حضرت آیتاللهجوادی«حفظهالله» در رابطه با دعای سحر میفرمایند: «رسیدن به آنچه در این دعا آمده به معنای رسیدن به مقام «فنا» است که در اثر قرب فرائض و نوافل حاصل شده و به مظهریت تامّ نسبت به اسمای حسنای الهی میانجامد. تا انسان به این مرحله نرسد در راه است»(58) مقام فنایی که در دین مطرح است موضوع قابل دسترسی است ولی چون به صورت اصطلاح عرفانی درآمده سخت مینماید. «فنا» یعنی رجحان دستور خداوند بر میل نفس امّاره. یعنی اگر میخواهی خدا برایت جلوه کند حرفهای او را قبول کن و نظر خود را در مقابل دستورات الهی کنار بگذار. اولین قدمش این است که میگویند رعایت حرام و حلال خدا را بکنید. این دستورات، دعوت به مقام فناء فی الله است. اگر کسی درست با آن برخورد کند نتایجش فوقالعاده است و حضرت حق با انوار اسمای حسنایش برای انسان جلوه میکند. حق ابتدا به نور بهاءاش جلوه میکند و شما را شیفتهی نور و حُسن خود مینماید تا از یک طرف زشتی گناهان را ببینید و از طرف دیگر زیباییهای عالم معنا را بنگرید. شما امتحان کنید و حرام و حلال خدا را رعایت نمایید ببینید چقدر خدا برایتان دوستداشتنی است به طوری که هرگز حاضر نیستید چیزی را بگیرید و خدا را از دست بدهید. چطور شد که این خدا در جان شما پیدا شد؟ جز این است که قدمی در نفی خود برداشتید و از حرام خدا بر خلاف میل نفس امّاره، دوری کردید؟ نتیجهاش این شد که خودش جلو آمد تا آنجایی که میتوانی بگویی: «وَ کُلُّ جَمالِکَ جَمیل» همهی جلوههای جمال تو، کاملترین جمال است و جمال دیگری در میان نیست. وقتی متوجه شدیم جمال دیگری در میان نیست همهی کار ما آن است تا حق را بنمایانیم و به باطل مشغول نشویم، نهتنها رعایت حرام و حلال الهی، نمایش حکم خدا است که رعایت اصول اخلاقی نیز نمایش حُسن الهی است و در همین رابطه رسول خدا(ص) میفرمایند: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق»(59) من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را به انتهای خود برسانم. از این طریق نیز به نحوهای از فنا میتوان رسید، چون رسول خدا(ص) میفرمایند: «یَا عَلِیُّ ثَلَاثُ خِصَالٍ مِنْ مَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ تُعْطِی مَنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَك»(60) اى على! سه خصلت از مكارم اخلاق بهشمار مىروند، هركس تو را محروم كرد به او بخشش كنى و هركس با تو قطع رابطه كرد تو رابطه را وصل کنی و هركس به تو ظلم كرد از وى درگذرى. آیا این اعمال یک نحوه حقنمایی و فنا نیست که انسان خود را از میان برمیدارد و حق را در میان میآورد.
