(1)
السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا امام العطشان
همه فیضها از ابی عبدالله است هر چه داریم از ابی عبدالله است. با جمعی از دوستان، یک وقتی مدینه، مشرف شده بودیم .ان شاء الله خدا قسمتتان کند. احرام بستیم، جمع زیادی از رفقا رفتند و یک ماشین کوچکی ماند که ما چند نفر را ببرد. یک دوستی داشتیم خیلی با حال بود گفت: آقا! ذکر مناسب اینجا الان چی است؟ داشتیم رد میشدیم، جمعیت زیادی بود، خدا میداند من بی اختیار گفتم: به نظر من باید بگویی (السلام علیک یا ابا عبدالله). برای این که اگر آن آقا نبود، ما مکهای نداشتیم، مدینهای نداشتیم، دین و معارفی نداشتیم. جانم به قربانت ابا عبدالله! وقتی کاروان میرفت دیدهها با تعجب به این کاروان، نگاه میکرد. اینها کجا میروند؟ خدا شهریار را رحمت کند. روح القدس این جمله را در زبانش گذاشت که گفت:
کسی نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین
آن وقت آن شاعر سید جعفر حلی (ره) آنچنان زیبا گفته مثل اینکه خودش پا به پای این کاروان میرفته، میگوید:
فقد انجلی عن مکة فهو ابنها - و به تشرف الحطیم و الزمزم
میگوید: آقا از مکه خارج شد، در صورتی که خودش فرزند مکه بود. مکه مال اینهاست. تشرف از اینها یافته است.
بیت بعدی دو معنا دارد میگوید:
لم یدر این یریح رکابه
نقل به معنا میکنم، میگوید: معلوم نیست این شترها کجا میخوابند؟ خیمهها کجا برافراشته میشود؟
و کان المأوی علیه محرم
یک معنایش این است که باید محرم بشود تا مشخص شود ای حضرت زهرا! ما را ببخش. یک معنایش این است - به عقیده بعضیها - این بچهها، این نازدانهها حالا حالاها باید در کجاوه باشند؛ یک عده پناه دادن به اینها را حرام میدانند و کان المأوی علیه محرم
(2)
خدایا! آخرین جمعه ماه مبارک رمضان است. در شبهای جمعه زیارت آقا امام حسین علیه السلام مستجب است، انجام بدهیم. دیگر دور و نزدیک هم برای آقا فرقی ندارد. نیت میکنیم به نیت امام، شهداء اموات، ذوی الحقوق و هر کس به شما التماس دعا گفته، معلمتان بوده، چیزی به شما رسانده، حقی بر شما دارد و همسرانتان و فرزندانتان، خواهر و برادرتان و از جانب همه نیت بفرمایید. السلام علیک یا ابا عبدالله و ادامه زیارتنامه تا حضرت زهرا . آن عالم سنی چه نقطه سفیدی در زندگی داشت؟ عالم سنی منزل عالم شیعه آمد و گفت چه خبر است که این قدر زیارت حسین علیه السلام میروید؟ - نعوذ بالله - گفت: این بدعتها چیست؟ گفت: بدعت نیست، سنت است، مستحب است. تمام انبیاء زیارت ابی عبدالله علیه السلام میروند. بحث شان طولانی شد. خلاصه، پاسی از شب گذشت و عالم سنی گفت: من میروم منزلم میخوابم تو هم استراحت کن، نماز صبح که خواندی بیا منزل ما بحث را دنبال کنیم، با همین قرار خوابیدند و عالم شیعی بعد از نماز، در خانه آن عالم سنی رفت، در زد، اهل بیتشان آمدند. گفت بگویید فلانی هستم، با ایشان قرار دارم. گفتند: آقا! پدر ما در منزل نیست. گفت: کجاست؟ دیشب با من قرار داشت. گفتند ایشان رفته کربلا. ظاهرا آن شهر در نزدیکی کربلا بوده است. چون این مسأله برای آن عالم شیعه خیلی عجیب بود، او هم روانه کربلا میشود. چه شده خدایا؟ دیشب ما هر چه حرف زدیم نتوانستیم قانعش کنیم، چه شده پس؟ رفت، دید که نشسته پای ضریح ابی عبدالله. حالا تفسیرش و نقل به معنایش این است که میگوید: آقا! من غلط کردم. نفهمیدم. من تا حالا نفهمیده بودم حالا فهمیدم. آنچنان گرم زیارت بود که متوجه این نبود. او هم رفت و اشارهای به او کرد و خودش را متوجه او کرد. گفت: چطور شد تو آمدی زیارت؟ تو که قانع نمیشدی! تو که زیر بار نمیرفتی! گفت: خدا من را هدایت کرده. خدایا! به حق ابی عبدالله ما را، توأم با عافیت، هدایت کن. توأم با عافیت متنبه کن. یک نقطه سفید، در زندگی است ممکن است بیاید و به دادت برسد دستت را بگیرد. این نقطه سفید در زندگی ات باشد، یک دلی را شاد کرده باشی، گرهای را باز کرده باشی، اینها از نظر خدا دور نمیشود. گفت: چطور شد؟ گفت: از شما جدا شدم، رفتم خوابیدم دیدم که کجاوهای بین زمین و آسمان حرکت میکند. دیدم، دو بانوی مجلله در داخل کجاوه نشستهاند و کاغذهای کوچکی از کجاوه فرو میریزد. پرسیدم این دو تا خانم کی اند؟ گفتند: یکی خدیجه کبری علیهاالسلام است، یکی فاطمه زهراست علیهاالسلام. گفتم کجا میروند؟ گفت: مگر نمیدانی که شب جمعه است. کربلا زیارت ابی عبدالله علیه السلام میروند؟ میگوید: دیدم که نامههای کوچکی فرو میریزد، برداشتم یکی از آنها را خواندم دیدم نوشته: این امان نامهای است که مادر حسین علیه السلام به زوارش میدهد. یا اباعبدالله! ما که الان راه نداریم برویم. اگر راه باز شود ما هجوم میبریم. انسانها که سهل است، حیوانات هم این معنا را میدانند. آن زمانی که قبر نازنین آقا را، متوکل ملعون خراب کرده بود. - میدانید که چند دفعه قبر آقا را تا حالا خراب کردند - در تاریخ داریم که دو نفر از شیعیان، به زحمت و آهسته به زیارت ابی عبدالله رفتند. چون متوکل ملعون نگهبان میگذاشت تا کسی نرود آقا را زیارت کند. قضیه این جوری است. مظلومیت آقا که یکی دو تا نیست. نزدیک قبر نورانی بودند که مشاهده میکنند یک شیری در کنار قبر است؛ یکی از اینها وحشت کرده بود، گفته بود، که ما این همه زحمت کشیدیم و آمدیم، حالا شیرآمده که حیوان درنده است و ما نزدیک نمیتوانیم برویم. خب! بالاخره آن وقتها در اطراف کربلا خانهای نبوده و بیابان بوده است. یک بقعهای برای ابی عبدالله علیه السلام ساخته بودند و بقیه باز بود و بیابان بود. یک مرتبه آنها ترسیده بودند. یکی از اینها گفته بوده که این قدر بدان که این شیر هم مثل من و تو زائر است. کاری با ما ندارد. این را یکی از اولیاء به من گفته است. میگوید: نزدیک رفته بودند دیده بودند که شیر آمده، پایش زخم است. این زخم را به قبر آقا میمالد. چند دفعه پایش را به قبر آقا مالید و راه افتاد رفت.
آقا! آن حیوان بوده، شیعیان تو که انسانند، گل سرسبد آفرینش اند. آقا! یک شفاعتی بکن! که حسرت به دل ما نماند. یک قبر شش گوشه شنیدیم؛ با این آرزو از دنیا نرویم.
(3)
اولین شب جمعه ماه مبارک رمضان است و شب زیارتی آقا ابی عبدالله. در یک مکانی نزدیک کربلا یک منطقهای بود. آنجا سنی و شیعه با هم سکونت داشتند. نقل میکنند که یک شب در آن منطقه یک عالم سنی با یک عالم شیعه به هم رسیدند. بحث شان در گرفت در مورد زیارت ابی عبدالله علیهالسلام. آن عالم سنی گفته بود که شما چرا این قدر میروید کربلا؟ این کارها چی است از پیش خودتان میکنید؟ عالم شیعه گفته بود سنت است مستحب است. او هم میگفت که چطور سنت است از کجا میگویید؟
آقایان! الان دعا کنید که خدا به سلامتی، به عافیت موانع را برطرف کند ان شاء الله برویم کربلا. الان ما معذوریم که نمیرویم و الا روایات زیادی داریم. ای بسا شاید علمائی را بگردید پیدا کنید که زیارت ابی عبدالله را مثل مکه، واجب هم میدانند. لااقل این قدر هست که روایات میفرماید: ترک زیارت ابی عبدالله بدون عذر عمر انسان را کوتاه میکند این قدر مهم است. الان ما معذوریم. بحمدالله مردم ما حسینی اند. اگر راه باز شود و موانع برطرف شود، مردم مثل سیل میروند. ان شاء الله قسمت میشود.
این عالم شیعه و سنی بحثشان طول کشیده بود و پاسی از شب گذشته بود خسته شده بودند. آخر قرار را بر این گذاشتند که هر کس برود در منزل خودش بخوابد و بعد از نماز صبح بحث را ادامه بدهند. عالم سنی گفت که تو بیا منزل ما، من میروم میخوابم. عالم شیعه قبول کرد. در منزل خودش هر کس استراحت کند و بعد از نماز، عالم شیعه، منزل عالم سنی برود و بحث را دوستانه ادامه بدهند. اگر در بحث هوای نفس نباشد، تفاهم و حسن نیت باشد، به جائی میرسد. عالم شیعه بر حسب قرار، بعد از نماز، خانه عالم سنی رفت و در زد. اهل و عیالش پشت در آمدند و گفتند که پدر ما نیست! گفت: کجاست؟ با من قرار داشته؟ گفتند: پدر ما رفت کربلا! تعجب کرد. برای چی کربلا؟! از سر شب با هم بحث کردیم زیر بار نرفت و بنا شد من بیایم در همین موضوع بحث کنم این چطور شد کربلا رفت؟ آقایان! سربسته عرض میکنم، آی مردم، آی مهمانان خدا و امام زمان و دعای کمیل! حواستان جمع باشد یک وقتی یک کسی یک خیری انجام میدهد میآیند به خاطر آن یک خیرت در یک وقت مخصوصی دستش را میگیرند. یک وقت شری میکند و به خاطر آن شر، یک موقع معین زمینش میزنند. حواستان جمع باشد. حالا این عالم سنی چه خیری کرده بوده که یک دفعه دستش را میگیرند؟ سه چهار ساعت بحث قانعش نمیکند. اما یک چیزی نشانش میدهند.
روانه کربلا شد. رفت دید در کنار ضریح ابی عبدالله نشسته است و اشک میریزد. قریب به این مضامین، شاید میگوید که آقا! من غلط کردم نفهمیدم آقا مرا ببخشید. رفت دید او در یک حالی است صبر کرد مناجات او با ابی عبدالله تمام شد یا همان لحظه، او را متوجه خودش کرد خدا میداند. بالاخره همدیگر را دیدند. گفت آقا! من خوشحالم تو به این حال افتادی و هدایت شدی اما دلم میخواهد بفهمم قضیه چی بود. این قضیه از مثالهای هدایت خاصه است. گفت: آقا قضیه من این شد که دیشب از تو جدا شدم و رفتم خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم چند تا هودج، کجاوه بین زمین و آسمان حرکت میکند. دو تا کجاوه دیدم. دو بانو ، هر کدام در این هودجها نشستند پرسیدم: اینها کی اند؟ گفتند: یکی از اینها فاطمه زهراست علیها السلام و یکی خدیجه کبری علیها السلام است. گفتم کجا میروند؟ گفت شب جمعه است زیارت حسین علیه السلام. بعد میگوید: دیدم که کاغذهای کوچکی از آن هودجها به زمین میرسد. برداشتم یکی از آنها را خواندم، دیدم نوشته شده که فاطمه زهرا علیها السلام هر کسی را که شب جمعه، حسین علیه السلام را زیارت کند، از آتش جهنم امان میدهد.
آقایان! اولین شب جمعه ماه رمضان است. بیایید نیت بکنیم صادقانه. شعار نمیدهیم. به نیابت از شهدا به نیابت از امواتمان به نیابت از یک عده شیعیان امیر المؤمنین که هیچ کس آنها را یاد نمیکند. به نیابت از بزرگانمان، مجتهدین مان، علماءمان، اساتید مان، ذوی الحقوق مان اولین شب جمعه آقا را زیارت کنیم. (السلام علیک یا ابا عبدالله).
(4)
السلام علیک یا ابا عبدالله.
به خاطر دنیا امام حسین علیه السلام را کشتند. آن خبیث میگوید که من بخاطر جایزه، وعده وعیدهای ابن زیاد؛ ای خدا چطور این مصیبتها را بگویم؟ آخر دلم نمیآید. گفت: سر نازنین آقا را حمل میکردیم که روبروی دیر راهب، رسیدیم. راهب بیرون آمد و گفت: این سر کیست؟ یک لحظاتی این سر را در اختیار من بگذارید. گفتیم: آن کس به ما وعده داده جایزه بدهد، اگر بفهمد که این سر را در وسط راه به کسی دادهایم، آن جایزه را به ما نمیدهند. راهب گفت: چقدر میخواهند بدهند؟ یک مبلغی را معین کردم گفت من این مبلغ را دارم و به شما میدهم. بعضیها گفتند که همه دار و ندارش همان بود.
ببین راهب نصرانی یک نور، دید عاشق شد. حالا دیگر چه خیری کرده بود؟ نمیدانم. این اسما مسلمان بود، به خاطر دینار و درهم امامش را کشته بود. رفت کیسه طلا و اشرفیها را آورد و به آن خبیث داد، سر مقدس را گرفت و برد گذاشت کنار سجادهاش. گفت: من نمیدانم تو چی هستی؟! اما نور داری. عطر داری. خودت را معرفی کن! یک دفعه آقا خودش را معرفی کرد. من دلم نمیآید بگویم. البته آن راهب، اولین شخص نبود بلکه این سر نازنین، مأموریت داشت و چند تایی را در راهها گلچین کرد. یهودی، مسیحی، مسلمان میکرد. بعد آن خبیث وقتی که با شادی آن سکهها را دریافت کرد. دستش را داخل کیسه برد، که آنها را تماشا کند، دید آنها مبدل به سفال شد. دیگر طلا نیست .سفال است. در آورد دید که سکه هر دو طرفش مطلبی نوشته شده است. در یک طرف سکههای سفال شده نوشته شده و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون (36) در طرف دیگر نوشته: و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون (37)
آنوقت روایت داریم که یک وقت راوی میگوید: دیدم سر نازنین قرآن میخواند. این قرآن خواندن آقا یک دفعه دو دفعه نبوده است. نزدیک رفتم دیدم که لبهای نازنین حرکت میکند، میگوید: و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
(5)
وقتی که امامان را بشناسیم. خوب میتوانیم زیارت کنیم. خوب میتوانیم فیض بگیریم. این همه روایت در مورد ثواب زیارت حضرت رضا علیه السلام داریم، درباره ثواب زیارت ابی عبدالله را داریم. آقا در زیارت حضرت رضا علیه السلام یک عبارات عجیبی است. روایت داریم که امام معصوم به یکی از روات فرمود که در زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام هزار حج است. هزار حج. این هایی که مکه رفتند میدانند که یک حج چقدر برای آدم زحمت دارد. هزار حج است! این شخص مثل من بوده. تعجب کرد. گفت: هزار حج! حضرت فرمود: بله! هزار هزار حج.ببینید زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام این طور است. هزار هزار حج! زیارت کربلا چقدر ثواب دارد؟ ائمه دیگر و... اما با تمام این روایات، امیرالمؤمنین قید میکند: (عارفا بحقه) باشد. یعنی آنجا که میروی بدانی که حیات باطنی تو با این مرد است . که اگر این نبود، تو هلاک میشدی. اگر این نبود خدا را نمیشناختی . خدای من میداند اگر با این عقیده زیارت بکنید آن ثواب که گفتهاند گیرش میآید. حضرت رضا علیه السلام را ببینید چقدر از توحید دفاع کرده است. حضرت سجاد علیه السلام چقدر از توحید دفاع کرده است. امام حسین علیه السلام که آن شش ماههاش را داده است. اینها نبودند ما چه کار میکردیم؟ آن وقت از صمیم قلب میگوئی که (السلام علیکم یا اهل بیت النبوة).
خدا را با چه زبانی شکر کنیم؟ من بارها به دوستان گفتم آقایان! جامعه شناس میگوید: پدرت، مادرت که شیعه بودند تو شیعه شدی. محیط چنین و چنان بوده. منکر این حرفها نیستم، منکر اصول جامعهشناسی نیستم. ولی میگویم غیر از این هم مطالب دیگری هم هست. همهاش این نیست. گفت:
تقدیر به یک ناقه نشانی دو محمل - لیلای حدوث تو و سلمای قدم را
حالا علت چه بوده؟ از عقل ما خارج است. علی الحساب ما میبینیم که ناقه ما را بردند در خانه امام حسین علیه السلام خواباندند. ناقه ما را در خانه امیرالمؤمنین خواباندند.
السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة و معدن الرحمة
ان شاء الله خداوند کمک کند به بنده و شما یک وقتی از زیارت جامعه کبیره بخوانیم و در معنایش تدبر کنیم. بنده روزها در قم نائب الزیارة آقایون هستم. الحمدالله این جمعیت را میبینم صادقانه میخواهم امشب با شما معاملهای بکنم و خدا را گواه میگیرم که سر عهدم باقی بمانم. اگر قول بدهید که شما مرا دعا کنید این قول را میدهم که در تمام تشرفاتی که مشرف میشوم، خدمت کریمه اهل بیت، حضرت معصومه علیها السلام که کریمه اهل بیت است و خیلی بزرگوار است. مقامشان از عقول ما خارج است. من قول میدهم در خدمت خانم نائب الزیارة باشم (اگر معامله پذیرفته شد صلواتی بفرستید). روزها، جای شما خالی، در جوار کریمه اهل بیت بحث ما بحث زیارت جامعه کبیره است. آنجا با طلبهها مأنوسیم. این جامعه کبیره چه مضامین عالی دارد. یکی از مضامینش این است جعل الله انوارا و جعلکم بعرشه مخبتین (38) شما را انواری قرار داد، شما دور عرش خدا را گرفته بودید. حبیب بن مظاهر، این شهید عزیز، این پیرمرد نورانی امام حسین علیه السلام را تنها گیر آورد. ببین تو را به خدا آدم اگر بخواهد ترقی کند چه میشود، اگر بخواهد تنزل بکند چه میشود آن یکی میگوید امام حسین علیه السلام را بکشم تا جایزه بگیرم. این قدر کور است. حسین بن علی علیه السلام را بکشید. خیمهاش را غارت بکنید. امام زمان علیه السلام من شرمنده هستم این حرفها را میزنم. آن وقت این آقا را تنها گیر آورده میگوید: یابن رسول الله! عزیز من! یک سؤال از شما دارم. اصلا به این فکرها نیست که من کشته میشوم قطعه قطعه میشوم. نه! اصلا سرمست است از جام ولایت. میگوید آقا سؤال دارم. کشته شدن من مهم نیست. امام میفرماید: بگو حبیب، میگوید: سؤالم این است ببینید چه سؤال بلند و بالائی! وقتی دید که اهلیت دارد فرمود: حبیب جان! انواری بودیم، در اطراف عرش نور بودیم (سبحنا فسبحت الملائکة) (39). ما تسبیح گفتیم، ملائکه هم از ما یاد گرفتند، تحلیل گفتیم ملائکه هم یاد گرفتند. این طور امام را میشناختند. که دست از دامنش بر نمیداشتند. عصر عاشورا در میان آن بدنهای نازنین آمد و صدا زد. فرمود: ای دلیر مردان معرکهها! مگر شما نبودید که به خاطر من دست از زندگی برداشتید. ای بزرگ مردان روزگار! مگر بخاطر من نبود که خانواده هایتان را ترک کردید؟ آیا محبت شما نسبت به امامتان کم شده؟ چرا جوابم را نمیدهید؟ یک نکته عجیب برایتان بگویم. روایت نشان میدهد که حضرت، اینها را به اسم، صدا میکرد، یا حبیب بن مظاهر! یا مسلم بن عوسجه! و این که میگویند: بعد منزل نبود در سفر روحانی، روایت داریم که یک وقت دیدند آقا میگوید: یا مسلم بن عقیل! حتی او را هم صدا میکند که ظاهرا نور بوده است.
