بَابٌ نَادِرٌ فِیهِ ذِكْرُ الْغَیْبِ
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ ع رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ فَقَالَ لَهُ أَ تَعْلَمُونَ الْغَیْبَ فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع یُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ یُقْبَضُ عَنَّا فَلَا نَعْلَمُ وَ قَالَ سِرُّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَسَرَّهُ إِلَى جَبْرَئِیلَ ع وَ أَسَرَّهُ جَبْرَئِیلُ إِلَى مُحَمَّدٍ ص وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ إِلَى مَنْ شَاءَ اللَّهُ
@@اصول كافى جلد 1 صفحه: 376 روایة: 1 @*@
ترجمه :
معمربن خلاد گوید: مردى از اهل فارس بحضرت ابوالحسن علیه السلام: عرض كرد: شما علم غیب میدانید؟ امام فرمود، حضرت ابوجعفر علیه السلام فرمود: چون علم الهى براى ما گشوده شود بدانیم و چون از ما گرفته شود ندانیم، علم راز خداى عزوجل است كه آنرا با جبرئیل علیه السلام در میان گذارد و جبرئیل آنرا بمحمد صلى الله علیه و آله براز گوید و محمد بهر كه خواهد (از امامان علیه السلام) براز گوید.
شرح :
مجلسى (ره) گوید: علمى كه براى ائمه گشوده و گرفته میشود غیر از امور دینى و مطالبى است كه مردم از امام میپرسند زیرا امام احكام دینى و سؤالات مورد احتیاج مردم را همیشه میداند، چنانچه در حدیث است كه: ممكن نیست از امام چیزى بپرسند و او گوید: نمیدانم، پس مقصود علوم دیگریست غیر از احتیاجات مردم (كه ما نمیدانیم و نباید هم بدانیم زیرا زیرا آنها راز است و مخصوص بامام) و همین علومست كه در هر شبانه روز و شبهاى قدر و جمعه براى امام حاصل میشود.
2- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْیَنَ یَسْأَلُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ كُلَّهَا بِعِلْمِهِ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ كَانَ قَبْلَهُ فَابْتَدَعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ وَ لَمْ یَكُنْ قَبْلَهُنَّ سَمَاوَاتٌ وَ لَا أَرَضُونَ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ أَ رَأَیْتَ قَوْلَهُ جَلَّ ذِكْرُهُ عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ وَ كَانَ وَ اللَّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ وَ أَمَّا قَوْلُهُ عالِمُ الْغَیْبِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَالِمٌ بِمَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ فِیمَا یَقْدِرُ مِنْ شَیْءٍ وَ یَقْضِیهِ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَهُ وَ قَبْلَ أَنْ یُفْضِیَهُ إِلَى الْمَلَائِكَةِ فَذَلِكَ یَا حُمْرَانُ عِلْمٌ مَوْقُوفٌ عِنْدَهُ إِلَیْهِ فِیهِ الْمَشِیئَةُ فَیَقْضِیهِ إِذَا أَرَادَ وَ یَبْدُو لَهُ فِیهِ فَلَا یُمْضِیهِ فَأَمَّا الْعِلْمُ الَّذِی یُقَدِّرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَقْضِیهِ وَ یُمْضِیهِ فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِی انْتَهَى
إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ إِلَیْنَا
@@اصول كافى جلد 1 صفحه: 377 روایة: 2 @*@
ترجمه :
سید صیرفى گوید: شنیدم كه حمران بن اعین از امام باقر علیهالسلام راجع بقول خداى عزوجل (101 سوره 6) «خدا ایجاد كننده آسمانها و زمین است» مىپرسید: امام فرمود: خداى عزوجل همه چیز را با علمش ایجاد كرد، بدون آنكه نمونه قبلى داشته باشد، آسمانها و زمینها را آفرید در صورتیكه پیش از آن آسمان و زمین نبود، مگر نمىشنوى گفتار خودش را (7 سوره 11) «و عرش خدا روى آب بود» (پس اگر آسمان و زمین میبود، عرش خدا روى آبها قرار میگرفت) حمران عرضكرد: بفرمائید معنى گفتار خداى جل ذكره را (27 سوره 72) «خدا غیب میداند و كسى را بر علم غیب خود آگاه نكند» امام علیه السلام (دنبال آیه را) فرمود: «مگر پیغمبرى كه مورد پسند او باشد» بخدا كه محمد از پسندیدگان او بود و اما اینكه فرماید: «خدا غیب مىداند» همانا خداى عزوجل عالم است به آنچه از خلقش غایب است نسبت به آنچه در علمش تقدیر میكند و حكم مىدهند پیش از آنكه آنرا بیافریند و فرشتگانش اضافه كند، اى حمران! این علم نزد او نگهداشته است و نسبت به آن مشیت دارد، هرگاه بخواهد طبق آن حكم دهد (و آنرا بمورد اجرا گذارد) و گاهى نسبت به آن بدا حاصل شود و بمورد اجرایش نگذارد: و اما علمى كه خداى عزوجل آنرا نقدیر و حكم و امضاء فرموده علمیست كه اولا پیغمبر صلى الله علیه و آله و سپس بما رسیده است.
