تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد16
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

در دل خدا می گویند و با زبان بت!

در آیات گذشته روی سخن با مشرکانی بود که حقانیت اسلام را درک کرده بودند اما بخاطر ترس از قطع روزی خود حاضر به قبول ایمان و هجرت نبودند در آیات مورد بحث روی سخن را به پیامبر اسلام - و در واقع به همه مؤمنان کرده - دلائل توحید را از طریق ((خلقت)) و ((ربوبیت)) و ((فطرت)) - یعنی از سه طریق متفاوت - بیان می کند، و به آنها خاطر نشان می سازد که سرنوشت آنها به دست خدائی است که در ((آفاق)) و ((انفس)) آثار او را می یابند، نه به دست بتها که بتها

@@تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 336@@@

هیچ نقشی در این میان ندارند .

نخست به مسئله خلقت آسمان و زمین اشاره کرده و از اعتقادات باطنی آنها کمک گرفته، می گوید: ((اگر از آنها سؤال کنی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده؟ و چه کسی خورشید و ماه را مسخر فرمان خویش در طریق منافع بندگان کرده؟ همه یک زبان پاسخ می گویند ((الله)) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر لیقولن الله) .

زیرا مسلم است نه بت پرستان و نه غیر آنها هیچکس نمی گوید خالق زمین و آسمان و تسخیر کننده خورشید و ماه یک مشت سنگ و چوبی است که به دست انسان ساخته و پرداخته شده است .

به تعبیر دیگر: حتی بت پرستان در ((توحید خالق)) شک نداشتند، آنها در عبادت مشرک بودند، می گفتند ما بتها را برای این می پرستیم که واسطه میان ما و خدا شوند، چنانکه در آیه 18 سوره یونس می خوانیم، ((و یقولون هؤلاء شفعائنا عند الله)) .

ما لایق این نیستیم که مستقیما با خدا ارتباط گیریم، باید از طریق بتها رابطه خود را برقرار کنیم!: ((ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی)): ((ما آنها را پرستش نمی کنیم مگر به این جهت که مقام ما را به خدا نزدیک کند))! (زمر آیه 3) .

غافل از اینکه هیچ فاصله ای میان خالق و خلق وجود ندارد، و او بما از رگ گردن ما نزدیکتر است، بعلاوه اگر انسان که گل سرسبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چیزی می تواند واسطه او شود .

به هر حال در پایان آیه، بعد از ذکر این دلیل روشن می گوید: ((با این حال چگونه آنها از عبادت خداوند خالق متعال به عبادت یک مشت بتهای سنگی و چوبی بازگردانده می شوند))؟ (فانی یؤفکون) .

@@تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 337@@@

((یؤفکون)) از ماده ((افک)) (بر وزن فکر) به معنی بازگرداندن چیزی از صورت واقعی و حقیقی آن است، و به همین تناسب بر دروغ، و نیز بادهای مخالف اطلاق می شود .

تعبیر ((یؤفکون)) به صیغه مجهول اشاره به این است که آنها قدرت بر تصمیم گیری ندارند، گوئی بی اراده به سوی بت پرستی کشیده می شوند!

ضمنا منظور از تسخیر خورشید و ماه نظاماتی است که خداوند برای آنها قرار داده و آنها را با این نظامات در طریق منافع انسانها به راه انداخته است .

سپس برای تأکید همین معنی که هم خالق او است و هم رازق او است، اضافه می کند: ((خداوند روزی برای هر کس از بندگانش بخواهد گسترده می کند و برای هر کس بخواهد محدود و تنگ می سازد)) (الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر له) .

کلید روزی به دست او است نه به دست انسانها، و نه بتها .

و اینکه در آیات قبل گفته شد مؤمنان راستین تنها بر او توکل می کنند بخاطر همین است که اختیار همه چیز به دست او است، پس چرا از اظهار ایمان بترسند و زندگی خویش را از ناحیه دشمنان در خطر ببینند؟!

و اگر چنین تصور کنند که خدا قدرت دارد، ولی از حال آنها آگاه نیست این اشتباه بزرگی است، چرا که ((خداوند به همه چیز عالم است)) (ان الله بکل شیء علیم) .

مگر ممکن است کسی خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فیض او به موجودات برسد و در عین حال از وضع آنها آگاه نباشد؟ این قابل تصور نیست .

در مرحله دوم سخن از ((توحید ربوبی)) و نزول سرچشمه اصلی ارزاق از

@@تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 338@@@

ناحیه خدا است، می فرماید: ((اگر از آنها سؤال کنی چه کسی از آسمان آبی نازل کرد و زمین را بعد از مردن به وسیله آن زنده کرد همه یک زبان می گویند: الله))! (و لئن سالتهم من نزل من السماء ماء فاحیا به الارض من بعد موتها لیقولن الله) .

این اعتقاد باطنی بت پرستان است که حتی از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زیرا آنها هم ((خالق)) را خدا می دانستند و هم ((رب و مدبر جهان)) را خدا معرفی می کردند .