آیا محبتتان نسبت به امامتان کم شده؟ چرا جواب نمیدهید؟ بعد خودش از ناحیه اینها جواب داد. فرمود: نه! محبت شما کم نشده مرگ بین من و شما جدایی انداخته است. اما این قدر بدانید که چیزی از عمر من هم باقی نمانده. الا لعنة الله علی القوم الظالمین
(6)
خدایا ما عمری را ضایع کردیم. بالاخره فرصت هائی را از دست دادیم. من تعجب میکنم از گفتار آن عالم ربانی مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ جعفر شوشتری (ره) ایشان مجتهد و مرجع تقلید بود. دیدم رساله علمیه ایشان در هند (بمبئی) چاپ شده است که نشان میدهد، ایشان در آنجا هم مقلد داشته است. شما میدانید در مورد حضرت سیدالشهداء و قیام او خیلی کتاب نوشته شده، اما در بعد روحی مکتب کربلا خیلی کم نوشته شده یا نترسید و بگویید نوشته نشده است، الا کتاب خصائص الحسینیة شیخ جعفر شوشتری (ره) که کتابی است که در زیر آسمان، بی نظیر است و این مرد، دو قبضه ابی عبدالله علیه السلام است. سفارش شده امام حسین علیه السلام است این که گفتم ما عمری را سپری کردیم؛ شیخ، این مجتهد در اول کتاب خصائص میفرماید که عجیب است من عمرم. به شصت رسیده، فأنی لما رأیت ان رأس قد اشتعل شیبا و امتلات العیبة عیبا (40) خدایا اینها را که میخوانم دنیا دور سرم میگردد .یک مجتهد میگوید که که من میبینم موهای سرم در اثر پیری، سفید شد. ظرف عمرم پر از عیب شده، کسی که تمام عمرش را با قدس و تقوا و علم سپری کرده آن وقت من باید چه بگویم؟ بعد میفرماید که نشستم حدیث نفس کردم بعد دیدم که راهی میان برتر و زودتر و نزدیکتر برای اینکه توبه من قبول بشود و گذشتهام زود جبران بشود از توسل به ابی عبدالله علیهالسلام نیست. خدایا! خودت میدانی که ما امید به این چیزها داریم. توبه ما هم به برکت ابی عبدالله علیه السلام قبول میشود، ان شاء الله گذشته ما به برکت مولایمان ابی عبدالله جبران میشود. وقتی حاج شیخ جعفر اینطور بگوید ما چی بگوئیم؟ اما گفتم سفارش شده ابی عبدالله؛ قضیهاش را بگویم که ذکر مصیبت ما این باشد.
شیخ، خیلی توجه به ابی عبدالله داشته میگوید یک ناراحتی داشتم، قریب به این معانی، ناراحتی ام این بود که وقتی بالای منبر مینشستم حرفی که میخواستم بگویم یادم نمیآمد. به همین دلیل بود که کتاب روی منبر میبردم. البته مراجع تقلید معمولا منبر نمیروند ولی ایشان یک چیزی دیده بود و گفته بود تا آخر عمرم منبر را ترک نخواهم کرد. مجتهد بود، صاحب رساله بود، منبر هم میرفت. خلاصه میگوید: خیلی ناراحت شدم. شب نشسته بودم با خودم گفتم. (الی متی اکون صحفه) آخر تا کی کتاب روی منبر ببرم؟ خلاصه میگوید شب خوابیدم که غائله کربلا برپا شده است. مثل همان که در کتابها خواندهام. دیدم یک طرف، خیمههای
ابی عبدالله علیه السلام یک طرف هم خیمههای دشمن. گفتم: چه خوب شد بروم آقا را زیارت کنم و این ناراحتی ام را به آقا بگویم .رفتم در خیمه ابی عبدالله، دیدم یک نفر بیرون ایستاده است. گفتم: به آقا عرض کنید که شیخ جعفر است. اجازه میدهید زیارتشان کنم. آن شخص بیرون آمد. گفت: آقا اجازه فرمودند، وارد شدم. دیدم آقا نشسته. پیرمرد محاسن سفیدی به رسم پیشکار در خدمت آقا ایستاده بود. آن پیرمرد، حبیب بن مظاهر است، یک نگاهی آقا به حبیب کرد. نکته دقیق اینجاست. ان شاء الله به بعضیها از شما امید دارم که آثار این نکته را زود ببینید دقت کنید. من که علم غیب ندارم. احتمال میدهم که این نکته بزودی به دردتان بخورد. و آن این است که یادتون باشد که وقتی یک نفر، مهمان آدم میشود، مستحب است پذیرائی بشود. فرمود: حتی شده مهمان یک نمک بچشد. مستحب است. نمیگویم بریزید، بپاشید. حتی شده یک مقدار نمک. بنده اینطور حدس میزنم که این مطلب، همانطور که در مهمانیهای حسی است؛ در مهمانیهای غیر حسی هم همین طور باشد. یعنی اگر پیغمبری را در خواب یا بیداری دید، دست خالی نمیشود. دیگر بیشتر از این نمیتوانم باز کنم بنابراین میگوید: آقا نگاه کرد و به حبیب فرمود: شیخ مهمان ماست پذیرائی کن ! فرمود: (اما الماء فلا یوجد عندنا) حبیب! آب که در خیمههای ما پیدا نمیشود. اما آرد و روغن در خیمهها هست. یک چیزی از اینها برای این شیخ بساز و آماده کن! میگوید: آرد و روغن را حبیب آورد. همان جا یک چیزی درست کرد. تعبیر شیخ این است که میفرماید: یک قاشق از آن را در دهانم گذاشتند و همین که یک قاشق به دهانم گذاشتند بیدار شدم و آن ناراحتی مربوط به حافظه من برطرف شد هیچ، علومی هم در سینهام ریخته شد که در دفتر و کتاب نبود. یا ابا عبدالله! در خانه شما که بسته نشده، اخلاص شیخ جعفر نیست و الا این در بسته نشده است. السلام علیک یا ابا عبدالله یابن رسول الله یابن امیرالمؤمنین
(7)
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
گفت:
این حسین کیست که عالم همه، دیوانه اوست - این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
در کتاب یک سنی یک چیزی دیدم، منقلب شدم. گفتم: یا ابا عبدالله! ما شیعهایم. دست ما را از بچگی گرفتند و توی این مجالس بردند. مادرهایمان آمدند در این مجالس نشستند و به ما شیر دادند. یعنی روضه خوانده میشد و ما هم شیر میخوردیم. ما چه میدانیم که این چه آثاری دارد؟
یکی رفته در قلب خاک تسنن. نمیدانم آنجا قضیه چه بوده؟ میگوید که: امام حسین علیه السلام عین قرآن است یک سنی مصری است بعد تشریح میکند. فکما ان الجلوس فی جلس القرآن عبادة فالجلوس فی مجلس الحسین عبادة . همانطور که نشستن در مجلس قرآن عبادت است، جلوس در مجلس حسین علیه السلام هم عبادت است. فکما ان النظر فی المصحف عبادة فالنظر الی قبر الحسین عبادة ؛ نگاه کردن به خطوط قرآن عبادت است؛ نگاه کردن به قبر امام حسین هم عبادت است. حالا این حرف بزرگی است ولی در سومی منقلب شدم شدم میگویم آقا این سومی چطور برای یک سنی حل شده؟ برای من و تو حل شده - الحمد لله - خدا ان شاء الله که به حق کریمه اهل بیت علیهم السلام این مواهب را از ما نگیرد. در سطر سوم میگوید: کما ان القرآن شفاء و رحمة للمؤمنین فتربة قبر الحسین شفاء لجمیع الامراض . قربان آن تربتت یا ابا عبدالله!
(8)
آن آقا میگفت: مریض بودم، غده داشتم، در بیمارستان زیارت جامعه کبیره را خطاب به ابی عبدالله علیه السلام خواندم، گفتم که جامعه کبیره بهترین زیارت است، سرمایه شیعه است. خدایا تو را چطور شکر کنیم که این زیارت را به دست ما رساندی، خدا شاهد است اگر بدانید زیارت جامعه چی است، در پوست خود نمیگنجید، روی پای خود بند نمیشوید. نمیدانید چیست. میگوید: خواندم و خوابیدم، شب، آقا به خوابم آمد و فرمود: برو پیش مسلم، کار تو را درست میکند، حالا امام حسین علیه السلام از او بالاتر است ولی گاهی اینها از این کارها میکنند که شخصیتها را نشان بدهند که بفهمی این شخصیتهای پایینتر از معصوم، چه شخصیتهایی اند.
فردا بیدار میشود و میرود کوفه، یک نخ میبندد به گردنش یک نخ هم میبندد به ضریح حضرت مسلم علیه السلام، این چیزهایی که من میگویم افرادش همه اشان بحمدالله زنده هستند. اینها برای حضرت مسلم چیزی نیست، اینها را میخواهم بگویم که بدانید اولیای خدا نمردهاند. گیرندگی را ما از دست دادهایم. شفاعت اینها مثل سیل همه جا هست. نخ را بستم به گردنم و ضریح، خوابم برد. یک وقت دیدم آقای جلیل القدری آمد و فرمود: من مسلمم. چی میخواهی؟ گفت: حضرت ابی عبدالله من را فرستاده است و امر فرموده، من هم امرشان را اطاعت کردهام. بلند شو! میگوید: بلند شدم، نه مریضی نه غدهای نه بیماریای هیچی کان لم یکن شیئا مذکورا فضیلت این آقا دیگر از این بیشتر نمیشود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بنشیند در اوان کودکی او و قبل از ولایت او برایش جلسه بگذارد. دیگر ما، فضیلت بیشتر از این را نمیتوانیم بگوییم. اما مصیبتش هم به نسبت عظمتش خیلی بزرگ است. من مصیبت تندش را نمیتوانم بخوانم. یک دو تا شعری هست که برایتان ترجمه میکنم. در حوزه معلومات ناقابل بنده تا امروز که به اینجا رسیدم، در زیر این آسمان، هیچ کس به مانند علامه سید محمد باقر حلی نجفی (رضوان الله تعالی علیه) برای حضرت مسلم شعر نگفته است. هنگامه کرده، هنگامه، که من از آن، دو سه بیتش را انتخاب کردهام که ترجمه میکنم.
ببینید چقدر زیبا گفته این سید. ای پسر عم حسین! ای حضرت مسلم! شیعیان برایت خون گریه میکنند نه یک بار گریه کنند و تمام بشود.
اینها مرتب اشک چشمشان را به تو نثار میکنند. چرا؟ گریه میکنند؟ در بیت سوم میگوید: برای این که دم شهادت، آب آوردند که میل کنی نتوانستی میل کنی. عجب! دو تا بیت دیگر دارد که میگویم ان شاء الله عنایت میکنید. ایام محرم است میدانید آقا وقتی به طرف کوفه میرفت اطرافش را گرفتند و هزاران نفر با او بیعت کردند، بعدا برگشت دید که سی نفر هستند، یک وقت برگشت دید ده نفر هستند، یک دفعه دید پنج نفر، یک دفعه هم دید هیچ کس نیست، این غروب دلگیر کوفه، از اسب پیاده شده بود آرام آرام قدم بر میداشت. خدایا! کجا بروم؟ چه بکنم؟ این اشعار، بیتهای تندی دارد که من از بیتهای تند آن گذشتم. یک دوتای آن را مجبورم که بگویم، دلم خیلی میسوزد. با این بیعت و این قضیه، فردا قضیهای پیش آمد که هیچ با این بیعت نمیسازد. سید به آن اشاره میکند که از امام زمان علیه السلام عذر میخواهم، میگوید
الست امیر هم البارحة؟
آقا! شما که دیشب، امین مردم بودید. چرا امروز، بدنتان را روی زمین میکشند؟
یک بیعت بعدش دارد. آن خیلی هنگامه است. من خیلی وقتها شده که در کتابخانهام بودم این بیت را برای خودم خواندم و برای خودم توسل پیدا کردم. این بیت یک مقدمهای دارد و آن، این است که اینجا الان خانوادههای عزیز شهداء نشستهاند، خدا ان شاء الله به همه شان عزت دائمی بدهد. ارواح طیبه شهداء را ان شاء الله شادتر کند. میدانید، من در جلسات دیگر هم گفتم که ما به خانواده شهداء که میرسیم، آتش به جانشان نمیزنیم. در این مجلس شهداء در تهران، اصفهان، تبریز، شیراز، هر کجا که شما بروید آنچه که خلاف شرع است مرتکب میشوند و هیچ کس هم اعتراض نمیکند، یک آقایی میرود پشت بلندگو و میخواند. تحت عنوانی که مجلس بگیردو بگویند: عجب دهن گرم است، به بهای یک آفرین و بارک الله آتش به جان پدر و مادر شهید میزند خدا میداند که با اینها چه میکند. بابا، دستور است، گفتهاند که مصیبت زده را آرام کنید، خدا شاهد است که اینها حرام است. ای امام زمان! آخر کی اینها را بگوید. من بچه بگویم. چرا بزرگترها نمیگویند؟ آخر آمده میگوید که نمیدانم برایش خواستگاری کرده بودی یا نه؛ مادرش هم خودش را میکشد، یک کارهای بی مزه، حرفهای عجیب غریب. بارها گفتهام که آرامش بخشترین مطلب برای خانوادههای شهداء همین ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام است، بگویید تا بدانند بر سر اربابشان چه آمده بود، این را بگویید آرام میشود، اینها را چیدم تا این بیت بعدی را برایتان بگویم. من از آنها نیستم که با عواطف خانواده شهداء بازی کنم، اما گوش بدهید لطیفترین شعری است که به عمرم دیدم. میگوید: هر شهیدی که به شهادت میرسد اول، صدای نوحه یک زن، برایش بلند میشود. حالا این زن، یا مادر است یا خواهر است یا همسر است. حالا ببینید چقدر این شعر کامل است؛ اشاره به غربت آقا میکند. میگوید:
أتقضی و لم تبکک الباکیان - اما لک فی المصر من نائحة
تو کشته بشوی و صدای نوحه یک زن برایت بلند نشود؟! یعنی در آن کوفه، یک زن نوحه گر نبوده؟ دقت کردید. بعد میگوید: بهتر! بهتر که اینطور شد. زنان کوفه کوچکتر از این بودند که برایت نوحه گری کنند. عوضش جبران شد. کجا جبران شد؟ آن وقتی که خبرش به قافله حسین علیه السلام رسید، چه کسی برایت گریه کرد؟ عوضش دختر علی علیه السلام برایت گریه کرد.
زینب کبری علیها السلام، فاطمیات، هاشمیات،. (الا لعنة الله علی القوم الظالمین.)
السلام علیک یا ابا عبدالله. السلام علیک یابن رسول الله.
(9)
من امروز در مجلس ظهر به دوستان یک چیزی گفتم. گفتم که اولین مجلس ماه مبارک رمضان، باید چه توسلی پیدا کنیم؟ این اندیشه و عقیدهام است. از آن طرف، نگاه میکنیم که تمام اینها را ما از مولایمان ابی عبدالله علیهالسلام داریم. اگر این نهضت ابی عبدالله علیه السلام نبود نهضت مولایمان نبود ما اصلا معارفی نداشتیم. از آن طرف اول کسی که در نهضت این آقا شهید شد. اول کسی که در راه این آقا شهید شد مولایمان حضرت مسلم بن عقیل بود. اول مجلس را همیشه توسل به این آقا پیدا میکنیم که کرامت و معجزات عجیبی دارد. ان شاء الله اگر فرصت بود بعدها نمونه هایی عرض میکنم که شفاعت این آقا خیلی زیاد است. من نمیدانم. اسرار اهل بیت را ما نمیفهمیم. بارها به دوستان گفتم که اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: مسلم، در راه قرآن شهید شد درست بود. در راه اسلام شهید شد درست بود. در راه دفاع از حریم امام زمانش شهید شد درست بود. اما این عبارتها را رد کرد. وقتی که حضرت مسلم علیه السلام کودک بد یا اصلا در دنیا نبوده، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نشسته و جلسه فوق العاده برایش گذاشتند. فرمود: یا علی! برادرت عقیل را دو جور دوست میدارم .یکی این که خودم او را دوست میدارم و یکی اینکه ابوطالب او را دوست داشت. شما عبارت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را ببینید: (حبا له و حبا لحب ابی طالب له) (41) حضرت ابوطالب علیه السلام این قدر مرد بزرگی بود که محبت او را پیغمبر الگو قرار داد . نقطه عطف قرار داد. این به طفیل عقیل است. بقیهاش معجزه است یعنی آقایان! اخبار از غیب است. حضرت مسلم یا نبود یا بچه بود. ولی نمیدانم چه سری است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست روی یک چیز حساسی میگذارد. و ما اگر اهل فکر باشیم یک چیزهایی از اینجا میفهمیم. میفرماید: (و ان ولده لمقتول فی محبة ولدک یا علی) این فرزند عقیل، یعنی حضرت مسلم، در محبت فرزند تو کشته میشود. (تدمع علیه عیون المؤمنین؛ چشم مؤمنین برای آن مسلم گریه میکند و تصلی علیه الملائکة المقربین) ملائکه مقرب خدا برای او درود و تهنیت میفرستند. این دیگر در عظمت آن آقا بس است. ما بیشتر از این عقلمان نمیرسد. اما نسبت به عظمت ایشان، مصائب و گرفتاری و مصیبت هم خیلی بزرگ است. خیلی، جانمان به قربان این شهید مظلوم.
من چند بیت ترجمه میکنم که مصیبت ما این باشد. امیدوارم که این آقا در اول مجلسمان اسمش را بردیم و او را شفیع قرار دادیم نزد خدا ان شاء الله شفیع ما باشد. امیدوارم همان گونه که میدانم و در سر یک فرصت هایی خواهم گفت که یک شفاعت خیلی سریع و موثری دارد؛ شفاعتمان بکند. در طول ماه مبارک رمضان از عنایت این ماه بهرهمند شویم. یا وجیها عند الله اشفع لنا عندالله. آقا ما تو را شفیع قرار دادیم علامه سید باقر حلی نجفی، شعری در مورد آقا گفته که احدی به مانند او بالقطع و الیقین نگفته است. من گفتم ابیات تندی دارد آن ابیات تندش را من همیشه حذف میکنم چون عادت ندارم مصیبت بی پرده و مکشوف بخوانم. این عادت در بنده نیست این سید باقر خطاب به حضرت مسلم میکند میگوید: سقطک دما یابن عم الحسین مدام شیعتک ای پسر امام حسین! ای حضرت مسلم! شیعیان برایت خون گریه کردند. نه این است که یک جلسه میگیرند و گریه میکنند. اشک نثارت میکنند. چرا؟ مگر مصیبت تو چیست؟ که اینها اینطور گریه میکنند؟ میگوید - امام زمان در منزل خودت ذکر مصیبت میکنیم از تو باید خجالت بکشیم - میگوید: برای اینکه در دم شهادت، کاسه آب برای تو آوردند، نتوانستی آب بخوری. بلکه دندانهای مبارکت در آن کاسه فرو ریخت. گفتم که بیتهای تندش را انداختم. یک بیت بسیار لطیف دارد من شاید تا حالا 20 - 30 دفعه این بیت را در خاطرم خطور دادم، دیدم منقلبم میکند.
خدا ان شاء الله شهدای عزیزمان را با شهدای کربلا محشور بفرماید. امام عزیزمان را ان شاء الله بر درجاتش بیفزاید . خانوادههای محترم شهید میدانم که در مجلس ما هستند. شهید، یک مطلب عجیبی است. شهید از عقل ما خارج است. این را بدانید. خاطر جمع باشید. ما این شهیدان را نشناختیم. فقط این مقدار امیدواریم که پیش اینها روسیاه نشویم و اینها روز قیامت شفیع ما بشوند ان شاء الله. دست ما را بگیرند. این شهدا عجیب بودند. رفتند و رسیدند به درجاتی که من طلبه چندین هزار کتاب دور و برم است خدا شاهد است نمیدانم به اندازه انگشت یکی از این بچهها خواهم شد یا نه. رفتند رسیدند به مقصدشان اگر یک وقت در خیابان دیدی یک نفر بد حجاب است نگو پس شهید ما چی؟ شهید تو کار خودش را کرد. این حرف را نزن! یک وقت اگر دیدی که در فلان جا بدی میکنند، فلان آدم جواب سر بالا میدهد و آن یکی چه و... هیچ وقت شهیدت را به رخ نکش! شهیدت راضی نیست. او به جائی رسید که از عقل من و تو خارج است. او کار خودش را کرد، این هم که کوتاهی میکند روز قیامت پیش آن شهید روسیاه میشود. او میداند و خدا. حالا! حرف زیاد است. خلاصه یک شهید که به شهادت میرسد. اول صدای نوحه یک زن برایش بلند میشود آن زن کی است؟ یا مادرش، یا خواهرش، یا دخترش و یا همسرش است. اینجا شاعر به این مطلب اشاره میکند و میگوید: اتقضی و لم تبکک الباکیان. آقا تو کشته شوی. صدای نوحه یک زن برایت بلند نشود. یعنی تو این قدر غریب بودی.
این بیت را دقت کنید چقدر لطیف است.
اتقضی و لم تبکک الباکیان - اما لک فی المصر من نائحه؟
آیا در آن شهر، یک زن نوحه گر نبود. میگوید بله! بهتر که نبوده! چون تو بالاتر از این هستی که زنان نوحه گر کوفه برایت نوحه گری کنند. عوضش این جبران شد. کجا جبران شد؟ زن نوحه گر کوفه کیه؟ دختر علی علیه السلام برایت گریه کرد. دختران امام حسین علیه السلام برایت گریه کردند. هاشمیات، فاطمیات.
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
(10)
دیشب عرض کردم که آقا یا ابا عبدالله! ماه دارد تمام میشود. سفره دارد جمع میشود و من آدم نشدم. ای آقا! چه طور در سرلشگر یزید و ابن زیاد حر یک تصرفی کردی، دستش را گرفتی و بیرون آوردی که نجات پیدا کرد. این خاندان چقدر عزیزند! ابی عبدالله، سرلشگر یزید و ابن زیاد را به یک جایی رساند که اگر الان یک مرجع تقلید کربلا برود، میرود امام حسین علیه السلام و قمر بنی هاشم علیه السلام و شهدا را زیارت میکند بعد هم ماشین میگیرد حر را پیدا میکند. جلوی قبرش خم میشود و میگوید: (بابی انت و امی) پدر مادرم به فدای تو باشد .واقعا چه نظری است که زیر و رو میکند. ای آقا یک نگاهی هم به ما بکن که ما هم توبه کنیم، انابه کنیم. بالای سر حر آمد و سرش را با مهربانی از روی خاک بلند کرد. دستمال به سرش بست. چشمش را باز کرد و دید که ابی عبدالله علیهالسلام است. یک زبان حالی داشت. زبان حالش این بود که گفت: آقا من میدانستم تو آقایی. در حضور تو شرمنده بودم؛ گفتی که بیا قبول میشوی، خیلی خوشحال شدم ولی نمیدانستم که تا اینجا هم میآیی و عیادتم هم میکنی. دستمال هم به سرم میبندی. آقا به حر با زبان حال فرموده که: راحت بمیر! ما مظهر سریع الرضاییم ما با کسی کینه نداریم. یا سریع الرضا!
چقدر یارانشان خوب بودند. در یک خطبهای فرمود که: با وفاتر و نیکوکارتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. این که عصر عاشورا در میان آن بدنها آمد و ایستاد. عجیب است که اینها را یک یک صدا میزند: یا حبیب بن مظاهر! یا بریر! یا مسلم بن عوسجه! ببینید میگویند
بعد منزل نبود در سفر روحانی
عجیب است؛ همزمان که اینها را صدا میکرد روایت داریم که میفرمود: یا مسلم بن عقیل! مسلم تو دور افتادی ولی تو را هم صدا میکنم. فرمود: ای دلیر مردان معرکهها! ای شجاعان روزگار! مگر بخاطر من نبود که از زن و بچه دست برداشتید؟ زندگی را رها کردید چرا الان جوابم را نمیدهید؟
(11)
شب جمعه است. شب زیارتی ابی عبدالله علیه السلام است. چه چیز از خدا میخواهی؟ هیچ میدانی؟ زبان حال همه، در دعای کمیل است. یک عده که آدمهای ممتازند آنها میگویند: (و برحمتک التی وسعت کل شیء (42) گنهکاران مثل من میگویند: (یا سریع الرضا) آن هایی که خدا عیب هاشون را پوشانده و مرحمت کرده و میترسند که رسوا بشوند، میگویند: فلا تفضحنی بقبیح ما اطلعت علیه من سری هیچ میدانید یکی از ابعاد روحی کربلا این است که یا سریع الرضا در کربلا تجسم پیدا کرد. کی بود؟ در مقاتل معتبر داریم که حر وقتی افتاده است، سه طائفه در کنارش کاملا به جنگ پرداختند. طایفه اول از لشگریان ابن زیاد بودند که میگفتند: سر این بزرگ قهرمان را ما باید جدا کنیم، طایفه دوم باز از همان لشکریان ابن سعد بودند که میگفتند: ما باید این کار را بکنیم، رقابت میکردند. طایفه سوم قبیله خود حر بودند که میگفتند نمیگذاریم سر از بدن حر جدا شود که موفق هم شدند. یعنی حر تنها شهیدی است که با سر متصل به بدن دفن شد. اما مجسم کنید یک حالی است حال کسی که در اطرافش فریادها به گوش فلک برسد که بگویند ما میخواهیم سر او را از بدن جدا کنیم. در این میانه ببیند که یک دستی هم به سرش خورد چه فکری میکند؟ کیه؟ یک دفعه چشم باز کند ببیند که دست ابی عبدالله است. آقا سرش را به دامنش گذاشت. یا سریع الرضا این جا مصداق پیدا کرد. دستمال به سرش بست چشمش را باز کرد و با زبان حال گفت: مولا! میدانستم خیلی آقایی، اما فکر نمیکردم دستمال به سرم ببندی. آن هم با زبان حال فرمود: من آیینه صفات خدا هستم ما سریع الرضا هستیم ما با کسی کینه نگه نمیداریم. تو آمدی و گفتی توبه کردم، ما از تو گذشتیم. خدایا! عجب مکتبی است! عجب دستگاهی است! گاهی به رفقا میگویم: این مکتب، دست امیر لشگر ابن سعد را گرفت و بیرون آورد. قبرش را زیارتگاه کرد. سر قبر حر چه کسانی میروند؟ مجتهدین میروند. بزرگان میروند. خم میشوند و میگویند: (بابی انت و امی)
(12)
آقا یا ابا عبدالله! بارها عرض کردم که ای سفینة النجاة! جان ما به قربانت! در خانه تو به روی ما باز است. در خانه ات که بسته نشده است. چه تحولی در این حر ایجاد کردی؟ چه بودهاند؟ چه عالمی بود؟ ای ابا عبدالله! این تحول را در ما هم ایجاد بگردان! وقتی این حرفها را زد فرمود: (انزل) میدانید یعنی چه؟ یعنی حالا که توبه کردی بیا، دوست شدیم. رفیق شدیم. اینها مظاهر اسماء خدا هستند شما مهدیهایها خیلی دعا تا حالا خواندهاید؛ نمیدانم سر این جمله که میرسید چقدر حال پیدا میکنید؟ تو رو خدا فکر کنید. میگوید یا سریع الرضا یعنی: ای خدایی که از بندهات زود خوشنود میشوی. اگر بنده صد بار هم توبه بشکند تا توبه کند، خدا خشنود میشود. هیچ وقت خدا نمیگوید صبر کن ببینم چطور میشود. ائمه هم همین طورند. شما در یک مقتلی، در یک تاریخی، این همه تاریخ و این همه مقتل که مقتل کربلا هم نسبتا مبسوط نوشته شده و به وضوح نوشته شده است. در یک جا پیدا کن که حر وقتی عذر خواهی کرد. مثلا امام حسین علیه السلام بگوید: صبر کن یک فکری بکنم حالا برو ببینم چه میشود. نه! یعنی هیچ مقتلی نداریم جز اینکه نوشته سخنان حر که تمام شد، بلافاصله حضرت فرمود: بله! خدا توبه ترا میپذیرد. انزل!بیا! رفیق شدیم. آقا بالای سرش رفت و دید که خون، از بدنش فواره میکند، میدانید که در مقتل معتبری یافتم که وقتی بدن نیمه جان حر افتاده بود. سه طائفه در کنار این بدن نیمه جان حضور یافته بودند و فریاد بر هم کشیدند. این سه طائفه چه کسانی بودند؟ یک طائفه بودند که میگفتند: این مرد بزرگی است ما باید سر او را از بدن جدا کنیم تا جایزه زیاد را ما ببریم طائفه دوم رقیب طائفه اول بودند میگفتند: ما این قصد را داریم. از اول مسأله دنیاست. دنیا! دنیا! ما میخواهیم این جایزه را ببریم. طایفه سوم قبیله و خویشان خود حر بودند. آمده بودند که نگذارند کسی به بدن این نیمه جان، نزدیک بشود و موفق هم شدند. میدانید که حر با سر متصل به بدن دفن شد. بقیه شهداء، سرهایشان جدا بود. شما ببینید یک بدنی که جراحات بی شمار دارد اطراف خود را شاید درست نمیبیند، خون، چشمش را گرفته. گرد و غبار، میدان، حرارت آفتاب و این نعرهها که در اطراف او کشیده میشود؛ یک دفعه ببینید کسی دست به سرش میزند اول چه فکری میکند؟ نمیگوید حتما آمدند کارم را تمام کنند؟ اما یک دفعه دید نه! این دست خیلی مهربان است دارد دستمال به سرش میبندد. آقا دستمال به سرش بست. یک نکته میگویم دقت کنید. یک نکته علمی و عرفانی که کاملا جنبه مصیبت و روضه هم دارد .روایت داریم هر بندهای از یک گناهی برگردد خدا این قدر کریم است که یک قلم روی آن گناه میکشد و جای آن هم یک حسنه مینویسد. ابی عبدالله خواست که این کار مجسم بشود. یک امتیاز به حر داد. آقایان! این دستمال را به سر علی اکبر خودش نبست. میدانید چرا؟ به دو علت یکی اینکه امتیازی به این مرد بدهد. چون توبه کرده است. دوم اینکه مهمان بود. این است که چشمش را باز کرد و با زبان حال گفت: میدانستم تو خیلی آقایی، کریمی، اما دیگر به عقلم نرسیده بود که یک روز بیایی دستمال به سرم ببندی.
(13)
ابا عبدالله آمد و سر حر را به دامن گرفت. دستمال به سرش بست. حر چشمهایش را باز کرد. با زبان حال گفت: آقا میدانستم تو آقایی. شنیده بودم. ولی دیگر نمیدانستم که دستمال به سرم میبندی. عزیز زهرا! شما میدانید که من، مصیبت و مکشوف نمیتوانم بخوانم. فقط یک جمله میگویم. دل شیعیانت سوخته است و آن اینکه دستمال به سر حر بستی ولی کسی نبود بیاید بالای سر تو.
(14)
بارها به رفقا عرض کردم اگر بگوئیم حر آمد و به ابی عبدالله گفت که: آقا من توبه کردم، توبهام قبول است یا نه؟ نمیگوئیم این حرف دروغ است. این خلاصه گویی است. یعنی خلاصه است. ولی در یک متن قرن چهارم من مفصلش را پیدا کردم. آقا منقلب شدم. الله اکبر! خدایا! تو را به امام حسین علیه السلام که حبیب توست قسمت میدهم که ما را با عافیت به توبه موفق بداری .اگر گفتی چرا گفتم با عافیت، برای این است که در دعای سحر میخوانیم: (الهی لا تؤدبنی بعقوبتک) (43)؛ مرا با عقوبت ادب مکن.
من چه شفیع بیارم؟ دیگه ما بالاتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام نداریم. خدایا تو را به نالههای سید الساجدین قسمت میدهم و خدایا تو را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیتش قسمت میدهم ما را به عقوبت ادب مکن. ما را از تابئین قرار بده. خدایا! یا الله! یا تواب و یا رحیم! خودت خبر داری نمیخواهم مجلس را گرم کنم. من خارج از عقیدهام حرف نمیزنم. خدایا اگر بگویم اینها مینشینند در این مهدیه و دست خالی از مجلس بیرون میروند، سوء ظن به تو پیدا کردهام. مگر اسمت تواب نیست؟ مگر اسمت رحمن و رحیم نیست؟ اینها به همین معنی میآید دیگر. خدایا! اگر اسم تواب و رحیم نداشتی اصلا نمیآمدیم اینجا، به این اسمها است که اینجا میآییم. این اسمها ظهور پیدا میکند. تو بزرگتر از این هستی که اسمهایت ظهور پیدا نکند. مگر میتوانیم برویم؟ یا تواب و یا رحیم، یا الله. بله! آمد خدمت ابی عبدالله (این متن را گوش بدهید منقلب شدم) گفت: یا ابا عبدالله! آقا! (قد کان منی الذی کان ). من با سماجت این را بررسی کردم. کان تامه است. یعنی وقع؛ واقع شد. از من سر زد. من آن کاری که دیگر خودت میدانی چی است و من خجالت میکشم بگویم، را انجام دادهام و حالا چه شده؟ (و قد اتیتک) حالا آقا! به سوی تو آمدم. آمدم چه کنم؟ عذر خواهی کنم؟ نه! (و قد اتیتک مواسیا بنفسی) (44) بی خود نیست که منقلب شدم. گفت آقا! آمدهام که خودم را قربانت کنم. این یک فراز خیلی زیباست. گفتم که حدیث داریم جاهل که دو رکعت بخواند منتظر نزول ملک میشود. اما ببینید دل، چقدر شکسته است میگوید: (فهلتری من توبة لما کان منی) آقا! اگر من قطعه قطعه بشوم، کشته بشوم، توبه حساب میشود یا نه! ابی عبدالله یک نگاهی به او کرد و یک کلمه گفت. این یک کلمه، هزار سال، اهل دل را اسیر کرده. فرمود: انزل بیا! دیگر رفیق شدیم، دوست شدیم. تمام شد دیگر. یا سریع الرضا! در مورد خدا چه میگوئیم؟ در شبهای گذشته گفتم. ای مهمانهای خدا! در قاموس خدا و اولیاء خدا، تا حالا کجا بودی نداریم.هر وقت رسیدی میگویند: خوش آمدی. هر وقت توبه کردی همین کار درست است. یک جمله از دعای ابوحمزه برایتان بگویم. در ابو حمزه چه میخوانید؟ ای خدا! گاهی به رفقا میگویم اگر عقلای عالم را صد سال مهلت بدهید، این جمله را نمیتوانند بسازند. معصوم است. به غیب است میگوید: (فان الراحل الیک قریب المسافة) (45) اگر یک بندهای خواست بیاید به طرف تو، راهش خیلی نزدیک است. تا دلش شکست نزد تو نشسته است. السلام علیک یا ابا عبدالله. ای آقا! دهن من بسته است، مصیبت مکشوف نمیتوانم بخوانم. شما بالاتر از حر هستی. بالاتر از همه اینها هستی. هیچ فرقی نداشت. همان صورت نازنین را که روی صورت نازنین شبیه پیغمبر صلی الله علیه و آله گذاشت همانجا روی صورت غلام ترکی هم گذاشت. اینها خیلی آقا هستند اما آقا! جگر من برای یک چیزی میسوزد. سید حیدر حلی اشاره کرده. من گفتم این شعر را هیچ وقت ترجمه سلیس و صحیح نتوانستم بکنم. این شعر سید را عرض کنم حضورتان فقط نقل به معناست جرأت نمیکنم. سید حیدر شاعری بود در عراق. سالی یک دفعه شعر برای ابی عبدالله میگفت از حله میآمده کربلا. اهل کربلا میرفتند پیشوازش و میگفتند که سید حیدر قصیدهای تازه گفته است. آقا قصیدههای سید حیدر عجیب است. مثل این است که تک تکش از عرش آمده. یک قصیدهای دارد مفصل یک بیت از آن را میگویم. مکارم امام را ذکر میکند. آقائیها، بزرگواریها، هر کس از اسب افتاد چشمش را باز کرد و آقا را دید. همه را ذکر میکند. آخر میرسد به اینجا که آقا! خودت چی؟ این یک بیت را گفتم هیچ ترجمه نمیکنم. فقط نقل به معنا - امام زمان ببخشید -
میگوید: من نمیدانم چه شد؟ فقط این قدر بود که گفت آسمان هم باور نمیکرد عزیز زهرا تنها بماند. آسمان گفت کیوان افتاده روی زمین. دقت کرد دید عزیز زهراست.
(15)
آیه قرآن میفرماید: و اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا (46) در قضیه حر بن یزید ریاحی، این را عنایت فرمودید: که بدنش میلرزید. یک نفر گفت: چرا بدنت میلرزد؟ گفت: (ارانی بین الجنة و النار) تذکر است دیگر. نمیدانم چه کار کنم؟ بین بهشت و جهنم هستم ولی پشت سرش، (فاذا هم مبصرون ) میآید. شخص روشن میشود گفت: یک دفعه دیدند که نه! دیگر لرزه نیست دارد میرود. گوش کردند دیدند میگوید: من دوستان تو را اذیت کردم مرا ببخش. من اشتباه کردم. این لرزیدن بدن را گاهی به دوستان میگویم و احتمال میدهم به این دلیل بود که خیلی نگران بود. میگفت: اگر خدمت ابی عبدالله برسم و بگوید دیر آمدی، حالا دیگر دیر شده، تو دیگر بدرد نمیخوری چه کنم؟ این شعر سعدی را به خاطر بسپارید. خدایا به حق کریمه اهل بیت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام این شعری را که برای اینها میخوانم ما را مشمول مصرع دومش قرار بده. به حق این خانم ما را مشمول مصرع اول قرار مده شعر را گوش بدهید چقدر زیباست میگوید:
هر کو بدان کش به خویش براند
یعنی خدا او را براند به هر در دیگر بزند بدبخت است و آن را که بخواند به در کس نتواند آنرا که دستگیری میکند میآورد. تمام میشود جایی ندارد (و اورادی کلها وردا واحدا) آمد گفت که: یا ابا عبدالله! من بد کردم. خلاصهاش این است. چند تا تعبیر دارد که باید در مقاتل بررسی شود کدام یک از آنها صحیحتر است. یکی این است گفت: (هلترینی من توبة)؛ این معلوم میکند نگران بوده است. ممکن است به من بگویند برو! دیگر توبه به درد نمیخورد. (هل ترینی من توبة) آقا! من به نظر شما راه توبه دارم یا نه؟ ترجمهاش این است دیگر .شاید یک حرفهایی و قسمهایی هم آماده کرده بود که اگر آقا گفت بدرد نمیخوری، آقا را به مادرش قسم بدهد. ولی کرم ابی عبدالله عجیب است که نگذاشت کار به آنجا برسد. یک عبارت هم این است که آمد و گفت: (قد کان منی الذی کان ) آنچه که از من سر زد، سر زد. (و قد اتیتک مواسیا بنفسی). حالا آمدم جانم را قربانت کنم. عجب! شما آقایان اهل علم هستید. میدانید که افعال قلوب، دو تا مفعول بر میدارد. شما این جمله را چطور ترجمه میکنید؟ (فهلتری من توبة لما کان منی). دو تا مفعول برداشته. اگر کشته شوم. اگر کشته شوم این توبه حساب میشود یا نمیشود؟ این قدر دل شکسته بود. اما آقا یک لحظه حتی بین این حرفها فاصله نداد. فرمود: انزل . بیا! دیگر با هم رفیق و دوست شدیم. خدا چطور سریع الرضا است. اینها هم سریع الرضایند. از آقا اجازه گرفت و رفت و کشته شد. به آن درجات عالیه رسید. وقتی افتاده بود در حین آن گرفتاری دید؟ دستی دارد او را از زمین بلند میکند. شاید فکر نمیکرد که چه کسی باشد. چشمش را باز کرد و دید که ابی عبدالله دارد دستمال به سرش میبندد. با زبان حال گفت: آقا من میدانستم تو آقایی. بزرگورای ولی فکر نمیکردم که دستمال هم به سر من ببندی. السلام علیک یا ابا عبدالله و علی اصحابک و ذریتک و محبیک
(16)
خدایا! اولین شب ماه رمضان است. دعای کمیل چند جمله دارد. چند جمله مرکزی و اصلی دارد. یکی (یا سریع الرضا) است و یکی (یا نور المستوحشین فی الظلم) سریع الرضا یعنی وقتی بندهاش توبه کرد و برگشت زود راضی میشود. با بنده خودش کینه نگه نمیدارد. این قدر مهربان است که وقتی آمد و توبه کرد اگر حالا چند سال قبل از آن هم گناه کرده، به رخش نمیکشد! تا حالا کجا بودی، نداریم. هر وقت آمدی عزیز هستی. خدایا! اینجا منسوب به امام زمان علیه السلام است. اسمش مهدیه است. خدا ان شاءالله بنیانگذار اینجا را، مرحوم کافی و (ره) با اولیاءش محشور بدارد و به علو درجاتش بیفزاید. گاهی من به دوستان میگویم مکان مهدیه، فعالیتهای مهدیه، وعظ و تبلیغ و... به یک طرف، این نام مهدیه را به وجود آوردن و در اذهان انداختن اجر عظیمی دارد. خوشا به حال مرحوم حاج احمد کافی.
خدایا اولین شب جمعه ماه مبارک رمضان، نام ولی تو را بر سر در اینجا زدهاند. یقینا اثر دارد. خدایا قرآنت و اولیاءت به ما وعده دادند که توبه، همیشه قبول است. پروردگارا! امشب چه میشود دست ما را بگیری؟ در ما دگرگونی پیدا شود. خدایا! اگر اشارههایی از بالا به ما بشود چه میشود؟ من آن شب قضیه حر را برای این عزیزانم گفتم. حالا وقت دیگر با دلائل علمی میگویم که شور افتاد در دلش. چرا شور افتاد؟ این سینهاش عکسبرداری میکرد. بدن میلرزید عکس آقا در اینجا افتاده بود، عکس آن بچههای پژمرده. یک دفعه انگار از خواب بیدار شد. شور که در دل بیفتد همین است. حضرت سجاد علیه السلام در دعای 42 میفرماید: خدایا! بندهای گناه میکند (حتی اذا تغشأت عن العمی) یک وقت یک حالی پیدا میکند که پردههای کوری، ابرهای کوری از برابرش کنار میرود. (فرأی جلیل عصیانه جلیلا) گناه بزرگش را بزرگ میبیند آنچنان که هست میبیند. میگوید: من بودم که این کار را کردم؟ همین حالت (فرأی جلیل عصیانه جلیلا) به حر دست داد. آمد گفت: ای عزیز زهرا! من نفهمیدم. بد کردم. راه میرفت و میگفت: خدایا! من بودم که با فرزند فاطمه زهرا علیها السلام روبرو شدم؟ میگفت و میرفت و لرزه مبدل به گریه و اشک و مناجات شد. استنباطم این است، لرزهاش برای این بود که آقا یک وقت بفرماید دیر آمدی؛ تا حالا کجا بودی؟ نمیدانم. درست نمیشناخت احتمال میداد. حتی من میگویم حدس عاقلانه میزنیم. احتمالا قسم هم آماده کرده بود که اگر آقا گفت: دیر آمدی بگوید به مادرت فاطمه زهرا علیها السلام مرا بپذیر! اما آن کرمها مجال این قسمها را بوجود نیاورد. یک وقت دید آقا تبسمی کرد چون دریای رحمت است. صلی الله علیک یا ابا عبدالله آقا وقتی پیدایش کردی مژده بهش دادی. بالاخره آقا، سر مستش کرد. اما بشر است دیگر، برای این که از اول آرامتر باشد بالای سرش رفت و فرمود: آن همه تشویش که داشتی همه را کنار بگذار. (انت حر فی الدنیا و الاخرة) من به تو میگویم که تو حری در دنیا و آخرت. این قدر ابا عبدالله، کریم است. این کرم را علی السویه و یکسان در روز عاشورا نشان داد. امیدواریم روز قیامت هم شیعیانش را فراموش نکند. ببینید شما! آمده بالای سر حر؛ بالای سر آن شهید، این شهید و همه شهیدا هر کس روی خاک میافتاد ابی عبدالله را در بالای سر خود میدید. ارباب مقاتل میگویند: همان طور که صورت به صورت علی و پاره تن خود گذاشت، همان صورت را روی صورت غلام ترکی هم گذاشت. عبارت مقاتل این است. وقتی غلام دید که آقا صورتش را روی صورت او گذاشت، ضحکت خندید. یک خنده این غلام ترکی هزار سال اهل معرفت را سرگردان کرده. چرا خندید؟ چی بود؟ مست شد و رفت. اینجا یک بیت شعر است از آن شاعر بزرگ شیعه. ترجمه هم نمیکنم عهدی کردم. امام زمان علیه السلام محیط بر همه چیز اسست برای بشرهای امثال خودمان ترجمه نمیکنم. سید حیدر حلی وقتی عظمت آقا را ذکر میکند میرسد به اینجا که میگوید: چطور شد این قدر آقا کریم است که آقا صورت به صورت غلام ترکی بگذارد! سر حر را به دامن بگیرد! دل همه اینها بدست بیاورد؛ اما میگوید: آن را که ترجمه نمیکنم این است.
رفت و سر همه را به دامن گرفت و همه را خوشحال کرد اما نمیدانم آقا به این کریمی! کار به جائی رسید که عصر عاشورا آسمان آمد زمین را تماشا میکرد. آسمان به اشتباه افتاد. یعنی چی؟ میخواهد بگوید: - سر بسته میگویم - حالا که ابی عبدالله علیه السلام صورت بر صورت غلام خودش میگذارد، چطور کسی پیدا نشد سر او را به دامن بگذارد. آسمان اشتباه کرد. نسبت اشتباه را از این جهت به آسمان میگوید که آسمان باورش نیامد. گفت: این حسین علیه السلام نیست. اگر حسین بود یک کسی بالا سرش بود! این ستاره کیوان است.
(17)
فرمودند: (المحبة نار تحرق ما سوی المحبوب) (47) محبت آتشی است که ما سوای محبوب را میسوزاند. چیزی نمیماند. ما دور و برمان خیلی مسائل داریم. زهیر یکی از شهدای گرانقدر کربلاست. حضرت سیدالشهداء علیه السلام دنبال زهیر فرستاد. سفره انداخته بودند. زهیر یک طرف نشسته، عیالش، دخترش، پسرش اهل و عیالش هستند. یکی از مواردی که در زندگی لذت بخش است این است که آدم با اهل و عیالش سر سفره بنشیند. خدا به حق امام زمان اهل و عیالمان را، فرزندانمان، اهل بیتمان را از تمام مکاره حفظ کند. از شر شیطان هم حفظ کند. ان شاء الله بچهها در صراط مستقیم باشند. مخصوصا پدر وقتی که سر سفره مینشیند چند تا بچه صالح هم - مثل شما جوانها - داشته باشد چشمش روشن میشود.
زهیر نشسته بود، یک مرتبه، قاصد امام حسین علیه السلام آمد. زهیر! آقا با شما کار دارد. لقمه در دستش بود؛ لقمه از دستش افتاد. به فارسی میگویند: خشکش زد. زهیر است . بالاخره این لیاقت را دارد که یکی از این هفتاد دو تن بشود. بارها گفتم که هر یک از اینها یک دریائی هستند. خدا قسمت تمام شما عزیزان کند با هم بروید زیارتشان کنید. بروید و بگویید: السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله. السلام علیکم یا انصار امیرالمؤمنین .
بله! عیالش خوب او را زیر نظر گرفته بود که این چه کار میکند؟ آن آقا که آمد به زهیر چه چیزی گفت؟ این چه حالی شد؟ همه او را زیر نظر گرفته بودند. من همیشه وقتی یاد عیال زهیر، همسر او علیها السلام میافتم میگویم: خدایا! یک جو از سعادت این خانم هم نصیب ما بشود. بعضیها چقدر روشنند. چقدر فهمیده هستند. حالا زهیر چیزی نگفته است. ولی این خانم کاملا او را زیر نظر گرفته بود. یک دفعه گفت: زهیر! این شخص که پیغام آورده مگر از طرف پاره تن فاطمه زهرا علیها السلام نبود؟ گفت چرا! عرض کردم زهیر چیزی نگفت. زهیر بزرگوار است. آقاست. شهید عزیز کربلاست. اما این خانم محبتش یک چیز دیگر بود. گفت: آن یک لحظه تأمل را هم نباید بکنی. باید اسم امام حسین علیه السلام که میآمد. مثل برق خاطر از جا بلند میشدی. زهیر از جا بلند شد. وقتی میرفت چون خبر، خبر بزرگی بود. در فکر بود. آثار تفکر در چهرهاش بود. خدایا! چی شده؟ چه میخواهد بشود؟ آقا به من چه میخواهد بگوید؟ وقتی برگشت، تعبیر شیخ بزرگوار شیخ جعفر شوشتری، مجتهد بزرگ، (رضوان الله علیه) است. تعبیر او این است که وقتی زهیر برگشت؛ (فاذا هو ضاحک مستبشر) دیدند دارد میخندد. تبسم میکند، همانند کسی که مژدهها دریافت کرده است. این خانم چون تربیت شده ولایت بود سرعت انتقال زیادی هم داشت. نگاه کرد و فهمید که مسیر شوهر مشخص شده است. نزدیک آمد. ما اگر یک شب بخواهیم قم مشرف بشویم. مشهد مشرف شویم، یک جائی برویم؛ اگر آن یک شب، عیالمان تنها باشد. یک فکری برایش میکنیم میگوییم: تلفن بزن پدرت بیاید، مادرت بیاید. برادرت بیاد. یا شما برو منزل آنها. خلاصه شب را کاری میکنیم که تنها نماند. این، با اینکه ما بیاییم و به عیالمان بگوییم همیشه پیش خانواده ات برو فرق میکند. وقتی که زهیر آمد، به عیالش گفت: برو پیش خانوادهات. خانم سرعت انتقال داشت. سرعت انتقال، نعمت بزرگی است. دیگر نگفت چرا بروم؟ چی شده؟ چون فهمید قضیه، چی است. در جواب میدانید چه گفت؟ خار الله لک؛ اگر بخواهید نقل به معنا کنیم، گفت: مبارکت باشد. خدا خیرت بدهد. (48) مسیرت مشخص شد، مبارکت باشد. من را هم ببر. زهیر گفت: نمیبرم! گفت چرا دختر امیرالمؤمنین میرود، زینب کبری علیها السلام میرود؟ من را هم ببر که کلفتی او را بکنم. گفت: نه من ایمان حسین بن علی علیه السلام را دارم و نه تو صبر زینب کبری علیها السلام را داری. گفت قول میدهم که صبر کنم. به خدا قول میدهم که بیتابی نمیکنم. زهیر گفت: نمیتوانم.
زن با ایمان، تابع همسرش است. زن مؤمنه با همسرش در نمیافتد. گفت: نمیتوانم. این خانم از این که شوهرش او را ببرد، کاملا مأیوس شد. دید دیگر جای درخواست باقی نمانده ولی گفت حالا که میروی، یک کاری با تو دارم.
عظمت را تماشا کن! میخواهد برود به سفری که بازگشت ندارد. گفت: یک کلمه کارت دارم. چه گفت؟ بارها به دوستانم گفتم؛ اگر تاریخ چیزی ننوشته بود، من و شما دور هم، مینشستیم حدس میزدیم (آدم چیزی را که نمیداند دربارهاش حدس میزند میگوید شاید این طور بود دیگری میگوید شاید این طور بوده) میگفتیم: شاید گفت: یک نامه هم گاهی اگر توانستی بده. شاید گفت: اگر در وسط جنگ فرصتی بود سری به ما بزن. شاید گفت: فلان نخلستان را به نام من بکن و یا... اما نه! هیچ کدام را نگفت. خوشبختانه تاریخ نوشته است. اول عرضم گفتم که: المحبة نار تحرق ما سوی المحبوب محبت ما سوای محبوب را میسوزاند. آن نخلستان و ما را به کی میسپاری؟ اینها همه سوخته، فقط ابی عبدالله را میبیند هیچ کس را نمیبیند. گفت: حالا که میروی یک درخواست فقط دارم. گفت بگو خانم! گفت درخواستم این است - تو را به خدا قسم! در این درخواست یک دقتی بکنید - چقدر خوب است آدم اینطور باشد. گفت درخواستت را بگو! عبارتی که دقیقا در تاریخ ضبط شد و من از قول جمال السالکین، علامه، مجتهد کبیر شیعه، آشیخ جعفر شوشتری( قدس الله سره) میگویم.
میدانید که ما بزرگان زیادی داریم و داشتیم. اما میگویند هر گلی یک بویی دارد. شیخ جعفر شوشتری، دو قبضه امام حسین علیه السلام بود. مرجع تقلید بود. مقلد داشت و حتی یک وقت نسخهای از رسالهاش را من پیدا کردم که در بمبئی چاپ شده بود. در ایران که چاپ شده بود هیچ، در بمبئی هم چاپ شده است. یعنی اینکه حتی در هند هم مقلد داشته است. ولی گفته بود تا عمر دارم روضه خواندن برای ابی عبدالله را ترک نخواهم کرد. یک چیزی نشانش داده بودند. حضرت، دست به سرش کشیده بود. نمیتوانست به کسی بگوید. یک مختصری گفته بود به همان اندازهای که عقل ما میرسد. کتابی نوشته به نام الخصائص الحسینیه اصلا مطالب آن کتاب در هیچ جا نیست. امشب دو مطلب از این کتاب نقل میکنم. گفت: خانم بگو! جمله آن خانم این بود: - از خصائص نقل میکنم - داری میروی اسألک از تو میخواهم که چه کنی؟ اسألک ان تذکرنی عند جد الحسین علیه السلام یوم القیامة . گفت من را نزد جد این آقا فراموش نکن! مطلب دوم که از خصائص نقل میکنم این است که فرمود: ما اگر به کسی سلام بدهیم به خودش سلام میدهیم. میگوییم: سلام بر تو. سلام بر فلان آقا. فقط ابی عبدالله است که اول به خودش و بعد هم به جزء جزء اعضاء و جوارحش سلام میدهند. میگویند: سلام بر سر نازنیت! سلام بر بدن نازنینت! سلام بر محاسن مبارکت.
(18)
خدا رحمت کند شاعر را که گفت:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست - این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
هنگام افطار، اگر تشنهاتان شد یک وقت یاد آقا میافتید؟ درست است حالا، هوا خیلی گرم نیست ولی بالاخره آدم روزه دار باز هم تشنهاش میشود. نزدیک افطار که شد و تشته شدید، یاد آقا بیفتید. خدا محتشم را رحمت کند! این محتشم چه کار کرده؟ چه عنایتی بوده؟ من باور میکنم که میگویند: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را محتشم در خواب دید. آقا فرمود: چرا از طبیعت استفاده نمیکنی؟ چرا برای حسینم شعر نمیگویی؟ گفت: آقا نمیتوانم! بلد نیستم! فرمود مطلعش را من به تو میگویم. این مطلع دوازده بند محتشم، از رسول خداست. این حرف در دل مینشیند. چون هیچ کس دیگر مثل محتشم نگفته است. چقدر زیبا میگوید.
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
مگر به مهمان آب نمیدهند؟
بودند سیراب دیو و دد و میمکید - خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
(19)
ببینید رفتار بزرگان حتی با دشمنان، چگونه بوده است؟ ما با دوستانمان درست رفتار نمیکنیم.
سرباز حر میگوید (حر هنوز توبه نکرده بود و در طرف یزید و ابن زیاد بود) من عقب مانده بودم، و راه را گم کردم. یک دفعه دیدم ای داد بی داد من اشتباه کردم و نزدیک خیمه ابی عبدالله هستم. ابی عبدالله اینجا نشسته و خیمه آقاست. میگوید: امام حسین علیه السلام تا من را دید، فرمود: هم خودت تشنهای، هم اسبت تشنه است. به یک عبارت زیبا؛ (یابن الاخ)؛ پسر برادر! مشک آب آنجاست. بخور! میگوید: مشک خیلی بزرگ بود. آمدم که بگیرم، هیبت حضرت در دلم افتاد یا خجالت کشیدم، چه عاملی بود که دستم لرزید مشک کج شد.میگوید: دیدم آقا از جا بلند شد آمد مشک را گرفت فرمود: راحت آب بخور!
دختر پیغمبر! شما میدانید دهان من بسته است من نمیتوانم مصیبت شش ماهه برای اینها بخوانم چرا که ما حاضر نیستیم دل فاطمه زهرا علیهاالسلام را بسوزانیم.
(20)
بنا شد که ذکر مصیبت ما، وداع باشد.
السلام علیک یا ابا عبدالله در وداع ابی عبدالله خیلی سوز و گداز است، خیلی اسرار است .
خواهم تا بگریم چون ابر در بهاران - کز سنگ ناله خیزد وقت وداع یاران
خدایا! این مصیبت را خودت شاهدی که فقط محرم میخوانم خودت گواهی که هیچ وقت غیر از محرم هرگز نخواندم اما امشب به نظر قاصرم رسید که این را بخوانم، چرا که دستهایم میلرزد و مهمانی دارد تمام میشود. خود آقا شاهد است به عمرم این وداع را در غیر محرم نخوانده بودم. نمیدانم چه عرض کنم؟ وداع خیلی مشکل است. مثل اینکه حاج آقا مرحوم کافی را اینجا مکرر خواب دیده بودند که گفته بود: دلم گرفته برای مهدیه وداع بخوانید. این هم یک سری است. بالاخره هر کسی سنگ اول مهدیه را بنا بگذارد و کلمه مهدیه را به ذهن بیاورد، امام زمان (عج) این آدم را تنها نمیگذارد. (رحمة الله علیه). من هم امشب ثواب این ذکر مصیبت را به مرحوم کافی (ره) اهدا میکنم. عرض میکنم، وداع را خیلی شنیدید و خواندهاید. من از آن جرأتها ندارم؛ وداع خواندن من یک جور خاصی است. همین قدر به شما عرض میکنم که آقا آمد دم خیمهها خداحافظی کند.
آقا یا ابا عبدالله! ای حبیب خدا! اسمت را میآوریم. دیشب جوان هجده ساله ات را شفیع آوردیم. امشب هم خودت را؛ آقا سفره جمع شد. این سحریهای پر نور از دستمان رفت. تو پیش صاحبخانه خیلی عزیزی. ما را شفاعت کن! با روی خوب بدرقه کن! سر این سفره بسیار بزرگ یک مهمان بود که گمان نمیکنم اسم آن مهمان را بیاورم و خدا رد کند. خدایا سر این سفره ات همه رقم، بندگانت بودند همه رنگ. خودت بهتر میدانی. این دیگر تعارف نیست به خداوندی خودت سر این سفره یک مهمان داشتی به نام امام زمان علیه السلام. این طور بود یا نبود؟ این که دیگر تعارف نیست. خدایا تو را به این مهمان عزیزت قسم میدهم که اگر بد بودیم همهامان را به او ببخش! خدایا مگر اسمت غفار نیست؟ کریم نیست؟ ارحم الراحمین نیست؟ اگر این اسمها را نداشتی، چراغها را خاموش نمیکردیم، ناله نمیزدیم. ما این اسمها را میدانیم. آمدیم در خانه ات یا اکرم الاکرمین! یا الله! یا تواب! یا رحیم! یا حلیم! یا کریم! ما دیگر عقل مان نمیرسد. بزرگترین شفعاء را برایت آوردیم. یا الله! خودت گفتی گدایی کن! ما از تو طلب نداریم ما همیشه به تو بدهکاریم. آقا امام حسین علیه السلام آمد که خداحافظی کند. اهل بیت علیهم السلام فهمیدند که دارد خداحافظی میکند، نازدانه، سکینه بیرون آمد، خانم سکینه علیهاالسلام یک خانم مخصوصی است ها! خیلی بزرگوار است، خیلی بزرگوار است. خیلی. آمد بیرون گفت: ( یا ابة! أأسلمت للموت؟) (49) پدر جان! آماده مرگ شدی؟ فرمود: دخترم! چگونه آماده مرگ نشود کسی که تمام یاران او را کشتند. خب! میدانید که طایفه نسوان وقتی که گرفتار شدند جز گریه، دیگر راهی ندارند. حالا دید که خیلی مسأله جدی است فوری سکینه علیها السلام عرض کرد: پدر جان! حالا که این طوری است ردنا الی حرم جدنا؛ ما را به مدینه برگردان! یک مثل عربی هست که آقا این را فرمود. فرمود: دخترم! هیهات! لو ترک القطالنام بعد دید خانم شروع کرد به گریه کردن، دید چارهای نیست. این گریه، خیلی مهم بود اصلا مقتل را مطالعه میکنم چند جایش جگرم را آتش زده یکیاش اینجاست. آقا برگشت گفت: دخترم! با این اشکت قلبم را مسوزان. آن وقت میدانید معنای آن جمله که آقا فرمود: هیهات! لو ترک القتال لنا. کجا ظاهر شد؟ آن جمله این است. ردنا الی حرم جدنا کجا معلوم شد؟ آقا فرمود: با من به مدینه برگشتن امکان ندارد. آخر بعد از آن واقعه جانگداز میرفتند، یک وقت سیاهه مدینه از دور پیدا شد، در و دیوار و نخلستانها پیدا شد، یک دفعه اینها به یک صدا گفتند: (مدینة جدنا لا تعترینا) مدینه! ما را دیگر نپذیر. ما حسین و عباس و اکبر نداریم ما را نپذیر ما شش ماهه نداریم.
(21)
السلام علیک یا سیدی یا ابا عبدالله.
امام حسین علیه السلام در ذکر لسانی و عملی و قلبی درسی داد به جهانیان که در دنیا نظیر نداشته است. ذکر را بر سه دسته تقسیم کردیم. با زبان با قلب با عمل. امام حسین علیه السلام. این سه قسمت و سه مرحله را همه در حد اعلی و محیر العقولی، مصور و مجسم ساخت. اما ذکر لسانی. برادرش قمر بنی هاشم علیه السلام را عصر تاسوعا صدا کردت دقیقا مقاتل معتبر به این تعبیر نوشتهاند که فرمود: (بنفسی انت) جانم به قربانت! برو از اینها امشب را مهلت بگیر. چرا؟ برای اینکه ذکر لسانی و ذکر عملی و قلبی انجام بدهند فرمود: (لعلنا نصلی لربنا) (50) برای اینکه امشب را نماز بخوانم. خدای خودمان را بخوانیم، استغفار کنیم. بعد فرمود ابوالفضل، برای اینکه به گوش من و شما برسد. فرمود: خدا میداند که قرآن خواندن را من دوست دارم؛ نه اینکه الان چون میبینم آخر عمرم است، نه اینکه یک شب مهلت دارم فقط چون قرآن خواندن را دوست دارم. دستور داد. آن بقیه عشاق هم آن شب را به ذکر و مناجات بپردازند: آنها که گزارش از خیام ابی عبدالله تهیه کردند به این تعبیر نوشتند: (لهم دوی کدوی النحل) (51) آنچنان که زمزمه از کندوهای زنبور عسل بلند میشود، همین طور از خیمههای ابی عبدالله زمزمه دعا و مناجات بلند میشد. وقتی نگاه کردند به درون خیمهها این طور توصیف کردند: گفتند: دیدیم همه اشان مشغولند. (ما بین قائم و قائد و راکع و ساجد) و اما ذکر عملی! مگر نه این است که از آن عالم بزرگ، نقل کردیم که ذکر عملی این است که بدن و جوارح خود را مستغرق در اعمال عبادی بسازد؟ دیگر چه استغراقی از این بالاتر که مولای ما ابی عبدالله علیه السلام قطعه قطعه شد؛ در عین حال میبینیم که چون این سه مطلب به هم مربوط است باز هم از ذکر لسانی دست برنداشته است.
یک چیزی از آیات قدرت خدا برای شما بگویم آن وقت آن قدرت را که گفتم، گریه کنید. پروردگار میلیاردها بشر آفریده است. از آیات و قدرت خدا این است که هر کسی یک صدای مخصوص به خود دارد. من یک وقت فکر کردم که اگر بنا میشد صداها عین هم باشد اصلا نظم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی عالم به هم میخورد. مثلا شما آقازادهای دارید در فلان کشور، در یک نقطه دور دنیا، درس میخواند. ایشان به شما زنگ میزند و میگوید بابا! من حالم خوب است. من سالم هستم. صدها فرسخ بین شما و این آقازاده راه است. شما فقط از صدا میفهمید که این آقازاده شماست. این دوست شماست. یا تلفن میکنند که این قدر پول حواله کنید. این قدر حواله شد. اگر صداها مثل هم بود اصلا امنیت دنیا به هم میریخت این اصوات عجیب است و در امور دنیا هم دخیلند. هر کس صدای مخصوص به خود دارد، اگر پدر ماست. اگر برادر ما و یا پدر ما پشت پرده و دیوار حرف بزند اصلا لازم نیست ما صورت او را ببینیم میفهمیم که این پدر ماست یا برادر ماست. ای مردم! الان وقت گریه است. بچههای ابی عبدالله یک وقت دیدند که صدای آقای خودشان میآید. خدایا! مگر پدر ما را در کربلا نکشتند؟ یا ابا عبدالله! یک وقت متوجه بشوند ببینند سر نازنینت دست از ذکر لسانی برنداشته است. ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم، کانوا من ایاتنا عجبا (52)
چه خوش است صورت قرآن ز تو دلربا شنیدن - به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
راوی میگوید: یک وقت دیدم این سرها را عبور میدهد. میگوید: بی اختیار شدم آنچنان یک سیلی به صورت خودم زدم که نزدیک بود چشمم بیرون بیاید .نگاه کردم به سر نازنین، دیدم آیه سوره مبارکه کهف را بر لب دارد گفتم، عزیز فاطمه! به خدا قسم کار تو از اصحاب کهف هم عجیبتر است چه کسی در دنیا دیده بود سری قرآن بخواند؟.
(22)
این نازدانههای ابی عبدالله علیه السلام که اسیر شده بودند اینها هر کدام یک وای میگفتند، یک ناله میزدند، قلب خانم فاطمه زهرا علیها السلام میلرزید. اینها بچههایش بودند. بر اینها اشراف داشت. دختر موسی بن جعفر علیه السلام! مرا ببخشید. اینها حال دارند. سید بن طاوس که جمال السالکین قریب به این مضامین مینویسد، من یک قدر نقل به معنا میکنم، مشروح میگویم. میفرماید: اگر شب یازدهم محرم میخواهی بخوابی خودت میدانی جایت را نرم میکنی یا نه؟ اینها مسائل دیگر است. فقط بدان که آن شب بچههای امام حسین علیه السلام روی خاک خوابیدند. اینها کم مسائلی نیست. یکی از اولیای خدا میگفت که: اسیری بچههای امام حسین علیه السلام را یک روضه خوان خیلی تند خواند، گفت در عالمی دیدند که رنگ مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام عوض شد. خانم خیلی شکایت دارد .شاعر یک بخش را گفته، میگوید: (رب انتقم ممن... عترتی) خدایا! از آنها که فرزندان مرا کشتند انتقام بگیر. چرا فرزندان خانم را کشتند؟ حالا این مصراع یک بحث کلی است. فرزندانش را زیاد کشتند. ولی این مصرع بعدی یک بحث خاصی است. میفرماید: (و سبوا علی جیاف بناتیه)؛ انتقام بگیر از اینها که نازدانههای حسینم را سوار شترها کردند. اینها را اذیت و آزار کردند.
(23)
من این ذکر مصیبت را خیلی کم بکار میبرم ولی چارهای ندارم. یک نفر میگوید: دیدم کنار کعبه یکی ایستاده و دعا میکند که خدایا! مرا ببخش. ولو میدانم که مرا نخواهی بخشید. میگوید: تعجب کردم دستش را گرفتم به یک کناری کشیدم. گفتم مگر نمیدانی ناامیدی گناه است این چه حرفی است؟ گفت: آقا! حساب من با بقیه جداست رهایم کن تو راست میگویی؟ ولی حساب من جداست. گفتم مگر تو کی هستی؟ گفت ما جزء آن کسانی بودیم که - یا صاحب الزمان ما را ببخش - مأمور بودیم سر نازنین آقا را به مجلس یزید ببرم. ای خدا! گاهی میشود واقعه کربلا یادم میآید این قدر به من فشار میآید که حتی کار به اینجا رسیده میگویم: کاش اینها خواب باشد، بیدار شوم ببینم خواب بوده. آخر پسر پیغمبر را میکشند؟ عجیب است. یک سنی متعصب شرح حال امام حسین علیه السلام را نوشته بعد میگوید فعلوا بالحسین ما تقشعر منه الجلود میگوید: ظلمی به امام حسین علیه السلام کردند که پوست بدن از گفتنش جمع میشود. شب زیارتی ابی عبدالله است فرمودند که اگر دستتان به قبر ما نرسد ما از دور هم قبول داریم خدا سلام شما را به ما میرساند. به نیت اموات و ذوی الحقوقمان (السلام علیک یا ابا عبدالله). مخصوصا ثابت شده که هر کس که به میوه دل خانم حضرت صدیقه کبری علیها السلام سلام بدهد برات آزادیاش را خود خانم امضا میکند. السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیرالمؤمنین و بن سید الوصیین السلام علیک ایها الامام الغریب السلام علیک ایها الامام العطشان
میگوید: من از آن دسته بودم که مأمور بودیم سر نازنین آقا را برای یزید ببریم. در راه موجودی بالای سرم، میخواست مرا بکشد. یک چند تا دیگر هم مثل همین بودند. گفتند: رهایش کنید. عوضش خدا او را نمیبخشد. میگوید وحشتم گرفت، رفقا متوجه شدند. رسیدیم به قصر یزید، دیدیم که ملعون به خواب منحوس خودش فرو رفته و چراغها خاموش است. خلاصه رفتیم ما هم بخوابیم سر نازنین را در یک اتاق کوچکی گذاشتیم. آخر دلم نمیآید، من جرأت ندارم، خدا لعنت کند، این قدر خبیث بودند که سر را در یک جای کوتاه گذاشته بودند. میگوید وحشتم گرفت. نفهمیدم چه بکنم؟ خوابم نبرد. مهر و امضا هم شد که خدا این یکی را نخواهد بخشید. یک نفر هندی است میگوید حسین، در آتش میرود از آن طرف میآید، یک نخ لباسش هم زرد نمیشود .میخواهی باور کن میخواهی نکن. دستگاه، دستگاه دیگری است. ما نمیتوانیم حرف بزنیم، جرأت نداریم. گفت وحشتم گرفت خوابم نبرد یک وقت دیدم یک صدایی میآید. گوش دادم، دیدم میگوید: یا رسول الله! بیا سر نازنینت اینجاست. سر عزیزت اینجاست. دیدم صدایی میآید که میفرماید: با چه گناهی بچه من را به این روز انداختید؟ مگر بچه من چه کار کرده بود.
(24)
السلام علیک یا سیدی. یا ابا عبدالله لعن الله قاتلیک و ظالمیک
عوالمی هست در این جهان هستی که از عقول ما خارج است. این عوالم، زیاد هست. برزخ هم یکی از آنهاست. عوالم دیگری هم داریم. عجیب و غریب. توجه فرمودید. روایت داریم که سر نازنین ابی عبدالله را بنا شد که از کربلا به طرف کوفه و شام حمل بکنند و ببرند. امام زمان! خودتان میدانید که من مصیبت مکشوف نمیخوانم، ولی میخواهم هم توسلی کرده باشیم و هم یک مثالی برای عوالم دیگر، گفته باشم.
و الله من از گفتنش هم ناراحت میشوم. من میگویم شما گریه کنید. گفت:
من از تحلیل این غم ناتوانم - که تفسیرش زده آتش به جانم
تو را طاقت نباشد از شنیدن - شنیدن کی بود مانند دیدن
اصلا آدم فکرش را میکند ناراحت میشود که بشر به کجا میرسد که برای پول، به خاطر درهم و دینار، رفتند و امام حسین علیه السلام را کشتند. ایها الناس! برای دریافت پول و جایزه، سر نازنینش را حمل کردند. از حضرت زهرا خجالت میکشیم صریح نمیتوانیم حرف بزنیم. میگوید: وقتی که سر مقدس را میبردیم، در یکی از منازل زمین گذاشتیم و در صندوقی قرار دادیم. من این چیزها را خیلی کم میگویم. خدا - ان شاء الله - دستمان را بگیرد. آی جوانها! ضمن این که گریه میکنید، اشک میریزید، این را هم بدانید: همان گونه که میدان پرواز بشر، بسیار وسیع است. میدان قساوتش هم بسیار وسیع است.
یعنی در قرآن میفرماید: و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم انفسهم (53) آخر شما ببینید: سر نازنین عزیز پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در یک گوشه بگذارند، بشینند برای گفتن و خندیدن. میگوید: یک وقت دیدیم که یک دستی ظاهر شد. آمد و با خون، به دیوار نوشت. اینها را که من عوض میکنم. اهل تسنن هم نقل کردهاند دیدیم روی دیوار با خون نوشت:
أترجوا امة قتلت حسینا - شفاعة جده یوم الحساب؟
میگوید: قساوت، به حدی رسید که نفهمیدند، این از عوالم خارق العاده است. به هم دیگر گفتند: دست را بگیرید! اما دست ناپدید شد. آمدند نشستند سر لهو و لعب، دوباره پیدا شد. سطر دوم را با خون نوشت.
فلا و الله لیس لهم شفیع - و هم یوم القیامة فی العذاب (54)
باز هم آمدند آن دست را بگیرند، ناپدید شد. باز به لهو و لعب خودشان که برگشتند، دست اینها را غافلگیر کرد و باز برگشت. سومین سطر را به خون نوشت. جانم به قربانت اباعبدالله! نوشت:
و قد قتلوا الحسین بحکم جور - و خالف حکمهم حکم الکتاب
(25)
گفتم که آدمهای مهذب و پاکیزه، چیزهایی گاهی میشنوند میبینند که یک وقت هم ممکن است، برای اتمام حجت به گوش یک غیر پاکیزهای هم چیزی برسد. خبر دار شدن از عالم برزخ، خبردار شدن از عوالم اینها کار آلودهها نیست ولی یک وقت ممکن است برای اتمام حجت، برای آلودهای هم چیزی پیش بیاید. احتمال دارد آن آلوده هم برود آلودههای دیگر را خبر کند و اتمام حجت باشد. پناه میبرم به خدا! این قسمت از ذکر مصیبت را که میکنم در عمرم بسیار کم گفتم و آن این است که مورخین، محدثین ما مینویسند که یک کسی در کنار کعبه، ایستاده بود. دید یک نفر دارد دعا میکند. یک جوری دعا میکرد که نظر آدم را یک مرتبه جلب میکرد تا رفت نزدیک، و از او استبصار کرد، دعایش این بود: (خدایا پناه میبرم به تو! دعایش آدم را میلرزاند.) خدایا مرا ببخش! هر چند که میدانم مرا نخواهی بخشید. دستش را گرفتم، کنار کشیدم و گفتم مگر نمیدانی ناامیدی گناه است؟ تو از کجا میدانی که خدا تو را نمیبخشد؟ گفت آقا! راست میگویی؛ اما حساب من از همه جداست. گفتم چطور؟ گفت: من جزء قاتلان ابی عبدالله هستم.
صلی الله علیک ایها الامام المعصوم
گفتم: تو از کجا فهمیدی که خدا تو را نمیبخشد؟! از اینجا فهمیدم که ما چند نفر بودیم، مأمور شدیم تا سرهای نازنین را حمل کنیم و ما جزء آن دستهای بودیم که سر نازنین اباعبدالله را حمل کنیم. آقایان! اگر مجبور نباشم اینها را به زبان نمیآورم. آب میشوم وقتی میگویم .آب میشوم! چه رفتاری با امام معصوم کردند؟ عمری اگر بگوییم حقش ادا نمیشود. میگوید: همین طوری که سرها را میبردیم یک دفعه دیدم که یک موجودی است، از آن بالا انگار میخواهد به ما آتش بزند، ولی رفقایم ندیدند. من جزعی کردم، فزعی کردم، دیدم آنها حالا هر چه بودند به هم دیگر گفتند که این را رها کن! عوضش سزای این خیلی ترسناک است؛ سزایش، این است که خدا او را هیچ وقت نمیبخشد. میگوید من این را به گوشم شنیدم و روی همین حساب دارم میگویم که خدایا مرا ببخش و اگر چه میدانم که مرا نخواهی بخشید. بعد میگوید: وحشت این مسأله که در فکرم بوجود آورد باعث شد که من شب نتوانستم بخوابم. همین طور ماندم. گفتم پاکان از این جور چیزها میفهمند یک ناپاکی آلودهای هم برای اتمام حجت ممکن است بفهمد. آنها از دور حتی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در حال غضب دیدند. این برای اتمام حجت بوده است. مقام برای افراد حساب نمیشود. بالاخره این مسأله وحشتی و دهشتی در من وجود آورد. میگوید: دیگر نتوانستم بخوابم. رفقایم خوابیدند. خدایا مرا ببخش. سخن را به اینجا رساندم. خدایا تو میدانی که یک آهنی همانطور که در دهان حیوانات میگذارند که تند نرود برای من هم یک دهانهای زدند من نمیتوانم بگویم. شنیدم یک صدائی میآید. آن صدا اسم پیامبران گذشته را بر زبان میآورد. گفتم خاک بر فرق ما. چکار کردیم؟ آن صدا میگوید: آدم بیا! ابراهیم بیا! یک وقت دیدیم که اسم جد این آقا را آوردند، صدائی آمد که رسول الله به پیامبران میگوید: ای برادران پیامبر! ببینید که چه بر سر حسینم آوردند! ببینید که چه کردند با میوه دلم!
(26)
شما ببینید که مولای ما سید الشهداء علیه السلام که امام معصوم است، حجت است عمری اینها در محضر خدا هستند. اصلا عقل ما به مقام اینها نمیرسد. در چه مقامی بودند؟! ولی برای اینکه اینها به من و شما درسی داده باشند؛ آن شبی که قمر بنی هاشم علیه السلام را برای مهلت گرفتن فرستاد فرمود: عباس! برو امشب را از اینها مهلت بگیر! برای اینکه ما قرآن بخوانیم. خدا میداند که من، قرآن خواندن را چقدر دوست دارم. این حرف را زد که امروز به دست ما برسد. ان شاء الله از خدا بخواهیم که توفیق بدهد یک قدری قرآن بخوانیم. کم هم اگر بخوانید عیب ندارد. (فاقرؤوا ما تیسر من القرآن ) (55) هر چه که برایتان امکان دارد، قرآن بخوانید. با این عبارات که در تاریخ هم مانده و امروز به دست ما رسیده است. میگوید: خدا میداند که من چقدر نماز خواندن را دوست دارم. مولا ابی عبدالله! قربان تو. ما شیعیانت خوب پی بردیم که شما ذکر خدا را، قرآن خواندن را بسیار دوست داشتید مهلت گرفتید. دستور دادید به آن عشاق که همه اشان تا صبح عبادت بکنند. نصف شب رفتند و از آن خیمهها گزارشی آوردند. تماشا کردند و گفتند که رفتیم و دیدیم: ما بین قائم و قائد و راکع و ساجد(56)
بعضیهایشان در حال قیامند؛ بعضیها در حال قعودند. (لهم دوی کدوی النحل). این زمزمه مناجات که از خیمههای ابی عبدالله بلند میشد، به زمزمه زنبورهای عسل تشبیه میکنند. اما شیخ جعفر شوشتری (ره)، این مجتهد بزرگ شیعه و این نظر کرده ابی عبدالله مطلبی مینویسد. خیلی برجسته میگوید. همه اینها قرآن خواندند، نماز خواندند، قرآن تلاوت کردند،به ذکر خدا مشغول بودند ولی آقای اینها و سید اینها سید الشهداء علیه السلام امتیازاتی داشت؛ از جمله این امتیاز - شیعیان، آقایان، عزیزان، در این خانه امام زمان برای من سنگین است این حرف را میزنم ولی چه کنم حرف به اینجا رسید. این است: روز عاشورا که سرها از بدنها جدا شد بر حسب ظاهر این مناجاتها هم تعطیل شد. بر حسب ظاهر؛ به صریح قرآن شهید که نمیمیرد. دیشب هم اشاره کردیم که شهید زنده است. حالا به حسب ظاهر این تلاوتها تعطیل شد. میگوید: جان عالم به قربان آن آقایی که تلاوت او تعطیل نشد حتی در بالای نیزه. مورخین سنی هم حتی نقل کردهاند؛ یک وقت دیدند میفرماید: ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم، کانوا من ایاتنا عجبا
چه خوش است صورت قرآن ز تو دلربا شنیدن - به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
(27)
در مکتب کربلا همه چیز به نمایش گذاشته شده بود. صفات عالیه به نمایش گذاشته شد. آقا قمر بنی هاشم علیه السلام باب الحوائج است. خدایا! به عظمتش قسمت میدهیم که امشب همه ما را با دست پر از اینجا بیرون ببر. صحبت در مورد آقا زیاد است. ما عقلمان نمیرسد. همین جمله بس که امام زمانش به او گفت: (بنفسی انت) (57)؛ عباس! جانم به قربانت. امام حسین علیه السلام به او گفت. همین بس است. قمر بنی هاشم علیه السلام یک نسل درخشانی داشته است. و روز شهادت دو آقازاده داشت. یکی اسمش عبدالله بود، یکی عبیدالله. آن طور که من در کتب دیدم، به کرم پروردگار نسل حضرت، از عبیدالله بوده است. میتوان گفت که در طول تاریخ، قمر بنی هاشم علیه السلام یک فرزند بی مزایا نداشته است. تمام فرزندانش یا خطیب بودند یا امیر بودند یا شاعر بودند. یکی از شعرای بزرگ عصر عباسی شاعری است به نام فضل بن حسن. میدانید او کیست؟ فضل بن حسن کسی است که در دنیای ادب روی او حساب میکنند. آن طور که یادم هست شاید اینطور باشد که نسبش اینطور به قمر بنی هاشم میرسد: فضل بن حسن بن محمد بن حسن عبیدالله بن عباس بن علی علیه السلام. نسب این شاعر به خود آقا میرسد.در تاریخ مینویسد: اول کسی که مصیبت قمر بنی هاشم علیهالسلام را به شعر گفت، همین فضل بن حسن بود. میدانید چه میگفت؟ گفت:
احق الناس ان یبکی علیه - فتی ابکی الحسین بکربلا
گفت: سزاوارترین جوان و جوانمردی که اشکها برای او ریخته شد، جوانی بود که حسین علیه السلام را در کربلا به گریه آورد. این جوان چه کسی بود؟ (أخوه) برادرش بوده.
اخوه و ابن والده علی - ابوالفضل المضرج بالدماء
برادرش ابوالفضل بوده که به خون آغشته بود. من ایراد گرفتم بر مورخین گفتم که شما راست میگوئید. فضل بن حسن این شاعر بزرگ، این سید جلیل، اول شخصی بوده که مصیبت جدش را به شعر درآورده ولی قید بزنید. بگویید: اول شخص از طبقه مردان والا میدانید اول شاعرش که بوده. اول شاعر قمر بنی هاشم، مادر داغدارش ام البنین علیها السلام بوده است. این خانم، خیلی بزرگ است. مصیبت آقا هم خیلی بزرگ است. مروان دشمن شماره یک اهل بیت علیهم السلام بود. وقتی به حاشیه قبرستان بقیع رسید گفت: این خانم چه کسی است که گریه میکند؟ گفتند: مادر عباس علیه السلام است. از اسب پیاده شد، ایستاد و گریه کرد! یکی از اولیاء به من گفت که یک نفر رفت منبر مصیبت قمر بنی هاشم را خیلی مکشوف کرد. گفت: یکی دیگر امیرالمؤمنین را دیده بود که رنگ آقا تغییر کرده بود. یک قدری باید پرده داشته باشد. ما نمیفهمیم، از اسرار ولایت است. خلاصه خانم در قبرستان رفت. اشعاری دارد که من هیچ وقت جرأت نمیکنم بگویم. حالا محرم است دو تا را میگویم. یکی این است که زمزمه میکرد که دیگر به من ام البنین نگوئید. من بنینی (58) ندارم. یکی هم این بود که خیلی جگرم را میسوزاند: یا لیت شعری و کما اخبروه بأن عباس قطیع الیمین ؛ کاش میدانستم که آیا راست میگویند دست عباسم را بریدند. حالا آن شعر شاعر که نوه آقا بود. آن هم شعر مادرش؛ یک شعری گمنام که شاعرش و مدرکش را پیدا نکردم برایتان بخوانم. خدا جزای خیرش بدهد توشه کربلا باشد. شعر مرا دگرگون کرده میگوید: ای زائر قمر بنی هاشم! تو آنجا که رفتی سر از پا نمیشناسی اما بیرون حرم با خودت قرار بگذار که بعضی کلمات را نزد ضریح نگویی. و لا تذکرن عنده سکینة فأنه اوعدها بالماء (59)
(28)
ما امروز در مجلس ظهر یک جهتی بود که متوسل به حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام شدیم. اینجا هم همین توسل را پیدا میکنیم. باب الحوائج است. در مورد این آقا عقلمان نمیرسد چه چیزی بگوییم. از عقول ما خارج است. برای اینکه معصومی پیدا میشود در مورد او میگوید: (رحم الله عمنا عباس کان نافذ البصیرة)؛ خدا عمویمان عباس را رحمت کند که بصیرتش نافذ بود. یعنی چشم قمر بنی هاشم علیه السلام پرده را میشکافت. معصوم دیگری که امام زمانش علیه السلام باشد یعنی مولایمان ابی عبدالله علیه السلام میدانید، تاریخ صحیح مینویسد که وقتی با او حرف میزد میگفت: (بنفسی انت) (60)؛ عباس! جانم به قربانت. وقتی یک آقایی اینطور باشد تو را به خدا عقل ما میرسد درباره او چیزی بگوییم؟! ای قمر بنی هاشم! ای آقا! ای آقا! من زبان ناقابلم بسته است ولی الحمدالله یقین حاصل شده که حتی تو دست رد به سینه کافر هم نزدی.
دوستان را کجا کنی محروم - تو که با دشمنان نظر داری
با تمام جانم دارم میگویم. آقا قربانت بروم. بر من ثابت شد که جواب یهودی و نصاری را دادهای. ای پسر امیرالمؤمنین! آقا شفاعت تو خیلی قوی است. شفیع ما باش. از خدا بخواه مشکلات ما را حل کند. تو که اینقدر مقام داری. میفرمایند: (تمام شهداء آرزوی مقام قمر بنی هاشم را دارند) (61)
کاروان کربلا وقتی بر میگشت یک سخنگو داشت. سخنگو آمده بود. هر کس سراغ هر کس را میخواست بگیرد میرفت از او میگرفت. میگفت: پدر مرا ندیدی؟ عموی مرا ندیدی؟ برادر مرا ندیدی؟ آی مردم! آی جوانها! یک وقت دیدند این سخنگو دست و پایش را گم کرد.یک وقت دید که علیا مخدره ام البنین علیها السلام آمده است. گفت: جواب همه را دادم؛ به این خانم چه بگویم؟ چهار تا پسر فرستاده است. میدانید که آدمهای عاقل، خبرهای وحشت بار را تدریجا میگویند و حتی خبرهای مسرت بار هم باید تدریجا داده شود. خدا را قسم میدهم به این آقا، آن دسته از آزادگانمان را که به آغوش خانواده اشان بازنگشتهاند، همه شان را به سلامت بازگردان! وقتی این آزادهها میآمدند من پیش بینی میکردم چند تا مسئله اتفاق بیفتد. بعضیها در خانه میرفتند و به مادر میگفتند: پسرت آمده. پسرش نه سال در زندان بعثی بوده، موردی پیش آمده که مادر افتاده، غش کرده، سکته کرده. از این خبرها بود. من میگفتم اگر آزاده دیدید اول یک تلفن بزنید، بگویید مثلا آزادهها دارند میآیند شما خبر دارید؟ بعد یواش یواش بگویید من رفیقش را دیدم، آنها میگفتند که شاید او هم بیاید. اینطوری بگویید. بعد هم یک زنگ بزنید بگویید: احیانا، شاید، آمده باشد بروید ببینید. خبرهای مسرت بار، وحشت بار، هر دو تدریجا باید گفته شود. روایت نشان میدهد که سخنگوی کاروان کربلا این چیزها را ملاحظه میکرده است. چهار تا پسر است چه بگوید؟! وقتی توصیف کرد که در کربلا چه خبر بوده است. خانم پرسید: (مقام مادر قمر بنی هاشم علیهالسلام خیلی بالاست. اسراری در آنجا هست. فرمود: در کربلا چه خبر؟ قریب به این مضامین. گفته باشد خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. سؤال را تکرار کرد همان جواب را شنید. مادر قمر بنی هاشم علیهالسلام است. زن معمولی نبود. یک دفعه دیدند که خانم غضبناک شد. یک طوری گفت که آن سخنگوی کاروان لرزید فرمود: (قد قطعت میاة قلبی)؛ رگهای قلبم را بریدی. چرا جوابم را نمیدهی؟ گفت: خانم! مگر من چه کار کردم؟ دوبار سؤال فرمودی من هم دوبار جواب دادم. فرمود: نه! اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله. گفت از چیز دیگری میخواهم بپرسم. حسین کجاست؟ تمام اولاد من که این زیر این آسمان است فدای حسین شوند! حسین کجاست؟ ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس از دست داده است سه تا آقازاده دیگر را هم همینطور. قبرش هم در قبرستان بقیع است. ان شاء الله خدا قسمت کند همه مان با هم برویم. بقیع که آدم میرود، مالک گریه خودش نمیشود. البته علت اصلی این را تا حالا نگفته بودم حالا میگویم. علت اصلی آن چهار تا امامند. اما بعید نیست آن اشکهایی که این خانم آنجا ریخته دخیل باشد. آخر ام البنین آنجا خیلی گریه کرده است . دشمن گوش داد از اسبش پیاده شد و اشک ریخت. گفت: خانم کیه؟ گفتند مادر عباس بن علی! گفت حق دارد. بیست سال است کم یا زیاد مختصر منبر میروم به خودش قسم تاسوعا من یک دفعه حدیث نفس کردم که بگذار همه شعرهای خانم را بخوانم دیدم نشد. نشد فقط یک بیت را انتخاب کردم که این هم تند است. حالا نسبت به بقیه بهتر است. میدانید چرا دشمن گریه کرد؟ چون شنید که مادر میگوید: یا لیت شعری و کما اخبروه و بأن عباس قطیع الیمین؛ کاش میدانستم که آیا راست میگویند دست عباسم را بریدند؟ واقعا دست عباس را بریدند؟ این یک شعر برای مادر است. یک شعر هم است که صاحبش را هنوز پیدا نکردهام چون میدانید روایت و شعر را با مأخذ میگویم. صاحب این بیت شعر هر کس است خدا به او جزای خیر بدهد. این را به عنوان توشه کربلا میگویم. نمیخواهم خوشتان بیاید. اما به فضل الهی همه مان ان شاء الله کربلا میرویم. وقتی میرویم این یک بیت شعر باید توشه سفرمان باشد. میدانید شاعر چه میگوید؟ اول آماده ات میکند و بعد میگوید: چند سال است که کنار قبر عباس علیه السلام حاضر نشدی. هر چند بعضی هایتان اصلا ندیدند. تا آنجا بروید سر از پا نمیشناسید. عاشق خیلی حرفها میزند. میگوید: ولی خواهش میکنم با خودت قرار بگذار، یک کلماتی هست که استثنائا آنها نباید در کنار ضریح حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به زبان بیاید. آن حرم، یک آدابی دارد. آماده ات میکند، یک بیت است؛ اما با جان آدم بازی میکند میگوید زائر به یادت بسپار که:
و لا تذکرن عنده سکینة
آنجا رفتی، اسم سکینه را به زبانت نیاوریها.
فانه اوعدها بالماء (62)
(29)
ببینید آقا امام زمان علیه السلام یک تبسم به روی آدم بکند آدم چه میشود؟ مجسم کنید که شما امام زمان علیه السلام را نگاه کنید و حضرت بخندد فقط، هیچی دیگر. تمام نسلت خوشبخت میشود. آن وقت میدانید امام زمان قمر بنی هاشم به او چه گفت؟ گفت: (بنفسی انت) (63)؛ جان من به قربانت. در مقاتل معتبر داریم. حالا فضایل آقا چقدر است؟ این یک فضیلت را ما نمیتوانیم هضم کنیم که این همه شهید در اسلام بودند. روایات معتبر میگوید: (یغبطه جمیع الشهدا) (64)اگر این جمیع را نداشت میگفتیم شاید بعضی از شهداء را میگوید اما میگوید: مقام حضرت عباس علیه السلام مقامی است که همه شهداء غبطه آن را میخورند. پدر، امیرالمؤمنین علیه السلام است. در بهشت، همه آرزوی مقامش را میبرند امام صادق علیه السلام فرمود: عموی ما عباس بصیرتش پردهها را میشکافت. این هم خیلی حرف است. دو جمله از مادر بزرگوارش بگویم که خیلی دلم را سوزانده است. جلد سوم تنبیه المقال مرحوم ممقانی دیدم که در فصل نساء یک فصل کوتاهی دارد به این مضامین، مینویسد که کاروان کربلا به مدینه بازگشت. یک سخنگو معین کردند که جواب مردم را بدهد. این را من عرض میکنم که سخنگو آدم عاقلی بود چون خبرهای وحشتناک را باید تدریجا گفت. خبرهای خوشحال کننده را هم باید تدریجا گفت. شنیدم آن آزادگان ما که از عراق میآمدند چند مورد رفتند به مادر، خواهر بی مقدمه گفتند، گفتند مادر یک دفعه روی زمین افتاده است. خواهر افتاده روی زمین. تدریجا باید گفته شود. خبر مهم چه منفی، چه مثبت باید تدریجا گفته شود. این سخنگو ظاهرا نشسته بود و مردم به او مراجعه میکردند. این کاروان برگشته است یکی میگوید آقا! برادر من کربلا بوده اسمش هم فلان بوده سرنوشتش چه بود. آن یکی میآمد میگفت پدر من در کربلا بود. آقا! این سخنگو یک دفعه دست و پای خود را گم میکند. یک نفر مراجعه کننده به سوی تو دارد میآید، خیلی عظیم القدر است. کیه؟ مادر عباس بن علی علیه السلام دارد میآید. سخنگو چه بگوید. خانم چهار تا فرزند به کربلا فرستاده است. عبارات کتاب، قریب به این مضامین است؛ میگوید: خانم آمد مثل کوهی از وقار ایستاد. فرمود: در کربلا چه خبر؟ این سخنگو گفت: که خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. چی بگوید دیگر؟ دوباره برگشت گفت: چه خبر؟ جواب مشابه آن را شنید. دقت کنید.
خدایا! این خانم خیلی بزرگ است. قسمت میدهم به این خانم، امشب هیچ کس از اینجا دست خالی برنگردد. مریضها را شفا مرحمت کن. خدایا تو را به این خانم قسم میدهم و اگر تو به خاطر این خانم هر چه ما خواستیم مرحمت فرمودی کار زیادی نشده چون این خانم خیلی در درگاه تو عزیز است. عظمت دارد. عظمت را ببین! دوباره این عبارت را شنید، اصلا مثل اینکه نشنیده است، با غضب به آن سخنگو فرمود: (قد قطعت میاة قلبی). رگ قلبم را پاره کردی. گفت: خانم چه کار کردم چه سوء ادبی از من سر زد.فرمود: تو خبر اصلی را به من نمیدهی. اولادی و من تحت الخضراء فداء لابی عبدالله . تمام اینها که زیر آسمانند. فدای ابی عبدالله بشوند. (اخبرنی عن الحسین علیه السلام) این ادب ولایت بود که خانم نشان داد. اما بعد از آن در بقیع رفت. مورخین و ادباء مینویسند که اولین شاعر از نوادههای خود قمر بنی هاشم علیه السلام، فضل بن حسن بوده است. یک وقت دیگر دلم میخواهد ان شاء الله در همین مهدیه در مورد فرزندان قمر بنی هاشم علیه السلام برای شما حرف بزنم. چه نسل درخشانی داشته است. میگویند یک اولاد معمولی نداشته. تمام امیر بودند، شاعر بودند، فقیه بودند و بزرگوار. فضل بن حسن بن محمد بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن علی بن ابیطالب علیه السلام که شاید نسب شریفش، به همین مضامین باشد. میگویند: اول شاعر آقا او بوده که مصیبت جدش را به شعر گفته بود: سزوارترین جوانی که اشکها باید برای او ریخته شود آن جوانی بود که حسین را به گریه آورد.
احق الناس ان یبکی علیه - فتی ابکی الحسین بکربلا (65)
گفت سزاوارترین جوان و جوانمردی که اشکها برای او ریخته شد، جوانی بود که حسین علیه السلام را در کربلا به گریه آورد. این جوان چه کسی بود؟ (أخوه) برادرش بوده.
اخوه و ابن والده علی - ابوالفضل المضرج بالدماء
برادرش ابوالفضل بوده که به خون آغشته بود. بله. اما به این مورخین گفتهام خدا به شما جزای خیر دهد اما برای شما حاشیه زدم. گفتم: کاش مینوشتند اول شاعر قمر بنی هاشم علیه السلام از طبقه مردان. چرا؟ چون اول شاعرش مادر بزرگوارش است. در بقیع رفته نشسته. و الله هیچ وقت جرأت نکردم که اشعار ام البنین را بگویم. مرحوم والد (ره) که از اولیاء بود گفت: یک وقتی، روضه خوانی مصیبت مکشوفی در مورد قمر بنی هاشم علیه السلام خواند. یک کسی در یک عالمی امیرالمؤمنین علیه السلام را دیده بود. دیده بود آقا ناراحت است. چون من همیشه مصائب قمر بنی هاشم علیه السلام را با پرده میگویم. نمیتوانم بازگو کنم. هیچ وقت نمیتوانم. 25 سال منبر رفتم نتوانستم آنچه که میدانم را بگویم. فقط این شعر از ام البنین علیها السلام را میخوانم. دیدند گریه میکند و میگوید: یا لیت شعری و کما اخبروه بأن عباس قطیع الیمین ؛ کاش میدانستم که آیا راست میگویند دست عباسم را بریدند یک شعر هم از یک شاعر گمنام دارد نمیدانم شاعرش کیست؟ هر کس است خدا جزای خیرش بدهد این هم ان شاء الله توشه کربلای شما باشد. ان شاء الله از دم این مهدیه اتوبوسها ردیف بشوند، برویم کربلا این هم توشه کربلایتان. این شاعر خیلی ساده گفته من نمیدانم کیست؟ چون میدانید که عادت من این است که همیشه مدرک را ذکر میکنم. اما این هر کس هست خدا جزای خیرش بدهد مضمونش را براتون بگویم میگوید: شما از حرم عباس دور نگاه داشته شدید. اگر آنجا بروید سر از پا نمیشناسید. یک وقت بروید ممکن است هر چیز را به زبان بیاورید. اما میگوید بیرون حرم قرار بگذارید. بعضی کلمات هست که جلوی ضریح حضرت عباس علیه السلام گفته نمیشود زیرا آقا ناراحت میشود. اینها را بدانید چیست. و لا تذکرن عنده سکینة
اگر رفتید به آنجا نگوئید سکینه
فانه اوعدها بالماء (66)
(30)
از این ایامی که اینجا بودم حدیث نفس کردم که اصلا در خانه آن جوان شبیه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نرفتیم. جوان نازنین ابی عبدالله علیه السلام. گفتم یک توسلی پیدا کنیم. حضرت علی اکبر علیه السلام خیلی آقاست. خیلی بزرگوار است و شفاعت خیلی سریعی دارد. اگر خدا اذن بدهد به کسی شفاعت کند عجیب شفاعت میکند. خیلی آقا بزرگوار است. ان شاء الله حضرت علی اکبر علیه السلام در این اواخر ضیافت الله امیدوارم که شفاعت همهامان را بکند.
اینجا در مجلس ما پدران بزرگوار شهید زیادند. خدا ان شاء الله شهدای شما را سر سفره ابی عبدالله علیه السلام قرار بدهد. من وقتی مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام را می خوانم اول یاد پدران بزرگوار میافتم
هر رذیلتی که تذکر داده نشود جا میافتد و کم کم فضیلت میشود. یکی از این چیزهایی که در این چند سال انقلاب و جنگ گفته نشده و جا افتاد و خلاف شرع هم هست - آخر هر خلاف شرعی را که در رساله نمینویسند در این مجالس شهداء است. خلاف شرع هائی در این مجالس دیدم، مرتکب میشوند. کسی هم چیزی نمیگوید.
بعضی از ذاکرین جهنم میروند زیرا شما خانواده شهدا را اذیت کردند. متوجه شدید یا نشدید؟ گاهی مجلس شهیدی حاضر میشدیم، میدیدیم که خلاف شرع است برای اینکه بگویند عجب دهن گرمی بود، آتش به جان پدر و مادر شهید میزنند. آن وقت آن یکی از این تقلید میکند، آن هم از این. خدا ما برای چه به این دنیا آمدیم؟ اگر آدم این را هم نفهمد پس برای چه خوب است؟ من این را نفهمم که نباید خانواده شهید را آزار بدهم اصلا برای چی خوبم؟! میگوید آخ! بمیرم برایش خواستگاری کرده بودی؟ خب واقعا بمیری تو. بمیری واقعا. خدا اصلاحت کند. مثل تو را نیافریند. پدر شهید نشسته، مادرش نشسته، میگوید: هر پدری آرزو دارد که عروسی بچهاش را ببیند. آخر چرا کوچکش میکنی؟ به خدا قسم! به این حضرت فاطمه معصومه علیها السلام قسم! جانم به قربانش، نائبه مادر بزرگوارش است. ان شاء الله خاص حضرت یک روزی صحبت خواهیم کرد. ای مردم! این را بدانید که قبر فاطمه زهرا علیها السلام گم شد به اینجا پناه بیاورید. در حضور این خانم عرض میکنم مقام شهید از عقل ما خارج است. ما چه میدانیم؟ یک حجلهای گذاشتهایم و یک عده هم آمدند و تبریک و تسلیت گفتند. تمام شد رفت پی کارش. عزیز من! میدانید قرآن چه میگوید؟ ان المتقین فی جنات و نهر. فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر (67) شهید یک مقامی دارد که از عقل ما خارج است. بگذارید آن دو بیت هم برایتان بگویم. یک کاری کردند بعضی از ذاکرین که من باید با این مقدمات روضه حضرت علی اکبر علیه السلام را بگویم. بدون مقدمات نمیتوانم بگویم. این قدر عوام بازی! یک مجلسی در تهران بوده خبردار شدم که کاری کرده بودند مادر شهید رو به قبله شده بود. رفته بودند بلندگو را قطع کرده بودند آدم برود جهنم را بخرد به بهای اینکه بگویند عجب دهن گرم بود؟! روز قیامت میگویند تو بخاطر این جمله جهنم رفتی. آدم بخاطر یک بارک الله جهنم برود؟! شهید از عقل ما خارج است شیخ محمد کاظم ازری را که شنیدید. ازری بغدادی (ره) ازری یک قصیده هائیه دارد که صاحب جواهر گفته بود این حرف، حرف بزرگی است. صاحب جواهر شیخ محمد حسن نجفی (ره) است. الان جواهر را چاپ کردند چهل و دو جلد شده است. به من بدهند که این کتاب را بگیر با مداد رونویسی کن! ممکن است عمرم دیگر وفا نکند. چهل و دو جلد تحقیق، استدلال. ولی صاحب جواهر، ازری را که دیده بود گفته بود ای کاش! این را در نامه عمل من بیاورند. جواهر را در نامه عمل او ببرند. ازری یک همچنین آدمی بود.
و اما راجع به شهید. یک قصیدهای دارد. آنجا اصحاب سید الشهداء علیه السلام را وصف کرده است. این شهید دادهها خوب گوش بدهند. من حتی در مقتل دیدم که حضرت سید الشهداء در روز عاشورا تمثل فرمود به دو بیت شعر. اگر آن تمثل حضرت را نمیدیدم، میگفتم این دو بیت ازری اغراق است. اما چون تمثل حضرت را دیدم کارم آسان شد. حضرت روز عاشورا میفرماید:
و ما ان طبنا جبن و لکن - منایانا و دولة آخرینا (68)
مسلک ما مردن است. و مقدر این است که ما بمیریم. ما باید در این دنیا بمیریم و یک عده دیگر بیایند. اگر بخواهیم بدانیم شهید چیست، از اینجا باید بدانیم. میگوید: فلولا قضاء الله یمسکهم لم یترکوا بابی سفیان من اثری . اینها که در کربلا کشته شدند، نه که ذلیل بودند زبون بودند. - نعوذ بالله! - مردانه شوریدند. شمشیر به دست گرفتند اما مقدرشان شهادت بود. اگر مقدرشان شهادت بود. اگر مقدرشان شهادت نبود چی میشد؟ (لم یترکوا بابی سفیان من اثری). نمیگذاشتند از ابی سفیان اثری باشد. احدی از ابی سفیان را نمیگذاشتند در زمین بماند. عجب! باور کنید خیلی عجیب است. این هفتاد و دو تن میگوید که نسل ابی سفیان را بر میانداختند. اگر آن تمثل به حضرت نبود ما این شعر را حمل بر اغراق میکردیم. اما امام معصوم صحه گذاشته چه شد پس بیت اولش این شد: فلو قضاء الله یمسکهم لم یترکوا بابی سفیان من اثری .
(قد غیرت طعن منهم کل جائرة) شهدای ما چه جوری بودند؟ گفت: خمپاره آمد خورد به بدنهای نازنینشان. تیر آمد. یکی دست میداد یکی پا میداد. بالاخره یک قسمت از بدن نازنینش رفت. اما برای شهید اینها چیزی نیست. می فرماید:
قد غیرت طعن منهم کل جائرة - الا المکارم فی امن من الغیر
نیزه و شمشیر تمام اعضاء و جوارح اینها را تغییر داده اما یک چیزی دارد که دست هیچ کس به آن نمیرسد و آن هم باطن شهید است. میگویند ازری که اینها را گفت حضرت صدیقه طاهره علیها السلام آمد به خواب یکی از اولیاء و فرمود: بروید به این شیخ جایزه دهید. عجب! الا المکارم فی امن من الغیر.
ان المتقین فی جنات و نهر. فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر (69)
بشارت به پدران شهید این است که به شما میگویم شما در یک بعد همرنگ مولایتان ابی عبدالله علیه السلام شدید. هیچ عزیزی به عزیزان امام حسین علیه السلام نمیرسد. اما چون شما شیعیان او هستید روز قیامت میگوید این پدران شهید در یک بعد با من همرنگ هستند اینها هم جوان دادند. خوش به حال شما! باید دست مردم را هم بگیرند. عقیدهام این است من شعار نمیخواهم بدهم. امام حسین علیه السلام وقتی میخواست آقا را به میدان بفرستد، فرمود: خدایا تو شاهد باش! دلمان هر وقت برای پیغمبر تنگ میشد به صورت این جوان نگاه میکردیم. خیلی حرف است. پیغمبر صاحب خلق عظیم است. قرآن میگوید: (انک لعلی خلق عظیم) (70). آن وقت میگوید: علی اکبر اشبه الناس است به پیغمبر خلقا، خلقا و منطقا. عجب! خدایا هر وقت دلمان برای پیغمبر صلی الله علیه و آله سلم تنگ میشد به این جوان نگاه میکردیم. خب! رفت. خیلی آقا شجاع بود. مثل جدش امیرالمؤمنین شمشیر میزد. در مقتل داریم که این قدر از دشمنان را علی اکبر کشت! میفرماید: حتی ضج الناس من کثرة من قتل (71) ضجه از لشگر ابن سعد در آمد. اما بالاخره آن جراحات، آن زخمها باعث شد بعد از آن مبارزه شدید، تشنگی از یک طرف، آن جراحات از یک طرف، علی اکبر علیه السلام را از پا در آورد. حالا امام حسین علیه السلام آمده بالای سرش. یک زبان حالی دارد. این زبان حال را نیر گفته است. همهاتان بلدید.
اشعار نیر را دست کم نگیرید. نیر شاعری بود ساحر. یعنی شعرش مثل سحر بود. مصرع این بیابان جای خواب ناز نیست. ساده به نظر میرسد. ولی مهم است. یکی از ثقات برای من چیزی گفت - در جوار خانم علیها السلام بگویم - شهریار نشسته بود، عظمت نیر را میخواهم بگویم. گفت: شهریار نشسته بود. شهریار در زمان خودش سلطان الشعرا بود. انصافا شهریار خیلی شاعر بلند و بالایی بود. شخصی میگفت یک بیت از نیر نقل کردم شهریار گفت: کاش من هیچ چیز نداشتم و این بیت فقط مال من میبود. آقایان من نمیگویم که همه چیز را میدانم. به اندازه معلومات ناقص خودم در فارسی، زیر این آسمان نظیری بر این بیت نمیدانم و شهریار سلطان الشعراء را دگرگون کرده. نیر از قول خانواده ابی عبدالله (دخترانش که در خیمه استاده بودند) منتظر پدر بودند و دیدند اسب حضرت آمد، زبان حال گفته است. هیچ کس نظیر این را نگفته.
ای فرس با تو چه رخ داده که خود باختهای - مگر اینگونه که ماتی، تو شه انداختهای
(31)
سعی کنید بنده خدا باشید و اهل بیت علیهم السلام از ما راضی باشند. امشب ما میرویم در خانه جوان امام حسین علیه السلام.
حضرت علی اکبر علیه السلام خیلی عظمت داشت خلق پیغمبری میدانید چیست؟ قرآن میگوید: (انک لعلی خلق عظیم) (72). عجب یا رسول الله! تو خلق عظیم داری. آن وقت امام حسین علیه السلام فرمود: این جوان من، فرزند من، خلقا و خلقا و منطقا شبیهترین مردم به پیامبر است. به حق این جوان قسمت میدهم جوانهای شیعه را از آفات حسی و غیر حسی نگاهداری کن. خدایا این جوان برای تو خیلی عزیز است. رشادت علی اکبر علیه السلام را ببینید. یک تنه وارد لشگر شد. روایت داریم که میفرماید: علی اکبر علیه السلام وقتی حمله کرد، از لشگر دشمن کشت؛ ( حتی ضج الناس من کثرة من قتل) (73) ضجه لشگر عمر سعد از دست علی اکبر بلند شد. خیلی حرف است یک نفر بیاید و ضجه لشگر را در بیاورد. مصیبت آقا خیلی عجیب است. هیچ وقت الحمدالله رب العالمین من نگفتم. همیشه دور و بر مصیبت چرخیدم که وارد مصیبت نشوم چون قلب حضرت زهرا علیها السلام ناراحت میشود، آن هایی که نمیدانند، بدانند ما هیچ وقت وارد مصیبت آقا نمیشویم. من همیشه در کوی مصیبت اینها که بروم پرسه میزنم. چیزی نمیتوانم بگویم.
در گذشته وسایل طبی مثل حالا نبود. یک نفر که میخواست از دنیا برود. آینه، روی صورتش میگرفتند. آینه را بلند میکردند اگر نفس در آن منعکس بود آرام میشدند، امیدوار میشدند که این هنوز حیاتی دارد. ولی وقتی آینه را بالا میآوردند، میدیدند نفس در آن منعکس نیست. ناله بلند میشد. آی شیعیان! آینه جمال خداوند بالای سر علی اکبر علیه السلام رفت. آینه خم شد و صورت به صورت علی اکبر علیه السلام گذاشت. یا اباعبدالله! این جوان برایت خیلی ارزش داشت. چه میخواهی به اینها بدهی؟ به حق این جوان، این شیعیان هر چه خواستند در این شبها مرحمت فرما! دعای شب قدرمان را مستجاب کن! به حق این جوان ما را بیامرز. نمیدانم در این ماه رمضان چه کردیم ولی میدانیم دارند این سفره را جمع میکنند. شب بیست و هشتم است. نمیدانیم چه کردیم ولی این قدر میفهمیم که بحمدالله امشب شفیع خوبی در خانه ات آوردهایم. ای صاحب خانه! خوب سفره انداختی! مگر ما را همین جور بیرون میکنی؟! بشرها مهمان دعوت میکنند به مهمانها میگویند خوش آمدید لطف کردید، مهمان را بدرقه میکنند؛ ما را بدرقه نمیکنی؟ ما در خانه تو علی اکبر علیه السلام را آوردیم. آن آقایی که حبیبت امام حسین علیه السلام فرمود: هر وقت دلمان برای پیغمبر تنگ میشد به صورت این جوان نگاه میکردیم. مرحوم نیر خیلی زیبا گفته، همه بلدند ولی به نظر من این دو بیتی که نیر گفته حدش از شعر بالاتر است شعر نیست سحر است. در حالی که صحرای کربلا را مجسم کرده است، میگوید: امام حسین علیه السلام رفته بالای سر آقازادهاش فرمود:
این بیابان جای خواب ناز نیست - ایمن از صیاد تیرانداز نیست
میگوید علی جان چرا حرف نمیزنی میگوید: (چقدر قدرت داشته این شاعر!)
دیده بگشا و مرا دلخون مکن - زاده لیلا مرا مجنون مکن
علی جان! حرف بزن این خانوادههای شهدا توجه کنند. ای شهید دادهها در یک بعد با اربابتان همرنگ شدید. امام زمان مرا ببخش! آخرین جمله است نمیخواستم بگویم دیدم چراغها خاموش شد میگویم. حواله ما امشب در خانه جوان حسین علیه السلام است. جگرم از این میسوزد که در مقتل مطالعه کردم، چند جاست که مرا بیچاره کرده خیلیها را تا به حال به زبان نیاوردهام. یکی اش این است مینویسند تا آن زمان صدای گریه بلند امام حسین علیه السلام را کسی نشنیده بود. صورتش را از صورت آقا برداشت. گفت علی جان! رفتی و راحت شدی و پدرت غریب در بین دشمنان.
(32)
چراغ که خاموش میشود ناله میکنید قدر بدانید. آی مردم! اسیر نالهها و خاموشی این مهدیه هستم که اینجا میآیم. در این نالهها همه چیز پیدا میشود؟ ضایع نکنید، فکر نکنید اگر بعد از این ناله دست خالی میروید، سوء ظن میشود. ان شاء الله اهل سوء ظن به خدا نیستید. این آقا خیلی عزیز است، حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام. من نمیدانم چه بگویم فقط یک نکتهای هست آن را بگویم و ذکر مصیبت کنم. حضرت به همراهانشان فرمودند: همه تان کشته میشوید. این آقازاده به خاطر صغر سنش نگران شد. گفت عمو! من هم کشته میشوم؟ فرمود: نور دیدهام! چگونه است میانه تو با مرگ؟ عرض کرد از شهد عسل شیرینتر است. این یک نکته. یادگار حضرت مجتبی علیه السلام است.
لازم نیست مصیبت مکشوف بخوانید. به خدا همین جمله را بشنو، عبارتی که در مقتل خیلی من را آتش زده این است. راوی میگوید: آقازاده آمد که از عمو اجازه بگیرد میدان برود. قریب به این مضامین یک قدری آقا سنگینی کرد، فرمود مادر تو عطر پدرت را از تو استشمام میکند. یادگار پدرت هستی کجا میروی؟ دید که عمو یک قدری سنگین است. این عبارت من ظلمانی را منقلب کرده است. نمیدانم این منظره را که ملائکه دیدند چه کردند؟ میگوید: (فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه) (74)؛ مرتب دست عمو را میبوسید، پای عمو را میبوسید. (گریه استاد) و اما مطلب اخیر که باز مرا خیلی منقلب کرده، یک نکتهای است از رموز کربلاست. از اسرار ولایت است. ما مدعی فهمیدنش نیستیم. فقط یک ظاهری دارد من ظاهرش را عرض میکنم دقت کنید. یک وقتی یک جائی خلوتی داشتید حالی داشتید با این نکته خودتان برای خودتان میتوانید روضه خوانی کنید. حضرت علی اکبر علیه السلام آمد از تشنگی شکایت کرد. درست است؟ امام فرمود: نور دیدهام! برگرد که به این زودی از دست جدت سیراب میشوی. قاسم بن الحسن علیه السلام از تشنگی شکایت کرد. او را به گونه مخصوصی که شرحش جای خودش باشد سیراب کرد. رمز است دیگر ما نمیفهمیم. گفتم که ظاهرش این است، این یک.
