تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد27
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

رستگاری بدون تهذیب نفس ممکن نیست

سوگندهای پی در پی و مهمی که در آغاز این سوره آمده، به یک حساب ((یازده)) سوگند و به حساب دیگر ((هفت)) سوگند است، و بیشترین تعداد سوگندهای قرآن را در خود جای داده، و به خوبی نشان می دهد که مطلب مهمی در اینجا مطرح است، مطلبی به عظمت آسمانها و زمین و خورشید و ماه، مطلبی سرنوشت ساز و حیات بخش .

نخست باید به شرح و تفسیر این سوگندها بپردازیم، و بعد به بررسی آن مطلب بر اهمیت که این همه آوازه ها از او است .

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 39@@@

نخست می فرماید : به خورشید و گسترش نور آن سوگند (و الشمس و ضحاها) .

همانگونه که قبلا نیز گفته ایم سوگندهای قرآن عموما دو مقصد را تعقیب می کند : نخست اهمیت مطلبی که سوگند به خاطر آن یاد شده، و دیگر اهمیت خود این امور که مورد سوگند است، چرا که سوگند همیشه به موضوعات مهم یاد می شود، به همین دلیل این سوگندها فکر و اندیشه انسان را به کار میان دازد تا در باره این موضوعات مهم عالم خلقت بیندیشد، و از آنها راهی به سوی خدا بگشاید .

((خورشید)) مهمترین و سازنده ترین نقش را در زندگی انسان و تمام موجودات زنده زمینی دارد، زیرا علاوه بر اینکه منبع نور و حرارت است و این دو از عوامل اصلی زندگی انسان به شمار می رود، منابع دیگر حیاتی نیز از آن مایه می گیرند، وزش بادها، نزول بارانها، پرورش گیاهان، حرکت رودخانه ها و آبشارها، و حتی پدید آمدن منابع انرژیزا، همچون نفت و ذغال سنگ، هر کدام اگر درست دقت کنیم به صورتی با نور آفتاب ارتباط دارد بطوری که اگر روزی این چراغ حیات بخش خاموش گردد تاریکی و سکوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .

((ضحی)) در اصل به معنی گسترش نور آفتاب است و این در هنگامی است که خورشید از افق بالا بیاید و نور آن همه جا را فرا گیرد، سپس به آنموقع از روز نیز ((ضحی)) اطلاق شده است .

تکیه بر خصوص ضحی به خاطر اهمیت آن است، چرا که موقع سلطه نور آفتاب بر زمین است .

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 40@@@

سپس به سومین سوگند پرداخته می گوید : قسم به ماه در آن هنگام که پشت سر خورشید در آید (و القمر اذا تلاها) .

این تعبیر - چنانکه جمعی از مفسران نیز گفته اند - در حقیقت اشاره به ماه در موقع بدر کامل یعنی شب چهارده است، زیرا ماه در شب چهاردهم تقریبا مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بر می دارد، و چهره پر فروغ خود را ظاهر کرده و سلطه خویش را بر پهنه آسمان تثبیت می کند، و چون از هر زمان جالب تر و پر شکوهتر است به آن سوگند یاد شده است .

این احتمال را نیز داده اند که تعبیر فوق اشاره به تبعیت دائمی ماه از خورشید، و اکتساب نور از آن منبع باشد، ولی در این صورت جمله ((اذا تلاها)) قید توضیحی می شود .

بعضی احتمالات دیگر نیز در تفسیر آیه داده اند که شایان توجه نیست لذا از ذکر آن خودداری می شود .

و در چهارمین سوگند، می افزاید : و به روز هنگامی که صفحه زمین را روشن سازد سوگند (و النهار اذا جلاها) .

((جلاها)) از ماده ((تجلیة)) به معنی اظهار و ابراز است .

در اینکه ضمیر در جلاها به چه چیز باز می گردد ؟ در میان مفسران گفتگو است، بسیاری آن را به زمین یا دنیا بر می گردانند (چنانکه در بالا گفتیم) درست است که در آیات گذشته سخنی از زمین در میان نبوده، ولی از قرینه مقام روشن می شود .

بعضی نیز معتقدند که ضمیر به خورشید برمی گردد، یعنی قسم به روز هنگامی که خورشید را ظاهر می کند، درست است که در حقیقت خورشید

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 41@@@

روز را ظاهر می کند ولی به طور مجازی می توان گفت که روز خورشید را آشکار کرد، اما تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد .

به هر حال سوگند به این پدیده مهم آسمانی به خاطر تاءثیر فوق العاده آن در زندگی بشر، و تمام موجودات زنده است، چرا که روز رمز حرکت و جنبش و حیات است و تمام تلاشها و کششها و کوششهای زندگی معمولا در روشنائی روز صورت می گیرد .

و در پنجمین سوگند می فرماید : قسم به شب، آن هنگام که صفحه زمین (یا خورشید) را بپوشاند (و اللیل اذا یغشاها) .**در اینکه ضمیر در (یغشاها) به چه چیز باز می گردد؟ باز در اینجا دو نظر است: یکی اینکه به (ضمیر) بازمی گردد چرا که شب همچون پرده ای است بر صفحه زمین می افتد و دیگر اینکه به (شمس) باز می گردد زیرا شب مانند پرده ای است که بر چهره ی آفتاب فرو می افتد البته در این صورت مفهوم مجازی دارد زیرا شب حقیقة آفتاب را نمی پوشاند بلکه بعد از غروب آفتاب ظاهر می شود در حقیقت اگر در آیه قبل ضمیر به (ارض) برگردد در اینجا نیز باید چنین باشد و اگر (شمس) برگردد در اینجا نیز همینطور است***

شب با تمام برکات و آثارش، که از یکسو حرارت آفتاب روز را تعدیل می کند، و از سوی دیگر مایه آرامش و استراحت همه موجودات زنده است، که اگر تاریکی شب نبود، و آفتاب پیوسته می تابید آرامشی وجود نداشت، زیرا حرارت سوزان آفتاب همه چیز را نابود می کرد، حتی اگر نظام شب و روز بر خلاف وضع کنونی بود همین مشکل پیش می آمد، چنانکه در کره ماه که شبهایش معادل دو هفته کره زمین است و روزهایش نیز معادل دو هفته، در وسط روز حرارت به حدود سیصد درجه سانتیگراد می رسد که هیچ موجود زنده ای

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 42@@@

که ما می شناسیم در آن شرائط باقی نمی ماند، و در وسط شب مقدار زیادی زیر صفر می رود که اگر در آنجا موجود زنده ای باشد حتما یخ می زند و نابود می شود .

قابل توجه اینکه در آیات سابق افعال به صورت ماضی آمده بود، و در این آیه به صورت مضارع است، این تفاوت تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که حوادثی همچون ظهور روز و شب مخصوص زمانی نیست، گذشته و آینده را همه شامل می شود و لذا بعضی به صورت فعل ماضی، و بعضی به صورت فعل مضارع آمده، تا عمومیت این حوادث را در بستر زمان روشن سازد .

در ششمین و هفتمین سوگند به سراغ آسمان و خالق آسمان می رود، و می افزاید : به آسمان و آن کسی که آسمان را بنا کرده سوگند (و السماء و ما بناها) .

اصل خلقت آسمان با آن عظمت خیره کننده از شگفتیهای بزرگ خلقت است، و بناء و پیدایش این همه کواکب و اجرام آسمانی و نظامات حاکم بر آنها شگفتی دیگر، و از آن مهمتر خالق این آسمان است .

قابل توجه اینکه ما در لغت عرب معمولا برای موجود غیرعاقل می آید، و اطلاق آن بر خداوند عالم حکیم تناسبی ندارد، و لذا بعضی ناچار شده اند ما را در اینجا مصدریه بگیرند، نه موصوله و در این صورت مفهوم آیه چنین می شود : سوگند به آسمان و بنای آسمان .

ولی با توجه به آیات ((و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها)) که تفسیر آن به زودی بیان می شود راهی جز این نیست که ما موصوله و اشاره به ذات پاک خداوند باشد که خالق همه آسمانها است، و استعمال ما در مورد افراد عاقل نیز در لغت عرب بی سابقه نیست چنانکه در آیه 3 سوره نساء

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 43@@@

می خوانیم : فانکحوا ما طاب لکم من النساء : ازدواج کنید زنانی را که مورد علاقه شما است .

جمعی از مفسران معتقدند که تعبیر به ((ما)) (چیزی) در اینجا برای این است که مبداء جهان را نخست به صورت مبهم ذکر کرده باشد، تا بعدا با دقت و مطالعه، به علم و حکمت او آشنا شوند و چیزی تبدیل به کسی گردد، ولی تفسیر اول مناسب تر است .

