تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد13
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

صحنه هول انگیز قیامت

از آنجا که در آیات گذشته، سخن از حوادث مربوط به پایان دنیا و آغاز قیامت بود، آیات مورد بحث نیز همین مساله را پیگیری می کند.

از نخستین آیه چنین بر می آید که مردم از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) در باره سرنوشت کوهها به هنگام پایان گرفتن دنیا سؤال کرده بودند، شاید از این جهت که باور نمی کردند، چنین موجودات با عظمتی که ریشه های آن در اعماق زمین فرو رفته و سر به آسمان کشیده قابل تزلزل بوده باشد، و تازه اگر بخواهد از جا کنده شود کدام باد و طوفان است که چنین قدرتی دارد.

لذا می گوید: ((از تو در باره کوهها سؤال می کنند)) (و یسئلونک عن الجبال ).

در پاسخ : ((بگو پروردگار من آنها را از هم متلاشی و تبدیل به سنگریزه
@@تفسر نمونه جلد 13 صفحه 302@@@
کرده سپس بر باد می دهد! (فقل ینسفها ربی نسفا).**ماده (نسف) در لغت به معنی ریختن دانه های غذائی در غربال و تکان دادن و باد دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود و در اینجا اشاره به متلاشی شدن و خرد شدن کوهها و سپس بر باد رفتن آنها است***

از مجموع آیات قرآن در مورد سرنوشت کوهها چنین استفاده می شود که آنها در آستانه رستاخیز مراحل مختلفی را طی می کنند:

نخست به لرزه در می آیند (یوم ترجف الارض و الجبال - مزمل - 14).

سپس به حرکت درمی آیند (و تسیر الجبال سیرا - طور - 10)

در سومین مرحله از هم متلاشی می شوند و به صورت انبوهی از شن در می آیند (و کانت الجبال کثیبا مهیلا - مزمل - 14).

و در آخرین مرحله آنچنان طوفان و باد آنها را از جا حرکت می دهد و در فضا می پاشد که همچون پشمهای زده شده به نظر می رسد (و تکون الجبال کالعهن المنفوش - قارعه - 5).

آیه بعد می گوید: با متلاشی شدن کوهها و پراکنده شدن ذرات آن، خداوند صفحه زمین را به صورت زمینی صاف و مستوی و بی آب و گیاه در می آورد (فیذرها قاعا صفصفا).**(قاع) زمین صاف و مستوی است و بعضی آن را به محلی که آب در آن جمع می شود تفسیر کرده اند و اما (صفصف) گاهی به معنی زمینی که خالی از هرگونه گیاه است تفسیر شده و گاه به معنی زمین صاف و از مجموع این دو صف استفاده می شود که در آن روز کوهها و گیاهان همگی از صفحه زمین محو می شوند و زمینی صاف و ساده باقی میماند***

((آنچنان که در آن هیچگونه اعوجاج و پستی و بلندی مشاهده نخواهی
@@تفسیر نمونه جلد 13 صفحه 303@@@
کرد)) (لا تری فیها عوجا و لا امتا).**(عوج) به معنی کجی و گودی است و (امت) به معنی زمین مرتفع و تپه است بنابراین آیه مجموعا چنین معنی می دهد که در آن روز هیچگونه پستی و بلندی در زمین دیده نمی شود***

در این هنگام دعوت کننده الهی، مردم را به حیات و جمع در محشر و حساب دعوت می کند و همگی بی کم و کاست، دعوت او را لبیک می گویند و از او پیروی می نمایند (یومئذ یتبعون الداعی لا عوج له ).

آیا این دعوت کننده ((اسرافیل است )) یا فرشته دیگری از فرشتگان بزرگ خدا؟ در قرآن دقیقا مشخص نشده است، ولی هر کس که باشد آنچنان فرمانش نافذ است که هیچکس قدرت بر تخلف از آن را ندارد. جمله ((لا عوج له )) (هیچ انحراف و کجی ندارد) ممکن است توصیف برای دعوت این دعوت کننده بوده باشد و یا توصیفی برای پیروی کردن دعوت شدگان و یا هر دو، جالب توجه اینکه همانگونه که سطح زمین آنچنان صاف و مستوی می شود که کمترین اعوجاجی در آن نیست، فرمان الهی و دعوت کننده او نیز آنچنان صاف و مستقیم و پیروی از او آنچنان مشخص است که هیچ انحراف و کجی در آن نیز راه ندارد.

