تربیت
Tarbiat.Org

اسماء حسنا، دریچه‌های نظر به حق(شرحی بر دعای سحر)
اصغر طاهرزاده

برکات تجلّی اسم عظیم

عرض بنده در رابطه با اسماء الهی این است که ابتدا باید مشخص شود کجا باید به دنبال حقیقت بگردیم، اگر راه مشخص شد همه‌ی شما تلاش لازم را خواهید کرد. اول باید بدانیم خودمان را در بیراهه‌ها خسته می‌کنیم، کافی است در ساحت حضور قرار گیریم در آن صورت می‌یابید که با حق مرتبط هستید و عملاً حق به سراغ شما می‌آید. اگر خداوند به نور عظمت تجلی فرمود یک‌مرتبه به طرز خاصی احساس تواضع می‌کنید. احساس تواضعی که در مقابل حق دارید مژده‌‌ای است که حق به اسم عظمت بر جان شما تجلی کرده است. وقتی روح به حضور حق برود و تجلی اسماء الهی برایش ممکن شود، دعای سحر نتایج فوق‌العاده به همراه می‌آورد. اگر دعای مباهله را ملاحظه کنید می‌بینید بسیار شبیه دعای سحر است و پنج‌تن(ع) برای پیروزی اسلام بر مسیحیان نجران خداوند را با آن اسماء خواندند و حضرت حق با آن اسماء تجلی فرمود و همه‌ی قدرت سران مسیحیان را در آن برهه نفی کرد. به نور اسماءِ مطرح‌شده در آن دعا هیبت و شکوه حضرت رب‌العالمین آنچنان بر قلب مبارک آن پنج انسان معصوم تجلی کرد که رهبر مسیحیان می‌گوید کسانی را دارم می‌بینم که اگر دعا کنند آسمان بر زمین فرود آید، فرود می‌آید.
با توجه به نظم خاصی که در هر فراز از دعای سحر هست می‌توان به نتایج و بصیرت خوبی رسید. ابتدا می‌گویید: خدایا از عظمتت می‌خواهم و در چنین رجوعی به حضور می‌روید. عظمت همان اسم عظیم حضرت رب‌العالمین است. پس حق را می‌خواهید اما به جلوه‌ی نور عظمت تا متذکر بندگی خود شوید - هرکدام از این‌ اسماء نور عجیبی دارند- بعد از آن که طلب تجلی نور عظمت را نمودید می‌گویید خدایا من آن عالی‌ترین عظمت را تقاضا می‌کنم که تمام وجودم را در مقابلت خاکستر کند. آنچنان شکوه عظمت تو قلب من را تحت تأثیر قرار دهد که من در اوج تواضع، فقر ذاتی خود را ببینم، که واقعاً حقیقت هرکس همین است.
عرضه می‌دارید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا» خدایا از عظمت تو طلب می‌کنم آن‌هم به اعظم آن عظمت. به اعظم عظمت نظرکردن یعنی طالب تجلی شدیدترین نحوه‌ی عظمت بودن. همان‌طور که وقتی می‌گویید خدایا به لطف خودت این کار را بکن، به این معنی است که طالب تجلی نور حق به اسم لطیف هستید. در تجلی نور عظمت به اعظمِ آن، تقاضای شدیدترین نحوه‌ی عظمت را دارید. به قول حافظ:
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

خرمن سوختگان را تو بگو باد ببر

با کدام تجلی است که اگر خدا روی بنماید وجود انسان هم از یاد انسان می‌رود و دیگر به خودش نظر ندارد؟ این همان تجلی به نور عظیم است بِأعْظَمِها. تقاضا می‌کنی نه‌تنها هرگونه توهمی که از خودم دارم بسوزد، وقتی سوخته می‌شوم آن خاکستری هم که از من می‌ماند آن را هم بگو باد ببرد تا هیچ آثاری از من در میان نباشد که حجاب نظر به تو گردد. در آن حالت دیگر به لطف الهی هیچ نظری برای سالک جز نظر به حق نمی‌ماند. حضرت امام خمینی(رض) تا به این‌ درجه نرسیدند منشأ چنین حادثه‌ی بزرگی در تاریخ معاصر نشدند، چون خود را نفی کردند، مظهر عظمت حق شدند. عظمت حق از طریق امام(رض) آن‌قدر متعالی جلوه کرد که عظمت پوشالی رژیم شاه هیچ شد. حضرت امام خمینی(رض) به عظمت اسلام نظر داشتند و ملاحظه کردند ظلمات شاهنشاهی می‌خواهد اسلام را خوار کند. تلاش کردند عظمت حقیقی مربوط به اسلام را به صحنه بیاورند تا عظمت دروغین نظام شاهنشاهی نفی شود.
کسی که عظمت حق بر قلبش جلوه کرده عظمت‌های پوشالی را چیزی نمی‌بیند که برای آن‌ها جا باز کند، او عظمت حقیقی را می نمایاند. همین‌که خداوند بر قلب شما عظمت خود را انداخت، با عظمت وَهمی و دروغینی که قوه‌ی واهمه برایتان ساخته، درگیر می‌شوید. مطابق نور خدا عمل کردن موجب می‌شود که آن عظمتِ وَهمی برود و انسان حق را از باطل تشخیص دهد. این مقام، مقام کسانی است که پس از ایمان به حق با عملی که مطابق آن انجام می‌دهند به مقام «عَمِلُوا الصالحات» می‌رسند که خداوند در وصف آن‌ها می‌فرماید: «فَأُوْلَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى»(83) آن‌ها را درجات عالی هست. چون با نظر به نور الهی متوجه جنبه‌ی عالی‌تری از آن نور می‌شوند و طالب درجه‌ی برتری از نور عظمت می‌گردند، تا آن‌جا که در یک بازبینیِ جامع‌تر متوجه می‌شوند همه‌ی انوارِ نور عظمت، اعظم است و لذا می‌گویند: «وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِیمَةٌ» درست است که ابتدا از خدا تقاضا می‌کند جلوه‌ی اعظم از نور عظمتِ خود را به قلب من بینداز ولی به جایی می رسد که هرچه می‌بیند همه‌ی نورهای عظمت، اَعظم اند، که در مناظر مختلف خود را نمایانده اند. حالا انسان به اندازه ای که مَحرم‌تر شود راحت‌تر با نور اعظم از اسم عظیم مرتبط خواهد شد. پس «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا» پس خدایا از تو تقاضای نور عظمتت را دارم در هر منظری که باشد.
عمده‌ی کار در ارتباط با دعای سحر، فرهنگ خاصی است که در آن نهفته است. بنده سعی می‌کنم در فرازها که شرح داده می‌شود ابهام‌های باقی‌مانده از فراز قبلی برطرف گردد.
سالک در ادامه عرضه می‌دارد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُك مِنْ نُورِكَ» خدایا من از نورت می‌خواهم و از آن ‌جایی که خودِ خداوند «نور» است، پس خدا را با چنین صفتی طلب می‌کند تا با تجلی نور الهی هیچ ظلماتی در جان سالک باقی نماند تا احساس محدودیت و خودبینی نکند. از عالی‌ترین توجهات به حضرت حق توجه به جنبه‌ی نورانیت اوست که در عین رحمان‌بودن و لطیف‌بودن، «نور» است و هرچیز به اندازه‌ی ارتباط با خدا نورانی است، اعم از سخنانی که از زبان اولیاء ظاهر می‌شود یا مخلوقاتی که در عالم موجوداند. اسلام نور خدا است و لذا هرجا اسلام بیاید نورانیتی خاص به میان می‌آید، مثل نورانیتی که در انقلاب اسلامی نهفته است. همان نورانیت در فصل بهار، طبیعت را نورانی می‌کند، نور خاصِ خدا طبیعت را از زمستان به بهار می آورد. گفت:
دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

یعنی با چشمِ رؤیتِ نور الهی هر ذره‌ای حامل نور است. اگر نور حضرت حق بر قلب سالک تجلی کند سینه‌اش جهت فراگرفتن حقایق آماده می‌شود و نظرش به آخرت می‌افتد و درهای تأویل بر دل او گشوده می‌گردد و دیگر اسیر زندان تاریک عالم طبیعت نیست، به‌راحتی متوجه هدایت‌گری اهل‌البیت(ع) می‌شود چون نور هدایت را شناخته و می‌یابد نورِ عالم و آدم همه از نور خدا است و غیر آن نور، نوری در عالم نیست. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «أَرَى نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشَمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حَتَّى نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى»(84) نور وحى و پیامبرى را مى‏دیدم و بوى نبوّت را مى‏شنودم، هنگامى كه وحى بر او (ص) فرود آمد، شیون شیطان را شنیدم.گفتم: اى فرستاده‌ی خدا این شیون چیست؟ فرمود: «این شیطان است، از آن‌كه دیگر او را نپرستند نومید و نگران است. همانا ای علی! تو مى‏شنوى آنچه را من مى‏شنوم و مى‏بینى آنچه را من مى‏بینم. شنیدن شیون شیطان یعنی این که انسان متوجه شود با ظهور اسلام دیگر شیطان نمی‌تواند بساطش را یک جا پهن کند و بماند، نور خاصی می‌خواهد که با نظر به نور خدا و تجلی آن نور بر جان انسان ممکن است. این روایت روشن می‌کند نمی‌شود اسلام باشد و شیطان به کار خود ادامه دهد، چون اسلام نور اَتمّ خداوند است. برای قلب شما هم همین‌طور است که وقتی نور اتمِّ خدا تجلی کند می‌فهمید زشتی‌هایی دارید، زیرا انوار الهی حقیقت هرچیزی را روشن می‌کند. حضرت امام موسی کاظم(ع) در دعای خود با نظر به نور وَجه خداوند عرضه می‌دارند«أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ كُشِفَتْ بِهِ الظُّلْمَةُ»(85) خدایا به نور وجه تو پناه می‌برم که آسمان‌ها و زمین به آن نور درخشان شده و ظلمت به کمک آن نور بر طرف گشته است. و با نظر به این‌که خدا نور است، حضرت در دعای کمیل خطاب می‌کنند: «یا نُورُ یا قُدُوس» ای نور و ای سراسر پاکی. در این فراز از دعای سحر به آن نور نظر می‌شود تا با توجه قلبی دیده شود. در رابطه با نظر به آن نور در مظاهر، گاهی بعضی از علمای بالله را دارید که در حرکات و سکنات و گفتارشان آن نور متجلی است همان‌طور که عشق در حرکات و سکنات یک انسان عاشق نمایان است. به قول مولوی:
عشق شنگ بی‌قرار بی‌سکون

چون در آرد کلّ تن را در جنون

به طوری که مشاهده می‌کنید عشق همه‌ی وجود عاشق را فراگرفته است.
امام صادق(ع) در معرفی خدا می‌فرمایند: «هُوَ نورٌ لا ظُلْمَةَ فیه»(86) او فقط نور است بدون آن‌که ظلمتی در آن باشد و به همین جهت هدایت انسان‌ها به سوی خود را خروج از ظلمات به سوی نور معرفی می‌کند و می‌فرماید: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ»(87) خداوند ولیّ مؤمنان است، آن‌ها را از ظلمات خارج و به سوی نور می‌برد. یعنی به سوی خود راهنمایی می‌کند و در راستای آن‌که ائمه(ع) مظاهر کامل اسم نور الهی هستند، امیرالمؤمنین(ع) در معرفی خود می‌فرمایند: «مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلََّ‏ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّة».(88) شناخت من به نورانیت، شناخت خدای عزّ و جلّ است و شناخت خدای عزّ و جلّ شناخت من به نورانیّت است‏.
وقتی متوجه شدیم «هُوَ نورٌ» او فقط نور است نظر به حقیقتی معنوی انداخته‌ایم که در حرکات و سکنات اهل‌البیت(ع) می‌توانیم آن را ببینیم، دیگر نمی‌گوییم آن نور چیست. مثل آن است که بگوییم جنس تری چیست؟ از طرز سؤال معلوم می‌شود که متوجه نیستیم در دیدن تری با ذاتی روبه‌روئیم که تماماً تری است و جنسِ دیگری ندارد. اگر کسی در جواب سؤال ما بگوید: جنس تری همان آب است در واقع گفته است جنس تری، تری است. آب مگر عین تری نیست؟ این‌ها بازی ذهنی است.