البته بجز سؤال از شخصى كه صلاحیت عهدهدار شدن حكومت بر مسلمین را دارد، سؤالات دیگرى نیز، در زمینه حكومت اسلامى، مطرح مىگردد كه باید به آنها نیز پرداخته شود. از جمله این سؤال كه آیا اسلام كه شرایط و ویژگىهاى كسى را كه در رأس هرم حكومت قرار مىگیرد معین كرده است، فُرم و شكل خاصّى را براى حكومت تعیین كرده است یا نه؟ یعنى آیا اسلام تنها این توصیه را دارد كه چه كسى در رأس حكومت قرار گیرد و بقیه امور و ساختارهاى حكومتى به دلخواه مردم انجام مىپذیرند و یا با تغییر شرایط اجتماعى، شیوهها و فرمها تغییر مىیابد؟
سؤال دیگرى كه فنّىتر است و براى كسانى كه با مباحث فقهى و حقوقى آگاهى دارند قابل درك و هضم مىباشد، عبارت است از این كه حكومت یك مقوله تأسیسى است و یا امضایى است؟ توضیح این كه یك سلسله از احكام اسلامى و فقهى تأسیسى هستند و قبل از این كه سابقهاى در بین مردم داشته باشند، شارع مقدّس هم خودِ آن احكام را بیان كرده است و هم كیفیّت انجام آنها را. مثلا نماز یك عبادت تأسیسى است، هم وجوب آن از سوى شارع بیان شده است و هم كیفیّت انجام آن از سوى خداوند و توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى مردم معین شده است و قبل از این كه این واجب و كیفیّت آن به مردم ابلاغ شود، كسى از آن اطلاع نداشته است. به طور كلّى شیوه و شكل همه عبادات تأسیسى هستند و مردم آنها را از پیامبرانشان آموختهاند. همچنین واجباتى چون روزه، حج و احكام عبادى دیگر همه تأسیسى هستند.
در مقابل احكام تأسیسى اسلام، یك سلسله از احكام اسلامى كه در فقه ذكر شده است امضایى مىباشند؛ یعنى، مردم در تعاملات و ارتباطات اجتماعى خود یك سرى مقرّرات،
( صفحه 151 )
عقود و قراردادهایى را براى خود وضع كردهاند كه حتّى برخى از آن قراردادها ممكن است نانوشته باشند، اما مردم بدانها ملتزم هستند. مثل داد و ستد و مبادله مالى با مال دیگر: ابتدا شارع مقدّس به مردم دستور نداده كه اگر نیاز به جنس وكالایى داشتید، مال خود را با آن مبادله كنید. ضرورت این مسأله را عقلاء خود درك كردند و شیوههایى از داد و ستد و معامله را تأسیس كردند و پس از آن شارع عمل عقلا را امضاء كرد و به آن اعتبار شرعى بخشید و مثلا فرمود: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ...». خداوند همان بیع و داد و ستدى را كه پیش مردم رایج است امضاء كرد و حلال گردانید. این امضاء و حلیّت بیع یك حكم امضایى شرعى است، نه تأسیسى و به مثابه پذیرش شیوهاى است كه عقلا براى معامله و داد و ستد با یكدیگر برگزیدهاند.
حال در باب حكومت این سؤال مطرح مىشود كه آیا قبل از آن كه خداوند توسط انبیاء مردم را موظّف سازد كه از حكومت الهى پیروى كنند، مردم خودشان شكل خاصّى از حكومت را تأسیس كرده بودند و شارع آن را امضاء كرد؟یا خیر، شكل حكومت را نیز مردم از خداوند فرا گرفتند؟ و اگر انبیاء به اذن و امر خدا بر مردم حكومت نمىكردند و مردم موظّف به تبعیّت و اطاعت از آنها نبودند، آنها اطلاعى از شیوه و شكل حكومت نمىداشتند. خلاصه سخن این كه وقتى ما مىگوییم حكومت اسلامى نظامى است كه در اسلام تبیین شده است و جایگاه دینى و فقهى دارد و خداوند مردم را مأمور به تبعیّت از آن ساخته است، آیا این حكومت از سوى خداوند تشریع شده است و خداوند مؤسس چنین نظام حكومتى است؟ یا ساختار این نظام را مردم از پیش خود برگزیدند و بر اساس قرارداد اجتماعى آن را تأسیس كردند و خداوند صرفاً به تأیید و امضاى آن پرداخت و از آن رو این حكومت عنوان اسلامى یافته است كه به تأیید و امضاى خداوند رسیده است و داراى حكم امضایى است؟
( صفحه 152 )
( صفحه 153 )