((در این موقع اصوات در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع می گردد و جز صدای آهسته، چیزی نمی شنوی )) (و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا).**(همس) (بر وزن لمس) آنچنان که (راغب) در (مفردات) می گوید به معنی صدای آهسته و پنهان است و بعضی آن را به صدای آهسته پا (پاهای برهنه) تفسیر کرده اند و بعضی به حرمت لبها بی آنکه از آن شنیده شود که تفاوت زیادی باهم ندارد***
@@تفسیر نمونه جلد 13 صفحه 304@@@
این خاموشی صداها یا به خاطر سیطره عظمت الهی بر عرصه محشر است که همگان در برابرش خضوع می کنند، و یا از ترس حساب و کتاب و نتیجه اعمال و یا هر دو.

از آنجا که ممکن است بعضی گرفتار این اشتباه شوند که ممکن است غرق گناه باشند و به وسیله شفیعانی شفاعت شوند بلافاصله اضافه می کند: ((در آن روز شفاعت هیچکس سودی نمی دهد مگر کسانی که خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده، و از گفتار آنها در این زمینه راضی است )) (یومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضی له قولا).

اشاره به اینکه : شفاعت در آنجا بی حساب نیست، بلکه برنامه دقیقی دارد هم در مورد شفاعت کننده، و هم در مورد شفاعت شونده، و تا استحقاق و شایستگی در افراد برای شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنی ندارد.

حقیقت این است که گروهی پندارهای غلطی از شفاعت دارند و آن را بی شباهت به پارتی بازیهای دنیا نمی دانند، در حالی که شفاعت از نظر منطق اسلام یک کلاس عالی تربیت است، درسی است برای آنها که راه حق را با پای تلاش و کوشش می پیمایند، ولی احیانا گرفتار کمبودها و لغزشها می شوند، این لغزشها ممکن است گرد و غبار یاس و نومیدی بر دلهاشان بپاشد، در اینجا است که شفاعت به عنوان یک نیروی محرک به سراغ آنها می آید و می گوید: مایوس نشوید و راه حق را همچنان ادامه دهید و دست از تلاش و کوشش در این راه برندارید، و اگر لغزشی از شما سر زده است شفیعانی هستند که به اجازه خداوند رحمان که رحمت عامش همگان را فرا گرفته از شما شفاعت می کنند. شفاعت، دعوت به تنبلی، یا فرار از زیر بار مسئولیت، و یا چراغ سبز در برابر ارتکاب گناه نیست، شفاعت دعوت به استقامت در راه حق و تقلیل گناه در
@@تفسیر نمونه جلد 13 صفحه 305@@@
سر حد امکان است .

گرچه بحث شفاعت را به طور مشروح در جلد اول ذیل آیه 47 و 48 سوره بقره و جلد دوم ذیل آیه 255 سوره بقره آوره ایم بد نیست در اینجا داستان جالبی را بر آن بیفزائیم و آن اینکه : عالم ربانی مرحوم یاسری از علمای محترم تهران چنین نقل می کرد که شاعری به نام ((حاجب )) که در مساله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده بود شعری به این مضمون می سراید:

حاجب اگر معامله حشر با علی است
من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن
شب هنگام امیر مؤمنان علی ( علیه السلام ) را در خواب می بیند در حالی که عصبانی و خشمگین بوده می فرماید شعر خوبی نگفتی !، عرض می کند چه بگویم ؟ می فرماید شعرت را این چنین اصلاح کن : حاجب اگر معامله حشر با علی است
شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن !
و از آنجا که حضور مردم در صحنه قیامت برای حساب و جزاء، نیاز به آگاهی خداوند از اعمال و رفتار آنها دارد، در آیه بعد چنین اضافه می کند: ((خداوند آنچه را مجرمان در پیش دارند و آنچه را در دنیا پشت سر گذاشته اند، همه را می داند، و از تمام افعال و سخنان و نیات آنها در گذشته و پاداش کیفری را که در آینده در پیش دارند، از همه با خبر است، ولی آنها احاطه علمی به پروردگار ندارند (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما).**بعضی از مفسران احتمال داده اند که ضمیرهای جمع در جمله نخست به شفاعت کنندگان باز می گردد و بعضی نیز احتمال داده اند که ضمیر در (به) به اعمال مجرمان و نتیجه های آن بر می گردد ولی آنچه در بالا گفتیم صحیحتر به نظر می رسد(دقت کنید)***
@@تفسیر نمونه جلد 13 صفحه 306@@@
و به این ترتیب احاطه علمی خداوند هم نسبت به اعمال آنها است و هم نسبت به جزای آنها، و این دو در حقیقت دو رکن قضاوت کامل و عادلانه است، که قاضی هم از حوادثی که رخ داده کاملا آگاه باشد و هم از حکم و جزای آن .