بعد می افزاید: ((بگو حمد و ستایش مخصوص خدا است)) (قل الحمد لله) .

حمد و سپاس برای کسی است که همه نعمتها از ناحیه او است، زیرا هنگامی که آب که سرچشمه اصلی حیات و مایه زندگی همه جانداران است از ناحیه او باشد پیدا است سایر ارزاق نیز از ناحیه او است .

بنابراین حمد و ستایش نیز باید مخصوص به او باشد که معبودهای دیگر سهمی در این میان ندارند .

بگو شکر خدا را که آنها خودشان به این حقایق نیز معترفند .

و بگو شکر خدا را که منطق ما آن قدر زنده و کوبنده است که هیچکس قدرت بر ابطال آن ندارد .

و از آنجا که گفتگوهای مشرکان از یکسو، و گفتارها و اعمالشان از سوی دیگر با هم تناقض داشت، در پایان آیه می افزاید: ((بلکه اکثر آنها درک نمی کنند)) (بل اکثرهم لا یعقلون) .

و گرنه انسان عاقل و فهمیده چگونه ممکن است این قدر پراکنده گوئی کند؟ از یک طرف خالق و رازق و مدبر جهان را خدا بداند، و از سوی دیگر در برابر بتها که هیچ تاءثیری در سرنوشت آنان ندارند سجده کند .

از یک سو معتقد به توحید ((خالق)) و ((رب)) باشند و از سوی دیگر دم از

@@تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 339@@@

شرک در عبادت زنند .

جالب اینکه نمی گوید آنها عقل ندارند می گوید تعقل نمی کنند، یعنی دارند و به کار نمی گیرند!

و برای اینکه اندیشه آنها را از افق این زندگی محدود فراتر برد و جهانهای وسیعتری در برابر دید عقل آنها بگشاید در آیه بعد چگونگی زندگی دنیا را در مقایسه با زندگی جاویدان سرای دیگر در یک عبارت کوتاه و بسیار پر معنی چنین بیان می کند: ((این زندگی دنیا جز لهو و لعب چیزی نیست جز سرگرمی و بازی مطلبی در آن یافت نمی شود)) (و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب) .

((و سرای آخرت زندگی واقعی است اگر آنها می دانستند)) (و ان الدار الاخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون) .

چه تعبیر جالب و رسائی؟ چرا که ((لهو)) به معنی سرگرمی است و هر کاری که انسان را به خود مشغول می دارد و از مسائل اصولی زندگی منحرف می کند و ((لعب)) به کارهائی می گویند که دارای یک نوع نظم خیالی برای یک هدف خیالی است (بازی) .

در لعب و بازی یکی شاه می شود، و دیگری وزیر، دیگری فرمانده لشکر و دیگری قافله، یا دزد، و بعد از درگیری ها وقتی بازی به پایان می رسد می بینیم همه نقشها خواب و خیال بوده است .

قرآن می گوید: زندگی دنیا یکنوع سرگرمی و بازی است، مردمی جمع می شوند و به پندارهائی دل می بندند، بعد از چند روزی پراکنده می شوند، و در زیر خاک پنهان می گردند، سپس همه چیز به دست فراموشی سپرده می شود . اما حیات حقیقی که فنائی در آن نیست، نه درد و رنج و ناراحتی و نه ترس و دلهره در آن وجود دارد و نه تضاد و تزاحم، تنها حیات آخرت است، ولی اگر انسان

@@تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 340@@@

بداند و اهل دقت و تحقیق باشد .

و آنها که دل به این زندگی می بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش می شوند کودکانی بیش نیستند، هر چند سالیان دراز از عمر آنها می گذرد .

ضمنا باید توجه داشت که ((حیوان)) (بر وزن ضربان) به اعتقاد جمعی از مفسران و ارباب لغت به معنی حیات است (معنی مصدری دارد) .**این کلمه در اصل از (حی) گرفته شده و (حییان) بوده که یاء دوم تبدیل به (واو) گشته و (حیوان) شده است.***

اشاره به اینکه ((سرای آخرت)) عین زندگی و حیات است، گوئی حیات از همه ابعاد آن می جوشد، و چیزی جز ((زندگی)) در آن نیست! .

بدیهی است قرآن هرگز نمی خواهد با این تعبیر ارزش مواهب الهی را در این جهان نفی کند، بلکه می خواهد با یک مقایسه صریح و روشن ارزش این زندگی را در برابر آن زندگی مجسم سازد، علاوه بر این به انسان هشدار دهد که اسیر این مواهب نباشد، بلکه ((امیر)) بر آنها گردد، و هرگز ارزشهای اصیل وجود خود را با آنها معاوضه نکند .

