تربیت
Tarbiat.Org

نظریه سیاسی اسلام جلد دوم
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

3. عدم منافات نظام ارزش‌گذارى درونى با آزادى

بحثى كه لازم است در اینجا مطرح شود این است كه هر انسانى از قوه و نیروهاى درونى‌اى برخوردار است كه حدود و قیودى را براى رفتار و كارهاى او تعیین مى‌كند و در اصطلاح هر انسانى از یك دستگاه ارزشى برخوردار است و بر این اساس، هر انسان عاقلى در مسیر زندگى خویش معتقد به بایدها و نبایدهاى اخلاقى است و معتقد است كه كارهاى خاصّى را باید انجام دهد و كارهایى را باید ترك كند. ما در عالم، انسانى را سراغ نداریم كه براى خود بایدها و نبایدهایى نداشته باشد و كارهایى را خوب و كارهایى را بد نداند.
از قوّه و نیرویى كه بایدها و نبایدهایى را درك مى‌كند و براى رفتار انسان توصیه‌هاى عقلى و اخلاقى دارد، به عقل عملى و وجدان تعبیر مى‌كنند؛ همان عاملى كه همه انسانها در طول تاریخ برخوردار از آن بوده‌اند و به نحو مشترك یك سلسله بایدها و نبایدها و توصیه‌هایى را براى انسانها دارد. عقل عملى و یا وجدان هر انسانى درك مى‌كند كه عدل، امانت‌دارى و راستگویى نیكوست و به او توصیه مى‌كند كه به آنها روى آورد. عقل و یا وجدان هر انسانى ظلم و ستم را بد و قبیح مى‌شمارد و به او فرمان مى‌دهد كه ظلم نكند، بخصوص اگر كسى بخواهد به شخص ضعیفى كه قدرت دفاع از خویش ندارد ستم كند. عقل و یا وجدان هر انسانى دروغ و خیانت را بد مى‌شمارد و انسان را از آنها بر حذر مى‌دارد.
پس هر انسانى از یك نیروى باطنى و درونى برخوردار است كه یك دستگاه ارزشى عمومى و همگانى را پى‌ریزى مى‌كند و بر اساس آن، همه انسانها كارهایى را خوب و كارهایى را بد مى‌شمارند، و چنانكه گفتیم، همه انسانها راستى و عدالت را نیكو مى‌شمارند و كسى را سراغ نداریم كه راستى را بد بشمارد. همچنین همه معتقدند كه ظلم و دروغ بد است و كسى را نمى‌توان سراغ گرفت كه آنها را نیكو بشمارد. بى‌تردید عقل و نیروى باطنى انسانها در ارائه این دستگاه ارزشى و تشخیص این‌گونه بایدها و نبایدها مستقل است و نیازى به كمك عامل بیرونى ندارد و با توجه به تشخیص خود توصیه و فرمان صادر مى‌كند.
بررسى این كه ماهیّت امر و نهى و بایدها و نبایدهایى كه عقل و وجدان انسان صادر مى‌كند چیست و این كه آن امر و نهى‌ها صِرف درك و تشخیص است و یا این كه واقعاً حاكم و
( صفحه 191 )
امركننده‌اى در انسان وجود دارد كه امر و نهى صادر مى‌كند، مربوط به فلسفه اخلاق است و خارج از بحث ماست. اما این كه عقل ما درك مى‌كند كه چه كارهایى خوب است و چه كارهایى بد است، بنوعى یك سلسله الزاماتى را براى ما مطرح مى‌سازد، و این الزامات آزادى تكوینى ما را محدود مى‌كند؛ یعنى، عقل و وجدان به ما فرمان مى‌دهد كه از برخى از آزادى‌هاى خود استفاده نكنیم: ما مى‌توانیم به دیگران ظلم كنیم، ولى عقل مى‌گوید ظلم نكن و عادل باش. ما مى‌توانیم دروغ بگوییم، اما عقل فرمان مى‌دهد كه راست بگوییم و از دروغ‌گفتن خوددارى كنیم. عقل به ما مى‌گوید: درست است كه تو تكویناً مى‌توانى در امانت خیانت كنى، اما در امانت خیانت نكن. پس عقل عملى و وجدان از ویژگى‌هاى انسان و عاملى است درونى كه آزادى‌هاى انسان را محدود مى‌كند و كسى كه از چنین نیرویى برخوردار نباشد كه رفتارش را كانالیزه كند و بایدها و نبایدهایى را صادر كند، بى‌بهره از عقل است و به اصطلاح «دیوانه» شمرده مى‌شود.
از آنجا كه بایدها و نبایدها و الزامات و محدودیّت‌هاى اخلاقى كه از سوى وجدان و عقل عملى اعمال مى‌شود، مستند به انسان و عقل و وجدان اوست، ضدّ آزادى و مخالف آن به حساب نمى‌آید. هیچ كس نگفته عقل و وجدان با این امر و نهى‌ها و ایجاد محدودیّت‌ها آزادى انسان را سلب كرده است. بواقع، انسان با تبعیّت از عقل خود كه یك نیروى درونى است و از خارج به او تحمیل نشده است، آزادى‌هایش را محدود كرده است. محدود شدن آزادى‌ها با الزامات وجدانى و عقل عملى، به مانند دستورى است كه پزشك به انسان مى‌دهد و مى‌گوید فلان غذا را نخور، چون برایت ضرر دارد و فلان دارو را مصرف كن تا بهبودى یابى. در اینجا نه تنها انسان از دستور پزشك ناراحت نمى‌شود، بلكه خوشحال نیز مى‌شود و دستور او را ارشاد و راهنمایى به رفتارى مى‌داند كه به درمان او مى‌انجامد. در حقیقت در اینجا نیز ما از آزادى و اختیار خودمان استفاده مى‌كنیم و آزادى تكوینى ما مخدوش نمى‌شود و طبق برخى از مكاتب اخلاقى عقل فقط راه را به ما نشان مى‌دهد و ما را به كارى راهنمایى و ارشاد مى‌كند كه نتیجه شایسته‌اى دارد؛ نه این كه آمریّت داشته باشد.
حتّى اگر قائل شویم كه عقل و وجدان ما بنوعى آمریّت دارد و حكم و فرمان صادر مى‌كند،
( صفحه 192 )
چنانكه گفته مى‌شود اگر كسى با حكم وجدان خود مخالفت كند، مورد سرزنش و عذاب وجدان قرار مى‌گیرد؛ و اصطلاح عذاب وجدان در ادبیات ما شایع است، باز حكم و فرمان عقل و وجدان منافاتى با آزادى انسان ندارد و آزادى او را سلب نمى‌كند و به كسى كه به حكم وجدانش عمل مى‌كند، نمى‌گویند آزادیش سلب شده است. این از آن جهت است كه عقل و وجدان مربوط به خود انسان است و آنها به عنوان عوامل و نیروهاى درونى بر رفتار ما نظارت و قضاوت مى‌كنند و به انجام كارهایى فرمان مى‌دهند و ما را از انجام كارهایى باز مى‌دارند. پس وقتى عاملى درون‌خیز به ما فرمان بدهد، آزادى ما سلب نشده است و ما اگر طبق حكم عقل و وجدان نیز عمل كنیم به خواست خود و طبق اراده خود عمل كرده‌ایم؛ آزادى ما وقتى سلب مى‌شود كه عاملى از بیرون ما را به كارى وادار كند و یا از كارى باز دارد.