شرح :
چنانچه در باب بدا گفتیم، علمى كه در آن بدا حاصل میشود، مختص بذات خدایتعالىست. و هیچكس از آن اطلاع ندارد. آنچه بفكر قاصر ما رسیده در ضمن مثالى بیان میكنیم تنها خدا و حجتهاى او عالمند به آنچه میگویند.
خداى متعال عمر بندهاى را پنجاه سال مقدر میكند و بتوسط پیغمبران و امامان علیهم السلام دستور مىدهد كه هرگاه شخصى صله رحم كند، عمرش زیاد میشود و آن بنده صله رحم میكند و عمرش بشصت سال بالا میرود، در اینجا میگوئیم اگر خدا بخواهد بپیغمبر و امام اطلاع میدهد كه عمر آن بنده پنجاه سال مقدر شده است ولى نسبت باینكه آن بنده صله رحم میكند و عمرش بشصت میرسد، تنها بذات احدیث اختصاص دارد و دیگرى از آن آگاه نیست.
اما نسبت بامورى كه تقدیر و امضاء شده و بد در آن حاصل نشود تغییر نیابد و بپیغمبر و امامان (ص) اطلاع داده مىشود، مانند عمر بندهایكه پنجاه سال معین شده و او هم صله رحم نمیكند و در پنجاه سالگى مىمیرد.
3- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ یَحْیَى الْبَزَّازُ وَ دَاوُدُ بْنُ كَثِیرٍ فِی مَجْلِسِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ خَرَجَ إِلَیْنَا وَ هُوَ مُغْضَبٌ فَلَمَّا أَخَذَ مَجْلِسَهُ قَالَ یَا عَجَباً لِأَقْوَامٍ یَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَیْبَ مَا یَعْلَمُ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِیَتِی فُلَانَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّی فَمَا عَلِمْتُ فِی أَیِّ بُیُوتِ الدَّارِ هِیَ قَالَ سَدِیرٌ فَلَمَّا أَنْ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ صَارَ فِی مَنْزِلِهِ دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ مُیَسِّرٌ وَ قُلْنَا لَهُ جُعِلْنَا فِدَاكَ سَمِعْنَاكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فِی أَمْرِ جَارِیَتِكَ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّكَ تَعْلَمُ عِلْماً كَثِیراً وَ لَا نَنْسُبُكَ إِلَى عِلْمِ الْغَیْبِ قَالَ فَقَالَ یَا سَدِیرُ أَ لَمْ تَقْرَأِ الْقُرْآنَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَهَلْ وَجَدْتَ فِیمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْكَ طَرْفُكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ قَرَأْتُهُ قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ وَ هَلْ عَلِمْتَ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ قَالَ قُلْتُ أَخْبِرْنِی بِهِ قَالَ قَدْرُ قَطْرَةٍ مِنَ الْمَاءِ فِی الْبَحْرِ الْأَخْضَرِ فَمَا یَكُونُ ذَلِكَ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أَقَلَّ هَذَا فَقَالَ یَا سَدِیرُ مَا أَكْثَرَ هَذَا أَنْ یَنْسِبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى الْعِلْمِ الَّذِی أُخْبِرُكَ بِهِ یَا سَدِیرُ فَهَلْ وَجَدْتَ فِیمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَیْضاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ قَالَ قُلْتُ قَدْ قَرَأْتُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ أَ فَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ أَفْهَمُ أَمْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ بَعْضُهُ قُلْتُ لَا بَلْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ قَالَ فَأَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا
@@اصول كافى جلد 1 صفحه: 378 روایة3@*@
ترجمه :
سدیر گوید: من و ابوبصیر و یحیاى بزاز و داود بن كثیر در مجلس نشسته بودیم كه امام صادق علیه السلام با حالت خشم وارد شد، چون در مسند خویش قرار گرفت فرمود: شگفتا از مردمى كه گمان میكنند ما غیب میدانیم!! كسى جز خداى عزوجل غیب نمیداند. من میخواستم فلان كنیزم را بزنم، او از من گریخت و من ندانستم كه در كدام اطاق منزل پنهان شده است.
