تربیت
Tarbiat.Org

رمضان دریچه رؤیت (سیر الی الله در سایه‌ی جوع، صوم و ماه رمضان)
اصغر طاهرزاده

ماوراء عقل

حقایق، پدیده‌های نوری عالم هستند که به جهت نحوه‌ی وجودی برتری که دارند همواره در تجلی می‌باشند، اگر جان انسان بتواند حجاب‌های بین خود و آن‌ها را کنار بزند جان انسان تحت تأثیر تجلیات نور حقایق قرار می‌گیرد و از کمالات مخصوصی که هر حقیقتی با خود دارد بهره‌مند می‌شود.
پس از آن که به کمک عقل متوجه وجود حقایق شدیم، قدم بعدی آن است که انسان به کمک قلب آمادگی ارتباط با حقایق را در خود ایجاد کند. عقل، متوجه وجودِ حقایقی مثل خدا و ملائکه و اسماء الهی و سنن جاری در هستی می‌شود، ولی علم به وجود آن‌ حقایق یک بحث است و ارتباط پیدا کردن با آن‌ها بحث دیگری است. عقل هدیه بزرگی است که خداوند به بشر مرحمت فرموده تا بشر متوجه وجود حقایق شود، اما دل چیز دیگری است که اگر به کار گرفته نشود آن‌طور که شاید و باید از آن‌چه از طرفِ عقل به دست آورده، بهره‌ی کافی نمی‌برد. زیرا آنچه ارزش وجودِ حقایق را برای ما ملموس می‌کند، ارتباط و اُنس با حقایق است و چون عقل می‌فهمد نورانیت حقایق مطلوب جان انسان است، مسیر ارتباط با حقایق را نیز متذکر می‌شود تا بعد از فهم حقایق زمینه‌ی ارتباط با حقایق را با پای عبودیت فراهم کنیم و جان‌مان هماهنگی لازم با عالم اعلا را در خود ایجاد کند.
عبودیت مجموعه‌ای از حالات عقلِ عملی است تا آن چه را عقل به آن نظر کرد و متوجه وجود آن شد، جان انسان با آن‌ ارتباط برقرار کند. در این حالت است که انسان آهنگی خاص علاوه بر آنچه عقل نظری به دست آورد، در خود احساس می‌کند که به آن تعبّد می‌گویند. تعبّد، حیاتی روحانی است که موجب تحرک عقل نظری می‌شود و آن را به ثمر می‌رساند. تعبّد نحوه‌ای از حیات است که موجب عزمی خاص در انسان می‌گردد تا انسان در آن حالت اراده ‌کند رابطه‌ای بین او و حقایق ایجاد شود و جان او در مرتبه‌ای خاص از عالم وجود قرار گیرد که تحت تأثیر پرتو انوار غیبی باشد.
دانستنِ حقیقت، کار عقل است و انسان از طریق عقل آگاه می‌شود چه حقایقی در عالم هستی وجود دارد، اما آن اراده‌ای که سبب می‌شود تا انسان به دانایی‌های متعالیِ خود بسنده نکند و با آن‌ها اُنس بگیرد، مربوط به روحیه‌ی عبودیت انسان می‌باشد و اُنس با حقایق با به صحنه‌آمدن قلب، عملی می‌شود. اُنس با حقیقت و اتحاد با آن کار قلب است و از طریق تعبد محقق می‌شود و تفاوت فلسفه و عرفان در همین نکته است که عرفان روح اُنس با حقایق را در انسان تقویت می‌کند.
وقتی معنای تعبد روشن شد و توانستیم جایگاه آن را بشناسیم و به عنوان یک مبنا جهت فعلیت‌دادن به باورهای خود آن را وارد زندگی کردیم، در طول مباحث دائماً از زوایای مختلف متذکر آن خواهیم شد که چگونه شریعت الهی در صدد است انسان‌ها از طریق تعبد با حقایق مرتبط شوند.
یکی از موضوعاتی که اگر در زندگی انسان‌ها جای خود را باز کند موجب می‌شود تا آنچه عقل فهمید دل احساس کند، روزه‌داری است.
اگر مبانی عقلی و قلبیِ روزه در کنار هم مطرح شود قلب و قالبِ روزه وارد زندگی انسان‌ها می‌شود و بهره‌ای که خداوند برای بندگانش اراده کرده ظهور می‌کند و مسلّم این هدیه‌ی بسیار ارزشمندی است.
ابتدا باید روشن شود نحوه‌ی وجود انسان در عالم چگونه است، آیا انسان در ذات خود چنین استعدادی را دارد که بتواند با حقایق عالَم اَعلا ارتباط پیدا کند؟ اگر می‌تواند بر چه اساسی است و چگونه باید عمل کند تا ارتباط برقرار شود؟ همه‌ی عزیزان مستحضرند که با توجه به جایگاه و وسعت نفسِ ناطقه‌ی انسان، انسان موجودی بالاتر از بدن مادی است و مقصد تمام دستورات دین و تکلیف‌های الهی بر این اساس است که انسان از خودِ برتر و جنبه‌ی معنوی و روحانی خود در صحنه‌ی عمل غافل نشود وگرنه قالب زندگی می‌ماند و قلب آن می‌رود.
وقتی انسان متوجه شد دارای یک جنبه‌ی روحانی و قدسی و یک جنبه‌ی زمینی است و هر کس در عالمِ «ترکیب» قرار دارد، قدم بعدی آن است که در عالم ترکیب، جای هر یک از بدن و روح را تعیین کند. در این صورت است که جای اصل و فرع مشخص می‌شود و بدنی که در حدّ یک ابزار است جهت تعالی روح، به جای مقصد انسان قرار نمی‌گیرد و امیال بدن هدف زندگی نمی‌شود. وقتی عقل و قلبِ انسان متوجه شد که جنبه روحانی او اصل است و دارای استعدادی است که تا همنشینی خدا امکان صعود دارد و مقامش مقام فوق ملائکه است و حقیقت او از روح صادر شده و خداوند به جهت عظمت آن روح، آن را به خود نسبت داده و می‌فرماید: «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏»(4) و از روح خود در کالبد انسان دمیدم. می‌فهمد باید مواظب باشد جایگاه خود را پایین نیاورد.(5) خداوند بنیاد انسان یعنی روح او را به خودش نسبت داد تا از عظمت و جایگاه متعالی آن خبر دهد. حافظ می‌فرماید:
چگونه طوف کنم درفضای عالَم قدس

