تربیت
Tarbiat.Org

روضه‏های استاد فاطمی نیا
محمد رحمتی شهرضا

امام حسین و یاران علیهم السلام

(1)
السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا امام العطشان
همه فیض‏ها از ابی عبدالله است هر چه داریم از ابی عبدالله است. با جمعی از دوستان، یک وقتی مدینه، مشرف شده بودیم .ان شاء الله خدا قسمتتان کند. احرام بستیم، جمع زیادی از رفقا رفتند و یک ماشین کوچکی ماند که ما چند نفر را ببرد. یک دوستی داشتیم خیلی با حال بود گفت: آقا! ذکر مناسب اینجا الان چی است؟ داشتیم رد می‏شدیم، جمعیت زیادی بود، خدا می‏داند من بی اختیار گفتم: به نظر من باید بگویی (السلام علیک یا ابا عبدالله). برای این که اگر آن آقا نبود، ما مکه‏ای نداشتیم، مدینه‏ای نداشتیم، دین و معارفی نداشتیم. جانم به قربانت ابا عبدالله! وقتی کاروان می‏رفت دیده‏ها با تعجب به این کاروان، نگاه می‏کرد. این‏ها کجا می‏روند؟ خدا شهریار را رحمت کند. روح القدس این جمله را در زبانش گذاشت که گفت:
کسی نمی‏داند عروسی یا عزا دارد حسین
آن وقت آن شاعر سید جعفر حلی (ره) آنچنان زیبا گفته مثل اینکه خودش پا به پای این کاروان می‏رفته، می‏گوید:
فقد انجلی عن مکة فهو ابنها - و به تشرف الحطیم و الزمزم
می‏گوید: آقا از مکه خارج شد، در صورتی که خودش فرزند مکه بود. مکه مال اینهاست. تشرف از این‏ها یافته است.
بیت بعدی دو معنا دارد می‏گوید:
لم یدر این یریح رکابه
نقل به معنا می‏کنم، می‏گوید: معلوم نیست این شترها کجا می‏خوابند؟ خیمه‏ها کجا برافراشته می‏شود؟
و کان المأوی علیه محرم
یک معنایش این است که باید محرم بشود تا مشخص شود ای حضرت زهرا! ما را ببخش. یک معنایش این است - به عقیده بعضی‏ها - این بچه‏ها، این نازدانه‏ها حالا حالاها باید در کجاوه باشند؛ یک عده پناه دادن به این‏ها را حرام می‏دانند و کان المأوی علیه محرم
(2)
خدایا! آخرین جمعه ماه مبارک رمضان است. در شب‏های جمعه زیارت آقا امام حسین علیه السلام مستجب است، انجام بدهیم. دیگر دور و نزدیک هم برای آقا فرقی ندارد. نیت می‏کنیم به نیت امام، شهداء اموات، ذوی الحقوق و هر کس به شما التماس دعا گفته، معلمتان بوده، چیزی به شما رسانده، حقی بر شما دارد و همسرانتان و فرزندانتان، خواهر و برادرتان و از جانب همه نیت بفرمایید. السلام علیک یا ابا عبدالله و ادامه زیارتنامه تا حضرت زهرا . آن عالم سنی چه نقطه سفیدی در زندگی داشت؟ عالم سنی منزل عالم شیعه آمد و گفت چه خبر است که این قدر زیارت حسین علیه السلام می‏روید؟ - نعوذ بالله - گفت: این بدعتها چیست؟ گفت: بدعت نیست، سنت است، مستحب است. تمام انبیاء زیارت ابی عبدالله علیه السلام می‏روند. بحث شان طولانی شد. خلاصه، پاسی از شب گذشت و عالم سنی گفت: من می‏روم منزلم می‏خوابم تو هم استراحت کن، نماز صبح که خواندی بیا منزل ما بحث را دنبال کنیم، با همین قرار خوابیدند و عالم شیعی بعد از نماز، در خانه آن عالم سنی رفت، در زد، اهل بیتشان آمدند. گفت بگویید فلانی هستم، با ایشان قرار دارم. گفتند: آقا! پدر ما در منزل نیست. گفت: کجاست؟ دیشب با من قرار داشت. گفتند ایشان رفته کربلا. ظاهرا آن شهر در نزدیکی کربلا بوده است. چون این مسأله برای آن عالم شیعه خیلی عجیب بود، او هم روانه کربلا می‏شود. چه شده خدایا؟ دیشب ما هر چه حرف زدیم نتوانستیم قانعش کنیم، چه شده پس؟ رفت، دید که نشسته پای ضریح ابی عبدالله. حالا تفسیرش و نقل به معنایش این است که می‏گوید: آقا! من غلط کردم. نفهمیدم. من تا حالا نفهمیده بودم حالا فهمیدم. آنچنان گرم زیارت بود که متوجه این نبود. او هم رفت و اشاره‏ای به او کرد و خودش را متوجه او کرد. گفت: چطور شد تو آمدی زیارت؟ تو که قانع نمی‏شدی! تو که زیر بار نمی‏رفتی! گفت: خدا من را هدایت کرده. خدایا! به حق ابی عبدالله ما را، توأم با عافیت، هدایت کن. توأم با عافیت متنبه کن. یک نقطه سفید، در زندگی است ممکن است بیاید و به دادت برسد دستت را بگیرد. این نقطه سفید در زندگی ات باشد، یک دلی را شاد کرده باشی، گره‏ای را باز کرده باشی، این‏ها از نظر خدا دور نمی‏شود. گفت: چطور شد؟ گفت: از شما جدا شدم، رفتم خوابیدم دیدم که کجاوه‏ای بین زمین و آسمان حرکت می‏کند. دیدم، دو بانوی مجلله در داخل کجاوه نشسته‏اند و کاغذهای کوچکی از کجاوه فرو می‏ریزد. پرسیدم این دو تا خانم کی اند؟ گفتند: یکی خدیجه کبری علیهاالسلام است، یکی فاطمه زهراست علیهاالسلام. گفتم کجا می‏روند؟ گفت: مگر نمی‏دانی که شب جمعه است. کربلا زیارت ابی عبدالله علیه السلام می‏روند؟ می‏گوید: دیدم که نامه‏های کوچکی فرو می‏ریزد، برداشتم یکی از آن‏ها را خواندم دیدم نوشته: این امان نامه‏ای است که مادر حسین علیه السلام به زوارش می‏دهد. یا اباعبدالله! ما که الان راه نداریم برویم. اگر راه باز شود ما هجوم می‏بریم. انسان‏ها که سهل است، حیوانات هم این معنا را می‏دانند. آن زمانی که قبر نازنین آقا را، متوکل ملعون خراب کرده بود. - می‏دانید که چند دفعه قبر آقا را تا حالا خراب کردند - در تاریخ داریم که دو نفر از شیعیان، به زحمت و آهسته به زیارت ابی عبدالله رفتند. چون متوکل ملعون نگهبان می‏گذاشت تا کسی نرود آقا را زیارت کند. قضیه این جوری است. مظلومیت آقا که یکی دو تا نیست. نزدیک قبر نورانی بودند که مشاهده می‏کنند یک شیری در کنار قبر است؛ یکی از این‏ها وحشت کرده بود، گفته بود، که ما این همه زحمت کشیدیم و آمدیم، حالا شیرآمده که حیوان درنده است و ما نزدیک نمی‏توانیم برویم. خب! بالاخره آن وقت‏ها در اطراف کربلا خانه‏ای نبوده و بیابان بوده است. یک بقعه‏ای برای ابی عبدالله علیه السلام ساخته بودند و بقیه باز بود و بیابان بود. یک مرتبه آن‏ها ترسیده بودند. یکی از اینها گفته بوده که این قدر بدان که این شیر هم مثل من و تو زائر است. کاری با ما ندارد. این را یکی از اولیاء به من گفته است. می‏گوید: نزدیک رفته بودند دیده بودند که شیر آمده، پایش زخم است. این زخم را به قبر آقا می‏مالد. چند دفعه پایش را به قبر آقا مالید و راه افتاد رفت.
آقا! آن حیوان بوده، شیعیان تو که انسانند، گل سرسبد آفرینش اند. آقا! یک شفاعتی بکن! که حسرت به دل ما نماند. یک قبر شش گوشه شنیدیم؛ با این آرزو از دنیا نرویم.
(3)
اولین شب جمعه ماه مبارک رمضان است و شب زیارتی آقا ابی عبدالله. در یک مکانی نزدیک کربلا یک منطقه‏ای بود. آنجا سنی و شیعه با هم سکونت داشتند. نقل می‏کنند که یک شب در آن منطقه یک عالم سنی با یک عالم شیعه به هم رسیدند. بحث شان در گرفت در مورد زیارت ابی عبدالله علیه‏السلام. آن عالم سنی گفته بود که شما چرا این قدر می‏روید کربلا؟ این کارها چی است از پیش خودتان می‏کنید؟ عالم شیعه گفته بود سنت است مستحب است. او هم می‏گفت که چطور سنت است از کجا می‏گویید؟
آقایان! الان دعا کنید که خدا به سلامتی، به عافیت موانع را برطرف کند ان شاء الله برویم کربلا. الان ما معذوریم که نمی‏رویم و الا روایات زیادی داریم. ای بسا شاید علمائی را بگردید پیدا کنید که زیارت ابی عبدالله را مثل مکه، واجب هم می‏دانند. لااقل این قدر هست که روایات می‏فرماید: ترک زیارت ابی عبدالله بدون عذر عمر انسان را کوتاه می‏کند این قدر مهم است. الان ما معذوریم. بحمدالله مردم ما حسینی اند. اگر راه باز شود و موانع برطرف شود، مردم مثل سیل می‏روند. ان شاء الله قسمت می‏شود.
این عالم شیعه و سنی بحثشان طول کشیده بود و پاسی از شب گذشته بود خسته شده بودند. آخر قرار را بر این گذاشتند که هر کس برود در منزل خودش بخوابد و بعد از نماز صبح بحث را ادامه بدهند. عالم سنی گفت که تو بیا منزل ما، من می‏روم می‏خوابم. عالم شیعه قبول کرد. در منزل خودش هر کس استراحت کند و بعد از نماز، عالم شیعه، منزل عالم سنی برود و بحث را دوستانه ادامه بدهند. اگر در بحث هوای نفس نباشد، تفاهم و حسن نیت باشد، به جائی می‏رسد. عالم شیعه بر حسب قرار، بعد از نماز، خانه عالم سنی رفت و در زد. اهل و عیالش پشت در آمدند و گفتند که پدر ما نیست! گفت: کجاست؟ با من قرار داشته؟ گفتند: پدر ما رفت کربلا! تعجب کرد. برای چی کربلا؟! از سر شب با هم بحث کردیم زیر بار نرفت و بنا شد من بیایم در همین موضوع بحث کنم این چطور شد کربلا رفت؟ آقایان! سربسته عرض می‏کنم، آی مردم، آی مهمانان خدا و امام زمان و دعای کمیل! حواستان جمع باشد یک وقتی یک کسی یک خیری انجام می‏دهد می‏آیند به خاطر آن یک خیرت در یک وقت مخصوصی دستش را می‏گیرند. یک وقت شری می‏کند و به خاطر آن شر، یک موقع معین زمینش می‏زنند. حواستان جمع باشد. حالا این عالم سنی چه خیری کرده بوده که یک دفعه دستش را می‏گیرند؟ سه چهار ساعت بحث قانعش نمی‏کند. اما یک چیزی نشانش می‏دهند.
روانه کربلا شد. رفت دید در کنار ضریح ابی عبدالله نشسته است و اشک می‏ریزد. قریب به این مضامین، شاید می‏گوید که آقا! من غلط کردم نفهمیدم آقا مرا ببخشید. رفت دید او در یک حالی است صبر کرد مناجات او با ابی عبدالله تمام شد یا همان لحظه، او را متوجه خودش کرد خدا می‏داند. بالاخره همدیگر را دیدند. گفت آقا! من خوشحالم تو به این حال افتادی و هدایت شدی اما دلم می‏خواهد بفهمم قضیه چی بود. این قضیه از مثال‏های هدایت خاصه است. گفت: آقا قضیه من این شد که دیشب از تو جدا شدم و رفتم خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم چند تا هودج، کجاوه بین زمین و آسمان حرکت می‏کند. دو تا کجاوه دیدم. دو بانو ، هر کدام در این هودج‏ها نشستند پرسیدم: اینها کی اند؟ گفتند: یکی از این‏ها فاطمه زهراست علیها السلام و یکی خدیجه کبری علیها السلام است. گفتم کجا می‏روند؟ گفت شب جمعه است زیارت حسین علیه السلام. بعد می‏گوید: دیدم که کاغذهای کوچکی از آن هودج‏ها به زمین می‏رسد. برداشتم یکی از آنها را خواندم، دیدم نوشته شده که فاطمه زهرا علیها السلام هر کسی را که شب جمعه، حسین علیه السلام را زیارت کند، از آتش جهنم امان می‏دهد.
آقایان! اولین شب جمعه ماه رمضان است. بیایید نیت بکنیم صادقانه. شعار نمی‏دهیم. به نیابت از شهدا به نیابت از امواتمان به نیابت از یک عده شیعیان امیر المؤمنین که هیچ کس آنها را یاد نمی‏کند. به نیابت از بزرگانمان، مجتهدین مان، علماءمان، اساتید مان، ذوی الحقوق مان اولین شب جمعه آقا را زیارت کنیم. (السلام علیک یا ابا عبدالله).
(4)
السلام علیک یا ابا عبدالله.
به خاطر دنیا امام حسین علیه السلام را کشتند. آن خبیث می‏گوید که من بخاطر جایزه، وعده وعیدهای ابن زیاد؛ ای خدا چطور این مصیبت‏ها را بگویم؟ آخر دلم نمی‏آید. گفت: سر نازنین آقا را حمل می‏کردیم که روبروی دیر راهب، رسیدیم. راهب بیرون آمد و گفت: این سر کیست؟ یک لحظاتی این سر را در اختیار من بگذارید. گفتیم: آن کس به ما وعده داده جایزه بدهد، اگر بفهمد که این سر را در وسط راه به کسی داده‏ایم، آن جایزه را به ما نمی‏دهند. راهب گفت: چقدر می‏خواهند بدهند؟ یک مبلغی را معین کردم گفت من این مبلغ را دارم و به شما می‏دهم. بعضی‏ها گفتند که همه دار و ندارش همان بود.