دوم اینکه کنار بدن علی اکبر علیه السلام آمد از تشنگی شکایت کرد. درست است؟ امام فرمود: نور دیدهام! برگرد که به این زودی از دست جدت سیراب میشوی. قاسم بن الحسن علیه السلام از تشنگی شکایت کرد. او را به گونه مخصوصی که شرحش جای خودش باشد سیراب کرد. رمز است دیگر ما نمیفهمیم. گفتم که ظاهرش این است، این یک.
دوم اینکه کنار بدن علی اکبر علیه السلام وقتی ایستاد به این مضامین فرمود: جوانان بنی هاشم! برادرتان علی را به خیمهها ببرید. ولی در مورد قاسم بن الحسن علیه السلام راوی میگوید: آمدم دیدم که آقا آمد کنار این بدن و دست مبارکش را زیر این بدن گذاشت و بلند کرد. چسباند و به طرف سینهاش برد. این دو مورد را در نظر بگیرید چرا؟ ما نمیدانیم. گفتم ظاهری دارد. ظاهرش این است که قاسم علیه السلام پدر ندارد. (گریه استاد). روایت داریم که صدای استغاثه حضرت قاسم علیه السلام که بلند شد آقا مثل شیر غضبناک از خیمه بیرون رفت. یک چیزی را میخواهم برایتان تصحیح کنم در اینجا میگویند بدن نازنینش زیر سم اسبان، این دروغ است. این را تصحیح میکنم. جضرت قاسم علیه السلام بدنش زیر سم اسب نمانده، پس چه طور شد؟ حضرت قاسم علیه السلام استغاثه کرد. آقا خیلی غضبناک رفت. قاتل حضرت قاسم دید، حسین بن علی علیه السلام مثل شیر غضبناک دارد میآید حضرت رفت یقه این پلید را گرفت. این ملعون فریاد زد و از قومش استمداد کرد. گفت: بیایید مرا از دست حسین بن علی علیه السلام بگیرید. قومش آمدند به این پلید کمک کنند. نتیجهای بر عکس داد. یعنی این پلید خودش ماند زیر سم اسب همان قوم اصلی خودش. دقت کردید. به جهنم واصل شد. آمده بودند آن را نجات بدهد نتیجه عکس شد. زیر اسب همانها که آمدند نجاتش بدهند ماند. در نتیجه یک گرد و خاک عظیمی در میدان بلند شد. هوا تیره و تار شد. هیچ کس از سرنوشت حضرت قاسم علیه السلام و امام حسین علیه السلام خبر نداشت. هم از آن طرف نگاه میکردند هم از این طرف . صبر کردند تا گرد و خاک فرو نشست. هوا روشن شد. دیدند آقا بالای سر قاسم علیه السلام نشسته، میفرماید: برو نور دیدهام! برای من سخت است که بالای سر تو دیر برسم. بعد با آن دو دست یدالهی، این یادگار حضرت مجتبی علیهالسلام را برداشت، به سینهاش چسباند و او را به سوی خیمهها برد. (صلوات الله علیکم یا اهل بیت النبوة)
(33)
مصیبت شش ماهه ابی عبدالله خیلی بزرگ است. من از مصیبت شش ماهه همیشه فرار میکنم. یعنی میخوانیم که اگر نخوانیم ترک میشود. ولی یک جوری میخوانم تا آنجا که میتوانم حضرت زهرا علیها السلام را اذیت نکرده باشم. چون مکشوفش خانم را اذیت میکند، این را بدانید. ابی عبدالله! قربان شش ماهه ات برویم؛ بچه که زبان ندارد چقدر اینها قسی القلب بودند.
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
شش ماهه باید بسوزد. آنوقت یک جمله از مادر بزرگوارش بگویم. دائرة المعارف مسیحی را مطالعه میکردم. قاعده دائرة المعارف این است که هر چیزی را حداکثر کوتاه مینویسند. یعنی حداقل هر چیزی را مینویسند و یک قاعده دیگر این است که نویسنده دائرة المعارف هر چیزی که برایش مهم باشد میآورد. کتاب این مسیحی را مطالعه میکردم نمیدانم دنبال چه چیزی میگشتم. خدا میداند سرنوشت عوض شد. شب بود دیر وقت بود در جائی تنها بودم یک وقت دیدم که کتاب را بستم و گریه میکنم. من نمیدانستم دنبال چه چیز میگشتم سرنوشت عوض شد. آقا! این مسیحی برای ما نصف شب روضه خوانی کرد. گفتم: یا ابا عبدالله گمان نمیکردم که حتی این موقع تو یک روضه خوان مسیحی هم داشته باشی .و آن این بود که نوشته بود: الرباب: هی زوجة حسین بن علی علیه السلام. رباب همسر حسین بن علی علیه السلام بود. خب! این، تا اینجا. این جملهاش مرا به گریه آورد. نوشته بود: لن تستظل بعد وقعة کربلا الی آخر عمرها بعد از واقعه کربلا تا آخر عمرش زیر سایه ننشست. گریه میکرد میگفتند: خانم بفرمائید زیر درختی، زیر سقفی، در جواب میگفت: ان الذی کان نورا یستضاء به بکربلا قتیل غیر مدفون (75)
(34)
این آقا زاده را نگاه نکنید که شش ماهه است. خیلی اسرار دارد. خیلی عجیب است. میخواهیم برویم در خانه شش ماهه ابی عبدالله. دست خالی هستیم. خدایا! این آقازاده را در خانه تو شفیع میآوریم. مادرش خیلی بزرگوار است. حضرت ابی عبدالله روز عاشورا خیلی مصیبتها دیده است اما فقط یک مورد بود که از غیب به او تسلیت گفتند. آن هم در مورد شش ماهه بود. ببینید چقدر مطلب بالاست. ما شعار نمیدهیم. این حرفها به حضرت زهرا علیها السلام گزارش میشود. به لطف خدا به حد تواتر، روایات معتبر داریم که این مجالس همینطور به حضرت زهرا علیهاالسلام گزارش میشود. خدا ان شاء الله نیتهایمان را خالص کند.
این آتش در سینه خانم شعله ور بود ولی ادب ولایت است. حالا از این خانمها باز هم در کربلا داریم. به موقع گفته خواهد شد. به خانم حضرت رباب علیها السلام میگویند: چرا زیر سایه نمینشینی؟ از امام زمانش صحبت میکند. با اینکه باطن او مشتعل است، دم از بچه نمیزند. در مقابل این ادب چه میشود؟ خدا میآید بعد از 150 سال از گذشت این واقعه، یک مجتهدی را مأمور میکند، میگوید: حالا که این خانم، ادب ولایت را حفظ کرد تو برایش زبان حال بگو.
یک مجتهد، یک فقیه، یک فیلسوف، مرحوم آقای علامه طباطبائی صاحب المیزان یکی از افتخاراتش این بود که من شاگرد آشیخ محمد حسین غروی اصفهانی هستم. آشیخ محمد حسین مجتهد بود، عارف بود، فیلسوف بود، شاعر بود خلاصه همه چیز بود. یک بیت شعر دارد که زبان حال مادر شش ماهه است. یک روز که من کتاب را باز کردم و این بیت را دیدم، آن کتاب را بستم. خیال کردم سقف روی سرم خراب شد. حالا سربسته بگویم. خدا شاهد است ترجمه نمیکنم. فقط نقل به معنا میکنم. میگوید: شما دیدید بچه را میخواهند از شیر بگیرند، بغلش میکنند نوازشش میکنند چطور از شیر میگیرند؟ آشیخ محمد حسین مجتهد، آنچنان میگوید که انگار در خیمه نشسته بوده، از قول خانم رباب علیهاالسلام میگوید: امام زمان تو که توجه نمیخوای از تو معذرت میخواهم و ما لال شده توجه نکردم به گوش تو که میرسد. ولی چه کنم محرم است شیعیانت گریه میکنند. خانم میگوید: ما حلت ان السهم للفطامی حتی عرفنی جهرة الایام. نقل به معنایش میدانید چی است؟ میگوید: ما ندیده بودیم اینطور بچه را از شیر بگیرند. ولی بچه مرا اینطور از شیر گرفتند. من از تاریخ در آوردم اینطور فهمیدم.. امام زمان علیهالسلام با این نفهمیام دارم آتش میگیرم آن وقت حضرت زهرا علیهاالسلام چی میکشد؟!.. من اینطور فهمیدم که آقا وقتی رفت با این آقا وداع کند. حال دیگر نداشته فقط زبانش از دهانش بیرون بوده است و عقیده ما این نیست که او را آوردند. البته روایت شده قولی هست که آقا فرمود: (اما ترونه کیف یتلظی عطشا) (76) این را رد نمیکنم. ولی آنچه من اختیار کردم و عقیدهام این است که آقا زاده را در خیمه زدند. به میدان نبرده بود. همانجا که آمد و فرمود: بدهید که من با بچهام وداع کنم یک دفعه دید که اوضاع جور دیگری شد.
(35)
در آستانه شبهای قدر قرار میگیریم. امروز از خودم پرسیدم برای شب قدر چه کار کردم. آقا میرزا جواد آقا ملکی (ره) میفرمایند: یک سال قبل از شب قدر به فکر شب قدر باشید. خودم را میگویم، دو شب مانده به شب قدر و الله هیچ کاری نکردهام. هیچ خاکی به سرم نکردم. چه کار کردم؟ هیچی! در آستانه شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم. چه قدر اینها مظلوم هستند. امیرالمؤمنین چقدر آقاست. در یکی از جنگها داریم که معاویه آب را به روی اصحاب امیرالمؤمنین بست. آب را بست. این ملعون ها مثل اینکه به یک شیوه خانوادگی آب را میبستند. اصحاب آمدند که اینها آب را بستند. حضرت یک خطبه مهیجی خواند. هر کس برای مبارزه عازم شد؛ شمشیرش را از غلاف در میآورد و غلاف شمشیر را میشکست. در عرب، غلاف شمشیر را شکستن کنایه از این بود که این شمشیر یا باید با سر دشمن بشکند و دیگر به غلاف نتواند برگردد، یا این که صاحبش بمیرد. یعنی هر کس غلاف را میشکست و میرفت، خیلی مهم بود. داریم که بعد از آن خطبه امیرالمؤمنین، خرمنی، تلی از غلاف شکسته بوجود آورد. اینها مثل شیر غضبناک حمله کردند. در چند لحظه آب را گرفتند. آمدند و به امیرالمؤمنین علیه السلام گزارش دادند که آقا! آب را گرفتیم اجازه میدهید حالا ما آب را به روی اینها ببندیم؟ آقا فرمود: ما معاویه نیستیم! این کار ما نیست. این کار از ما بر نمیآید. یک چیزهائی از یک سری آدمها اصلا بر نمیآید. حضرت مسلم علیه السلام پشت پرده نشسته بود. هانی (ره) فرمود: من هر وقت گفتم: اسقونی تو بزن و ابن زیاد را بکش. گفت: اسقونی دید اصلا حضرت مسلم علیه السلام تکان نخورد گفت: ویلکم اسقونی. باز تکان نخورد. شما میدانید که آن روز پشت پرده خیلی ساده بود بزند گردن آن پلید را که در دامنش بیفتد. اما میدانید با این حال، نهضت ابی عبدالله آن قدر ضد تبلیغ میشد که بعد از هزار و چهارصد سال میگفتند: اینها تروریستند. مکتب این طور برق نمیزد. این طور تلألو نمیکرد که حتی کفار، این هیهات من الذله امام حسین علیه السلام را ترجمه میکنند، میگویند، مینویسند و لذت میبرند. یک کارهایی از یک آدمهایی بر نمیآید. امیرالمؤمنین علیه السلام نمیتواند آب را ببندد. یزید میتواند ببندد، معاویه میتواند ببندد. آن وقت یک نفر از شیعیان که یک شاعر بزرگی بود میگوید: من نشسته بودم و فکر میکردم که آقا! یا امیرالمؤمنین! شماها چقدر بزرگ هستید. پیغمبر مکه را ترک کرد دشمنان خونی او در مسجد، الحرام جمع شده بودند. چشمشان داشت از حدقه بیرون میآمد. یکی اشان رفت در مسجد ایستاد. جرأت نمیکنند حرف بزنند. نفسها در سینهها حبس شد. یکی اشان به نمایندگی بقیه بلند شد و گفت: تو کریمی! پسر مرد کریمی! ما هم خیلی تو را اذیت کردیم الان هم در ید تو هستیم. میتوانی بکشی، میتوانی عفو کنی. کلام این مرد تمام نشد که میگویند: اشک در چشمان نازنین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حلقه زد. یک نگاهی کرد فرمود: (اذهبوا انتم الطلقا) همهتان آزادید. آن وقت این میگوید: آب را باز نمیکنیم. این شاعر میگوید من فکر کردم و از زبان امیرالمؤمنین، شعر گفتم. شعر این است
ملکنا و کان العفو منا سجیة
میفرماید: ما هم زمامداری کردیم عفو کردیم، اغماض کردیم به شماها که رسید زمین را از خون بچههای ما سیراب کردید. همان شبی که آن شعر را گفته بود یک نفر در خواب امیرالمؤمنین علیه السلام را میبیند. میگوید: شما که این قدر آقایی، دشمنانتان با شما چه کردند؟ فرمود: برو از آن شاعر بپرس! آمد و به آن شاعر گفت. این شاعر هم گریه بلندی کرد و گفت که من هم دیشب در این فکر بودم و این شعر را گفتم. اینجا آب را نمیبندند. آن وقت در کربلا سرباز دشمن میآید. امام علیه السلام به او میفرماید: آب بخور! به اسبت هم بده. میگوید: بلند شدم آب بخورم، هیبت آقا من را گرفت، دستهایم لرزید و دهانه مشک کج شد و ریخت. از جا بلند شد؛ دستان مبارکش را آورد و دهان مشک را گرفت و فرمود: راحت آب بخور!
به دشمن آب میدهند اما آن طرف به شش ماهه آب نمیدهند. فرق این مکتبها این است.
یکی از علمای تهران که از دنیا رفته (ره) یک چیزی برای من گفته است. روضه من این است. من نمیتوانم روضه شش ماهه را باز کنم میدانید چرا؟ برای این که نمیتوانم حضرت زهرا علیها السلام را داغدار کنم. غصه هایشان را تازه کنم. آن عالم از دوستش نقل میکرد که گفت: در همین تهران، بچه شش، هفت ماههای داشتیم. نصف شب گریه کرد بیدار شدیم. این در بچهها طبیعی است. گریه میکنند بیدار میشوند، دوباره آرام میشوند. اما دیدیم این دفعه مثل هر بار نیست. هر چه کردیم بچه آرام بشود، آرام نشد. مادرش بغل کرد، من بغل کردم اما بچه آرام نشد. فصل تابستان بود دیدیم ظاهرا ایرادی در بچه نیست. گفتیم شاید یک گزندهای، حشرهای در لباسهایش است. بچه را لخت کردیم. لباسها را بررسی کردیم. دیدیم چیزی نیست! بچه گریه را ادامه داد تا وقتی که دیدیم دیگر بی حال شد. از حال رفت. دیگر حال نداشت گریه کند. گریه کردن نیرو میخواهد. خودمان هم در حال گریه بودیم که به مادرش گفتم: بچه را به درمانگاهی، جایی برسانیم. لباس پوشیدیم بچه را بغل کردیم و آمدیم که برویم سر راهمان میز بود. روی میز یک لیوان آب بود. دیدیم این بچه به طرف آب خم شد (گریه استاد)، زبان ندارد بگوید: من تشنهام!.
قربان شش ماهه ات ابی عبدالله! شش ماهه نمیتوانسته حرف بزند. نمیتوانم بگویم چه شد؟ آقا یک وقت یکی از اولیاء را دیدم. امام زمان دیده بود. آدم کوچکی نبود گفت: یک نفر یک موهبتی به او رسیده بود. گفت بعدا کشف کردیم، در اثر این بوده است که شب، یاد شش ماهه کرده بود و خیلی هم گریه کرده بود. به او یک چیزهائی داده بودند. اگر شش ماهه میگوئیم؛ از نظر عاطفی است که میگوییم شش ماهه و از این کلمه استفاده کنیم. اهل بیت علیهم السلام بزرگ و کوچک ندارند. خدا را به همین شش ماهه قسم میدهم، امشب حوائج همه شیعیان را برآورده کند، به خدائی خدا قسم این قدر مقرب هست که قسم میدهم. بی حساب نیست. اینقدر عزیز است! اینقدر آقاست! منتها من نمیتوانم بگویم چه شد؟ چون چراغها را خاموش کردید فقط یک نکته بگویم. خدایا! تو شاهدی که در وجود من در روحیات من این را قرار ندادی که بتوانم بگویم. خدایا شاهدی! نه اینکه میتوانم و نمیگویم نه! نمیتوانم، نمیتوانم. فقط یک نکته عرض میکنم که روز عاشورا، ابی عبدالله علیه السلام خیلی مواضع سختی، مواقف سختی داشت. و چندین مصیبت بزرگ داشت اما ای شیعیان! در این مهدیه در این فضا این را به خاطر بسپارید؛ یک وقت خودت حال داشتی در یک گوشهای با این جمله برای خودت میتوانی روضه خوانی کنی؛ هیچ نداریم که در این مواقف سخت، از غیب به آقا چیزی گفته باشند. اما در مورد این شش ماهه علیه السلام به آقا از بالا تسلیت گفتند (گریه شدید استاد و حضار.) خیلی حرف استها. خدایا! اگر من بگویم تو به این نالهها توجه نمیکنی سوء ظن به تو است. امام حسین علیه السلام دریای صبر است اما ببین چی شد که دارند به دریای صبر هم تسلیت میگویند. میدانید چی شد؟ ظاهرا بچه روی دستش بود صدا آمد حسین جان! درست است. عزیز است، خیلی هم عزیز است. اما نگاه نکن اگر او را زمین بگذاری و یا از خودت جدا کنی بی سرپرست میشود نه! خیلی محبت آمیزندا آمد که: (دعه)؛ رهایش کن. چرا؟ (فان له مرضعا فی الجنة) در بهشت او را شیر میدهند.
(36)
واقعا تشیع یک نعمتی است. ماه مبارک رمضان روزه میگیرد، دم افطار تشنه میشود و به یاد مولای مظلومش ابی عبدالله علیه السلام میافتد. این خودش یک نعمتی است. کدامیک از فرق اسلامی، غیر از ما شیعیان اثنی عشری دم سفره افطار میگویند: (قربان لب تشنه ات ییا ابا عبدالله). قدر این موهبت را بدانید. یک نفر میگفت که: بچه 5 - 4 ساله مال خودش بوده یا دیگری نمیدانم میگفت: نصف شب، خواب آلوده آب میخورد میگوید: سلام بر حسین. مرحبا بر این تربیت! مرحبا بر این باطن! که بچه 5-4 خواب آلود نصف شب بگوید: سلام بر حسین. خدا محتشم را رحمت کند. آقایان! عزیزان! در این چند شب ماه مبارک رمضان یکی از دعاهاتون این باشد که اهل بیت یک نظر خاصی به هر کدام از ما بکنند. ای جانم به قربان اینها! یک نگاه، به کسی بکنند یک ذره نگاه کنند. به قول معروف به آسمان رود و کار آفتاب کند. در فارسی خیلی زحمتها کشیدند. خیلی شعرها گفتند، زحمت کشیدند. اما نمیدانم چه نمکی به این محتشم زده بودند؟ اما میبینید این دوازده بند محتشم مثل اینکه روز عاشورای سال 61 گفته شده، میگوید:
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند حرمت میهمان کربلا
کجا دیده شده که آدم، مهمان دعوت کند، به بچه شش ماهه آب ندهند کجا دیده شده؟ اینها چه مردمی اند خدایا؟! اینها چی بودند؟ کجای دنیا دیده شده مهمان دعوت کنند به بچه آب ندهند؟ و پدرش بیاید و روبروی خیمهها ببیند که پسر بچه او از تشنگی زبانش را بیرون آورده است.