((در آن روز همه مردم در برابر خداوند حی قیوم، کاملا خاضع می شوند)) (و عنت الوجوه للحی القیوم ).

((عنت )) از ماده عنوة به معنی خضوع و ذلت آمده، لذا به اسیر، ((عانی )) گفته می شود، چرا که در دست اسیرکننده، خاضع و ذلیل است .

و اگر می بینیم در اینجا خضوع به ((وجوه )) (صورتها) نسبت داده شده، به خاطر آن است که همه پدیده های روانی از جمله خضوع نخستین بار، آثارش در چهره انسان ظاهر می شود.

این احتمال را نیز بعضی از مفسران داده اند که ((وجوه )) در اینجا به معنی ((رؤساء)) و سردمداران و زمامداران است که در آن روز همگی در پیشگاه خدا ذلیل و خاضع می شوند (ولی تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد).

انتخاب صفت ((حی و قیوم )) از میان صفات خدا در اینجا به خاطر تناسبی است که این دو صفت با مساله رستاخیز که روز حیات و قیام همگان است دارد.

و در پایان آیه، اضافه می کند: ((مایوس و نومید از ثواب الهی کسانی هستند که بار ظلم و ستم بر دوش کشیدند)) (و قد خاب من حمل ظلما).

گوئی ظلم و ستم همچون بار عظیمی است که بر دوش انسان سنگینی می کند و از پیشرفت او به سوی نعمتهای جاویدان الهی باز می دارد، ظالمان و ستمگران چه آنها که بر خویش ستم کردند، یا بر دیگران، از اینکه در آن روز، با چشم خود می بینند، سبکباران به سوی بهشت می روند اما آنها زیر بار سنگین
@@تفسیر نمونه جلد 13 صفحه 307@@@
ظلم در کنار جهنم زانو زده اند نومیدانه به آنها نگاه می کنند و حسرت می برند!.

و از آنجا که روش قرآن غالبا بیان تطبیقی مسائل است بعد از ذکر سر - نوشت ظالمان و مجرمان در آن روز، به بیان حال مؤمنان پرداخته می گوید: ((اما کسانی که اعمال صالحی انجام دهند، در حالی که ایمان دارند، آنها نه از ظلم و ستمی می ترسند و نه از نقصان حقشان )) (و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا یخاف ظلما و لا هضما).**(هضم) در لغت به معنی نقص است و اگر جذب شدن غذا را به بدن هضم می گویند به خاطر آن است که آن غذا ظاهرا کم میشود و تفاله های آن باقی می ماند***

تعبیر به ((من الصالحات )) اشاره به این است که اگر نتوانند همه اعمال صالح را انجام دهند لااقل بخشی از آن را بجا می آورند، چرا که ایمان بدون عمل صالح، درختی است بی میوه همانگونه که عمل صالح بدون ایمان درختی است بی ریشه که ممکن است چند روزی سر پا بماند اما سرانجام می خشکد، به همین دلیل بعد از ذکر عمل صالح در آیه فوق، قید و هو مؤمن آمده است .

اصولا عمل صالح نمی تواند بدون ایمان، وجود پیدا کند، و اگر هم گاهی افراد بی ایمان اعمال نیکی انجام دهند بدون شک محدود و ضعیف و استثنائی خواهد بود، و به تعبیر دیگر برای اینکه عمل صالح به طور مستمر و ریشه دار و عمیق انجام گیرد باید از عقیده پاک و اعتقاد صحیحی سیراب گردد.

نکته ها: