با توجه به مقدماتی که عرض شد و تأکید بر اینکه فراموش نکنیم با هر اسمی که روبهرو میشویم با ذات به صفت خاص روبهرو شدهایم، میخواهم عرض کنم «در راه سلوک باید درجه درجه قدم برداشت» تا به حقِّ مطلق رسید همچنان که حضرت ابراهیم(ع) در سیر و سلوک الی الله قدم برداشتند. همینکه قصد کردید به حق رجوع کنید از همان ابتدا با ذات روبهرو میشوید اما در جلوهی نازله، ولی در این مسیر هر اندازه انانیت خود را نفی کنید به همان اندازه حضرت حق برای شما تجلی بیشتری خواهد داشت. به گفتهی فیض کاشانی:
ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من
تو آمد رفتهرفته، رفت من، آهستهآهسته
این همان معنی است که میگوید: «هر روز مرا تازه خدای دگری هست» چون هر اندازه روح انسان آمادهتر باشد خداوند با اسمی جامعتر بر قلب او جلوه میکند، در واقع خدا عوض نمیشود ما عوض میشویم. به این معنی که هر روز بهتر از قبل خدا را میشناسیم چون در رابطه با آیهی «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»(48) در روایت آمده است: «لِیَعْرِفُوا رُبُوبیّتَه»(49) یعنی هدفِ خلقتِ جن و انس، شناخته شدن ربوبیت خداوند است، زیرا عبادت بدون معرفت ممکن نیست. پس در واقع جن و انس فقط برای معرفت خدا و او را یافتن خلق شدهاند و چون میفرماید خلق نکردیم مگر برای بندگی و معرفت به ربوبیت او، پس باید تمام هدف ما معرفت به خدا باشد و نه چیز دیگر و این میرساند که باید به معرفتی کامل دست یافت تا به هدف اصلی خلقت خود دست یافته باشیم. و از آن جایی که خداوند در همهی ابعاد و اسماء، مطلق است، اعم از ربوبیت و علیمبودن و حیبودن، پس هیچ غیری را نمیپذیرد و همهی ربوبیت و علم و حیات مربوط به اوست. در نتیجه به همان اندازه که غیری در میان باشد خداوند در حجاب میرود و به عبارت دیگر او خود را در خفا میبرد و جلوهی کاملهی خود را از ما میپوشاند.
هر قدر ما برسیم به اینکه هرچه هست خدا خواسته و نه ما، به همان اندازه ما در میان نیستیم. حضرت امام خمینی(رض) فرمودند: «هیچ شک در این نکنید که هرکه گفت «من»، این «من» شیطان است».(50) هرکس بتواند از «منِ» خود بگذرد جانش با خدا روبهرو میشود. گفت:
هر عنایت که داری ای درویش
هدیهی حق بود نه کردهی خویش
باید برسیم به اینکه هرچه در صحنه بوده از الطاف اوست. این موجب میشود تا خداوند در هر منظری خود را نشان دهد. یک وقت میگوئید من تصمیم گرفتم که به اعتکاف بروم، میگویند خودت برو. تو خودت گفتی من تصمیم گرفتم به اعتکاف بروم. خداوند به همان اندازه در خفا میرود و خودش را نشان نمیدهد. اما یک وقت میگویی خدا به لطف و کرمش به من توفیق داد تا موفق به اعتکاف شوم. در این نگاه نشان دادی که «من» به عنوان یک وجود مستقل در میان نیست و لذا خداوند خود را با رحمت خاص نمایان میکند. حضرت سجاد(ع) عرضه میدارند: خدایا شکر میکنیم از اینکه موفق شدیم تو را شکر کنیم. در نعمتها خدا را مییابیم و شکر میکنیم، حالا باید برای این شکرمان هم شکر کنیم که متوجه شدیم او ما را متوجه خودش کرد، چون ما فقط یک چیز بیشتر نیستیم و آن عبارت است از نظر به حق و به چشم حق عالم را دیدن، خودش این نظرکردن را به ما داده است.