ببین راهب نصرانی یک نور، دید عاشق شد. حالا دیگر چه خیری کرده بود؟ نمی‏دانم. این اسما مسلمان بود، به خاطر دینار و درهم امامش را کشته بود. رفت کیسه طلا و اشرفی‏ها را آورد و به آن خبیث داد، سر مقدس را گرفت و برد گذاشت کنار سجاده‏اش. گفت: من نمی‏دانم تو چی هستی؟! اما نور داری. عطر داری. خودت را معرفی کن! یک دفعه آقا خودش را معرفی کرد. من دلم نمی‏آید بگویم. البته آن راهب، اولین شخص نبود بلکه این سر نازنین، مأموریت داشت و چند تایی را در راهها گلچین کرد. یهودی، مسیحی، مسلمان می‏کرد. بعد آن خبیث وقتی که با شادی آن سکه‏ها را دریافت کرد. دستش را داخل کیسه برد، که آنها را تماشا کند، دید آنها مبدل به سفال شد. دیگر طلا نیست .سفال است. در آورد دید که سکه هر دو طرفش مطلبی نوشته شده است. در یک طرف سکه‏های سفال شده نوشته شده و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون (36) در طرف دیگر نوشته: و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون (37)
آنوقت روایت داریم که یک وقت راوی می‏گوید: دیدم سر نازنین قرآن می‏خواند. این قرآن خواندن آقا یک دفعه دو دفعه نبوده است. نزدیک رفتم دیدم که لبهای نازنین حرکت می‏کند، می‏گوید: و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
(5)
وقتی که امامان را بشناسیم. خوب می‏توانیم زیارت کنیم. خوب می‏توانیم فیض بگیریم. این همه روایت در مورد ثواب زیارت حضرت رضا علیه السلام داریم، درباره ثواب زیارت ابی عبدالله را داریم. آقا در زیارت حضرت رضا علیه السلام یک عبارات عجیبی است. روایت داریم که امام معصوم به یکی از روات فرمود که در زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام هزار حج است. هزار حج. این هایی که مکه رفتند می‏دانند که یک حج چقدر برای آدم زحمت دارد. هزار حج است! این شخص مثل من بوده. تعجب کرد. گفت: هزار حج! حضرت فرمود: بله! هزار هزار حج.ببینید زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام این طور است. هزار هزار حج! زیارت کربلا چقدر ثواب دارد؟ ائمه دیگر و... اما با تمام این روایات، امیرالمؤمنین قید می‏کند: (عارفا بحقه) باشد. یعنی آنجا که می‏روی بدانی که حیات باطنی تو با این مرد است . که اگر این نبود، تو هلاک می‏شدی. اگر این نبود خدا را نمی‏شناختی . خدای من می‏داند اگر با این عقیده زیارت بکنید آن ثواب که گفته‏اند گیرش می‏آید. حضرت رضا علیه السلام را ببینید چقدر از توحید دفاع کرده است. حضرت سجاد علیه السلام چقدر از توحید دفاع کرده است. امام حسین علیه السلام که آن شش ماهه‏اش را داده است. این‏ها نبودند ما چه کار می‏کردیم؟ آن وقت از صمیم قلب می‏گوئی که (السلام علیکم یا اهل بیت النبوة).
خدا را با چه زبانی شکر کنیم؟ من بارها به دوستان گفتم آقایان! جامعه شناس می‏گوید: پدرت، مادرت که شیعه بودند تو شیعه شدی. محیط چنین و چنان بوده. منکر این حرفها نیستم، منکر اصول جامعه‏شناسی نیستم. ولی می‏گویم غیر از این هم مطالب دیگری هم هست. همه‏اش این نیست. گفت:
تقدیر به یک ناقه نشانی دو محمل - لیلای حدوث تو و سلمای قدم را
حالا علت چه بوده؟ از عقل ما خارج است. علی الحساب ما می‏بینیم که ناقه ما را بردند در خانه امام حسین علیه السلام خواباندند. ناقه ما را در خانه امیرالمؤمنین خواباندند.
السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة و معدن الرحمة
ان شاء الله خداوند کمک کند به بنده و شما یک وقتی از زیارت جامعه کبیره بخوانیم و در معنایش تدبر کنیم. بنده روزها در قم نائب الزیارة آقایون هستم. الحمدالله این جمعیت را می‏بینم صادقانه می‏خواهم امشب با شما معامله‏ای بکنم و خدا را گواه می‏گیرم که سر عهدم باقی بمانم. اگر قول بدهید که شما مرا دعا کنید این قول را می‏دهم که در تمام تشرفاتی که مشرف می‏شوم، خدمت کریمه اهل بیت، حضرت معصومه علیها السلام که کریمه اهل بیت است و خیلی بزرگوار است. مقامشان از عقول ما خارج است. من قول می‏دهم در خدمت خانم نائب الزیارة باشم (اگر معامله پذیرفته شد صلواتی بفرستید). روزها، جای شما خالی، در جوار کریمه اهل بیت بحث ما بحث زیارت جامعه کبیره است. آنجا با طلبه‏ها مأنوسیم. این جامعه کبیره چه مضامین عالی دارد. یکی از مضامینش این است جعل الله انوارا و جعلکم بعرشه مخبتین (38) شما را انواری قرار داد، شما دور عرش خدا را گرفته بودید. حبیب بن مظاهر، این شهید عزیز، این پیرمرد نورانی امام حسین علیه السلام را تنها گیر آورد. ببین تو را به خدا آدم اگر بخواهد ترقی کند چه می‏شود، اگر بخواهد تنزل بکند چه می‏شود آن یکی می‏گوید امام حسین علیه السلام را بکشم تا جایزه بگیرم. این قدر کور است. حسین بن علی علیه السلام را بکشید. خیمه‏اش را غارت بکنید. امام زمان علیه السلام من شرمنده هستم این حرف‏ها را می‏زنم. آن وقت این آقا را تنها گیر آورده می‏گوید: یابن رسول الله! عزیز من! یک سؤال از شما دارم. اصلا به این فکرها نیست که من کشته می‏شوم قطعه قطعه می‏شوم. نه! اصلا سرمست است از جام ولایت. می‏گوید آقا سؤال دارم. کشته شدن من مهم نیست. امام می‏فرماید: بگو حبیب، می‏گوید: سؤالم این است ببینید چه سؤال بلند و بالائی! وقتی دید که اهلیت دارد فرمود: حبیب جان! انواری بودیم، در اطراف عرش نور بودیم (سبحنا فسبحت الملائکة) (39). ما تسبیح گفتیم، ملائکه هم از ما یاد گرفتند، تحلیل گفتیم ملائکه هم یاد گرفتند. این طور امام را می‏شناختند. که دست از دامنش بر نمی‏داشتند. عصر عاشورا در میان آن بدن‏های نازنین آمد و صدا زد. فرمود: ای دلیر مردان معرکه‏ها! مگر شما نبودید که به خاطر من دست از زندگی برداشتید. ای بزرگ مردان روزگار! مگر بخاطر من نبود که خانواده هایتان را ترک کردید؟ آیا محبت شما نسبت به امامتان کم شده؟ چرا جوابم را نمی‏دهید؟ یک نکته عجیب برایتان بگویم. روایت نشان می‏دهد که حضرت، اینها را به اسم، صدا می‏کرد، یا حبیب بن مظاهر! یا مسلم بن عوسجه! و این که می‏گویند: بعد منزل نبود در سفر روحانی، روایت داریم که یک وقت دیدند آقا می‏گوید: یا مسلم بن عقیل! حتی او را هم صدا می‏کند که ظاهرا نور بوده است.
آیا محبتتان نسبت به امامتان کم شده؟ چرا جواب نمی‏دهید؟ بعد خودش از ناحیه این‏ها جواب داد. فرمود: نه! محبت شما کم نشده مرگ بین من و شما جدایی انداخته است. اما این قدر بدانید که چیزی از عمر من هم باقی نمانده. الا لعنة الله علی القوم الظالمین
(6)
خدایا ما عمری را ضایع کردیم. بالاخره فرصت هائی را از دست دادیم. من تعجب می‏کنم از گفتار آن عالم ربانی مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ جعفر شوشتری (ره) ایشان مجتهد و مرجع تقلید بود. دیدم رساله علمیه ایشان در هند (بمبئی) چاپ شده است که نشان می‏دهد، ایشان در آنجا هم مقلد داشته است. شما می‏دانید در مورد حضرت سیدالشهداء و قیام او خیلی کتاب نوشته شده، اما در بعد روحی مکتب کربلا خیلی کم نوشته شده یا نترسید و بگویید نوشته نشده است، الا کتاب خصائص الحسینیة شیخ جعفر شوشتری (ره) که کتابی است که در زیر آسمان، بی نظیر است و این مرد، دو قبضه ابی عبدالله علیه السلام است. سفارش شده امام حسین علیه السلام است این که گفتم ما عمری را سپری کردیم؛ شیخ، این مجتهد در اول کتاب خصائص می‏فرماید که عجیب است من عمرم. به شصت رسیده، فأنی لما رأیت ان رأس قد اشتعل شیبا و امتلات العیبة عیبا (40) خدایا این‏ها را که می‏خوانم دنیا دور سرم می‏گردد .یک مجتهد می‏گوید که که من می‏بینم موهای سرم در اثر پیری، سفید شد. ظرف عمرم پر از عیب شده، کسی که تمام عمرش را با قدس و تقوا و علم سپری کرده آن وقت من باید چه بگویم؟ بعد می‏فرماید که نشستم حدیث نفس کردم بعد دیدم که راهی میان برتر و زودتر و نزدیک‏تر برای اینکه توبه من قبول بشود و گذشته‏ام زود جبران بشود از توسل به ابی عبدالله علیه‏السلام نیست. خدایا! خودت می‏دانی که ما امید به این چیزها داریم. توبه ما هم به برکت ابی عبدالله علیه السلام قبول می‏شود، ان شاء الله گذشته ما به برکت مولایمان ابی عبدالله جبران می‏شود. وقتی حاج شیخ جعفر اینطور بگوید ما چی بگوئیم؟ اما گفتم سفارش شده ابی عبدالله؛ قضیه‏اش را بگویم که ذکر مصیبت ما این باشد.
شیخ، خیلی توجه به ابی عبدالله داشته می‏گوید یک ناراحتی داشتم، قریب به این معانی، ناراحتی ام این بود که وقتی بالای منبر می‏نشستم حرفی که می‏خواستم بگویم یادم نمی‏آمد. به همین دلیل بود که کتاب روی منبر می‏بردم. البته مراجع تقلید معمولا منبر نمی‏روند ولی ایشان یک چیزی دیده بود و گفته بود تا آخر عمرم منبر را ترک نخواهم کرد. مجتهد بود، صاحب رساله بود، منبر هم می‏رفت. خلاصه می‏گوید: خیلی ناراحت شدم. شب نشسته بودم با خودم گفتم. (الی متی اکون صحفه) آخر تا کی کتاب روی منبر ببرم؟ خلاصه می‏گوید شب خوابیدم که غائله کربلا برپا شده است. مثل همان که در کتاب‏ها خوانده‏ام. دیدم یک طرف، خیمه‏های‏
ابی عبدالله علیه السلام یک طرف هم خیمه‏های دشمن. گفتم: چه خوب شد بروم آقا را زیارت کنم و این ناراحتی ام را به آقا بگویم .رفتم در خیمه ابی عبدالله، دیدم یک نفر بیرون ایستاده است. گفتم: به آقا عرض کنید که شیخ جعفر است. اجازه می‏دهید زیارتشان کنم. آن شخص بیرون آمد. گفت: آقا اجازه فرمودند، وارد شدم. دیدم آقا نشسته. پیرمرد محاسن سفیدی به رسم پیشکار در خدمت آقا ایستاده بود. آن پیرمرد، حبیب بن مظاهر است، یک نگاهی آقا به حبیب کرد. نکته دقیق اینجاست. ان شاء الله به بعضی‏ها از شما امید دارم که آثار این نکته را زود ببینید دقت کنید. من که علم غیب ندارم. احتمال می‏دهم که این نکته بزودی به دردتان بخورد. و آن این است که یادتون باشد که وقتی یک نفر، مهمان آدم می‏شود، مستحب است پذیرائی بشود. فرمود: حتی شده مهمان یک نمک بچشد. مستحب است. نمی‏گویم بریزید، بپاشید. حتی شده یک مقدار نمک. بنده اینطور حدس می‏زنم که این مطلب، همانطور که در مهمانی‏های حسی است؛ در مهمانی‏های غیر حسی هم همین طور باشد. یعنی اگر پیغمبری را در خواب یا بیداری دید، دست خالی نمی‏شود. دیگر بیشتر از این نمی‏توانم باز کنم بنابراین می‏گوید: آقا نگاه کرد و به حبیب فرمود: شیخ مهمان ماست پذیرائی کن ! فرمود: (اما الماء فلا یوجد عندنا) حبیب! آب که در خیمه‏های ما پیدا نمی‏شود. اما آرد و روغن در خیمه‏ها هست. یک چیزی از اینها برای این شیخ بساز و آماده کن! می‏گوید: آرد و روغن را حبیب آورد. همان جا یک چیزی درست کرد. تعبیر شیخ این است که می‏فرماید: یک قاشق از آن را در دهانم گذاشتند و همین که یک قاشق به دهانم گذاشتند بیدار شدم و آن ناراحتی مربوط به حافظه من برطرف شد هیچ، علومی هم در سینه‏ام ریخته شد که در دفتر و کتاب نبود. یا ابا عبدالله! در خانه شما که بسته نشده، اخلاص شیخ جعفر نیست و الا این در بسته نشده است. السلام علیک یا ابا عبدالله یابن رسول الله یابن امیرالمؤمنین
(7)
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
گفت:
این حسین کیست که عالم همه، دیوانه اوست - این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
در کتاب یک سنی یک چیزی دیدم، منقلب شدم. گفتم: یا ابا عبدالله! ما شیعه‏ایم. دست ما را از بچگی گرفتند و توی این مجالس بردند. مادرهایمان آمدند در این مجالس نشستند و به ما شیر دادند. یعنی روضه خوانده می‏شد و ما هم شیر می‏خوردیم. ما چه می‏دانیم که این چه آثاری دارد؟
یکی رفته در قلب خاک تسنن. نمی‏دانم آنجا قضیه چه بوده؟ می‏گوید که: امام حسین علیه السلام عین قرآن است یک سنی مصری است بعد تشریح می‏کند. فکما ان الجلوس فی جلس القرآن عبادة فالجلوس فی مجلس الحسین عبادة . همانطور که نشستن در مجلس قرآن عبادت است، جلوس در مجلس حسین علیه السلام هم عبادت است. فکما ان النظر فی المصحف عبادة فالنظر الی قبر الحسین عبادة ؛ نگاه کردن به خطوط قرآن عبادت است؛ نگاه کردن به قبر امام حسین هم عبادت است. حالا این حرف بزرگی است ولی در سومی منقلب شدم شدم می‏گویم آقا این سومی چطور برای یک سنی حل شده؟ برای من و تو حل شده - الحمد لله - خدا ان شاء الله که به حق کریمه اهل بیت علیهم السلام این مواهب را از ما نگیرد. در سطر سوم می‏گوید: کما ان القرآن شفاء و رحمة للمؤمنین فتربة قبر الحسین شفاء لجمیع الامراض . قربان آن تربتت یا ابا عبدالله!
(8)
آن آقا می‏گفت: مریض بودم، غده داشتم، در بیمارستان زیارت جامعه کبیره را خطاب به ابی عبدالله علیه السلام خواندم، گفتم که جامعه کبیره بهترین زیارت است، سرمایه شیعه است. خدایا تو را چطور شکر کنیم که این زیارت را به دست ما رساندی، خدا شاهد است اگر بدانید زیارت جامعه چی است، در پوست خود نمی‏گنجید، روی پای خود بند نمی‏شوید. نمی‏دانید چیست. می‏گوید: خواندم و خوابیدم، شب، آقا به خوابم آمد و فرمود: برو پیش مسلم، کار تو را درست می‏کند، حالا امام حسین علیه السلام از او بالاتر است ولی گاهی این‏ها از این کارها می‏کنند که شخصیت‏ها را نشان بدهند که بفهمی این شخصیت‏های پایینتر از معصوم، چه شخصیت‏هایی اند.
