در اینجا چند سؤال جدّى مطرح مىشود كه اساساً «مطلق» و «نسبى» به چه معناست؟ مفهوم این گفته كه «فلان مطلب اعتبار مطلق ندارد» چیست؟ آیا مفهوم آن این است كه هیچ معرفتى اعتبار مطلق ندارد، یا برخى از معرفتها اعتبار مطلق دارند و برخى از آنها داراى اعتبار مطلق نیستند؟ و در این صورت چه فرقى بین معرفتهاى مطلق و نسبى وجود دارد؟ آیا نسبىبودن معرفت، یا نسبىبودن اعتبار معرفتها به حوزه مسائل دینى اختصاص دارد؟ یا اعتبار مطالب و قضایایى كه در هر علمى مطرح مىشود نسبى است؟
الف) رویكرد اول در نسبیّت معرفت
بررسى مطلق و یا نسبىبودن معرفت مربوط به شاخهاى از فلسفه است، به نام «اپیستمولوژى»(56) [= معرفتشناسى]. از دیر باز، یعنى از بیش از بیست و پنج قرن پیش، اندیشمندان در اینباره كه شناخت انسان و قضاوت و اعتقادات او از اعتبار مطلق برخوردار است و یا از اعتبار مطلق برخوردارنیست، اختلافنظر داشتهاند. سوفسطاییان كه از حدود پنج قرن قبل از میلاد در یونان زندگى مىكردهاند و كلمه «سفسطه» از نام آنها گرفته شده، بر آن بودند كه هیچ اعتقاد جَزمى و یقینى براى انسان حاصل نمىگردد و هر چیزى قابل تشكیك است. پس از آنها نیز سایر فرقههاى شكّاك و «آگنوستیستها»(57) و نیز نسبىگرایان و
( صفحه 265 )
«رلتویستها»(58) چنین گرایشهایى داشتند. حاصل آنكه: گرایش به نسبیّت معرفت و فهمها به تازگى پدید نیامده است و همزاد با تاریخ فلسفه مكتوب است. امروزه، گرچه در جهان اسلام فیلسوف قابل اعتنایى سراغ نداریم كه شكاك باشد، اما در آمریكا و سایر كشورهاى غربى نحلههاى گوناگون شك گرایان و نسبیّت گرایان وجود دارند و اصولا شكگرایى افتخار انسان به شمار مىآید!
بىتردید اگر ما بخواهیم گرایش به نسبیّت معرفت و این كه هیچ معرفت یقینى براى انسان حاصل نمى گردد و نیز گرایش به شكاكیّت را به صورت آكادمیك ریشه یابى كنیم، باید زمانى طولانى صرف این بحث گسترده فلسفى كنیم. تنها چیزى كه در این فرصت از ما ساخته است این است كه در حدّ حوصله و ظرفیّت شنوندگان مطالبى را تقدیم كنیم.
كسانى كه به ما مىگویند: شما نظر و فهم و برداشت خود را مطلق ندانید، آیا منظورشان این است كه به هیچ چیز نمىتوان اعتقاد یقینى داشت و اساساً مسیر حصول معرفت به واقع به روى انسان مسدود است و ما هیچ گزارهاى را نمىیابیم كه منطقاً به آن یقین داشته باشیم، و یا منظورشان این است كه به برخى از قضایا و گزارهها نمىتوان معرفت یقینى داشت؟ قید «منطقاً» را از آن رو ذكر كردیم كه گاهى انسان به چیزى اعتقاد جَزمى دارد و هیچ شكّى در ذهن او وجود ندارد، اما پس از مدّتى متوجه مىشود كه اشتباه كرده است؛ به چنین یقینى كه در واقع خطاست و همسو با واقع نیست ،یقین روانشناختى مىگویند. در این صورت، حالتى روانى براى انسان پدید مىآید كه در پرتو آن جَزم به مسألهاى پیدا مىكند و شكّى ندارد، گر چه ممكن است خطا كرده باشد و جهل مركّب براى او حاصل شده باشد، كه در نتیجه چنین اعتقادى ابطالپذیر است. اما اگر جَزم و اعتقادى منطقاً یقینى و صحیح بود، در هیچ شرایطى ابطال نمى گردد. مثلا قضیه «4=2×2» منطقاً صحیح و مطلق است و در هیچ جاى عالم حاصل ضرب عدد دو در خودش، پنج و یا شش نمىشود. پس اعتبار این قضیّه مطلق و منطقاً صحیح است و صرف یك اعتقاد شخصى نیست.
اگر منظور آنها این است كه در هیچ مورد و در هیچ قضیّه و گزارهاى، اعتقاد یقینى براى
( صفحه 266 )
انسان حاصل نمىگردد، گذشته از این كه بحث فلسفى درباره آن گرایش و ادعا بسیار گسترده است و از حوصله جلسه ما خارج مىباشد، به اجمال عرض مىكنیم كه آن ادعا نه با فطرت انسان سازگار است ونه با هیچ یك از ادیان عالم. اصلا براى ما باوركردنى نیست كه در دنیا انسان عاقلى باشد كه بگوید: من نمىدانم كه كره زمین وجود دارد، یا ندارد؟ و شاید تصور وجود آن خیالى بیش نباشد! یا بگوید: من نمى دانم كه روى كره زمین انسانى زندگى مىكند، یا نمى كند. من شك دارم كه در قاره اروپا كشورى به نام فرانسه وجود دارد یا نه و به هیچوجه علاوه بر این كه خودم شك دارم، چنین چیزى به هیچوجه قابل اثبات نیست! اگر ما واقعاً با چنین كسى برخورد كنیم، چه قضاوتى درباره او خواهیم داشت؟ بىشك از او مىخواهیم كه به روان پزشك مراجعه كند، چون چنین شكى براى انسان عاقل و سالم پدید نمى آید. پس اگر منظور كسانى كه مىگویند: نظر و فهم خود را مطلق ندانید، این است كه هیچ باور و اعتقادى را نباید مطلق دانست و در مورد هیچ قضیه و گزارهاى نمى توان قضاوت دقیق و مطلق داشت، پاسخ اجمالى آنها این است كه این ادعا خلاف بداهت عقل و مخالف همه ادیان است، و من تصور نمى كنم كه در بین مخاطبان ما، در داخل و خارج كشور، كسى باشد كه چنین احتمالى بدهد؛ از این رو بحث در اینباره لغو و بىفایده است.