عرض شد «در راه سلوک باید درجه درجه قدم برداشت تا به حقِّ مطلق رسید.» میرسی به اینکه تماماً او در صحنه است. این معنی «بِأَبْهَاهُ» و «بِأجْمَلِهِ» است چون از یک جهت مطلقِ بهاء و نور و تابش را میخواهی و از طرف دیگر در این مسیر متوجه میشوید غیر او در صحنه نیست، تا بحث ناقص و کامل مطرح باشد، زیرا اگر نور و بهاءِ او در مقامی و منظری ناقص باشد پس چیز دیگری در میان است در حالیکه غیر او هرچه باشد آن چیز در ذات خود عدم است و لذا در ادامه میگویید: «و کُلُّ بَهائِکَ بَهی» و هر نور و حُسن تو بهترین است. یا میگویی «و كُلُّ جَمَالِكَ جَمِیلٌ» و هر جمالی که از جمال تو در هر منظری ظاهر شود، کاملترین است. این رسیدن به مرحلهی حقِّ مطلق است و شرطش آن است که انسان بتواند خود را نفی کند و در نتیجه متوجه میشود هر شُکری هم شُکر میخواهد. ابتدا با شکرِ بر نعمت همه را به خدا نسبت میدهید متوجه میشوید این منی که همه را به خدا نسبت داد نیز باید در میان نباشد و برود و این شکر را هم به خدا نسبت دهد.
بعضیها تصور میکنند این اصطلاحات، اصطلاحات عرفانی است در حالیکه عرفا از متن دین و از دل همین ادعیهی نورانی این مطالب را گرفتهاند. همینکه شما فکر کنید این حرفها حرفهای عرفانی است ارتباطی که باید با این دعا برقرار کنید از دست میرود و مشغول اصطلاحات عرفانی میشوید که خودش حجاب است. به همین جهت حضرت امام خمینی(رض) از یک طرف کاملاً به روح عرفانیِ ادعیه توجه دارند و از طرف دیگر مواظباند اصطلاحات عرفانی حجاب عارف نگردد.(51) عارفی که نمیفهمد عارف است راحتتر سیر میکند. آنچه شما در حضرت امام خمینی(رض) مییافتید این بود که ایشان متوجه بودند خدا این الطاف را به ایشان و سایرین کرده ولی بقیه متوجه بودند ایشان عارف است.(52) شما بدون آنکه به اصطلاحات عرفانی توجه داشته باشید میدانید در سجده باید در مقابل عظمت الهی هرگونه انانیت را نفی کنید و در مقام «فنا» قرار بگیرید و در سجدهی دوم توجه به این فنا را نیز نفی کنید تا به حقِّ مطلق برسید، حالا این حالت را میخواهید «فنایِ در فنا» بگویید میخواهید نگویید، عمده آن سیر قلبی است که باید برای شما پیش آید.
اگر نظر به اسماء الهی را دنبال کنید و معتقد باشید که حضرت حق همهجا در صحنه است و باید با حق از آن جهت که به طور مطلق در همهجا هست مرتبط شد، در راه سلوک قدم به قدم جلو آمدهاید. باید چنین سلوکی را از متون دین اخذ کنید. در سجدهی اول میگویید: «سُبْحَانَ رَبِّی الأعْلی وَ بِحَمدِه» در این «ربی» که میگویید، خبر از آن میدهید که تمام حرکات و افکارتان را پروردگارتان مدیریت میکند و آن پروردگار، «سُبْحَان» است یعنی بلندمرتبهتر از آن است که بتوان او را با چیز دیگری مقایسه کرد و چیزی را در عرض او دانست. نظر به حقیقت مطلقِ او دارید و با توجه به «اَعْلی»بودن پروردگارتان تأکید میکنید او در حدّ عقل و فکر و برنامههایی که انسانها دارند نیست. این صفات اگر از ربّ ما جدا شوند ربهای کاذب وارد زندگی میشوند و با گفتن «بحمده» نظر به کمالات ربِّ سبحان دارید و اینکه در آن حالتِ فنا به تماشای کمالات حضرت حق نشستهاید. بعد که از سجده بلند میشوید متوجهاید چنین حضوری با پروردگار سبحان شکر میخواهد تا همه را از خدا ببینید. اینجا است که میگویند سجدهی دوم برای نفی سجدهی اول است تا در سجدهی دوم خودی که سجده کرده است نیز در میان نماند.