فردا بیدار می‏شود و می‏رود کوفه، یک نخ می‏بندد به گردنش یک نخ هم می‏بندد به ضریح حضرت مسلم علیه السلام، این چیزهایی که من می‏گویم افرادش همه اشان بحمدالله زنده هستند. این‏ها برای حضرت مسلم چیزی نیست، اینها را می‏خواهم بگویم که بدانید اولیای خدا نمرده‏اند. گیرندگی را ما از دست داده‏ایم. شفاعت این‏ها مثل سیل همه جا هست. نخ را بستم به گردنم و ضریح، خوابم برد. یک وقت دیدم آقای جلیل القدری آمد و فرمود: من مسلمم. چی می‏خواهی؟ گفت: حضرت ابی عبدالله من را فرستاده است و امر فرموده، من هم امرشان را اطاعت کرده‏ام. بلند شو! می‏گوید: بلند شدم، نه مریضی نه غده‏ای نه بیماری‏ای هیچی کان لم یکن شیئا مذکورا فضیلت این آقا دیگر از این بیشتر نمی‏شود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بنشیند در اوان کودکی او و قبل از ولایت او برایش جلسه بگذارد. دیگر ما، فضیلت بیشتر از این را نمی‏توانیم بگوییم. اما مصیبتش هم به نسبت عظمتش خیلی بزرگ است. من مصیبت تندش را نمی‏توانم بخوانم. یک دو تا شعری هست که برایتان ترجمه می‏کنم. در حوزه معلومات ناقابل بنده تا امروز که به اینجا رسیدم، در زیر این آسمان، هیچ کس به مانند علامه سید محمد باقر حلی نجفی (رضوان الله تعالی علیه) برای حضرت مسلم شعر نگفته است. هنگامه کرده، هنگامه، که من از آن، دو سه بیتش را انتخاب کرده‏ام که ترجمه می‏کنم.
ببینید چقدر زیبا گفته این سید. ای پسر عم حسین! ای حضرت مسلم! شیعیان برایت خون گریه می‏کنند نه یک بار گریه کنند و تمام بشود.
اینها مرتب اشک چشمشان را به تو نثار می‏کنند. چرا؟ گریه می‏کنند؟ در بیت سوم می‏گوید: برای این که دم شهادت، آب آوردند که میل کنی نتوانستی میل کنی. عجب! دو تا بیت دیگر دارد که می‏گویم ان شاء الله عنایت می‏کنید. ایام محرم است می‏دانید آقا وقتی به طرف کوفه می‏رفت اطرافش را گرفتند و هزاران نفر با او بیعت کردند، بعدا برگشت دید که سی نفر هستند، یک وقت برگشت دید ده نفر هستند، یک دفعه دید پنج نفر، یک دفعه هم دید هیچ کس نیست، این غروب دلگیر کوفه، از اسب پیاده شده بود آرام آرام قدم بر می‏داشت. خدایا! کجا بروم؟ چه بکنم؟ این اشعار، بیت‏های تندی دارد که من از بیت‏های تند آن گذشتم. یک دوتای آن را مجبورم که بگویم، دلم خیلی می‏سوزد. با این بیعت و این قضیه، فردا قضیه‏ای پیش آمد که هیچ با این بیعت نمی‏سازد. سید به آن اشاره می‏کند که از امام زمان علیه السلام عذر می‏خواهم، می‏گوید
الست امیر هم البارحة؟
آقا! شما که دیشب، امین مردم بودید. چرا امروز، بدنتان را روی زمین می‏کشند؟
یک بیعت بعدش دارد. آن خیلی هنگامه است. من خیلی وقت‏ها شده که در کتابخانه‏ام بودم این بیت را برای خودم خواندم و برای خودم توسل پیدا کردم. این بیت یک مقدمه‏ای دارد و آن، این است که اینجا الان خانواده‏های عزیز شهداء نشسته‏اند، خدا ان شاء الله به همه شان عزت دائمی بدهد. ارواح طیبه شهداء را ان شاء الله شادتر کند. می‏دانید، من در جلسات دیگر هم گفتم که ما به خانواده شهداء که می‏رسیم، آتش به جانشان نمی‏زنیم. در این مجلس شهداء در تهران، اصفهان، تبریز، شیراز، هر کجا که شما بروید آنچه که خلاف شرع است مرتکب می‏شوند و هیچ کس هم اعتراض نمی‏کند، یک آقایی می‏رود پشت بلندگو و می‏خواند. تحت عنوانی که مجلس بگیردو بگویند: عجب دهن گرم است، به بهای یک آفرین و بارک الله آتش به جان پدر و مادر شهید می‏زند خدا می‏داند که با اینها چه می‏کند. بابا، دستور است، گفته‏اند که مصیبت زده را آرام کنید، خدا شاهد است که این‏ها حرام است. ای امام زمان! آخر کی اینها را بگوید. من بچه بگویم. چرا بزرگترها نمی‏گویند؟ آخر آمده می‏گوید که نمی‏دانم برایش خواستگاری کرده بودی یا نه؛ مادرش هم خودش را می‏کشد، یک کارهای بی مزه، حرف‏های عجیب غریب. بارها گفته‏ام که آرامش بخش‏ترین مطلب برای خانواده‏های شهداء همین ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام است، بگویید تا بدانند بر سر اربابشان چه آمده بود، این را بگویید آرام می‏شود، اینها را چیدم تا این بیت بعدی را برایتان بگویم. من از آنها نیستم که با عواطف خانواده شهداء بازی کنم، اما گوش بدهید لطیف‏ترین شعری است که به عمرم دیدم. می‏گوید: هر شهیدی که به شهادت می‏رسد اول، صدای نوحه یک زن، برایش بلند می‏شود. حالا این زن، یا مادر است یا خواهر است یا همسر است. حالا ببینید چقدر این شعر کامل است؛ اشاره به غربت آقا می‏کند. می‏گوید:
أتقضی و لم تبکک الباکیان - اما لک فی المصر من نائحة
تو کشته بشوی و صدای نوحه یک زن برایت بلند نشود؟! یعنی در آن کوفه، یک زن نوحه گر نبوده؟ دقت کردید. بعد می‏گوید: بهتر! بهتر که اینطور شد. زنان کوفه کوچک‏تر از این بودند که برایت نوحه گری کنند. عوضش جبران شد. کجا جبران شد؟ آن وقتی که خبرش به قافله حسین علیه السلام رسید، چه کسی برایت گریه کرد؟ عوضش دختر علی علیه السلام برایت گریه کرد.
زینب کبری علیها السلام، فاطمیات، هاشمیات،. (الا لعنة الله علی القوم الظالمین.)
السلام علیک یا ابا عبدالله. السلام علیک یابن رسول الله.
(9)
من امروز در مجلس ظهر به دوستان یک چیزی گفتم. گفتم که اولین مجلس ماه مبارک رمضان، باید چه توسلی پیدا کنیم؟ این اندیشه و عقیده‏ام است. از آن طرف، نگاه می‏کنیم که تمام اینها را ما از مولایمان ابی عبدالله علیه‏السلام داریم. اگر این نهضت ابی عبدالله علیه السلام نبود نهضت مولایمان نبود ما اصلا معارفی نداشتیم. از آن طرف اول کسی که در نهضت این آقا شهید شد. اول کسی که در راه این آقا شهید شد مولایمان حضرت مسلم بن عقیل بود. اول مجلس را همیشه توسل به این آقا پیدا می‏کنیم که کرامت و معجزات عجیبی دارد. ان شاء الله اگر فرصت بود بعدها نمونه هایی عرض می‏کنم که شفاعت این آقا خیلی زیاد است. من نمی‏دانم. اسرار اهل بیت را ما نمی‏فهمیم. بارها به دوستان گفتم که اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرمود: مسلم، در راه قرآن شهید شد درست بود. در راه اسلام شهید شد درست بود. در راه دفاع از حریم امام زمانش شهید شد درست بود. اما این عبارت‏ها را رد کرد. وقتی که حضرت مسلم علیه السلام کودک بد یا اصلا در دنیا نبوده، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نشسته و جلسه فوق العاده برایش گذاشتند. فرمود: یا علی! برادرت عقیل را دو جور دوست می‏دارم .یکی این که خودم او را دوست می‏دارم و یکی اینکه ابوطالب او را دوست داشت. شما عبارت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را ببینید: (حبا له و حبا لحب ابی طالب له) (41) حضرت ابوطالب علیه السلام این قدر مرد بزرگی بود که محبت او را پیغمبر الگو قرار داد . نقطه عطف قرار داد. این به طفیل عقیل است. بقیه‏اش معجزه است یعنی آقایان! اخبار از غیب است. حضرت مسلم یا نبود یا بچه بود. ولی نمی‏دانم چه سری است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست روی یک چیز حساسی می‏گذارد. و ما اگر اهل فکر باشیم یک چیزهایی از اینجا می‏فهمیم. می‏فرماید: (و ان ولده لمقتول فی محبة ولدک یا علی) این فرزند عقیل، یعنی حضرت مسلم، در محبت فرزند تو کشته می‏شود. (تدمع علیه عیون المؤمنین؛ چشم مؤمنین برای آن مسلم گریه می‏کند و تصلی علیه الملائکة المقربین) ملائکه مقرب خدا برای او درود و تهنیت می‏فرستند. این دیگر در عظمت آن آقا بس است. ما بیشتر از این عقلمان نمی‏رسد. اما نسبت به عظمت ایشان، مصائب و گرفتاری و مصیبت هم خیلی بزرگ است. خیلی، جانمان به قربان این شهید مظلوم.
من چند بیت ترجمه می‏کنم که مصیبت ما این باشد. امیدوارم که این آقا در اول مجلسمان اسمش را بردیم و او را شفیع قرار دادیم نزد خدا ان شاء الله شفیع ما باشد. امیدوارم همان گونه که می‏دانم و در سر یک فرصت هایی خواهم گفت که یک شفاعت خیلی سریع و موثری دارد؛ شفاعتمان بکند. در طول ماه مبارک رمضان از عنایت این ماه بهره‏مند شویم. یا وجیها عند الله اشفع لنا عندالله. آقا ما تو را شفیع قرار دادیم علامه سید باقر حلی نجفی، شعری در مورد آقا گفته که احدی به مانند او بالقطع و الیقین نگفته است. من گفتم ابیات تندی دارد آن ابیات تندش را من همیشه حذف می‏کنم چون عادت ندارم مصیبت بی پرده و مکشوف بخوانم. این عادت در بنده نیست این سید باقر خطاب به حضرت مسلم می‏کند می‏گوید: سقطک دما یابن عم الحسین مدام شیعتک ای پسر امام حسین! ای حضرت مسلم! شیعیان برایت خون گریه کردند. نه این است که یک جلسه می‏گیرند و گریه می‏کنند. اشک نثارت می‏کنند. چرا؟ مگر مصیبت تو چیست؟ که اینها اینطور گریه می‏کنند؟ می‏گوید - امام زمان در منزل خودت ذکر مصیبت می‏کنیم از تو باید خجالت بکشیم - می‏گوید: برای اینکه در دم شهادت، کاسه آب برای تو آوردند، نتوانستی آب بخوری. بلکه دندان‏های مبارکت در آن کاسه فرو ریخت. گفتم که بیتهای تندش را انداختم. یک بیت بسیار لطیف دارد من شاید تا حالا 20 - 30 دفعه این بیت را در خاطرم خطور دادم، دیدم منقلبم می‏کند.
خدا ان شاء الله شهدای عزیزمان را با شهدای کربلا محشور بفرماید. امام عزیزمان را ان شاء الله بر درجاتش بیفزاید . خانواده‏های محترم شهید می‏دانم که در مجلس ما هستند. شهید، یک مطلب عجیبی است. شهید از عقل ما خارج است. این را بدانید. خاطر جمع باشید. ما این شهیدان را نشناختیم. فقط این مقدار امیدواریم که پیش اینها روسیاه نشویم و اینها روز قیامت شفیع ما بشوند ان شاء الله. دست ما را بگیرند. این شهدا عجیب بودند. رفتند و رسیدند به درجاتی که من طلبه چندین هزار کتاب دور و برم است خدا شاهد است نمی‏دانم به اندازه انگشت یکی از این بچه‏ها خواهم شد یا نه. رفتند رسیدند به مقصدشان اگر یک وقت در خیابان دیدی یک نفر بد حجاب است نگو پس شهید ما چی؟ شهید تو کار خودش را کرد. این حرف را نزن! یک وقت اگر دیدی که در فلان جا بدی می‏کنند، فلان آدم جواب سر بالا می‏دهد و آن یکی چه و... هیچ وقت شهیدت را به رخ نکش! شهیدت راضی نیست. او به جائی رسید که از عقل من و تو خارج است. او کار خودش را کرد، این هم که کوتاهی می‏کند روز قیامت پیش آن شهید روسیاه می‏شود. او می‏داند و خدا. حالا! حرف زیاد است. خلاصه یک شهید که به شهادت می‏رسد. اول صدای نوحه یک زن برایش بلند می‏شود آن زن کی است؟ یا مادرش، یا خواهرش، یا دخترش و یا همسرش است. اینجا شاعر به این مطلب اشاره می‏کند و می‏گوید: اتقضی و لم تبکک الباکیان. آقا تو کشته شوی. صدای نوحه یک زن برایت بلند نشود. یعنی تو این قدر غریب بودی.
این بیت را دقت کنید چقدر لطیف است.
اتقضی و لم تبکک الباکیان - اما لک فی المصر من نائحه؟
آیا در آن شهر، یک زن نوحه گر نبود. می‏گوید بله! بهتر که نبوده! چون تو بالاتر از این هستی که زنان نوحه گر کوفه برایت نوحه گری کنند. عوضش این جبران شد. کجا جبران شد؟ زن نوحه گر کوفه کیه؟ دختر علی علیه السلام برایت گریه کرد. دختران امام حسین علیه السلام برایت گریه کردند. هاشمیات، فاطمیات.
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
(10)
دیشب عرض کردم که آقا یا ابا عبدالله! ماه دارد تمام می‏شود. سفره دارد جمع می‏شود و من آدم نشدم. ای آقا! چه طور در سرلشگر یزید و ابن زیاد حر یک تصرفی کردی، دستش را گرفتی و بیرون آوردی که نجات پیدا کرد. این خاندان چقدر عزیزند! ابی عبدالله، سرلشگر یزید و ابن زیاد را به یک جایی رساند که اگر الان یک مرجع تقلید کربلا برود، می‏رود امام حسین علیه السلام و قمر بنی هاشم علیه السلام و شهدا را زیارت می‏کند بعد هم ماشین می‏گیرد حر را پیدا می‏کند. جلوی قبرش خم می‏شود و می‏گوید: (بابی انت و امی) پدر مادرم به فدای تو باشد .واقعا چه نظری است که زیر و رو می‏کند. ای آقا یک نگاهی هم به ما بکن که ما هم توبه کنیم، انابه کنیم. بالای سر حر آمد و سرش را با مهربانی از روی خاک بلند کرد. دستمال به سرش بست. چشمش را باز کرد و دید که ابی عبدالله علیه‏السلام است. یک زبان حالی داشت. زبان حالش این بود که گفت: آقا من می‏دانستم تو آقایی. در حضور تو شرمنده بودم؛ گفتی که بیا قبول می‏شوی، خیلی خوشحال شدم ولی نمی‏دانستم که تا اینجا هم می‏آیی و عیادتم هم می‏کنی. دستمال هم به سرم می‏بندی. آقا به حر با زبان حال فرموده که: راحت بمیر! ما مظهر سریع الرضاییم ما با کسی کینه نداریم. یا سریع الرضا!