سدیر گوید: چون حضرت از مجلس برخاست و بمنزلش رفت، من و ابوبصیر و مسیر، خدمتش رفتیم و عرض كردیم: قربانت گردیم، آنچه درباره كنیزت فرمودى، شنیدم و ما میدانیم كه شما علم زیادى دارید و علم غیب را بشما نسبت ندهیم(؟).
فرمود: اى سدیر! مگر تو قرآن را نمیخوانى؟ عرض كردم: چرا، فرمود: در آنچه از كتاب خداى عزوجلخواندهئى؟ این آیه (40 سوره 27) را دیدهاى؟ «مردمى كه به كتاب دانشى داشت: گفت: من آنرا پیش از آنكه چشم بهم زنى نزد تو آورم» عرض كردم: قربانت گردم، این آیه را خواندهام. فرمود: آن مرد را شناختى و فهمیدى چه اندازه از علم كتاب نزد او بود؟ عرض كردم: شما بمن خبر دهید. فرمود: باندازه یك قطره آب نسبت بدریاى اخضر (بحر محیط) عرض كردم: قربانت گردم، چه كم!! فرمود: اى سدیر! چه بسیار است آن مقدارى كه خداى عزوجل نسبت داده است بعلمى كه اكنون بتو خبر میدهم (چه بسیار است آن مقدار براى كسیكه خداى عزوجل او را بعلمى كه اكنون بتو خبر میدهم نسبت نداده است.)
اى سدیر! باز در آنچه از كتاب خداى عزوجل خواندهئى این آیه (43 سوره 13) را دیدهئى؟ «بگو (اى محمد) گواه بودن خدا و كسیكه علم كتاب نزد اوست میان من و شما بس است» (كسیكه علم كتاب نزد اوست على و امامان از فرزندان او مىباشند چنانچه در حدیث 493 گذشت) عرض كردم: قربانت، این آیه را هم خواندهام. فرمود: آیا كسیكه تمام علم كتاب را میداند آنگاه حضرت با دست اشاره بسینهاش نمود و فرمود: بخدا تمام علم كتاب نزد ماست، بخدا تمام علم كتاب نزد ماست.
شرح :
عبارتى را كه میان دو قلاب () ذكر نمودیم، مطابق نسخه كتاب «بصائر الدرجات» است كه مرحوم مجلسى نقل مىكند و آنرا واضحتر مىداند و بنظر ما هم چنانست و حاصل معنى این است كه: خداى تعالى در یك آیه نسبت به به آصف بن برخیا مىفرماید: او دانشى بكتاب داشت یعنى اندكى از علم كتاب را مىدانست و در آیه دیگر نسبت به على بن ابیطالب مىفرماید: كسى كه علم كتاب را مىدانست یعنى على علیه الس لام تمام علم كتاب را میدانست و معلومست كه یازده فرزند على علیه السلام هم در علم مانند او هست، پس ایشان از آصف عالمتر و بافهمترند و علم آصف نسبت به علم آنها باندازه یك قطره است نسبت بدریاى محیط البته این تعبیر چنانچه در حدیث 536 گفتیم براى بیان كثرت و قلت است نه براى تحدید حقیقى و چون سدیر از كم بودن علم آصف تعجب كرد: امام علیه السلام فرمود: همان اندازه را هم نسبت به آصف باید بسیار بحساب آورد در مقابل ما كه تمام علم كتاب را میدانیم.
