در جلسه قبل گفتیم كه عقل و وجدان انسان یك سرى بایدها و نبایدهاى رفتارى را به انسان عرضه مىكند و دستورات و فرمانهایى را صادر مىكند و در نتیجه محدودیّتهایى براى انسان ایجاد مىگردد؛ اما چون آن محدودیّتها از ناحیه نیروى درونى و نهاد خود انسان به وجود آمده، موجب سلب آزادى انسان نمىگردد و كسى ادعا نكرده است كه حكم و توصیههاى وجدان، آزادىهاى انسان را سلب مىكند. شبیه این توصیه و دستورات درونى ناشى از وجدان و عقل انسان، براى معتقدان به دین و خداوند اوامر و دستوراتى است كه از ناحیه منابع خارجى و بیرونى؛ یعنى، خدا و پیامبر صادر شدهاند. همچنان كه وجدان و عقل از ما مىخواهد كه فلان كار را انجام دهیم، خداوند نیز تكالیفى را براى ما لازم دانسته است. تكالیفى كه بر اساس مصالح واقعى، كه خداوند به جهت برخوردارى از علم بىنهایت به آنها آگاه است، صادر گردیده است و فهم و درك آنها در افق درك عقل ناقص ما نیست. گویا در اینجا بجز عقل متّصل درونى و وجدان، خداوند به مثابه عقل منفصل بىنهایت كامل انسان مصالح، منافع و مفاسدى را تشخیص مىدهد و بر اساس آنها از ما مىخواهد كه كارى را انجام دهیم، چون به نفع و در راستاى مصلحت ماست، و كارى را انجام ندهیم؛ چون به ضرر ماست.
این بخش از محدودیّتهایى كه براى آزادى انسان از ناحیه رابطه فردى و شخصى انسان با خدا و دین پدید مىآید، مربوط به مباحث فلسفه سیاست و فلسفه حقوق نیست و از نظر سیاسى مشكلى را پیش نمىآورد. چون همه معتقدان به خدا، بر اساس اعتقاد خود، مىپذیرند
( صفحه 206 )
كه كارهایى را انجام بدهند و كارهایى را انجام ندهند و این التزام و عملكرد مربوط به اجتماع نیست، بلكه ناشى از رابطه فردى انسان با خداست، همینطور كه چنین رابطهاى را با عقل و وجدان خود نیز دارد.