چقدر یارانشان خوب بودند. در یک خطبه‏ای فرمود که: با وفاتر و نیکوکارتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. این که عصر عاشورا در میان آن بدن‏ها آمد و ایستاد. عجیب است که این‏ها را یک یک صدا می‏زند: یا حبیب بن مظاهر! یا بریر! یا مسلم بن عوسجه! ببینید می‏گویند
بعد منزل نبود در سفر روحانی
عجیب است؛ همزمان که اینها را صدا می‏کرد روایت داریم که می‏فرمود: یا مسلم بن عقیل! مسلم تو دور افتادی ولی تو را هم صدا می‏کنم. فرمود: ای دلیر مردان معرکه‏ها! ای شجاعان روزگار! مگر بخاطر من نبود که از زن و بچه دست برداشتید؟ زندگی را رها کردید چرا الان جوابم را نمی‏دهید؟
(11)
شب جمعه است. شب زیارتی ابی عبدالله علیه السلام است. چه چیز از خدا می‏خواهی؟ هیچ می‏دانی؟ زبان حال همه، در دعای کمیل است. یک عده که آدم‏های ممتازند آن‏ها می‏گویند: (و برحمتک التی وسعت کل شی‏ء (42) گنهکاران مثل من می‏گویند: (یا سریع الرضا) آن هایی که خدا عیب هاشون را پوشانده و مرحمت کرده و می‏ترسند که رسوا بشوند، می‏گویند: فلا تفضحنی بقبیح ما اطلعت علیه من سری هیچ می‏دانید یکی از ابعاد روحی کربلا این است که یا سریع الرضا در کربلا تجسم پیدا کرد. کی بود؟ در مقاتل معتبر داریم که حر وقتی افتاده است، سه طائفه در کنارش کاملا به جنگ پرداختند. طایفه اول از لشگریان ابن زیاد بودند که می‏گفتند: سر این بزرگ قهرمان را ما باید جدا کنیم، طایفه دوم باز از همان لشکریان ابن سعد بودند که می‏گفتند: ما باید این کار را بکنیم، رقابت می‏کردند. طایفه سوم قبیله خود حر بودند که می‏گفتند نمی‏گذاریم سر از بدن حر جدا شود که موفق هم شدند. یعنی حر تنها شهیدی است که با سر متصل به بدن دفن شد. اما مجسم کنید یک حالی است حال کسی که در اطرافش فریادها به گوش فلک برسد که بگویند ما می‏خواهیم سر او را از بدن جدا کنیم. در این میانه ببیند که یک دستی هم به سرش خورد چه فکری می‏کند؟ کیه؟ یک دفعه چشم باز کند ببیند که دست ابی عبدالله است. آقا سرش را به دامنش گذاشت. یا سریع الرضا این جا مصداق پیدا کرد. دستمال به سرش بست چشمش را باز کرد و با زبان حال گفت: مولا! می‏دانستم خیلی آقایی، اما فکر نمی‏کردم دستمال به سرم ببندی. آن هم با زبان حال فرمود: من آیینه صفات خدا هستم ما سریع الرضا هستیم ما با کسی کینه نگه نمی‏داریم. تو آمدی و گفتی توبه کردم، ما از تو گذشتیم. خدایا! عجب مکتبی است! عجب دستگاهی است! گاهی به رفقا می‏گویم: این مکتب، دست امیر لشگر ابن سعد را گرفت و بیرون آورد. قبرش را زیارتگاه کرد. سر قبر حر چه کسانی می‏روند؟ مجتهدین می‏روند. بزرگان می‏روند. خم می‏شوند و می‏گویند: (بابی انت و امی)
(12)
آقا یا ابا عبدالله! بارها عرض کردم که ای سفینة النجاة! جان ما به قربانت! در خانه تو به روی ما باز است. در خانه ات که بسته نشده است. چه تحولی در این حر ایجاد کردی؟ چه بوده‏اند؟ چه عالمی بود؟ ای ابا عبدالله! این تحول را در ما هم ایجاد بگردان! وقتی این حرفها را زد فرمود: (انزل) می‏دانید یعنی چه؟ یعنی حالا که توبه کردی بیا، دوست شدیم. رفیق شدیم. این‏ها مظاهر اسماء خدا هستند شما مهدیه‏ای‏ها خیلی دعا تا حالا خوانده‏اید؛ نمی‏دانم سر این جمله که می‏رسید چقدر حال پیدا می‏کنید؟ تو رو خدا فکر کنید. می‏گوید یا سریع الرضا یعنی: ای خدایی که از بنده‏ات زود خوشنود می‏شوی. اگر بنده صد بار هم توبه بشکند تا توبه کند، خدا خشنود می‏شود. هیچ وقت خدا نمی‏گوید صبر کن ببینم چطور می‏شود. ائمه هم همین طورند. شما در یک مقتلی، در یک تاریخی، این همه تاریخ و این همه مقتل که مقتل کربلا هم نسبتا مبسوط نوشته شده و به وضوح نوشته شده است. در یک جا پیدا کن که حر وقتی عذر خواهی کرد. مثلا امام حسین علیه السلام بگوید: صبر کن یک فکری بکنم حالا برو ببینم چه می‏شود. نه! یعنی هیچ مقتلی نداریم جز اینکه نوشته سخنان حر که تمام شد، بلافاصله حضرت فرمود: بله! خدا توبه ترا می‏پذیرد. انزل!بیا! رفیق شدیم. آقا بالای سرش رفت و دید که خون، از بدنش فواره می‏کند، می‏دانید که در مقتل معتبری یافتم که وقتی بدن نیمه جان حر افتاده بود. سه طائفه در کنار این بدن نیمه جان حضور یافته بودند و فریاد بر هم کشیدند. این سه طائفه چه کسانی بودند؟ یک طائفه بودند که می‏گفتند: این مرد بزرگی است ما باید سر او را از بدن جدا کنیم تا جایزه زیاد را ما ببریم طائفه دوم رقیب طائفه اول بودند می‏گفتند: ما این قصد را داریم. از اول مسأله دنیاست. دنیا! دنیا! ما می‏خواهیم این جایزه را ببریم. طایفه سوم قبیله و خویشان خود حر بودند. آمده بودند که نگذارند کسی به بدن این نیمه جان، نزدیک بشود و موفق هم شدند. می‏دانید که حر با سر متصل به بدن دفن شد. بقیه شهداء، سرهایشان جدا بود. شما ببینید یک بدنی که جراحات بی شمار دارد اطراف خود را شاید درست نمی‏بیند، خون، چشمش را گرفته. گرد و غبار، میدان، حرارت آفتاب و این نعره‏ها که در اطراف او کشیده می‏شود؛ یک دفعه ببینید کسی دست به سرش می‏زند اول چه فکری می‏کند؟ نمی‏گوید حتما آمدند کارم را تمام کنند؟ اما یک دفعه دید نه! این دست خیلی مهربان است دارد دستمال به سرش می‏بندد. آقا دستمال به سرش بست. یک نکته می‏گویم دقت کنید. یک نکته علمی و عرفانی که کاملا جنبه مصیبت و روضه هم دارد .روایت داریم هر بنده‏ای از یک گناهی برگردد خدا این قدر کریم است که یک قلم روی آن گناه می‏کشد و جای آن هم یک حسنه می‏نویسد. ابی عبدالله خواست که این کار مجسم بشود. یک امتیاز به حر داد. آقایان! این دستمال را به سر علی اکبر خودش نبست. می‏دانید چرا؟ به دو علت یکی اینکه امتیازی به این مرد بدهد. چون توبه کرده است. دوم اینکه مهمان بود. این است که چشمش را باز کرد و با زبان حال گفت: می‏دانستم تو خیلی آقایی، کریمی، اما دیگر به عقلم نرسیده بود که یک روز بیایی دستمال به سرم ببندی.
(13)
ابا عبدالله آمد و سر حر را به دامن گرفت. دستمال به سرش بست. حر چشمهایش را باز کرد. با زبان حال گفت: آقا می‏دانستم تو آقایی. شنیده بودم. ولی دیگر نمی‏دانستم که دستمال به سرم می‏بندی. عزیز زهرا! شما می‏دانید که من، مصیبت و مکشوف نمی‏توانم بخوانم. فقط یک جمله می‏گویم. دل شیعیانت سوخته است و آن اینکه دستمال به سر حر بستی ولی کسی نبود بیاید بالای سر تو.
(14)
بارها به رفقا عرض کردم اگر بگوئیم حر آمد و به ابی عبدالله گفت که: آقا من توبه کردم، توبه‏ام قبول است یا نه؟ نمی‏گوئیم این حرف دروغ است. این خلاصه گویی است. یعنی خلاصه است. ولی در یک متن قرن چهارم من مفصلش را پیدا کردم. آقا منقلب شدم. الله اکبر! خدایا! تو را به امام حسین علیه السلام که حبیب توست قسمت می‏دهم که ما را با عافیت به توبه موفق بداری .اگر گفتی چرا گفتم با عافیت، برای این است که در دعای سحر می‏خوانیم: (الهی لا تؤدبنی بعقوبتک) (43)؛ مرا با عقوبت ادب مکن.
من چه شفیع بیارم؟ دیگه ما بالاتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام نداریم. خدایا تو را به ناله‏های سید الساجدین قسمت می‏دهم و خدایا تو را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیتش قسمت می‏دهم ما را به عقوبت ادب مکن. ما را از تابئین قرار بده. خدایا! یا الله! یا تواب و یا رحیم! خودت خبر داری نمی‏خواهم مجلس را گرم کنم. من خارج از عقیده‏ام حرف نمی‏زنم. خدایا اگر بگویم این‏ها می‏نشینند در این مهدیه و دست خالی از مجلس بیرون می‏روند، سوء ظن به تو پیدا کرده‏ام. مگر اسمت تواب نیست؟ مگر اسمت رحمن و رحیم نیست؟ این‏ها به همین معنی می‏آید دیگر. خدایا! اگر اسم تواب و رحیم نداشتی اصلا نمی‏آمدیم اینجا، به این اسمها است که اینجا می‏آییم. این اسمها ظهور پیدا می‏کند. تو بزرگتر از این هستی که اسمهایت ظهور پیدا نکند. مگر می‏توانیم برویم؟ یا تواب و یا رحیم، یا الله. بله! آمد خدمت ابی عبدالله (این متن را گوش بدهید منقلب شدم) گفت: یا ابا عبدالله! آقا! (قد کان منی الذی کان ). من با سماجت این را بررسی کردم. کان تامه است. یعنی وقع؛ واقع شد. از من سر زد. من آن کاری که دیگر خودت می‏دانی چی است و من خجالت می‏کشم بگویم، را انجام داده‏ام و حالا چه شده؟ (و قد اتیتک) حالا آقا! به سوی تو آمدم. آمدم چه کنم؟ عذر خواهی کنم؟ نه! (و قد اتیتک مواسیا بنفسی) (44) بی خود نیست که منقلب شدم. گفت آقا! آمده‏ام که خودم را قربانت کنم. این یک فراز خیلی زیباست. گفتم که حدیث داریم جاهل که دو رکعت بخواند منتظر نزول ملک می‏شود. اما ببینید دل، چقدر شکسته است می‏گوید: (فهل‏تری من توبة لما کان منی) آقا! اگر من قطعه قطعه بشوم، کشته بشوم، توبه حساب می‏شود یا نه! ابی عبدالله یک نگاهی به او کرد و یک کلمه گفت. این یک کلمه، هزار سال، اهل دل را اسیر کرده. فرمود: انزل بیا! دیگر رفیق شدیم، دوست شدیم. تمام شد دیگر. یا سریع الرضا! در مورد خدا چه می‏گوئیم؟ در شب‏های گذشته گفتم. ای مهمان‏های خدا! در قاموس خدا و اولیاء خدا، تا حالا کجا بودی نداریم.هر وقت رسیدی می‏گویند: خوش آمدی. هر وقت توبه کردی همین کار درست است. یک جمله از دعای ابوحمزه برایتان بگویم. در ابو حمزه چه می‏خوانید؟ ای خدا! گاهی به رفقا می‏گویم اگر عقلای عالم را صد سال مهلت بدهید، این جمله را نمی‏توانند بسازند. معصوم است. به غیب است می‏گوید: (فان الراحل الیک قریب المسافة) (45) اگر یک بنده‏ای خواست بیاید به طرف تو، راهش خیلی نزدیک است. تا دلش شکست نزد تو نشسته است. السلام علیک یا ابا عبدالله. ای آقا! دهن من بسته است، مصیبت مکشوف نمی‏توانم بخوانم. شما بالاتر از حر هستی. بالاتر از همه اینها هستی. هیچ فرقی نداشت. همان صورت نازنین را که روی صورت نازنین شبیه پیغمبر صلی الله علیه و آله گذاشت همانجا روی صورت غلام ترکی هم گذاشت. اینها خیلی آقا هستند اما آقا! جگر من برای یک چیزی می‏سوزد. سید حیدر حلی اشاره کرده. من گفتم این شعر را هیچ وقت ترجمه سلیس و صحیح نتوانستم بکنم. این شعر سید را عرض کنم حضورتان فقط نقل به معناست جرأت نمی‏کنم. سید حیدر شاعری بود در عراق. سالی یک دفعه شعر برای ابی عبدالله می‏گفت از حله می‏آمده کربلا. اهل کربلا می‏رفتند پیشوازش و می‏گفتند که سید حیدر قصیده‏ای تازه گفته است. آقا قصیده‏های سید حیدر عجیب است. مثل این است که تک تکش از عرش آمده. یک قصیده‏ای دارد مفصل یک بیت از آن را می‏گویم. مکارم امام را ذکر می‏کند. آقائی‏ها، بزرگواری‏ها، هر کس از اسب افتاد چشمش را باز کرد و آقا را دید. همه را ذکر می‏کند. آخر می‏رسد به اینجا که آقا! خودت چی؟ این یک بیت را گفتم هیچ ترجمه نمی‏کنم. فقط نقل به معنا - امام زمان ببخشید -
می‏گوید: من نمی‏دانم چه شد؟ فقط این قدر بود که گفت آسمان هم باور نمی‏کرد عزیز زهرا تنها بماند. آسمان گفت کیوان افتاده روی زمین. دقت کرد دید عزیز زهراست.