که در سراچه‌ی «ترکیب» تخته‌بندِ تنم

حافظ می‌داند باید در این زندگی که ترکیبی از روح و جسم است، غلبه‌ی جسم کم شود تا بتواند در فضای عالم قدس و معنا سیر کند و طواف نماید. او حاضر نیست از حقیقت قدسیِ خود بگذرد و به تن و امیال آن قانع شود. متوجه است در سراچه‌ی ترکیب قرار دارد و مثل فرشتگان نیست که بدون انتخاب، به اقتضای ذات خود عمل کند، از خود می‌پرسد چرا من در این عالمِ ترکیب، تخته‌بند تن خود شده‌ام و طواف در عالم قدس را فراموش کرده‌ام، متوجه است باید برنامه‌ای بریزد تا از حقیقت خود محروم نشود و خود را در آن استعدادی وارد کند که می‌تواند همنشین خدا شود لذا ندا سر می‌دهد:
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی‌است



روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

هرچند می‌داند این کار خون دل‌خوردن می‌خواهد و باید از میل های تن دل بکند و لذا در ادامه می‌گوید:
اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید

عجب مدار که همدرد ناقه‌ی ختنم

سعی می‌کند با هر خون دلی که شده جای این تنی را که حجاب حقیقت اوست تعیین کند. این جاست که پای جوع و صوم و رمضان پیدا می‌شود و شوق رسیدن به محبوب در انسان شعله می‌کشد و می‌بیند شأنی دارد که می‌تواند بر اساس این شأن تا همنشینی خدا جلو برود و در این منظر است که «طلب»، شعله می‌کشد و سیر شروع می‌شود و تا کسی به طلب نرسد نمی‌تواند در راستای عبور از امیال تن به سوی حقیقت قدسی، قدم بردارد.