و اما مناسبت جواب حضرت باسؤال سدیر بیكى از دو وجه است:
1- با آنكه امام علیه السلام تمام علم كتابرا میداند و علمش نسبت بعلم آصف مانند دریاى محیط است نسبت بیك قطره، گاهى حكمت و مصلحت اقتضا مىكند كه یك امر جزئى و كوچك را مانند بودن كنیز در اطاق نداند زیرا علم آنها از طرف خداى تعالى افاضه میشود و هر چه را خدا به آنها عطا فرماید میدانند.
2- ممكن است در آن مجلس كه امام علیه السلام خشمگین بود، كسانى بودهاند كه باید از آنها تقیه كرد یا شیعیان ضعیف العقلى بودهاند كه به امام نسبت الوهیت و خدائى مىدادهاند. امام علیه السلام در برابر آنها فرمود: من نمىدانم كنیزم در كدام اطاقست و منظورش این بود كه از روى اسباب ظاهر و از آن نظر كه من هم مانند شما بشرى هستم و با قطع نظر از علم امامتم این موضوع را نمىدانم ولى اكنون كه در مجلس خصوصى هستیم بشما كه اصحاب خاص من هستید، مىگویم: من همه علم كتاب را میدانم و معلومست كه این وجه واضحتر و بهتر است، زیرا همان عوض شدن مجلس بهترین دلیل گفتار ماست، علاوه بر آنكه با اخبار دیگر هم مناسب است ما این مطلب را در حدیث بعد توضیح بیشترى مىدهیم.
4- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِمَامِ یَعْلَمُ الْغَیْبَ فَقَالَ لَا وَ لَكِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ الشَّیْءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ
@@اصول كافى جلد 1 صفحه: 380 روایة: 4 @*@
ترجمه :
عمار ساباطى گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم كه آیا امام غیب میداند؟ فرمود: نه، ولى هرگاه بخواهد چیزى را بداند خدا آنرا باو بیاموزد.
شرح :
علم غیب طبق تقسیمكه مناسب این مقامست بر سه قسمت:
اول علم غیبى كه منحصر به ذات قدیم بارى تعالى و خداى یكتا است واحدى را بر آن اطلاعى نیست حتى پیغمبران و امامان و جبرئیل و فرشتگان هم از آن خبر ندارند و مصلحت نیست كه خدا به آنها بفهماند، و صریح آیات و روایاتى بر این مطلب دلالت دارد مانند:
1- (آیه 59 سوره انعام) و عنده مفتاح الغیب لایعلمها الاهو «كلیدهاى غیب نزد خداست جز او كسى از آنها آگاه نیست».
2- (آیه 20 سوره یونس) انما الغیب لله «غیب را تنها خدا مىداند».
3 (آیه 67 سوره نمل) قل لا یعلم من فى السماوات و الارض الغیب الا الله «بگو كسى در آسمانها و زمین غیب نداند جز خدا».
4- روایاتى كه بدین مضمون در سابق ذكر شد و این علم را بنام علم مخزون یا مكنون نامیدند، مانند روایات 367 و 373 و 653 و 656.
دوم معلوماتى كه از نظر نوع مردم پنهان و پوشیده است و تنها عده كمى از فراست و كیاست ذاتى دارند آن امور را مىفهمند و از آینده خبر مىدهند و همانطور هم واقع مىشود، مانند پیش بینىهاى بعضى از علماء سیاست و اقتصاد و مرتاضین و تعبیر خوابهاى ابن سیرین و تفرسات و داستانهائى كه از ایاس قاضى القضات معروف قرن دوم در تاریخ مذكور است.
این قسم اگر چه از لحاظ لغت مشمول علم غیب باشد ولى از نظر قرآن و حدیث داخل در علم غیب نیست، زیرا غیب در لسان قرآن و حدیث آنست كه ماغاب عن الخلق علمه و خفى مأخذهمنهاج البراعة ج 8 ص 213 «علمش از مخلوق پوشیده و راه وصولش پنهان باشد، و لذا مىبینم كه ماده «غیب» در 58 مورد از قرآن و 69 مورد از نهج البلاغه ذكر شده و در هیچ موردى باین معنى استعمال نشده است.
