عزّ و جلّ»(158) گرسنگى بكشید و بر بدن هایتان سخت بگیرد شاید دلهایتان خداوند متعال را ببیند. این روایت تفسیر آیهی 186 سورهی بقره است. زیرا بعد از آیهی 183 سوره بقره چند آیه هست که به بیان احکام روزهی مسافر و مریض و عدم طاقت افراد میپردازد و پس از آن میفرماید: وقتی مؤمنین روزه گرفتند و احکام آن را رعایت کردند میرسند به جایی که طالب رؤیت خدا میشوند. از اول تا حالا فکر میکردید زندگی دینی همین است که دستورات الهی را رعایت کنید تا أنشاءالله به بهشت برسید ولی در ماه رمضان و در همین دنیا طلب دیگری در شما سر برمیآورد. انسان روزهداری که همهی محدودیتها را رعایت کرده است نزد پیامبر(ص) میآید و سراغ خدا را میگیرد. خداوند به پیامبرش میفرماید: «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» اگر بندگان من از تو سراغ مرا گرفتند، من نزدیکم، جواب کسی را که مرا بخواند میدهم. حالا روزهدار به جایی رسیده که خداوند در موردش به رسولش میگوید: ای پیامبر اگر بندهی من از تو در بارهی من سؤال کند «فَإِنِّی قَرِیبٌ» من نزدیکم، پیش اویم. از طریق روزهی ماه مبارک رمضان بندهی من کاری با خود کرده که میتواند بیواسطه مرا احساس کند. آن خدایی که برایش روزه گرفتید طوری در دل شما جلوه کرده که به غیر از او هیچ چیز دیگری را نمیخواهید. به جایی رسیدهاید که از پیامبر سراغ خدا را میگیرید و خدا هم بدون واسطه خود را در جان شما حاضر میکند و میفرماید: «فَإِنِّی قَرِیبٌ». فرمود: «من نزد شما هستم» نه اینکه به پیامبر بگوید؛ «به آنها بگو من نزد شما هستم»، تا رسول خدا(ص) در این شرایط بین بندگان و خدا واسطه باشد. پای قربِ بدون واسطه و لقاء الهی به میان آمده، همان لقائی که حضرت صادق(ع) بدان متذکر میشوند و میفرمایند: «لِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ فَرْحَةٌ عِنْدَ إِفْطَارِهِ وَ فَرْحَةٌ عِنْدَ لِقَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلّ»(159) برای روزه دار دو نشاط هست یکی هنگام افطارش و دیگری هنگام ملاقات خدا. روزه دار در هنگام افطار به مقام کنترل امیال خود موفق شده و لذا جای خوشحالی دارد و از این مهمتر مسیر لقاء الهی را برای خود گشوده است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) هنگام اصابت ضربت شمشیر به فرق مبارکشان فرمودند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه» یعنی شصت سال با این نفس امّارهام جنگیدم و حالا در همان مسیر شهید شدم، مثل اینکه شما یک اسب چموش را با زحمت زیاد رام کنید و به جایگاهی که میخواهید برسانید. حضرت در جملهی «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه» دارند خبر میدهند که ای آدمها بعد از شصت سال حاکمیت بر نفس اماره دیگر راحت شدم، رستگار شدم از این که یک لحظه بر من حاکم نشد، شصت سال او را زیر منگنهی حاکمیت دستورات الهی نگه داشتم. شما در افطار خوشحالید از این که نفس اماره نتوانست در طول روز مقاومت شما را بشکند، خوشحالید که نگذاشتید نفس امّاره دهان، چشم، گوش و قلب شما را تسخیر کند و خوشحالی بعدی از آن جهت است که خود را از حجابهای ظلمانی و نورانی عبور دادید و به رؤیت حق نایل شدید. حضرت آیت الله جوادی«حفظهاللهتعالی» در شرح مناجات شعبانیه فرمودند: اینکه تقاضا میکنید: «إِلَهِی هَبْ لِی كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» خدایا! نهایت انقطاع به سوی خود را به من ببخش تا آنجایی که حجابهای نوری نیز پاره شود. به این معنی است که حجابهای نوری، مثل عقل در میان نباشد، چون عقل، ما را تا نزدیک دریا جلو میبرد از آن جا به بعد جای عقل نیست، دل باید به صحنه بیاید، روزه از اندیشه، یعنی دل بدون اندیشیدن، به حضرت حق نظر کند. امام صادق(ع) در رابطه با ذکر «اللهاکبر» میفرمایند به آن معنا است که خداوند «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف»(160) بالاتر از آن است که وصف شود. چون اگر معنی «الله اکبر» آن باشد که خدا بزرگتر است، لازم میآید چیزهای دیگری هم باشند و خدا از آنها بزرگتر است. عقل از واژهی بزرگتر غیر از این نمیفهمد که نسبت به بقیه چیزها بزرگتر است ولی دل از نسبت و مقایسه آزاد است و بزرگی حق را طوری مینگرد که حق بالاتر از آن است که بشود آن را وصف کرد. حرف مولوی دقیق است که میگوید:
عقلگوید ششجهتحدّ است ودیگر راه نیست
عشقگوید راه هست و رفتهایم ما بارها
عقل نظرش به نسبتها است ولی دل نظرش به «وجود» است، وجود که بالا و پائین ندارد، بالا و پائین مربوط به ماهیت است. با دل میتوان به حضرت حق نظر کرد و روزهصفایی به دل میبخشد که زمینهی نظر به حق در آن فراهم میشود و حقایق برایش روشن میگردد، در حالیکه «عقل» در اینجا خودش حجاب نوری است و تا از آن نگذرید و ماوراء آن به حقایق نظر نکنید، حقایق رُخ نمینمایند.
همان طوری که باید دهان را ببندیم تا حرف بیجا نزنیم و باید چشم را کنترل کنیم تا چشم دل باز شود، باید از نگاه عقلِ نسبتنگر نیز عبور کرد تا دلِ وجودبین ظهور کند.