(15)
آیه قرآن می‏فرماید: و اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا (46) در قضیه حر بن یزید ریاحی، این را عنایت فرمودید: که بدنش می‏لرزید. یک نفر گفت: چرا بدنت می‏لرزد؟ گفت: (ارانی بین الجنة و النار) تذکر است دیگر. نمی‏دانم چه کار کنم؟ بین بهشت و جهنم هستم ولی پشت سرش، (فاذا هم مبصرون ) می‏آید. شخص روشن می‏شود گفت: یک دفعه دیدند که نه! دیگر لرزه نیست دارد می‏رود. گوش کردند دیدند می‏گوید: من دوستان تو را اذیت کردم مرا ببخش. من اشتباه کردم. این لرزیدن بدن را گاهی به دوستان می‏گویم و احتمال می‏دهم به این دلیل بود که خیلی نگران بود. می‏گفت: اگر خدمت ابی عبدالله برسم و بگوید دیر آمدی، حالا دیگر دیر شده، تو دیگر بدرد نمی‏خوری چه کنم؟ این شعر سعدی را به خاطر بسپارید. خدایا به حق کریمه اهل بیت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام این شعری را که برای این‏ها می‏خوانم ما را مشمول مصرع دومش قرار بده. به حق این خانم ما را مشمول مصرع اول قرار مده شعر را گوش بدهید چقدر زیباست می‏گوید:
هر کو بدان کش به خویش براند
یعنی خدا او را براند به هر در دیگر بزند بدبخت است و آن را که بخواند به در کس نتواند آنرا که دستگیری می‏کند می‏آورد. تمام می‏شود جایی ندارد (و اورادی کلها وردا واحدا) آمد گفت که: یا ابا عبدالله! من بد کردم. خلاصه‏اش این است. چند تا تعبیر دارد که باید در مقاتل بررسی شود کدام یک از آنها صحیح‏تر است. یکی این است گفت: (هل‏ترینی من توبة)؛ این معلوم می‏کند نگران بوده است. ممکن است به من بگویند برو! دیگر توبه به درد نمی‏خورد. (هل ترینی من توبة) آقا! من به نظر شما راه توبه دارم یا نه؟ ترجمه‏اش این است دیگر .شاید یک حرفهایی و قسمهایی هم آماده کرده بود که اگر آقا گفت بدرد نمی‏خوری، آقا را به مادرش قسم بدهد. ولی کرم ابی عبدالله عجیب است که نگذاشت کار به آنجا برسد. یک عبارت هم این است که آمد و گفت: (قد کان منی الذی کان ) آنچه که از من سر زد، سر زد. (و قد اتیتک مواسیا بنفسی). حالا آمدم جانم را قربانت کنم. عجب! شما آقایان اهل علم هستید. می‏دانید که افعال قلوب، دو تا مفعول بر می‏دارد. شما این جمله را چطور ترجمه می‏کنید؟ (فهل‏تری من توبة لما کان منی). دو تا مفعول برداشته. اگر کشته شوم. اگر کشته شوم این توبه حساب می‏شود یا نمی‏شود؟ این قدر دل شکسته بود. اما آقا یک لحظه حتی بین این حرفها فاصله نداد. فرمود: انزل . بیا! دیگر با هم رفیق و دوست شدیم. خدا چطور سریع الرضا است. این‏ها هم سریع الرضایند. از آقا اجازه گرفت و رفت و کشته شد. به آن درجات عالیه رسید. وقتی افتاده بود در حین آن گرفتاری دید؟ دستی دارد او را از زمین بلند می‏کند. شاید فکر نمی‏کرد که چه کسی باشد. چشمش را باز کرد و دید که ابی عبدالله دارد دستمال به سرش می‏بندد. با زبان حال گفت: آقا من می‏دانستم تو آقایی. بزرگورای ولی فکر نمی‏کردم که دستمال هم به سر من ببندی. السلام علیک یا ابا عبدالله و علی اصحابک و ذریتک و محبیک
(16)
خدایا! اولین شب ماه رمضان است. دعای کمیل چند جمله دارد. چند جمله مرکزی و اصلی دارد. یکی (یا سریع الرضا) است و یکی (یا نور المستوحشین فی الظلم) سریع الرضا یعنی وقتی بنده‏اش توبه کرد و برگشت زود راضی می‏شود. با بنده خودش کینه نگه نمی‏دارد. این قدر مهربان است که وقتی آمد و توبه کرد اگر حالا چند سال قبل از آن هم گناه کرده، به رخش نمی‏کشد! تا حالا کجا بودی، نداریم. هر وقت آمدی عزیز هستی. خدایا! اینجا منسوب به امام زمان علیه السلام است. اسمش مهدیه است. خدا ان شاءالله بنیانگذار اینجا را، مرحوم کافی و (ره) با اولیاءش محشور بدارد و به علو درجاتش بیفزاید. گاهی من به دوستان می‏گویم مکان مهدیه، فعالیت‏های مهدیه، وعظ و تبلیغ و... به یک طرف، این نام مهدیه را به وجود آوردن و در اذهان انداختن اجر عظیمی دارد. خوشا به حال مرحوم حاج احمد کافی.
خدایا اولین شب جمعه ماه مبارک رمضان، نام ولی تو را بر سر در اینجا زده‏اند. یقینا اثر دارد. خدایا قرآنت و اولیاءت به ما وعده دادند که توبه، همیشه قبول است. پروردگارا! امشب چه می‏شود دست ما را بگیری؟ در ما دگرگونی پیدا شود. خدایا! اگر اشاره‏هایی از بالا به ما بشود چه می‏شود؟ من آن شب قضیه حر را برای این عزیزانم گفتم. حالا وقت دیگر با دلائل علمی می‏گویم که شور افتاد در دلش. چرا شور افتاد؟ این سینه‏اش عکسبرداری می‏کرد. بدن می‏لرزید عکس آقا در اینجا افتاده بود، عکس آن بچه‏های پژمرده. یک دفعه انگار از خواب بیدار شد. شور که در دل بیفتد همین است. حضرت سجاد علیه السلام در دعای 42 می‏فرماید: خدایا! بنده‏ای گناه می‏کند (حتی اذا تغشأت عن العمی) یک وقت یک حالی پیدا می‏کند که پرده‏های کوری، ابرهای کوری از برابرش کنار می‏رود. (فرأی جلیل عصیانه جلیلا) گناه بزرگش را بزرگ می‏بیند آنچنان که هست می‏بیند. می‏گوید: من بودم که این کار را کردم؟ همین حالت (فرأی جلیل عصیانه جلیلا) به حر دست داد. آمد گفت: ای عزیز زهرا! من نفهمیدم. بد کردم. راه می‏رفت و می‏گفت: خدایا! من بودم که با فرزند فاطمه زهرا علیها السلام روبرو شدم؟ می‏گفت و می‏رفت و لرزه مبدل به گریه و اشک و مناجات شد. استنباطم این است، لرزه‏اش برای این بود که آقا یک وقت بفرماید دیر آمدی؛ تا حالا کجا بودی؟ نمی‏دانم. درست نمی‏شناخت احتمال می‏داد. حتی من می‏گویم حدس عاقلانه می‏زنیم. احتمالا قسم هم آماده کرده بود که اگر آقا گفت: دیر آمدی بگوید به مادرت فاطمه زهرا علیها السلام مرا بپذیر! اما آن کرم‏ها مجال این قسم‏ها را بوجود نیاورد. یک وقت دید آقا تبسمی کرد چون دریای رحمت است. صلی الله علیک یا ابا عبدالله آقا وقتی پیدایش کردی مژده بهش دادی. بالاخره آقا، سر مستش کرد. اما بشر است دیگر، برای این که از اول آرام‏تر باشد بالای سرش رفت و فرمود: آن همه تشویش که داشتی همه را کنار بگذار. (انت حر فی الدنیا و الاخرة) من به تو می‏گویم که تو حری در دنیا و آخرت. این قدر ابا عبدالله، کریم است. این کرم را علی السویه و یکسان در روز عاشورا نشان داد. امیدواریم روز قیامت هم شیعیانش را فراموش نکند. ببینید شما! آمده بالای سر حر؛ بالای سر آن شهید، این شهید و همه شهیدا هر کس روی خاک می‏افتاد ابی عبدالله را در بالای سر خود می‏دید. ارباب مقاتل می‏گویند: همان طور که صورت به صورت علی و پاره تن خود گذاشت، همان صورت را روی صورت غلام ترکی هم گذاشت. عبارت مقاتل این است. وقتی غلام دید که آقا صورتش را روی صورت او گذاشت، ضحکت خندید. یک خنده این غلام ترکی هزار سال اهل معرفت را سرگردان کرده. چرا خندید؟ چی بود؟ مست شد و رفت. اینجا یک بیت شعر است از آن شاعر بزرگ شیعه. ترجمه هم نمی‏کنم عهدی کردم. امام زمان علیه السلام محیط بر همه چیز اسست برای بشرهای امثال خودمان ترجمه نمی‏کنم. سید حیدر حلی وقتی عظمت آقا را ذکر می‏کند می‏رسد به اینجا که می‏گوید: چطور شد این قدر آقا کریم است که آقا صورت به صورت غلام ترکی بگذارد! سر حر را به دامن بگیرد! دل همه این‏ها بدست بیاورد؛ اما می‏گوید: آن را که ترجمه نمی‏کنم این است.
رفت و سر همه را به دامن گرفت و همه را خوشحال کرد اما نمی‏دانم آقا به این کریمی! کار به جائی رسید که عصر عاشورا آسمان آمد زمین را تماشا می‏کرد. آسمان به اشتباه افتاد. یعنی چی؟ می‏خواهد بگوید: - سر بسته می‏گویم - حالا که ابی عبدالله علیه السلام صورت بر صورت غلام خودش می‏گذارد، چطور کسی پیدا نشد سر او را به دامن بگذارد. آسمان اشتباه کرد. نسبت اشتباه را از این جهت به آسمان می‏گوید که آسمان باورش نیامد. گفت: این حسین علیه السلام نیست. اگر حسین بود یک کسی بالا سرش بود! این ستاره کیوان است.
(17)
فرمودند: (المحبة نار تحرق ما سوی المحبوب) (47) محبت آتشی است که ما سوای محبوب را می‏سوزاند. چیزی نمی‏ماند. ما دور و برمان خیلی مسائل داریم. زهیر یکی از شهدای گرانقدر کربلاست. حضرت سیدالشهداء علیه السلام دنبال زهیر فرستاد. سفره انداخته بودند. زهیر یک طرف نشسته، عیالش، دخترش، پسرش اهل و عیالش هستند. یکی از مواردی که در زندگی لذت بخش است این است که آدم با اهل و عیالش سر سفره بنشیند. خدا به حق امام زمان اهل و عیالمان را، فرزندانمان، اهل بیتمان را از تمام مکاره حفظ کند. از شر شیطان هم حفظ کند. ان شاء الله بچه‏ها در صراط مستقیم باشند. مخصوصا پدر وقتی که سر سفره می‏نشیند چند تا بچه صالح هم - مثل شما جوان‏ها - داشته باشد چشمش روشن می‏شود.
زهیر نشسته بود، یک مرتبه، قاصد امام حسین علیه السلام آمد. زهیر! آقا با شما کار دارد. لقمه در دستش بود؛ لقمه از دستش افتاد. به فارسی می‏گویند: خشکش زد. زهیر است . بالاخره این لیاقت را دارد که یکی از این هفتاد دو تن بشود. بارها گفتم که هر یک از اینها یک دریائی هستند. خدا قسمت تمام شما عزیزان کند با هم بروید زیارتشان کنید. بروید و بگویید: السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله. السلام علیکم یا انصار امیرالمؤمنین .
بله! عیالش خوب او را زیر نظر گرفته بود که این چه کار می‏کند؟ آن آقا که آمد به زهیر چه چیزی گفت؟ این چه حالی شد؟ همه او را زیر نظر گرفته بودند. من همیشه وقتی یاد عیال زهیر، همسر او علیها السلام می‏افتم می‏گویم: خدایا! یک جو از سعادت این خانم هم نصیب ما بشود. بعضی‏ها چقدر روشنند. چقدر فهمیده هستند. حالا زهیر چیزی نگفته است. ولی این خانم کاملا او را زیر نظر گرفته بود. یک دفعه گفت: زهیر! این شخص که پیغام آورده مگر از طرف پاره تن فاطمه زهرا علیها السلام نبود؟ گفت چرا! عرض کردم زهیر چیزی نگفت. زهیر بزرگوار است. آقاست. شهید عزیز کربلاست. اما این خانم محبتش یک چیز دیگر بود. گفت: آن یک لحظه تأمل را هم نباید بکنی. باید اسم امام حسین علیه السلام که می‏آمد. مثل برق خاطر از جا بلند می‏شدی. زهیر از جا بلند شد. وقتی می‏رفت چون خبر، خبر بزرگی بود. در فکر بود. آثار تفکر در چهره‏اش بود. خدایا! چی شده؟ چه می‏خواهد بشود؟ آقا به من چه می‏خواهد بگوید؟ وقتی برگشت، تعبیر شیخ بزرگوار شیخ جعفر شوشتری، مجتهد بزرگ، (رضوان الله علیه) است. تعبیر او این است که وقتی زهیر برگشت؛ (فاذا هو ضاحک مستبشر) دیدند دارد می‏خندد. تبسم می‏کند، همانند کسی که مژده‏ها دریافت کرده است. این خانم چون تربیت شده ولایت بود سرعت انتقال زیادی هم داشت. نگاه کرد و فهمید که مسیر شوهر مشخص شده است. نزدیک آمد. ما اگر یک شب بخواهیم قم مشرف بشویم. مشهد مشرف شویم، یک جائی برویم؛ اگر آن یک شب، عیالمان تنها باشد. یک فکری برایش می‏کنیم می‏گوییم: تلفن بزن پدرت بیاید، مادرت بیاید. برادرت بیاد. یا شما برو منزل آنها. خلاصه شب را کاری می‏کنیم که تنها نماند. این، با اینکه ما بیاییم و به عیالمان بگوییم همیشه پیش خانواده ات برو فرق می‏کند. وقتی که زهیر آمد، به عیالش گفت: برو پیش خانواده‏ات. خانم سرعت انتقال داشت. سرعت انتقال، نعمت بزرگی است. دیگر نگفت چرا بروم؟ چی شده؟ چون فهمید قضیه، چی است. در جواب می‏دانید چه گفت؟ خار الله لک؛ اگر بخواهید نقل به معنا کنیم، گفت: مبارکت باشد. خدا خیرت بدهد. (48) مسیرت مشخص شد، مبارکت باشد. من را هم ببر. زهیر گفت: نمی‏برم! گفت چرا دختر امیرالمؤمنین می‏رود، زینب کبری علیها السلام می‏رود؟ من را هم ببر که کلفتی او را بکنم. گفت: نه من ایمان حسین بن علی علیه السلام را دارم و نه تو صبر زینب کبری علیها السلام را داری. گفت قول می‏دهم که صبر کنم. به خدا قول می‏دهم که بی‏تابی نمی‏کنم. زهیر گفت: نمی‏توانم.
زن با ایمان، تابع همسرش است. زن مؤمنه با همسرش در نمی‏افتد. گفت: نمی‏توانم. این خانم از این که شوهرش او را ببرد، کاملا مأیوس شد. دید دیگر جای درخواست باقی نمانده ولی گفت حالا که می‏روی، یک کاری با تو دارم.
عظمت را تماشا کن! می‏خواهد برود به سفری که بازگشت ندارد. گفت: یک کلمه کارت دارم. چه گفت؟ بارها به دوستانم گفتم؛ اگر تاریخ چیزی ننوشته بود، من و شما دور هم، می‏نشستیم حدس می‏زدیم (آدم چیزی را که نمی‏داند درباره‏اش حدس می‏زند می‏گوید شاید این طور بود دیگری می‏گوید شاید این طور بوده) می‏گفتیم: شاید گفت: یک نامه هم گاهی اگر توانستی بده. شاید گفت: اگر در وسط جنگ فرصتی بود سری به ما بزن. شاید گفت: فلان نخلستان را به نام من بکن و یا... اما نه! هیچ کدام را نگفت. خوشبختانه تاریخ نوشته است. اول عرضم گفتم که: المحبة نار تحرق ما سوی المحبوب محبت ما سوای محبوب را می‏سوزاند. آن نخلستان و ما را به کی می‏سپاری؟ این‏ها همه سوخته، فقط ابی عبدالله را می‏بیند هیچ کس را نمی‏بیند. گفت: حالا که می‏روی یک درخواست فقط دارم. گفت بگو خانم! گفت درخواستم این است - تو را به خدا قسم! در این درخواست یک دقتی بکنید - چقدر خوب است آدم اینطور باشد. گفت درخواستت را بگو! عبارتی که دقیقا در تاریخ ضبط شد و من از قول جمال السالکین، علامه، مجتهد کبیر شیعه، آشیخ جعفر شوشتری( قدس الله سره) می‏گویم.
می‏دانید که ما بزرگان زیادی داریم و داشتیم. اما می‏گویند هر گلی یک بویی دارد. شیخ جعفر شوشتری، دو قبضه امام حسین علیه السلام بود. مرجع تقلید بود. مقلد داشت و حتی یک وقت نسخه‏ای از رساله‏اش را من پیدا کردم که در بمبئی چاپ شده بود. در ایران که چاپ شده بود هیچ، در بمبئی هم چاپ شده است. یعنی اینکه حتی در هند هم مقلد داشته است. ولی گفته بود تا عمر دارم روضه خواندن برای ابی عبدالله را ترک نخواهم کرد. یک چیزی نشانش داده بودند. حضرت، دست به سرش کشیده بود. نمی‏توانست به کسی بگوید. یک مختصری گفته بود به همان اندازه‏ای که عقل ما می‏رسد. کتابی نوشته به نام الخصائص الحسینیه اصلا مطالب آن کتاب در هیچ جا نیست. امشب دو مطلب از این کتاب نقل می‏کنم. گفت: خانم بگو! جمله آن خانم این بود: - از خصائص نقل می‏کنم - داری می‏روی اسألک از تو می‏خواهم که چه کنی؟ اسألک ان تذکرنی عند جد الحسین علیه السلام یوم القیامة . گفت من را نزد جد این آقا فراموش نکن! مطلب دوم که از خصائص نقل می‏کنم این است که فرمود: ما اگر به کسی سلام بدهیم به خودش سلام می‏دهیم. می‏گوییم: سلام بر تو. سلام بر فلان آقا. فقط ابی عبدالله است که اول به خودش و بعد هم به جزء جزء اعضاء و جوارحش سلام می‏دهند. می‏گویند: سلام بر سر نازنیت! سلام بر بدن نازنینت! سلام بر محاسن مبارکت.
(18)
خدا رحمت کند شاعر را که گفت:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست - این چه شمعی است که جان‏ها همه پروانه اوست
هنگام افطار، اگر تشنه‏اتان شد یک وقت یاد آقا می‏افتید؟ درست است حالا، هوا خیلی گرم نیست ولی بالاخره آدم روزه دار باز هم تشنه‏اش می‏شود. نزدیک افطار که شد و تشته شدید، یاد آقا بیفتید. خدا محتشم را رحمت کند! این محتشم چه کار کرده؟ چه عنایتی بوده؟ من باور می‏کنم که می‏گویند: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را محتشم در خواب دید. آقا فرمود: چرا از طبیعت استفاده نمی‏کنی؟ چرا برای حسینم شعر نمی‏گویی؟ گفت: آقا نمی‏توانم! بلد نیستم! فرمود مطلعش را من به تو می‏گویم. این مطلع دوازده بند محتشم، از رسول خداست. این حرف در دل می‏نشیند. چون هیچ کس دیگر مثل محتشم نگفته است. چقدر زیبا می‏گوید.
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
مگر به مهمان آب نمی‏دهند؟
بودند سیراب دیو و دد و می‏مکید - خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
(19)
ببینید رفتار بزرگان حتی با دشمنان، چگونه بوده است؟ ما با دوستانمان درست رفتار نمی‏کنیم.
سرباز حر می‏گوید (حر هنوز توبه نکرده بود و در طرف یزید و ابن زیاد بود) من عقب مانده بودم، و راه را گم کردم. یک دفعه دیدم ای داد بی داد من اشتباه کردم و نزدیک خیمه ابی عبدالله هستم. ابی عبدالله اینجا نشسته و خیمه آقاست. می‏گوید: امام حسین علیه السلام تا من را دید، فرمود: هم خودت تشنه‏ای، هم اسبت تشنه است. به یک عبارت زیبا؛ (یابن الاخ)؛ پسر برادر! مشک آب آنجاست. بخور! می‏گوید: مشک خیلی بزرگ بود. آمدم که بگیرم، هیبت حضرت در دلم افتاد یا خجالت کشیدم، چه عاملی بود که دستم لرزید مشک کج شد.می‏گوید: دیدم آقا از جا بلند شد آمد مشک را گرفت فرمود: راحت آب بخور!
دختر پیغمبر! شما می‏دانید دهان من بسته است من نمی‏توانم مصیبت شش ماهه برای اینها بخوانم چرا که ما حاضر نیستیم دل فاطمه زهرا علیهاالسلام را بسوزانیم.
(20)
بنا شد که ذکر مصیبت ما، وداع باشد.
السلام علیک یا ابا عبدالله در وداع ابی عبدالله خیلی سوز و گداز است، خیلی اسرار است .
خواهم تا بگریم چون ابر در بهاران - کز سنگ ناله خیزد وقت وداع یاران
خدایا! این مصیبت را خودت شاهدی که فقط محرم می‏خوانم خودت گواهی که هیچ وقت غیر از محرم هرگز نخواندم اما امشب به نظر قاصرم رسید که این را بخوانم، چرا که دستهایم می‏لرزد و مهمانی دارد تمام می‏شود. خود آقا شاهد است به عمرم این وداع را در غیر محرم نخوانده بودم. نمی‏دانم چه عرض کنم؟ وداع خیلی مشکل است. مثل اینکه حاج آقا مرحوم کافی را اینجا مکرر خواب دیده بودند که گفته بود: دلم گرفته برای مهدیه وداع بخوانید. این هم یک سری است. بالاخره هر کسی سنگ اول مهدیه را بنا بگذارد و کلمه مهدیه را به ذهن بیاورد، امام زمان (عج) این آدم را تنها نمی‏گذارد. (رحمة الله علیه). من هم امشب ثواب این ذکر مصیبت را به مرحوم کافی (ره) اهدا می‏کنم. عرض می‏کنم، وداع را خیلی شنیدید و خوانده‏اید. من از آن جرأتها ندارم؛ وداع خواندن من یک جور خاصی است. همین قدر به شما عرض می‏کنم که آقا آمد دم خیمه‏ها خداحافظی کند.
آقا یا ابا عبدالله! ای حبیب خدا! اسمت را می‏آوریم. دیشب جوان هجده ساله ات را شفیع آوردیم. امشب هم خودت را؛ آقا سفره جمع شد. این سحری‏های پر نور از دستمان رفت. تو پیش صاحبخانه خیلی عزیزی. ما را شفاعت کن! با روی خوب بدرقه کن! سر این سفره بسیار بزرگ یک مهمان بود که گمان نمی‏کنم اسم آن مهمان را بیاورم و خدا رد کند. خدایا سر این سفره ات همه رقم، بندگانت بودند همه رنگ. خودت بهتر می‏دانی. این دیگر تعارف نیست به خداوندی خودت سر این سفره یک مهمان داشتی به نام امام زمان علیه السلام. این طور بود یا نبود؟ این که دیگر تعارف نیست. خدایا تو را به این مهمان عزیزت قسم می‏دهم که اگر بد بودیم همه‏امان را به او ببخش! خدایا مگر اسمت غفار نیست؟ کریم نیست؟ ارحم الراحمین نیست؟ اگر این اسمها را نداشتی، چراغ‏ها را خاموش نمی‏کردیم، ناله نمی‏زدیم. ما این اسم‏ها را می‏دانیم. آمدیم در خانه ات یا اکرم الاکرمین! یا الله! یا تواب! یا رحیم! یا حلیم! یا کریم! ما دیگر عقل مان نمی‏رسد. بزرگترین شفعاء را برایت آوردیم. یا الله! خودت گفتی گدایی کن! ما از تو طلب نداریم ما همیشه به تو بدهکاریم. آقا امام حسین علیه السلام آمد که خداحافظی کند. اهل بیت علیهم السلام فهمیدند که دارد خداحافظی می‏کند، نازدانه، سکینه بیرون آمد، خانم سکینه علیهاالسلام یک خانم مخصوصی است ها! خیلی بزرگوار است، خیلی بزرگوار است. خیلی. آمد بیرون گفت: ( یا ابة! أأسلمت للموت؟) (49) پدر جان! آماده مرگ شدی؟ فرمود: دخترم! چگونه آماده مرگ نشود کسی که تمام یاران او را کشتند. خب! می‏دانید که طایفه نسوان وقتی که گرفتار شدند جز گریه، دیگر راهی ندارند. حالا دید که خیلی مسأله جدی است فوری سکینه علیها السلام عرض کرد: پدر جان! حالا که این طوری است ردنا الی حرم جدنا؛ ما را به مدینه برگردان! یک مثل عربی هست که آقا این را فرمود. فرمود: دخترم! هیهات! لو ترک القطالنام بعد دید خانم شروع کرد به گریه کردن، دید چاره‏ای نیست. این گریه، خیلی مهم بود اصلا مقتل را مطالعه می‏کنم چند جایش جگرم را آتش زده یکی‏اش اینجاست. آقا برگشت گفت: دخترم! با این اشکت قلبم را مسوزان. آن وقت می‏دانید معنای آن جمله که آقا فرمود: هیهات! لو ترک القتال لنا. کجا ظاهر شد؟ آن جمله این است. ردنا الی حرم جدنا کجا معلوم شد؟ آقا فرمود: با من به مدینه برگشتن امکان ندارد. آخر بعد از آن واقعه جانگداز می‏رفتند، یک وقت سیاهه مدینه از دور پیدا شد، در و دیوار و نخلستان‏ها پیدا شد، یک دفعه این‏ها به یک صدا گفتند: (مدینة جدنا لا تعترینا) مدینه! ما را دیگر نپذیر. ما حسین و عباس و اکبر نداریم ما را نپذیر ما شش ماهه نداریم.
(21)
السلام علیک یا سیدی یا ابا عبدالله.
امام حسین علیه السلام در ذکر لسانی و عملی و قلبی درسی داد به جهانیان که در دنیا نظیر نداشته است. ذکر را بر سه دسته تقسیم کردیم. با زبان با قلب با عمل. امام حسین علیه السلام. این سه قسمت و سه مرحله را همه در حد اعلی و محیر العقولی، مصور و مجسم ساخت. اما ذکر لسانی. برادرش قمر بنی هاشم علیه السلام را عصر تاسوعا صدا کردت دقیقا مقاتل معتبر به این تعبیر نوشته‏اند که فرمود: (بنفسی انت) جانم به قربانت! برو از اینها امشب را مهلت بگیر. چرا؟ برای اینکه ذکر لسانی و ذکر عملی و قلبی انجام بدهند فرمود: (لعلنا نصلی لربنا) (50) برای اینکه امشب را نماز بخوانم. خدای خودمان را بخوانیم، استغفار کنیم. بعد فرمود ابوالفضل، برای اینکه به گوش من و شما برسد. فرمود: خدا می‏داند که قرآن خواندن را من دوست دارم؛ نه اینکه الان چون می‏بینم آخر عمرم است، نه اینکه یک شب مهلت دارم فقط چون قرآن خواندن را دوست دارم. دستور داد. آن بقیه عشاق هم آن شب را به ذکر و مناجات بپردازند: آنها که گزارش از خیام ابی عبدالله تهیه کردند به این تعبیر نوشتند: (لهم دوی کدوی النحل) (51) آنچنان که زمزمه از کندوهای زنبور عسل بلند می‏شود، همین طور از خیمه‏های ابی عبدالله زمزمه دعا و مناجات بلند می‏شد. وقتی نگاه کردند به درون خیمه‏ها این طور توصیف کردند: گفتند: دیدیم همه اشان مشغولند. (ما بین قائم و قائد و راکع و ساجد) و اما ذکر عملی! مگر نه این است که از آن عالم بزرگ، نقل کردیم که ذکر عملی این است که بدن و جوارح خود را مستغرق در اعمال عبادی بسازد؟ دیگر چه استغراقی از این بالاتر که مولای ما ابی عبدالله علیه السلام قطعه قطعه شد؛ در عین حال می‏بینیم که چون این سه مطلب به هم مربوط است باز هم از ذکر لسانی دست برنداشته است.
یک چیزی از آیات قدرت خدا برای شما بگویم آن وقت آن قدرت را که گفتم، گریه کنید. پروردگار میلیاردها بشر آفریده است. از آیات و قدرت خدا این است که هر کسی یک صدای مخصوص به خود دارد. من یک وقت فکر کردم که اگر بنا می‏شد صداها عین هم باشد اصلا نظم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی عالم به هم می‏خورد. مثلا شما آقازاده‏ای دارید در فلان کشور، در یک نقطه دور دنیا، درس می‏خواند. ایشان به شما زنگ می‏زند و می‏گوید بابا! من حالم خوب است. من سالم هستم. صدها فرسخ بین شما و این آقازاده راه است. شما فقط از صدا می‏فهمید که این آقازاده شماست. این دوست شماست. یا تلفن می‏کنند که این قدر پول حواله کنید. این قدر حواله شد. اگر صداها مثل هم بود اصلا امنیت دنیا به هم می‏ریخت این اصوات عجیب است و در امور دنیا هم دخیلند. هر کس صدای مخصوص به خود دارد، اگر پدر ماست. اگر برادر ما و یا پدر ما پشت پرده و دیوار حرف بزند اصلا لازم نیست ما صورت او را ببینیم می‏فهمیم که این پدر ماست یا برادر ماست. ای مردم! الان وقت گریه است. بچه‏های ابی عبدالله یک وقت دیدند که صدای آقای خودشان می‏آید. خدایا! مگر پدر ما را در کربلا نکشتند؟ یا ابا عبدالله! یک وقت متوجه بشوند ببینند سر نازنینت دست از ذکر لسانی برنداشته است. ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم، کانوا من ایاتنا عجبا (52)
چه خوش است صورت قرآن ز تو دلربا شنیدن - به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
راوی می‏گوید: یک وقت دیدم این سرها را عبور می‏دهد. می‏گوید: بی اختیار شدم آنچنان یک سیلی به صورت خودم زدم که نزدیک بود چشمم بیرون بیاید .نگاه کردم به سر نازنین، دیدم آیه سوره مبارکه کهف را بر لب دارد گفتم، عزیز فاطمه! به خدا قسم کار تو از اصحاب کهف هم عجیب‏تر است چه کسی در دنیا دیده بود سری قرآن بخواند؟.
(22)
این نازدانه‏های ابی عبدالله علیه السلام که اسیر شده بودند اینها هر کدام یک وای می‏گفتند، یک ناله می‏زدند، قلب خانم فاطمه زهرا علیها السلام می‏لرزید. اینها بچه‏هایش بودند. بر اینها اشراف داشت. دختر موسی بن جعفر علیه السلام! مرا ببخشید. اینها حال دارند. سید بن طاوس که جمال السالکین قریب به این مضامین می‏نویسد، من یک قدر نقل به معنا می‏کنم، مشروح می‏گویم. می‏فرماید: اگر شب یازدهم محرم می‏خواهی بخوابی خودت می‏دانی جایت را نرم می‏کنی یا نه؟ اینها مسائل دیگر است. فقط بدان که آن شب بچه‏های امام حسین علیه السلام روی خاک خوابیدند. اینها کم مسائلی نیست. یکی از اولیای خدا می‏گفت که: اسیری بچه‏های امام حسین علیه السلام را یک روضه خوان خیلی تند خواند، گفت در عالمی دیدند که رنگ مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام عوض شد. خانم خیلی شکایت دارد .شاعر یک بخش را گفته، می‏گوید: (رب انتقم ممن... عترتی) خدایا! از آن‏ها که فرزندان مرا کشتند انتقام بگیر. چرا فرزندان خانم را کشتند؟ حالا این مصراع یک بحث کلی است. فرزندانش را زیاد کشتند. ولی این مصرع بعدی یک بحث خاصی است. می‏فرماید: (و سبوا علی جیاف بناتیه)؛ انتقام بگیر از اینها که نازدانه‏های حسینم را سوار شترها کردند. این‏ها را اذیت و آزار کردند.
(23)
من این ذکر مصیبت را خیلی کم بکار می‏برم ولی چاره‏ای ندارم. یک نفر می‏گوید: دیدم کنار کعبه یکی ایستاده و دعا می‏کند که خدایا! مرا ببخش. ولو می‏دانم که مرا نخواهی بخشید. می‏گوید: تعجب کردم دستش را گرفتم به یک کناری کشیدم. گفتم مگر نمی‏دانی ناامیدی گناه است این چه حرفی است؟ گفت: آقا! حساب من با بقیه جداست رهایم کن تو راست می‏گویی؟ ولی حساب من جداست. گفتم مگر تو کی هستی؟ گفت ما جزء آن کسانی بودیم که - یا صاحب الزمان ما را ببخش - مأمور بودیم سر نازنین آقا را به مجلس یزید ببرم. ای خدا! گاهی می‏شود واقعه کربلا یادم می‏آید این قدر به من فشار می‏آید که حتی کار به اینجا رسیده می‏گویم: کاش اینها خواب باشد، بیدار شوم ببینم خواب بوده. آخر پسر پیغمبر را می‏کشند؟ عجیب است. یک سنی متعصب شرح حال امام حسین علیه السلام را نوشته بعد می‏گوید فعلوا بالحسین ما تقشعر منه الجلود می‏گوید: ظلمی به امام حسین علیه السلام کردند که پوست بدن از گفتنش جمع می‏شود. شب زیارتی ابی عبدالله است فرمودند که اگر دستتان به قبر ما نرسد ما از دور هم قبول داریم خدا سلام شما را به ما می‏رساند. به نیت اموات و ذوی الحقوقمان (السلام علیک یا ابا عبدالله). مخصوصا ثابت شده که هر کس که به میوه دل خانم حضرت صدیقه کبری علیها السلام سلام بدهد برات آزادی‏اش را خود خانم امضا می‏کند. السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیرالمؤمنین و بن سید الوصیین السلام علیک ایها الامام الغریب السلام علیک ایها الامام العطشان
می‏گوید: من از آن دسته بودم که مأمور بودیم سر نازنین آقا را برای یزید ببریم. در راه موجودی بالای سرم، می‏خواست مرا بکشد. یک چند تا دیگر هم مثل همین بودند. گفتند: رهایش کنید. عوضش خدا او را نمی‏بخشد. می‏گوید وحشتم گرفت، رفقا متوجه شدند. رسیدیم به قصر یزید، دیدیم که ملعون به خواب منحوس خودش فرو رفته و چراغها خاموش است. خلاصه رفتیم ما هم بخوابیم سر نازنین را در یک اتاق کوچکی گذاشتیم. آخر دلم نمی‏آید، من جرأت ندارم، خدا لعنت کند، این قدر خبیث بودند که سر را در یک جای کوتاه گذاشته بودند. می‏گوید وحشتم گرفت. نفهمیدم چه بکنم؟ خوابم نبرد. مهر و امضا هم شد که خدا این یکی را نخواهد بخشید. یک نفر هندی است می‏گوید حسین، در آتش می‏رود از آن طرف می‏آید، یک نخ لباسش هم زرد نمی‏شود .می‏خواهی باور کن می‏خواهی نکن. دستگاه، دستگاه دیگری است. ما نمی‏توانیم حرف بزنیم، جرأت نداریم. گفت وحشتم گرفت خوابم نبرد یک وقت دیدم یک صدایی می‏آید. گوش دادم، دیدم می‏گوید: یا رسول الله! بیا سر نازنینت اینجاست. سر عزیزت اینجاست. دیدم صدایی می‏آید که می‏فرماید: با چه گناهی بچه من را به این روز انداختید؟ مگر بچه من چه کار کرده بود.
(24)
السلام علیک یا سیدی. یا ابا عبدالله لعن الله قاتلیک و ظالمیک
عوالمی هست در این جهان هستی که از عقول ما خارج است. این عوالم، زیاد هست. برزخ هم یکی از آنهاست. عوالم دیگری هم داریم. عجیب و غریب. توجه فرمودید. روایت داریم که سر نازنین ابی عبدالله را بنا شد که از کربلا به طرف کوفه و شام حمل بکنند و ببرند. امام زمان! خودتان می‏دانید که من مصیبت مکشوف نمی‏خوانم، ولی می‏خواهم هم توسلی کرده باشیم و هم یک مثالی برای عوالم دیگر، گفته باشم.
و الله من از گفتنش هم ناراحت می‏شوم. من می‏گویم شما گریه کنید. گفت:
من از تحلیل این غم ناتوانم - که تفسیرش زده آتش به جانم
تو را طاقت نباشد از شنیدن - شنیدن کی بود مانند دیدن
اصلا آدم فکرش را می‏کند ناراحت می‏شود که بشر به کجا می‏رسد که برای پول، به خاطر درهم و دینار، رفتند و امام حسین علیه السلام را کشتند. ایها الناس! برای دریافت پول و جایزه، سر نازنینش را حمل کردند. از حضرت زهرا خجالت می‏کشیم صریح نمی‏توانیم حرف بزنیم. می‏گوید: وقتی که سر مقدس را می‏بردیم، در یکی از منازل زمین گذاشتیم و در صندوقی قرار دادیم. من این چیزها را خیلی کم می‏گویم. خدا - ان شاء الله - دستمان را بگیرد. آی جوانها! ضمن این که گریه می‏کنید، اشک می‏ریزید، این را هم بدانید: همان گونه که میدان پرواز بشر، بسیار وسیع است. میدان قساوتش هم بسیار وسیع است.
یعنی در قرآن می‏فرماید: و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم انفسهم (53) آخر شما ببینید: سر نازنین عزیز پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در یک گوشه بگذارند، بشینند برای گفتن و خندیدن. می‏گوید: یک وقت دیدیم که یک دستی ظاهر شد. آمد و با خون، به دیوار نوشت. این‏ها را که من عوض می‏کنم. اهل تسنن هم نقل کرده‏اند دیدیم روی دیوار با خون نوشت:
أترجوا امة قتلت حسینا - شفاعة جده یوم الحساب؟
می‏گوید: قساوت، به حدی رسید که نفهمیدند، این از عوالم خارق العاده است. به هم دیگر گفتند: دست را بگیرید! اما دست ناپدید شد. آمدند نشستند سر لهو و لعب، دوباره پیدا شد. سطر دوم را با خون نوشت.
فلا و الله لیس لهم شفیع - و هم یوم القیامة فی العذاب (54)
باز هم آمدند آن دست را بگیرند، ناپدید شد. باز به لهو و لعب خودشان که برگشتند، دست اینها را غافلگیر کرد و باز برگشت. سومین سطر را به خون نوشت. جانم به قربانت اباعبدالله! نوشت:
و قد قتلوا الحسین بحکم جور - و خالف حکمهم حکم الکتاب
(25)
گفتم که آدمهای مهذب و پاکیزه، چیزهایی گاهی می‏شنوند می‏بینند که یک وقت هم ممکن است، برای اتمام حجت به گوش یک غیر پاکیزه‏ای هم چیزی برسد. خبر دار شدن از عالم برزخ، خبردار شدن از عوالم اینها کار آلوده‏ها نیست ولی یک وقت ممکن است برای اتمام حجت، برای آلوده‏ای هم چیزی پیش بیاید. احتمال دارد آن آلوده هم برود آلوده‏های دیگر را خبر کند و اتمام حجت باشد. پناه می‏برم به خدا! این قسمت از ذکر مصیبت را که می‏کنم در عمرم بسیار کم گفتم و آن این است که مورخین، محدثین ما می‏نویسند که یک کسی در کنار کعبه، ایستاده بود. دید یک نفر دارد دعا می‏کند. یک جوری دعا می‏کرد که نظر آدم را یک مرتبه جلب می‏کرد تا رفت نزدیک، و از او استبصار کرد، دعایش این بود: (خدایا پناه می‏برم به تو! دعایش آدم را می‏لرزاند.) خدایا مرا ببخش! هر چند که می‏دانم مرا نخواهی بخشید. دستش را گرفتم، کنار کشیدم و گفتم مگر نمی‏دانی ناامیدی گناه است؟ تو از کجا می‏دانی که خدا تو را نمی‏بخشد؟ گفت آقا! راست می‏گویی؛ اما حساب من از همه جداست. گفتم چطور؟ گفت: من جزء قاتلان ابی عبدالله هستم.
صلی الله علیک ایها الامام المعصوم
گفتم: تو از کجا فهمیدی که خدا تو را نمی‏بخشد؟! از اینجا فهمیدم که ما چند نفر بودیم، مأمور شدیم تا سرهای نازنین را حمل کنیم و ما جزء آن دسته‏ای بودیم که سر نازنین اباعبدالله را حمل کنیم. آقایان! اگر مجبور نباشم اینها را به زبان نمی‏آورم. آب می‏شوم وقتی می‏گویم .آب می‏شوم! چه رفتاری با امام معصوم کردند؟ عمری اگر بگوییم حقش ادا نمی‏شود. می‏گوید: همین طوری که سرها را می‏بردیم یک دفعه دیدم که یک موجودی است، از آن بالا انگار می‏خواهد به ما آتش بزند، ولی رفقایم ندیدند. من جزعی کردم، فزعی کردم، دیدم آنها حالا هر چه بودند به هم دیگر گفتند که این را رها کن! عوضش سزای این خیلی ترسناک است؛ سزایش، این است که خدا او را هیچ وقت نمی‏بخشد. می‏گوید من این را به گوشم شنیدم و روی همین حساب دارم می‏گویم که خدایا مرا ببخش و اگر چه می‏دانم که مرا نخواهی بخشید. بعد می‏گوید: وحشت این مسأله که در فکرم بوجود آورد باعث شد که من شب نتوانستم بخوابم. همین طور ماندم. گفتم پاکان از این جور چیزها می‏فهمند یک ناپاکی آلوده‏ای هم برای اتمام حجت ممکن است بفهمد. آنها از دور حتی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در حال غضب دیدند. این برای اتمام حجت بوده است. مقام برای افراد حساب نمی‏شود. بالاخره این مسأله وحشتی و دهشتی در من وجود آورد. می‏گوید: دیگر نتوانستم بخوابم. رفقایم خوابیدند. خدایا مرا ببخش. سخن را به اینجا رساندم. خدایا تو می‏دانی که یک آهنی همانطور که در دهان حیوانات می‏گذارند که تند نرود برای من هم یک دهانه‏ای زدند من نمی‏توانم بگویم. شنیدم یک صدائی می‏آید. آن صدا اسم پیامبران گذشته را بر زبان می‏آورد. گفتم خاک بر فرق ما. چکار کردیم؟ آن صدا می‏گوید: آدم بیا! ابراهیم بیا! یک وقت دیدیم که اسم جد این آقا را آوردند، صدائی آمد که رسول الله به پیامبران می‏گوید: ای برادران پیامبر! ببینید که چه بر سر حسینم آوردند! ببینید که چه کردند با میوه دلم!
(26)
شما ببینید که مولای ما سید الشهداء علیه السلام که امام معصوم است، حجت است عمری اینها در محضر خدا هستند. اصلا عقل ما به مقام اینها نمی‏رسد. در چه مقامی بودند؟! ولی برای اینکه اینها به من و شما درسی داده باشند؛ آن شبی که قمر بنی هاشم علیه السلام را برای مهلت گرفتن فرستاد فرمود: عباس! برو امشب را از اینها مهلت بگیر! برای اینکه ما قرآن بخوانیم. خدا می‏داند که من، قرآن خواندن را چقدر دوست دارم. این حرف را زد که امروز به دست ما برسد. ان شاء الله از خدا بخواهیم که توفیق بدهد یک قدری قرآن بخوانیم. کم هم اگر بخوانید عیب ندارد. (فاقرؤوا ما تیسر من القرآن ) (55) هر چه که برایتان امکان دارد، قرآن بخوانید. با این عبارات که در تاریخ هم مانده و امروز به دست ما رسیده است. می‏گوید: خدا می‏داند که من چقدر نماز خواندن را دوست دارم. مولا ابی عبدالله! قربان تو. ما شیعیانت خوب پی بردیم که شما ذکر خدا را، قرآن خواندن را بسیار دوست داشتید مهلت گرفتید. دستور دادید به آن عشاق که همه اشان تا صبح عبادت بکنند. نصف شب رفتند و از آن خیمه‏ها گزارشی آوردند. تماشا کردند و گفتند که رفتیم و دیدیم: ما بین قائم و قائد و راکع و ساجد(56)
بعضی‏هایشان در حال قیامند؛ بعضی‏ها در حال قعودند. (لهم دوی کدوی النحل). این زمزمه مناجات که از خیمه‏های ابی عبدالله بلند می‏شد، به زمزمه زنبورهای عسل تشبیه می‏کنند. اما شیخ جعفر شوشتری (ره)، این مجتهد بزرگ شیعه و این نظر کرده ابی عبدالله مطلبی می‏نویسد. خیلی برجسته می‏گوید. همه اینها قرآن خواندند، نماز خواندند، قرآن تلاوت کردند،به ذکر خدا مشغول بودند ولی آقای اینها و سید اینها سید الشهداء علیه السلام امتیازاتی داشت؛ از جمله این امتیاز - شیعیان، آقایان، عزیزان، در این خانه امام زمان برای من سنگین است این حرف را می‏زنم ولی چه کنم حرف به اینجا رسید. این است: روز عاشورا که سرها از بدنها جدا شد بر حسب ظاهر این مناجات‏ها هم تعطیل شد. بر حسب ظاهر؛ به صریح قرآن شهید که نمی‏میرد. دیشب هم اشاره کردیم که شهید زنده است. حالا به حسب ظاهر این تلاوت‏ها تعطیل شد. می‏گوید: جان عالم به قربان آن آقایی که تلاوت او تعطیل نشد حتی در بالای نیزه. مورخین سنی هم حتی نقل کرده‏اند؛ یک وقت دیدند می‏فرماید: ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم، کانوا من ایاتنا عجبا
چه خوش است صورت قرآن ز تو دلربا شنیدن - به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
(27)
در مکتب کربلا همه چیز به نمایش گذاشته شده بود. صفات عالیه به نمایش گذاشته شد. آقا قمر بنی هاشم علیه السلام باب الحوائج است. خدایا! به عظمتش قسمت می‏دهیم که امشب همه ما را با دست پر از اینجا بیرون ببر. صحبت در مورد آقا زیاد است. ما عقلمان نمی‏رسد. همین جمله بس که امام زمانش به او گفت: (بنفسی انت) (57)؛ عباس! جانم به قربانت. امام حسین علیه السلام به او گفت. همین بس است. قمر بنی هاشم علیه السلام یک نسل درخشانی داشته است. و روز شهادت دو آقازاده داشت. یکی اسمش عبدالله بود، یکی عبیدالله. آن طور که من در کتب دیدم، به کرم پروردگار نسل حضرت، از عبیدالله بوده است. می‏توان گفت که در طول تاریخ، قمر بنی هاشم علیه السلام یک فرزند بی مزایا نداشته است. تمام فرزندانش یا خطیب بودند یا امیر بودند یا شاعر بودند. یکی از شعرای بزرگ عصر عباسی شاعری است به نام فضل بن حسن. می‏دانید او کیست؟ فضل بن حسن کسی است که در دنیای ادب روی او حساب می‏کنند. آن طور که یادم هست شاید اینطور باشد که نسبش اینطور به قمر بنی هاشم می‏رسد: فضل بن حسن بن محمد بن حسن عبیدالله بن عباس بن علی علیه السلام. نسب این شاعر به خود آقا می‏رسد.در تاریخ می‏نویسد: اول کسی که مصیبت قمر بنی هاشم علیه‏السلام را به شعر گفت، همین فضل بن حسن بود. می‏دانید چه می‏گفت؟ گفت:
احق الناس ان یبکی علیه - فتی ابکی الحسین بکربلا
گفت: سزاوارترین جوان و جوانمردی که اشک‏ها برای او ریخته شد، جوانی بود که حسین علیه السلام را در کربلا به گریه آورد. این جوان چه کسی بود؟ (أخوه) برادرش بوده.