در مرحله سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانی و تجلی نور توحید در بحرانی ترین حالات، در درون جان انسانها می رود و ضمن مثال بسیار گویائی می فرماید: ((هنگامی که بر کشتی سوار می شوند خدا را با اخلاص کامل می خوانند و غیر او از نظرشان محو می شود، اما هنگامی که آنها را از طوفان و گرداب رهائی می بخشد و به خشکی می رساند باز مشرک می شوند))! (فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر اذا هم یشرکون) .

آری شدائد و طوفانها زمینه ساز شکوفائی فطرت آدمی است، چرا که نور توحید در درون جان همه انسانها نهفته است، آداب و رسوم خرافی، تربیتهای

@@تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 341@@@

غلط، تلقینهای سوء، پرده هائی بر آن می افکند، ولی هنگامی که طوفانها از هر سو می وزد و گردابهای مشکلات در برابر انسان نمایان می گردد و دست خود را از همه اسباب ظاهری کوتاه می بیند بی اختیار به سراغ عالم ماوراء طبیعت می رود و هرگونه فکر شرک آلود را از دل زدوده و در کوره این حوادث - به مصداق ((مخلصین له الدین)) - از هر ناخالصی خالص می گردد .

کوتاه سخن اینکه، همیشه یک نقطه نورانی در درون قلب انسان وجود دارد که خط ارتباطی او با جهان ماوراء طبیعت، و نزدیکترین راه به سوی خدا است .

تعلیمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت، پرده هائی بر آن می افکند، اما طوفانهای حوادث این پرده ها را می درد و خاکسترها را کنار می زند، و آن نقطه نورانی آشکار می شود .

به همین دلیل پیشوایان بزرگ اسلام کسانی را که در مساءله خداشناسی سخت در تردید فرو می رفتند از همین طریق ارشاد می نمودند .

داستان مرد سرگردانی را که در امر خداشناسی گرفتار شک و تردید شده بود، و امام صادق (علیه السلام) از همین راه فطری و درونی او را ارشاد فرمود، همه شنیده ایم .

عرض کرد: یا بن رسول الله دلنی علی الله ما هو؟ فقد اکثر علی المجادلون و حیرونی!

فقال له الامام (علیه السلام): یا عبدالله! هل رکبت سفینة قط؟ قال نعم، قال فهل کسر بک حیث لا سفینة تنجیک و لا سباحة تغنیک؟ قال نعم .

قال فهل تعلق قلبک هنالک ان شیئا من الاشیاء قادر علی ان یخلصک من ورطتک؟ قال، نعم .

قال الصادق (علیه السلام) فذلک الشیء هو الله القادر علی الانجاء حیث لا منجی، و علی الاغاثة حیث لا مغیث،

@@تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 342@@@

((ای فرزند رسولخدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) مرا به خدا راهنمائی کن او کیست؟ زیرا وسوسه گران مرا حیران ساخته اند، امام فرمود ای بنده خدا! آیا هرگز سوار بر کشتی شده ای؟ عرض کرد آری، فرمود: هرگز کشتی تو شکسته است در آنجا که هیچ کشتی دیگری برای نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگری نداشته ای؟ عرض کرد: آری، فرمود در آن حالت آیا قلب تو به این امر تعلق گرفت که وجودی هست که می تواند تو را از آن مهلکه نجات دهد؟ عرض کرد آری .

امام صادق فرمود او خداوندی است که قادر بر نجات است در آنجا که هیچ نجات دهنده و فریادرسی نیست)) .**بحارالانوار جلد 3 طبع جدید صفحه 41.***

در آخرین آیه مورد بحث بعد از ذکر اینهمه استدلالات بر توحید و خداپرستی مخالفان را با تهدیدی شدید و کوبنده مواجه ساخته، می گوید: ((آنها آیات ما را انکار کنند، و نعمتهای ما را نادیده بگیرند، و چند روزی از لذات زودگذر بهره ببرند، اما به زودی خواهند فهمید)) که عاقبت کفر و شرک آنها به کجا خواهد رسید؟ و آنها را به چه سرنوشت شومی گرفتار خواهد ساخت؟ (لیکفروا بما آتیناهم و لیتمتعوا فسوف یعلمون) .

گرچه ظاهر آیه در اینجا امر به کفر و انکار آیات الهی است، اما بدیهی است منظور از آن تهدید است، درست مثل اینکه به یک شخص جنایتکار ستمگر می گوئیم، هر جنایتی از دستت می آید بکن، اما به زودی نتیجه تلخ اعمالت را یکجا خواهی چشید! .

در اینگونه عبارات گرچه صیغه امر به کار می رود اما هدف از آن تهدید است، نه طلب .

جالب اینکه جمله فسوف یعلمون به صورت مطلق آمده نمی گوید چه چیز

@@تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 343@@@

را می دادند، بلکه می گوید ((به زودی خواهند دانست)) این اطلاق کلام برای آن است که مفهومش هر چه وسیعتر باشد و ذهن شنونده در هیچ حدی محدود نگردد، نتیجه اعمال، عذاب الهی، رسوائی در دو جهان و هرگونه بدبختی دیگر .

نکته،