تربیت
Tarbiat.Org

روضه‏های استاد فاطمی نیا
محمد رحمتی شهرضا

حضرت زینب کبری علیها السلام‏

(1)
یک جمله افتخارآمیز از حضرت زینب علیها السلام برایتان نقل می‏کنم. آی شیعیان! افتخار بکنید. یک خانمی که بر حسب ظاهر اسیر است. برادرش را کشتند برادرانش، بچه هایش، یار و انصارش را کشتند. آن وقت مقتدری مانند یزید، روی تخت خون نشسته است و از شمشیر او خون می‏چکد. خانم بلند بشود و فریاد بزند به او بفرماید:
(انی لا ستصغرک) (77) ای شیعیان افتخار کنید. ببینید در مکتبمان چه کسانی را داریم بلند شود بگوید من قدر تو را کوچک می‏شمارم.
(2)
چه قدر شیعیان باید افتخار کنند. ما چه بزرگانی داریم! مکتب ما چه برجسته هائی دارد. امروز توسل من به عمه امام زمان علیه السلام است؛ زینب کبری علیها السلام. خانمی که شفاعتش در همه جا موجود است. خانمی که اگر کسی گیرندگی داشته باشد، شفاعتش مثل برق است. عنایت فرمودید! می‏گویند: یک خانمی به صورت ظاهر برادرهایش را کشتند. بچه‏هایش را کشتند. تمام اعوانش را کشتند. آن پلید هم در اریکه قدرت تکیه زده و خون از تیغ او می‏بارد. اما دختر امیرالمؤمنین قامت برافراشت، فریاد بر سرش زد که تاریخ این جمله را حفظ کرده علمای تسنن هم ضبط کردند. فرمود: (انی لأستصغرک) یقین بدان که من تو را کوچک می‏شمارم. امام زمان! چه عمه بزرگواری داری. که امام زمانش علیه السلام فرمود: (انت عالمة غیر معلمة) (78) این امام زمانش بود. عمه جان! تو عالمه غیر معلمه هستی. ما در حقایق به فضل الله هیچ باکی نداریم؛ آن که روشن است می‏گوئیم. من بارها به دوستان گفتم به گوش اولیاء خدا رسید و الحمدالله آنها هم متحد شده‏اند صحه گذاشتند. گفتم: علم لدنی دو تا کلمه عربی است. اگر بخواهیم به فارسی خالص در بیاوریم معنایش کلاس خصوصی دیده می‏شود. سنی نقل می‏کند و می‏گوید: وقتی زینب علیهاالسلام به دنیا آمد حضرت زهرا علیهاالسلام به امیرالمؤمنین گفت: (یا علی! سمها...)؛ یا علی! برای او نامی بگذار. آقا فرمود: دختر پیغمبر! من در نام‏گذاری این دختر بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیشی نمی‏گیرم. بچه را پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بردند. (یا رسول الله! سمها). خدا نوه‏ای به شما داده است. یک نازدانه دختری است. نام برایش بگذار. ما کنت لاسبق الی الله عزوجل فی تسمیتها . من در نام گذاری این دختر بر خدا پیشی نمی‏گیرم. (فنزل جبرئیل) جبرئیل نازل شد. فرمود: (الحق یقرؤک السلام) یا رسول الله! حق به تو اقراء سلام می‏کند. (یخصک بالتحیة و الاکرام) و تو را مخصوص به تحیت و اکرام می‏کند. چه می‏گوید: (و یقول سمیها زینب)؛ نام او را زینب بگذار! خانمی که به روایت اهل تسنن اسمش را خدا گذاشته باشد؛ امام زمانش فرمود باشد: تو علم لدنی داری. یک بعد حواسی در کربلا نشان داد. و یک بعد عرفانی که در جهان صدا کرد. بعد حواسی‏اش همان بود که گفتم. بر سر آن پلید فریاد زد و فرمود که: به این تخت و تاجت نگاه نکن که من تو را کوچک می‏شمارم. بعد عرفانی هم این بود که پلید دیگری آمد، شماتت کرد گفت: دیدی خدا برادرانت و فرزندان را چگونه کشت؟ می‏دانید در جواب چه گفت؟ فرمود: (ما رأیت الا جمیلا) (79)؛ من جز زیبایی چیزی ندیدم. این هم بعد عرفانی‏اش بود. امام زمان! چه عمه بزرگواری داری. خجالت می‏کشم بگویم. آدمی که از راه می‏رسد به او می‏گویند: خسته نباشید! پذیرایی می‏کنند. می‏گوید آب می‏خواهم آب می‏دهند. امام زمان! من این را خیلی کم می‏گویم. زبانم لال! بارها گفتم عمه تان چهل منزل آمده بود اما با زخم زبان. غصه. من یک استادی داشتم (ره) که خدمت امام زمان علیه السلام شرفیاب شده بود. می‏دانید چه می‏گفت؟ می‏گفت: خانم وقتی حرف زد با اینکه صدا، صدای زنانه بود ولی یک عده‏ای بی اختیار گفتند و الله خود علی دارد حرف می‏زند. تن پلیدشان می‏لرزید. این شعر آسید محمد علی را من می‏خوانم. امیدوارم در تاریکی برزخ، در ظلمت قبر، دم جان دادن - من که عمل خیری ندارم - همین‏ها به داد من برسد. بارها گفتم آقایان نه یک بیمارستان هزار تخت خواب ساختم نه یک کاری کردم. خدایا نقد جوانی را باختم. چیزی ندارم. بارها گفتم که ندارم. خدا می‏داند چیزی ندارم. خدا رحمت کند سید رضا هندی را که در آن قصیده کوثریه می‏گوید:
سودت صحیفة اعمالی - و وکلت الامر الی حیدر
نامه عملم را بارها سیاه کردم. نشستم حساب کردم کارم را سپردم به حیدر کرار. آقا! واقعا چیزی نداریم.
چیزی نداریم. بارها نشستم حساب کردم نه این که به شما می‏گویم. مردم بعضی‏ها موفقند. خدماتی کرده‏اند من هیچ کار نکردم گفتم: خدایا! نقد جوانی را باختم. اما تو خودت با خبری که به اهل بیت علیهم السلام پیغمبرت ارادت دارم. وعده دادم روزها می‏روم قم منبر. آنجا رفتم در منبر گفتم من روز ماه رمضان در تهران هم منبر نمی‏روم رفقا می‏دانند. یک طوری هست که نمی‏توانم این کار بکنم. رفتم به خانم آنجا گفتم خانم! تو که می‏دانی من روزها در تهران منبر وعده نمی‏دهم. این ماه رمضان را وعده دادم که در آستان ملائک پاسبان تو بیایم دم تکان بدهم. فقط برای این. به شما عزیزان هم گفتم مرا دعا کنید. قول دادم نائب الزیارتتان هم هستم. به شرطی که همه تان ما را دعا کنید. التماس دعا داریم.
خدایا چه مقامی؟! چه عظمتی؟! می‏گوید: و الله علی دارد حرف می‏زند. آمیرزا محمد این شعر را گفت که در زیر آسمان نظیر ندارد. خدا به داد من برسد چون با جانم دارم می‏گویم و تفسیر می‏کنم. عرض کنم که یک کلمه‏ای در عربی هست به او می‏گویند: زئیر با همزه و ز اخت الراء. آن صدای مقدماتی شیر را می‏گویند. اول شیر، قبل از حمله، وقتی می‏خواهد حمله کند، قبل از آن، یک صدائی در سینه‏اش ظاهر می‏شود، آن علامت خطر است. یعنی اگر کسی در جنگلی، بیابانی دید شیر روبرو آمد و آن صدا را در آورد؛ تقریبا باید مرگ خودش را در نظر بگیرد. به آن زئیر می‏گویند. نوشته‏اند که در هیچ حیوانی این لفظ به کار نمی‏رود. فقط، مخصوص شیر است. مرحوم آمیرزا محمد. علامه‏ای در نجف بود. بزرگواری بود. می‏گوید: او ان فی غاب امامته لزئیرها همت الوجوه متحیرا می‏دانید چرا؟ این تن‏های پلید می‏لرزد؟ چرا این کاخ می‏لرزد؟ نزدیک است خراب شود. می‏گوید: برای این که باید سؤال کنیم آیا دختر علی حرف می‏زند یا صدای زئیر از بیشه امامت به گوش می‏رسد؟ کدامیک؟ زئیر است که دارد می‏لرزاند. من می‏گویم: امام زمان علیه السلام! من غلط می‏کنم بگویم که عمه شما خسته شدند. با قدرت تمام کارها را اداره کرد. اما خودتان می‏دانید. من نمی‏دانم این قدر می‏دانم که بعد از آن همه فعالیت‏ها و زحمات رفت در حضور برادر بزرگوارش و گفت: حسین جان! عزیزم! من خیلی این بچه‏ها را که بهانه پدر را می‏گرفتند یک جوری آرام کردم. شب‏ها بچه‏ها بهانه پدر می‏گرفتند. آن‏ها را آرام کردم. شماتت را جواب دادم. زخم زبان‏ها را تحمل کردم. اما من یک حرف دارم و آن این است که فقط با دختر کوچکت دو سه کلمه حرف بزن!