سپس در هشتمین و نهمین سوگند سخن از زمین و خالق زمین به میان آورده می فرماید : قسم به زمین و آن کس که زمین را گسترانیده است (و الارض و ما طحاها) .

زمین که گاهواره زندگی انسان و تمام موجودات زنده است .

زمین با تمام شگفتیها : کوه ها و دریاها، دره ها و جنگلها، چشمه ها و رودخانه ها، معادن و منابع گرانبهایش، که هر کدام به تنهائی آیتی است از آیات حق و نشانه ای است از نشانه های او .

و از آن برتر و بالاتر خالق این زمین و کسی که آن را گسترانیده است .

((طحاها)) از ماده طحو (بر وزن سهو) هم به معنی انبساط و گستردگی آمده است، و هم به معنی راندن و دور کردن و از میان بردن و در اینجا به معنی گستردن است، چرا که اولا زمین در آغاز در زیر آب غرق بود، تدریجا آبها در گودالهای زمین قرار گرفت و خشکیها سر بر آورد و گسترده شد، و از آن تعبیر به ((دحو الارض)) نیز می شود .

ثانیا زمین در آغاز به صورت پستیها و بلندیها با شیبهای تند و غیر قابل سکونتی بود، بارانهای سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند، و در

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 44@@@

دره ها گستردند، و تدریجا زمینهای مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع به وجود آمد .

بعضی از مفسران معتقدند که در این تعبیر یک اشاره اجمالی به حرکت زمین نیز وجود دارد، چرا که یکی از معانی ((طحو)) همان راندن است که می تواند اشاره به حرکت انتقالی زمین به دور آفتاب، و یا حتی حرکت وضعی آن به دور خود، و یا هر دو باشد .

سرانجام به دهمین و یازدهمین سوگند که آخرین قسمها در این سلسله است، پرداخته می فرماید : سوگند به نفس آدمی، و آن کس که آن را منظم و مرتب ساخت (و نفس و ما سواها) .

همان انسانی که عصاره عالم خلقت، و چکیده جهان ملک و ملکوت، و گل سرسبد عالم آفرینش است :

این خلقت بدیع که مملو از شگفتیها و اسرار است آنقدر اهمیت دارد که خداوند به خودش و خالق آن یکجا قسم یاد کرده ! .

در اینکه منظور از ((نفس)) در اینجا روح انسان است، یا جسم و روح هر دو ؟ مفسران احتمالات گوناگونی داده اند .

اگر منظور روح باشد مراد از ((سواها)) (از ماده تسویه) همان تنظیم و تعدیل قوای روحی انسان است، از حواس ظاهر گرفته، تا نیروی ادراک، حافظه، انتقال، تخیل، ابتکار، عشق، اراده و تصمیم، و مانند آن در مباحث علم النفس مطرح شده است .

و اگر منظور روح و جسم هر دو باشد تمام شگفتیهای نظامات بدن و دستگاه های مختلف آن را که در علم ((تشریح)) و ((فیزیولوژی)) (وظایف الاعضاء) به طور گسترده مورد بحث گرفته شامل می شود .

البته نفس به هر دو معنی در قرآن مجید اطلاق شده است :

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 45@@@

در مورد روح در آیه 42 زمر می خوانیم : الله یتوفی الانفس حین موتها : خداوند ارواح را به هنگام مرگ می گیرد .

و در مورد ((جسم)) در آیه 33 قصص آمده است که موسی می گوید قال رب انی قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون موسی گفت پروردگارا من یکی از آنها (از فرعونیان ظالم) را کشته ام می ترسم مرا به قتل برسانند .

ولی مناسب در اینجا این است که هر دو را شامل شود چرا که شگفتیهای قدرت خداوند هم در جسم است و هم در جان و اختصاص به یکی از این دو ندارد جالب اینکه نفس در اینجا به صورت نکره ذکر شده، که می تواند اشاره به عظمت و اهمیت نفس آدمی باشد، عظمتی مافوق تصور و آمیخته با ابهام که آن را به صورت یک ((موجود ناشناخته)) معرفی می کند، همانگونه که بعضی از بزرگترین دانشمندان امروز از انسان به همین عنوان تعبیر کرده، و انسان را موجود ناشناخته نامیده اند .

در آیه بعد به یکی از مهمترین مسائل مربوط به آفرینش انسان پرداخته می افزاید : پس از تنظیم قوی و جسم و جان آدمی، فجور و تقوی را به او الهام کرد (فالهمها فجورها و تقواها) .

آری هنگامی که خلقتش تکمیل شد، و ((هستی)) او تحقق یافت، خداوند بایدها و نبایدها را به او تعلیم داد، و به این ترتیب وجودی شد از نظر آفرینش مجموعه ای از گل بد بو و روح الهی و از نظر تعلیمات آگاه بر فجور و تقوی و در نتیجه وجودی است که می تواند در قوس صعودی برتر از فرشتگان گردد، و از ملک پران شود، و آنچه اندر وهم ناید آن شود، و در قوس نزولی از حیوانات درنده نیز منحطتر گردد و به مرحله ((بل هم اضل)) برسد و این منوط به آن است که با اراده و انتخابگری خویش کدام مسیر را برگزیند .

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 46@@@

((لهمها)) از ماده ((الهام)) در اصل به معنی بلعیدن یا نوشیدن چیزی است، و سپس به معنی القاء مطلبی از سوی پروردگار در روح و جان آدمی آمده است، گوئی روح انسان آن مطلب را با تمام وجودش می نوشد و می بلعد، و گاه به معنی وحی نیز آمده، ولی بعضی از مفسرین معتقدند که تفاوت ((الهام)) با وحی در این است که شخصی که به او الهام می شود نمی فهمد مطلب را از کجا به دست آورده، در حالی که هنگام وحی می داند از کجا و به چه وسیله به او رسیده است .

((فجور)) از ماده ((فجر)) چنانکه قبلا هم اشاره کرده ایم به معنی شکافتن وسیع است، و از آنجا که سپیده صبح پرده شب را می شکافد به آن فجر گفته شده . و نیز از آنجا که ارتکاب گناهان پرده دیانت را می شکافد به آن فجور اطلاق شده .

البته منظور از فجور در آیه مورد بحث همان اسباب و عوامل و طرق آن است .

و منظور از ((تقوی)) که از ماده ((وقایه)) به معنی نگهداری است، این است که انسان خود را از زشتیها و بدیها و آلودگیها و گناهان نگهدارد و برکنار کند .

لازم به یادآوری است که معنی این آیه (فالهمها فجورها و تقواها) این نیست که خداوند عوامل فجور و تقوی را در درون جان آدمی ایجاد کرد، عواملی که او را به فجور و آلودگی و دریدن پرده های حیا دعوت می کند، و عواملی که او را به خیرات و نیکیها می کشاند، آنچنان که بعضی پنداشته، و آیه را دلیلی بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانسته اند .

بلکه می گوید این دو حقیقت را به او الهام و تعلیم کرد، یا به تعبیر ساده تر - راه و چاه را به او نشان داد، همانگونه که در آیه 10 سوره بلد آمده است

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 47@@@

و هدیناه النجدین : ما انسان را به خیر و شر هدایت کردیم .

و به تعبیر دیگر : خداوند آنچنان قدرت تشخیص و عقل و وجدان بیدار، به او داده که فجور و تقوی را از طریق عقل و فطرت در می یابد .

و لذا بعضی از مفسران گفته اند این آیه در حقیقت اشاره به مساءله ((حسن و قبح عقلی)) است که خداوند توانائی درک آن را به انسانها داده است .

قابل توجه اینکه خداوند نعمتهای فراوانی در اختیار بشر گذارده، ولی از میان تمام این نعمتها در اینجا روی مساءله الهام فجور و تقوی و درک حسن و قبح تکیه کرده، چرا که این مساءله سرنوشت سازترین مسائل زندگی بشر است . و سرانجام بعد از تمام این سوگندهای مهم و پی در پی به نتیجه آنها پرداخته می فرماید : سوگند به اینها که هر کس نفس خویش را تزکیه کند رستگار است (قد افلح من زکیها) .
زکیها از ماده تزکیة در اصل - چنانکه راغب در مفردات آورده - به معنی نمو و رشد دادن است، و زکات نیز در اصل به معنی نمو و رشد است، و لذا در روایتی از علی (علیه السلام) می خوانیم : المال تنقصه النفقة و العلم یزکوا علی الانفاق . مال با انفاق نقصان می یابد ولی علم با انفاق نمو می کند .**(نهج البلاغه) (کلمات قصار) کلمه 147***
سپس این واژه به معنی تطهیر و پاک کردن نیز آمده، شاید به این مناسبت که پاکسازی از آلودگیها سبب رشد و نمو است، و در آیه مورد بحث هر دو معنی امکان دارد .
آری رستگاری از آن کسی است که نفس خویش را تربیت کند و رشد و نمو دهد، و از آلودگی به خلق و خوی شیطانی و گناه و عصیان و کفر پاک سازد

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 48@@@

و در حقیقت مساءله اصلی زندگی انسان نیز همین تزکیه است، که اگر باشد سعادتمند است و الا بدبخت و بینوا .