قرآن میفرماید در مورد قتلی که بر خانوادهی شما وارد شده میتوانید قصاص کنید. سپس میفرماید: «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ»(61) پس اگر قاتل از طرف برادر دینیاش بخشیده شد راه معروفی که مطابق حق است پیروی شده است. که حکایت از آن دارد کاری بالاتر از قصاص هم هست. اینها نمونههایی است که معلوم شود چرا گفته میشود؛ «رسیدن به آنچه در این دعا آمده است به معنای رسیدن به مقام فنا است.» چون در هر فرازی از آن انانیّت انسان عقب میرود و اسماء الهی به جای آن جلوه میکند تا آنجا که به لطف الهی آنچنان انسان فانی میشود که همهی عالم جلوهی عالیترین اسماء الهی مثل اَبهاء و اَجمل و اَنور میگردد. این فنا در اثر قرب فرایض و قرب نوافل حاصل میشود. در قرب نوافل بحث از فنای صفات بشری و ظهور صفات ربوبی است به بشر، به طوری که حق در حرکات و سکنات عبد ظهور دارد و این ثمرهی نوافل است و در قرب فرائض فنای کلی عبد در میان است به طوری که عبد هیچ موجودی حتی وجود خود را نبیند و در نظر او جز وجود حق هیچ وجود دیگری نباشد و این «فنا» ثمرهی فرائض است و تا انسان به این مرحله نرسیده در راه است و هنوز در جادهی «إلیه راجِعون» قرار دارد و باید با انوار مختلفِ اسماء الهی مرتبط شود تا با اسم جامع «الله» مأنوس گردد. مثلاً در ابتدا متوجه میشوید خدا حافظ و حفیظ است و آثار حضور او را با نور چنین اسمی مییابید، وقتی سیر «إلیه راجعون» ادامه یافت میبینید مدافع هم هست و مواظب آبروی شما هم میباشد تا میرسید به اینکه «ربّ» است. جامعیت اسم «ربّ» کجا و اسم حفیظ کجا؟ تا آنجا که قلب شما مییابد «إنَّ الله ربّی»(62) «الله» پروردگار من است، همان الله که به صورت کامل همهجا در صحنه است ربّ شما است، در نتیجه میتوانی بگویی: «ما رَأیتُ شَیئاً إلاّ وَ رأیتُ اللَّه قَبْلَهُ وَ مَعَه وَ بَعْدَه».(63)
اگر انسان در مسیر عبودیت جلو رفت، حرام و حلال را به این اعتبار که حکم خدا است برای نفی خود انجام میدهد، دستورات خدا را میپذیرد چون حکم خدا است، برای اینکه بندگیاش را نشان دهد. انسان آرامآرام در مسیر عبودیت احساس میکند دارد خود را بیرنگ میکند، به لطف الهی دیگر خودی برایش نمیماند. همینکه انانیت او سر بر آورد، به نور حاکمیت همهجانبهی «الله» آن را نفی میکند. این آدم را مقایسه کنید با بعضیها که تماماً به خودشان به عنوان یک شخصِ مستقل از خدا نظر دارند، به طوری که همهی چیزها باید به آنها ربط پیدا کند - به جای اینکه همهی چیزها به خدا ربط پیدا کند- یک لحظه مَن او از منظرش خارج نیست، وقتی متوجه ظلماتِ این نوع نگاه شدید متوجه خواهید شد توجه به حضور جامع و کامل اسماء الهی چقدر نورانی و حقیقی است، انسانی که میبیند همهکاره خدا است و همهی چیزها به او ختم میشود میگوید: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و همواره نظر به حق دارد، برعکسِ آن کسی که به خود نظر دارد و به حق پشت کرده است و حق را نمیبیند، وقتی حق را ندید هرچیزی را با جنبهی باطلش میبیند و بنابراین در تمام امور بیراهه میرود و به سراب میرسد.
اینکه گفته میشود: «اگر انسان در مسیر عبودیت جلو رفت آرامآرام احساس میکند دارد خود را بیرنگ میکند و از خود فانی میشود» به همین معنی است که اسماء الهی را در همهی صحنهها منشأ اثر میداند و منطقش میشود «هرچه خدا بگوید؛ و در همهی امور به خدا باید رجوع کرد». این حالت را اصطلاحاً «فنا» میگویند، چون انسان در این حالت همهی توجهش به خداوند است. خداوند در قرآن در وصف بعضی از مؤمنین میفرماید: «إنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ»(64) ما آنها را برای یاد آخرت خالص کردیم، به طوریکه تمام توجه آنها به دار آخرت است. اولین چیزی که خداوند با لطف خود از ذهن ما پاک میکند «انانیت» است، تا بتوانیم به حق نظر کنیم و نه به خود. همان خودی که رسول خدا(ص) در موردش فرمودند: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»(65) دشمنترین دشمنانت نفس تو است که در پیش خودت قرار گرفته است. برای نجات از این دشمن باید برسیم به اینکه در همهی امور با اسماء الهی اُنس بگیریم، همان توصیهای که خداوند فرمود: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»(66) خدا را اسمای حسنایی است او را به آن اسماء بخوانید. یعنی از طریق نور آن اسماء به حق متصل بشوید. نتیجهاش این میشود که خدا در همهی امور به میان میآید و انسان در وسعتی از نظام هستی حاضر میشود که خدا در صحنه است، نه در محدودهای که خودش در میان است، چون نظر به خدایی دارد که همهی اسماءِ حُسنا از آنِ اوست و همهی عالم را با آن اسماء مدیریت میکند.