(3)
آتش در خانه حضرت زهرا علیها السلام ماند تا عصر عاشورا به خیمه‏های ابی عبدالله رسید. همین آتش بود. من اهل مصیبت مکشوف نیستم اما گفتم آتش رسید در عصر عاشورا به خیمه‏ها. مصیبت آقا خیلی بزرگ است. باز هم اینجا به ساحت مقدسه عمه امام زمان. حضرت زینب کبری علیهاالسلام. این خانم خیلی بزرگ است از عقل ما خارج است. عوامی برخورد نکنید. علمی عرض می‏کنم. وجود نازنین زینب کبری علیها السلام در این دنیا در این جهان هستی هنوز هم دارد کار می‏کند. مجتهدی در نجف نابینا شد.
خدایا به حق زینب کبری علیها السلام عقلمان را، چشممان را، سلامتی ما را از ما نگیر!
چشم برای همه عزیز است، مخصوصا برای یک مجتهد که می‏خواهد مطالعه کند و مطلب استخراج کند. نمی‏دانم چطور خدا بخواهد دعا را مستجاب کند یک چیزهائی را پیش می‏آورد که از عقل ما خارج است. یک دفعه به قلب این مجتهد افتاد که به دختر امیرالمؤمنین توسل کن! گفت: دختر امیرالمؤمنین! شما آبرو دارید من این چشمانم را لازم دارم، نزد خدا شفاعت بکنید. می‏گوید: این راز و نیاز را نمودم و خوابیدم. یک وقت دیدم خانم مجلله‏ای آمد و فرمود: من را صدا کردی! من دختر علی‏ام. می‏گوید: دیدم این چادرش را گرفت و قدری از این چادر را بپیچاند و به صورت یک میل در آورد و به چشمانم کشید. از خواب بیدار شدم و دیدم که همه جا را می‏بینم. عصر عاشورا مصیبتش به این خانم بر می‏گردد. یک کلمه‏ای فقط ما شنیدیم. امام زمان! عمه‏اتان آن شب آتش خاموش بکند؟ دنبال بچه گم شده برود؟ کجا برود؟ چه بکند؟ که نیر تبریزی خدا جزای خیرش بدهد بهترین حرف را زده.
اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب - حبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
بر اهل بیت چه گذشت؟ چی شد؟ صلوات الله علیک یا اهل بیت النبوة
(4)
سفره دارد جمع می‏شود، ضیافت دارد برچیده می‏شود. چه بدست می‏آوردیم؟ مواظب زیان باشیم امروز زبانها دارد دنیا را به هم می‏ریزد. زبان زبان! وای وای! گفتم که توسلمان به سه ساله ابی عبدالله علیه السلام است. در خانه‏اش برویم. توضیحی عرض می‏کنم. توضیح این است که ببیند. ما در اسم این نازدانه اصراری نداریم. ببینید! یک وقت بیایی بگویی که اصلا امام حسین علیه السلام همچنین بچه‏ای نداشت. نه! این خلاف تحقیق است. این سه ساله، این نازدانه، که قبر نازنینش در دمشق است این، دختر امام حسین علیه السلام بوده است. منتها ظلم ظالمان - که خدا از آنها نگذرد این قدر زیاد بوده که شما می‏بینید، ما در اثر این ظلم‏ها چقدر اختلاف در همان تاریخ وفات داریم. اختلاف در تاریخ ولادت داریم. خب حالا امکان دارد که ظلم به جایی برسد که اسم نازدانه‏ای هم تحریف بشود، محو بشود، بالاخره هر چی بوده اسمش را ما نمی‏دانیم. من همیشه می‏گویم سه ساله ابی عبدالله علیه السلام. بعضی‏ها می‏گویند رقیه. حالا شاید هم رقیه هم بوده این را هم کسی نمی‏تواند ردش بکند. شاید اصلا رقیه نبوده و اسم دیگری داشته ما نمی‏دانیم محو شده و ظلم آن را از بین برده است. البته در علم انساب رقیة بن الحسین ننوشته‏اند خب ننوشته‏اند که یک همچنین دختری هم نداشته. شاید نام این نازدانه چیز دیگری بوده. ما می‏گوییم سه ساله، نازدانه، جان ما به قربانش! البته بنده تحقیقی در این رابطه دارم که برای خودم بسیار لذت بخش است. که توسل من همین است. این قضیه خرابه شام هم درست است. روایتش معتبر است. خدا دشمنان اهل بیت را لعنت کند. خدایا! اینها چقدر بد بودند. چقدر خبیث بودند. نازدانه، سه ساله گریه می‏کند چه جوری او را آرام می‏کنند؟ آدم نمی‏تواند بگوید به خدا، این را هم ما بدست آوردیم که درست بوده است. اما تحقیقم راجع به این قبر نورانی بوده است. خب ما طلبه هستیم، منبری می‏رویم، توسلی پیدا می‏کنیم. در یک سال ماه محرم بود، حدود شاید هشت، نه سال پیش از این که یک علتی در نواحی کمرم به من رسید و بنده در بیمارستان بستری شدم. تا شب عاشورا هم گذشت. این ده روز که بستری بودم دیدم خدا به من یک چیزی مرحمت کرد و آن این بود که یک چند جلد کتاب بردم و بالای سر تختم گذاشتم و یک تحقیقی در مورد این سه ساله کردم. گفتم بگذار این ده شب منبر من این بشود. اصلا برای خودم منبر بروم. تحقیق کردم و به نتیجه رسیدم و بسیار گریه کردم و این اسنادی هم که تحقیق من دارد دو سه بار تجدید نظر کردم بسیار هم معتبر است. حالا شنیدم از این اولاد و اعقاب و صاحبان این اسناد در دنیا زنده هستند. ان شاء الله عمری داشتم بروم آنها را پیدا کنم تا این اسناد کامل بشود و الان هم کامل است، کاملتر بشود. اجمالش این است. سیدی از اعاظم سادات در شام سه تا دختر داشته و در آن زمان بقعه کوچکی بوده که همیشه درش قفل بوده، چون حکومت به دست مخالفان اهل بیت بود. اما همه گفتند یک دختر از امام حسین علیه السلام در آنجا هست این هم مشهور بوده است و می‏دانستند. دختر بزرگ این سید بارها در خواب می‏بیند که این سه ساله، این نازدانه به خوابش آمد و به او فرمود که در داخل قبر من آب افتاده به پدرت بگو باید این را اصلاح کند. این دختر به خواب خودش ارزش قائل نشد. چون پدرش سید و از اعاظم سادات بوده آبرومند بوده، نفوذ داشته، احترام داشته، پیرمرد بوده، اعتنا نکرد و ارزشی قائل نشد. گفت من چی‏ام که خوابم چی باشد! شب بعد نازدانه به خواب دختر دومی آمد و گفت به پدرت بگو که آب در قبر من افتاده. آن هم ظاهرا اعتنا نکرد. شب بعد به خواب دختر سومی آمد. او هم بازگو نکرد. آخر به خواب خود سید آمد و فرمود: من به دخترانت گفتم اما به تو نگفتم. آب در قبر من افتاده بیایید این را اصلاح بکنید. سید رفت به حاکم وقت که از مخالفین اهل بیت بوده گفت: ظاهرا آن هم به قول معروف سنگی جلویش انداخت و خواست مسأله را تعقیب به محال بکند. قریب به این مضامین که می‏گوید: بروید، اگر قفل آن بقعه خود به خود باز شد و افتاد زمین من اجازه می‏دهم که شما قبر را اصلاح کنید اما اگر این قفل باز نشد، اجازه نمی‏دهم. خودش پیش خودش، تعقیب به محال می‏کند. اما نمی‏دانست این دستگاه سه ساله‏اش هم خیلی کارها می‏تواند بکند. این حرف‏ها نیست. خلاصه! سید چند تا کارگر برداشت بیل و کلنگ و وسائل حفاری برداشتند و رفتند و اتفاقا قفل هم باز شد آن حاکم مخالف هم دهانش بسته شد.