ب) رویكرد دوم در نسبیّت معرفت (نسبیّت ارزشها)
البته گرایشهاى دیگرى در نسبیّت وجود دارد كه به رسوایى گرایش فوق نیست و از جمله آنها گرایش به نسبیّت ارزشهاست: كسانى كه چنین گرایشى دارند، نمى گویند كه در هیچ علمى قضیه یقینى و مطلق وجود ندارد؛ بلكه از نظر آنها علوم تجربى و علوم عقلى و ریاضیات تا حدّى برخوردار از قضایاى یقینى، قطعى و مطلق هستند و تنها قضایاى علوم عملى ـ یعنى علوم ارزشى، دستورى و تكلیفى ـ نسبى هستند. یعنى آنجا كه خوب و بد و باید و نباید مطرح است، گزارهها نسبى هستند. مدّعیان نسبیّت ارزشها و تكالیف عملى براى اثبات مدعاى خود، سخنان فریبنده و گمراه كنندهاى ارائه مىدهند. مثلا مىگویند: ما مىنگریم كه در كشورى كارى خوب و پسندیده به شمار مىآید و در كشور دیگرى همان كار، زشت و ناپسند است. در هر
( صفحه 267 )
یك از كشورهاى جهان، مردم آن كشور آداب و رسومى را خوب و پسندیده مىدانند و چه بسا همین آداب و رسوم براى مردم كشور دیگرى بسیار زشت و ناپسند باشد و موجب انزجار آنان گردد.
در مورد كیفیّت احترام و تجلیل از افراد ـ چنانكه من شنیدهام ـ در برخى از كشورهاى شرق آسیا وقتى مىخواهند نهایت احترام را به یكدیگر نشان دهند، همدیگر را بو مىكنند؛ شاید در كشور دیگرى چنین كارى زشت و ناپسند باشد. در كشورهاى غربى، و بخصوص در آمریكاى لاتین، وقتى مىخواهند نسبت به سخنران و گوینده و شخصیت مهمّى نهایت احترام را به عمل آورند، با او روبوسى مىكنند، فرق نمىكند كه آن شخص زن باشد و یا مرد. اما در جامعه اسلامى ما روبوسىكردن زن با مرد بیگانه بسیار زشت و ناپسند است. پس ممكن است در جامعهاى رفتارى خوب و پسندیده و در جامعه دیگر زشت و نكوهیده باشد و از اینجا، معلوم مىگردد كه نظام خوبى و بدىها و باید و نبایدها نسبى هستند و حكم آنها نسبت به جوامع و كشورهاى گوناگون متفاوت است. حتّى ممكن است چیزى نسبت به زمانى خوب تلقّى گردد و در زمان دیگر ناپسند باشد.
در برخى از كشورهاى غربى كه امروزه با وضیعّت بسیار زشت و اسفبار فرهنگى و اخلاقى روبرو هستند، حدود سى و یا چهل سال پیش اگر كسى با پیراهن آستین كوتاه در خیابان ظاهر مىشد، پلیس با او برخورد مىكرد. براى ما نقل كردند كه شخصى حدود چهل سال پیش روزى بر اثر گرمى هوا، در یكى از شهرهاى كانادا، كُتش را در آورد و با پیراهن آستین كوتاه مشغول قدمزدن شد فوراً پلیس اسب سوار آمد و به او اعتراض كرد كه چرا كتت را در آوردهاى؟ ظاهرشدن با پیراهن آستین كوتاه در برابر دیدگان مردم، خلاف عفّت عمومى است! اما امروزه، در همین كشور كانادا اگر زن و مرد حتّى نیمه عریان در انظار ظاهر شوند، كسى تقبیح و نكوهش نمى كند و رفتار آنها ناپسند به شمار نمىآید. پس خوب و بد و زشتى و زیبایىها حتّى نسبت به زمانها نیز متفاوت مىگردند و نسبى هستند. نتیجه مىگیرند كه قضایا و گزارههاى علومى كه خوب و بد و بایدها و نبایدها را بیان مىكنند؛ مثل علم اخلاق، علم حقوق و یا سایر علوم مربوط به حوزههاى مدنى و اجتماعى نسبى هستند و هیچ ملاك مطلقى
( صفحه 268 )
در آنها وجود ندارد و نمىتوانیم بگوییم كه چیزى مطلقاً و همه جا خوب است و یا چیزى مطلقاً و در همه جا و در همه زمانها بد است. دلیل قابل ارائه براى عمومشان همان چیزى است كه عرض كردم، البته آنها دلایل فنّىترى نیز ذكر كردهاند كه در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.