سپس به سراغ گروه مخالف رفته، می فرماید : نومید و محروم گشت هر کس نفس خود را با معصیت و گناه آلوده ساخت (و قد خاب من دساها) .

((خاب)) از ماده ((خیبة)) به معنی نرسیدن به مطلوب و محروم شدن و زیانکار گشتن است .**(مفردات) راغب و (قاموس اللغه)***

((دساها)) از ماده ((دس)) در اصل به معنی داخل کردن چیزی تواءم با کراهت است، چنانکه قرآن مجید درباره عرب جاهلی و زنده به گور کردن دختران می فرماید : ام یدسه فی التراب : آن را با کراهت و نفرت در خاک پنهان می کند (نحل - 59) و ((دسیسه)) به کارهای مخفیانه زیانبار گفته می شود . در تناسب این معنی با آیه مورد بحث بیانات گوناگونی گفته اند :

گاه گفته شده این تعبیر کنایه از فسق و گناه است، چرا که اهل تقوی و صلاح، خود را آشکار می سازند، در حالی که افراد آلوده و گنهکار خود را پنهان می دارند، چنانکه نقل شده است سخاوتمندان عرب خیمه های خود را در نقاط مرتفع می زدند، و شبها آتش روشن می کردند، تا نیازمندان در طول شب و روز به سراغشان بروند، و مورد محبت آنها واقع شوند، ولی افراد بخیل و لئیم در زمینهای پست خیمه برپا می کردند تا کسی به سراغ آنان نیاید !

و گاه گفته اند منظور این است که گنهکاران خود را در لابلای صالحان پنهان می کنند .

یا اینکه نفس خود یا هویت انسانی خویش را در معاصی و گناه پنهان می دارند .

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 49@@@

یا معاصی و گناه را در درون نفس خود مخفی می کنند . و در هر حال کنایه ای است از آلودگی به گناه و معصیت و خوهای شیطانی و درست در نقطه مقابل تزکیه است .

جمع تمام این معانی در مفهوم وسیع آیه نیز بی مانع است .

و به این ترتیب پیروزمندان و شکست خوردگان در صحنه زندگی دنیا مشخص می شوند، و معیار ارزیابی این دو گروه چیزی جز تزکیه نفس و نمو و رشد روح تقوی و اطاعت خداوند یا آلودگی به انواع معاصی و گناهان نیست .

و از اینجا روشن می شود اینکه در حدیثی از امام باقر و امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه نقل شده است که فرمود : قد افلح من اطاع و خاب من عصی : رستگار شد کسی که اطاعت کرد و نومید و محروم گشت کسی که عصیان نمود**(مجمع البیان) جلد 10 صفحه 498*** در حقیقت بیان نتیجه و حاصل مقصود است .

در حدیث دیگری آمده است که رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) هنگامی که ((آیه قد افلح من زکاها)) را تلاوت می فرمود، توقف می کرد و چنین دعا می نمود : اللهم آت نفسی تقواها، انت ولیها و مولاها، و زکها انت خیر من زکاها : پروردگارا به نفس من تقوایش را مرحمت کن، تو ولی و مولای آن هستی، و آن را تزکیه فرما که تو بهترین تزکیه کنندگانی .**همان***

این سخن نشان می دهد که پیمودن این راه پر پیچ و خم، و گذشتن از این گردنه صعب العبور حتی برای پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) جز به توفیق الهی ممکن نیست، یعنی با گامهائی از سوی بندگان و تاءییداتی از سوی خداوند، و لذا در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم که در تفسیر این دو آیه فرمود : (افلحت نفس

@@تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 50@@@

زکاها الله، و خابت نفس خیبها الله من کل خیر !) : رستگار شد نفسی که خدا او را تزکیه کرده و نومید و محروم گشت نفسی که خدا او را از هر خیر محروم نموده است .**درالمنثور جلد 6 صفحه 357***