سوم اموریستكه میان این دو قسم قرار دارد، و آن امورى است كه نه مردم آنها را مىدانند و نه مختص به خداست اینگونه امور را به مقدارى كه خداى تعالى صلاح بداند و در هر زمان و مكانى كه حكمتش اقتضا كند، بملائكه و پیغمران و ائمه صلوات الله علیهم اجمعین اصلاع میدهد و مقدارش براى پیغمبران و ائمه چنانچه در حدیث 637 گذشت باندازه احتیاج بشر روى زمین است، زیرا خدا ایشان را براى راهنمائى بشر انتخاب فرموده و براى اینكه هر كس هر گونه سؤالى از امر دین و معارف و اخلاق و توحید و معاد از ایشان بنماید جواب گویند(2) واحدى در روى زمین داناترا از ایشان نبوده و كلمه «نمىدانم» در قاموس زندگى آنها نبوده باشد.
خداوند حكیم هم وسیله و ابزار این مأموریت را در اختیار ایشان گذاشته است چنانچه جناب عزرائیل را كه براى قبض ارواح معین فرموده، باید آجال و هنگام مردن مردم را در اختیار او گذارده و باو اطلاع دهد و همچنین فرشتگان دیگرى را كه براى هر كارى معین كرده، علم مربوط به آن كار را در اختیار ایشان خواهد گذاشت.
و خلاصه بهر كس معلوماتى طبق شؤن و مأموریتش مىدهد، اگر خواننده محترم در گفته ما درست دقت كند و اگر نفهمید از دانشمندان فهمیده بپرسد مىداند كه هیچ منافاتى ندارد كه امام علیه السلام تمام علوم گذشته و آینده را بداند و پنهان شدن كنیز را در اتاق نداند و ما مىتوانیم طبق فرمایش جناب مجلسى (ره) در وجه اول، كلام آنحضرت را بمعنى حقیقى و مطابقیش حمل نمائیم و به امام علیه السلام نسبت توریة و تجوز ندهیم و افتخار كنیم بچنین رهبرانى كه واقع و حقیقت را بدون پرده مىگویند تا مردم آنها را بشئون حقیقى خود بشناسند و درباره آنها غلو و مبالغه نكنند زیرا دلیلى نداریم كه دانستن مخفى گاه كنیز از شئون امام و خارج از قوانین عادى و طبیعت بشرى بوده و دانستن آن از طریق معجزه و خرق عادت براى امام لازم باشد، چون اگر بناى معجزه و خرق عادت مىبود، امام در مسند خود مىنشست و امر مىفرمود تا كنیز در هر مكانى كه هست بطرف او كشیده شود، چنانچه در موقعى كه از پیغمبر معجزه خواستند و اثبات نبوت متوقف بر آن بود، بدرخت امر فرمود تا پیش آمد و نیز منافاتى ندارد كه بگوئیم پیغمبر كه علوم اولین و آخرین را داراست زمانى را كه در جنگ احد سنگ دشمن بطرف دندان مباركش مىآمد نمىدانست زیرا اگر بنا بود در جنگها با علم غیب كار كند، یكنفر كشته نمىداد و از كفار هم یكنفر باقى نمىگذاشت و در نتیجه براى او شأن و مقامى نبود كه با نیروى علم غیب بر دشمن پیروز شود، این است كه قرآن كریم از قول او مىفرماید (188 سوره 7) «اگر من غیب مىدانستم سود بسیارى مىبردم و بدى به من نمىرسید».
حاصل سخن آن كه پیغمبر و امام علیهم السلام علم غیب و شهود و هر چه را كه مىدانند. علم ذاتى نیست، بلكه همه با عطاء و بخشش خداى تعالى است و خدا هم هر چه را صلاح بداند و مطابق شؤون و مأموریت آنها باشد بایشان عنایت مىكند تا براى رهبرى بشر روى زمین آمادگى داشته باشند اما تفصیل جزئیات و مصادیق آنها و اینكه چگونه مطالبى را خدا به آنها الهام مىكند و چگونه مطالبى را از آنها باز مىگیرد و به خود اختصاص مىدهد بر ما معلوم نیست و شاید بر خود آنها هم معلوم نباشد و الحمدلله رب العالمین.