اخوه و ابن والده علی - ابوالفضل المضرج بالدماء
برادرش ابوالفضل بوده که به خون آغشته بود. من ایراد گرفتم بر مورخین گفتم که شما راست می‏گوئید. فضل بن حسن این شاعر بزرگ، این سید جلیل، اول شخصی بوده که مصیبت جدش را به شعر درآورده ولی قید بزنید. بگویید: اول شخص از طبقه مردان والا می‏دانید اول شاعرش که بوده. اول شاعر قمر بنی هاشم، مادر داغدارش ام البنین علیها السلام بوده است. این خانم، خیلی بزرگ است. مصیبت آقا هم خیلی بزرگ است. مروان دشمن شماره یک اهل بیت علیهم السلام بود. وقتی به حاشیه قبرستان بقیع رسید گفت: این خانم چه کسی است که گریه می‏کند؟ گفتند: مادر عباس علیه السلام است. از اسب پیاده شد، ایستاد و گریه کرد! یکی از اولیاء به من گفت که یک نفر رفت منبر مصیبت قمر بنی هاشم را خیلی مکشوف کرد. گفت: یکی دیگر امیرالمؤمنین را دیده بود که رنگ آقا تغییر کرده بود. یک قدری باید پرده داشته باشد. ما نمی‏فهمیم، از اسرار ولایت است. خلاصه خانم در قبرستان رفت. اشعاری دارد که من هیچ وقت جرأت نمی‏کنم بگویم. حالا محرم است دو تا را می‏گویم. یکی این است که زمزمه می‏کرد که دیگر به من ام البنین نگوئید. من بنینی (58) ندارم. یکی هم این بود که خیلی جگرم را می‏سوزاند: یا لیت شعری و کما اخبروه بأن عباس قطیع الیمین ؛ کاش می‏دانستم که آیا راست می‏گویند دست عباسم را بریدند. حالا آن شعر شاعر که نوه آقا بود. آن هم شعر مادرش؛ یک شعری گمنام که شاعرش و مدرکش را پیدا نکردم برایتان بخوانم. خدا جزای خیرش بدهد توشه کربلا باشد. شعر مرا دگرگون کرده می‏گوید: ای زائر قمر بنی هاشم! تو آنجا که رفتی سر از پا نمی‏شناسی اما بیرون حرم با خودت قرار بگذار که بعضی کلمات را نزد ضریح نگویی. و لا تذکرن عنده سکینة فأنه اوعدها بالماء (59)
(28)
ما امروز در مجلس ظهر یک جهتی بود که متوسل به حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام شدیم. اینجا هم همین توسل را پیدا می‏کنیم. باب الحوائج است. در مورد این آقا عقلمان نمی‏رسد چه چیزی بگوییم. از عقول ما خارج است. برای اینکه معصومی پیدا می‏شود در مورد او می‏گوید: (رحم الله عمنا عباس کان نافذ البصیرة)؛ خدا عمویمان عباس را رحمت کند که بصیرتش نافذ بود. یعنی چشم قمر بنی هاشم علیه السلام پرده را می‏شکافت. معصوم دیگری که امام زمانش علیه السلام باشد یعنی مولایمان ابی عبدالله علیه السلام می‏دانید، تاریخ صحیح می‏نویسد که وقتی با او حرف می‏زد می‏گفت: (بنفسی انت) (60)؛ عباس! جانم به قربانت. وقتی یک آقایی اینطور باشد تو را به خدا عقل ما می‏رسد درباره او چیزی بگوییم؟! ای قمر بنی هاشم! ای آقا! ای آقا! من زبان ناقابلم بسته است ولی الحمدالله یقین حاصل شده که حتی تو دست رد به سینه کافر هم نزدی.
دوستان را کجا کنی محروم - تو که با دشمنان نظر داری
با تمام جانم دارم می‏گویم. آقا قربانت بروم. بر من ثابت شد که جواب یهودی و نصاری را داده‏ای. ای پسر امیرالمؤمنین! آقا شفاعت تو خیلی قوی است. شفیع ما باش. از خدا بخواه مشکلات ما را حل کند. تو که اینقدر مقام داری. می‏فرمایند: (تمام شهداء آرزوی مقام قمر بنی هاشم را دارند) (61)
کاروان کربلا وقتی بر می‏گشت یک سخنگو داشت. سخنگو آمده بود. هر کس سراغ هر کس را می‏خواست بگیرد می‏رفت از او می‏گرفت. می‏گفت: پدر مرا ندیدی؟ عموی مرا ندیدی؟ برادر مرا ندیدی؟ آی مردم! آی جوانها! یک وقت دیدند این سخنگو دست و پایش را گم کرد.یک وقت دید که علیا مخدره ام البنین علیها السلام آمده است. گفت: جواب همه را دادم؛ به این خانم چه بگویم؟ چهار تا پسر فرستاده است. می‏دانید که آدم‏های عاقل، خبرهای وحشت بار را تدریجا می‏گویند و حتی خبرهای مسرت بار هم باید تدریجا داده شود. خدا را قسم می‏دهم به این آقا، آن دسته از آزادگانمان را که به آغوش خانواده اشان بازنگشته‏اند، همه شان را به سلامت بازگردان! وقتی این آزاده‏ها می‏آمدند من پیش بینی می‏کردم چند تا مسئله اتفاق بیفتد. بعضی‏ها در خانه می‏رفتند و به مادر می‏گفتند: پسرت آمده. پسرش نه سال در زندان بعثی بوده، موردی پیش آمده که مادر افتاده، غش کرده، سکته کرده. از این خبرها بود. من می‏گفتم اگر آزاده دیدید اول یک تلفن بزنید، بگویید مثلا آزاده‏ها دارند می‏آیند شما خبر دارید؟ بعد یواش یواش بگویید من رفیقش را دیدم، آنها می‏گفتند که شاید او هم بیاید. اینطوری بگویید. بعد هم یک زنگ بزنید بگویید: احیانا، شاید، آمده باشد بروید ببینید. خبرهای مسرت بار، وحشت بار، هر دو تدریجا باید گفته شود. روایت نشان می‏دهد که سخنگوی کاروان کربلا این چیزها را ملاحظه می‏کرده است. چهار تا پسر است چه بگوید؟! وقتی توصیف کرد که در کربلا چه خبر بوده است. خانم پرسید: (مقام مادر قمر بنی هاشم علیه‏السلام خیلی بالاست. اسراری در آنجا هست. فرمود: در کربلا چه خبر؟ قریب به این مضامین. گفته باشد خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. سؤال را تکرار کرد همان جواب را شنید. مادر قمر بنی هاشم علیه‏السلام است. زن معمولی نبود. یک دفعه دیدند که خانم غضبناک شد. یک طوری گفت که آن سخنگوی کاروان لرزید فرمود: (قد قطعت میاة قلبی)؛ رگهای قلبم را بریدی. چرا جوابم را نمی‏دهی؟ گفت: خانم! مگر من چه کار کردم؟ دوبار سؤال فرمودی من هم دوبار جواب دادم. فرمود: نه! اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله. گفت از چیز دیگری می‏خواهم بپرسم. حسین کجاست؟ تمام اولاد من که این زیر این آسمان است فدای حسین شوند! حسین کجاست؟ ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس از دست داده است سه تا آقازاده دیگر را هم همینطور. قبرش هم در قبرستان بقیع است. ان شاء الله خدا قسمت کند همه مان با هم برویم. بقیع که آدم می‏رود، مالک گریه خودش نمی‏شود. البته علت اصلی این را تا حالا نگفته بودم حالا می‏گویم. علت اصلی آن چهار تا امامند. اما بعید نیست آن اشکهایی که این خانم آنجا ریخته دخیل باشد. آخر ام البنین آنجا خیلی گریه کرده است . دشمن گوش داد از اسبش پیاده شد و اشک ریخت. گفت: خانم کیه؟ گفتند مادر عباس بن علی! گفت حق دارد. بیست سال است کم یا زیاد مختصر منبر می‏روم به خودش قسم تاسوعا من یک دفعه حدیث نفس کردم که بگذار همه شعرهای خانم را بخوانم دیدم نشد. نشد فقط یک بیت را انتخاب کردم که این هم تند است. حالا نسبت به بقیه بهتر است. می‏دانید چرا دشمن گریه کرد؟ چون شنید که مادر می‏گوید: یا لیت شعری و کما اخبروه و بأن عباس قطیع الیمین؛ کاش می‏دانستم که آیا راست می‏گویند دست عباسم را بریدند؟ واقعا دست عباس را بریدند؟ این یک شعر برای مادر است. یک شعر هم است که صاحبش را هنوز پیدا نکرده‏ام چون می‏دانید روایت و شعر را با مأخذ می‏گویم. صاحب این بیت شعر هر کس است خدا به او جزای خیر بدهد. این را به عنوان توشه کربلا می‏گویم. نمی‏خواهم خوشتان بیاید. اما به فضل الهی همه مان ان شاء الله کربلا می‏رویم. وقتی می‏رویم این یک بیت شعر باید توشه سفرمان باشد. می‏دانید شاعر چه می‏گوید؟ اول آماده ات می‏کند و بعد می‏گوید: چند سال است که کنار قبر عباس علیه السلام حاضر نشدی. هر چند بعضی هایتان اصلا ندیدند. تا آنجا بروید سر از پا نمی‏شناسید. عاشق خیلی حرفها می‏زند. می‏گوید: ولی خواهش می‏کنم با خودت قرار بگذار، یک کلماتی هست که استثنائا آنها نباید در کنار ضریح حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به زبان بیاید. آن حرم، یک آدابی دارد. آماده ات می‏کند، یک بیت است؛ اما با جان آدم بازی می‏کند می‏گوید زائر به یادت بسپار که:
و لا تذکرن عنده سکینة
آنجا رفتی، اسم سکینه را به زبانت نیاوری‏ها.
فانه اوعدها بالماء (62)
(29)
ببینید آقا امام زمان علیه السلام یک تبسم به روی آدم بکند آدم چه می‏شود؟ مجسم کنید که شما امام زمان علیه السلام را نگاه کنید و حضرت بخندد فقط، هیچی دیگر. تمام نسلت خوشبخت می‏شود. آن وقت می‏دانید امام زمان قمر بنی هاشم به او چه گفت؟ گفت: (بنفسی انت) (63)؛ جان من به قربانت. در مقاتل معتبر داریم. حالا فضایل آقا چقدر است؟ این یک فضیلت را ما نمی‏توانیم هضم کنیم که این همه شهید در اسلام بودند. روایات معتبر می‏گوید: (یغبطه جمیع الشهدا) (64)اگر این جمیع را نداشت می‏گفتیم شاید بعضی از شهداء را می‏گوید اما می‏گوید: مقام حضرت عباس علیه السلام مقامی است که همه شهداء غبطه آن را می‏خورند. پدر، امیرالمؤمنین علیه السلام است. در بهشت، همه آرزوی مقامش را می‏برند امام صادق علیه السلام فرمود: عموی ما عباس بصیرتش پرده‏ها را می‏شکافت. این هم خیلی حرف است. دو جمله از مادر بزرگوارش بگویم که خیلی دلم را سوزانده است. جلد سوم تنبیه المقال مرحوم ممقانی دیدم که در فصل نساء یک فصل کوتاهی دارد به این مضامین، می‏نویسد که کاروان کربلا به مدینه بازگشت. یک سخنگو معین کردند که جواب مردم را بدهد. این را من عرض می‏کنم که سخنگو آدم عاقلی بود چون خبرهای وحشتناک را باید تدریجا گفت. خبرهای خوشحال کننده را هم باید تدریجا گفت. شنیدم آن آزادگان ما که از عراق می‏آمدند چند مورد رفتند به مادر، خواهر بی مقدمه گفتند، گفتند مادر یک دفعه روی زمین افتاده است. خواهر افتاده روی زمین. تدریجا باید گفته شود. خبر مهم چه منفی، چه مثبت باید تدریجا گفته شود. این سخنگو ظاهرا نشسته بود و مردم به او مراجعه می‏کردند. این کاروان برگشته است یکی می‏گوید آقا! برادر من کربلا بوده اسمش هم فلان بوده سرنوشتش چه بود. آن یکی می‏آمد می‏گفت پدر من در کربلا بود. آقا! این سخنگو یک دفعه دست و پای خود را گم می‏کند. یک نفر مراجعه کننده به سوی تو دارد می‏آید، خیلی عظیم القدر است. کیه؟ مادر عباس بن علی علیه السلام دارد می‏آید. سخنگو چه بگوید. خانم چهار تا فرزند به کربلا فرستاده است. عبارات کتاب، قریب به این مضامین است؛ می‏گوید: خانم آمد مثل کوهی از وقار ایستاد. فرمود: در کربلا چه خبر؟ این سخنگو گفت: که خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. چی بگوید دیگر؟ دوباره برگشت گفت: چه خبر؟ جواب مشابه آن را شنید. دقت کنید.
خدایا! این خانم خیلی بزرگ است. قسمت می‏دهم به این خانم، امشب هیچ کس از اینجا دست خالی برنگردد. مریض‏ها را شفا مرحمت کن. خدایا تو را به این خانم قسم می‏دهم و اگر تو به خاطر این خانم هر چه ما خواستیم مرحمت فرمودی کار زیادی نشده چون این خانم خیلی در درگاه تو عزیز است. عظمت دارد. عظمت را ببین! دوباره این عبارت را شنید، اصلا مثل اینکه نشنیده است، با غضب به آن سخنگو فرمود: (قد قطعت میاة قلبی). رگ قلبم را پاره کردی. گفت: خانم چه کار کردم چه سوء ادبی از من سر زد.فرمود: تو خبر اصلی را به من نمی‏دهی. اولادی و من تحت الخضراء فداء لابی عبدالله . تمام اینها که زیر آسمانند. فدای ابی عبدالله بشوند. (اخبرنی عن الحسین علیه السلام) این ادب ولایت بود که خانم نشان داد. اما بعد از آن در بقیع رفت. مورخین و ادباء می‏نویسند که اولین شاعر از نواده‏های خود قمر بنی هاشم علیه السلام، فضل بن حسن بوده است. یک وقت دیگر دلم می‏خواهد ان شاء الله در همین مهدیه در مورد فرزندان قمر بنی هاشم علیه السلام برای شما حرف بزنم. چه نسل درخشانی داشته است. می‏گویند یک اولاد معمولی نداشته. تمام امیر بودند، شاعر بودند، فقیه بودند و بزرگوار. فضل بن حسن بن محمد بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن علی بن ابیطالب علیه السلام که شاید نسب شریفش، به همین مضامین باشد. می‏گویند: اول شاعر آقا او بوده که مصیبت جدش را به شعر گفته بود: سزوارترین جوانی که اشکها باید برای او ریخته شود آن جوانی بود که حسین را به گریه آورد.
احق الناس ان یبکی علیه - فتی ابکی الحسین بکربلا (65)
گفت سزاوارترین جوان و جوانمردی که اشک‏ها برای او ریخته شد، جوانی بود که حسین علیه السلام را در کربلا به گریه آورد. این جوان چه کسی بود؟ (أخوه) برادرش بوده.
اخوه و ابن والده علی - ابوالفضل المضرج بالدماء
برادرش ابوالفضل بوده که به خون آغشته بود. بله. اما به این مورخین گفته‏ام خدا به شما جزای خیر دهد اما برای شما حاشیه زدم. گفتم: کاش می‏نوشتند اول شاعر قمر بنی هاشم علیه السلام از طبقه مردان. چرا؟ چون اول شاعرش مادر بزرگوارش است. در بقیع رفته نشسته. و الله هیچ وقت جرأت نکردم که اشعار ام البنین را بگویم. مرحوم والد (ره) که از اولیاء بود گفت: یک وقتی، روضه خوانی مصیبت مکشوفی در مورد قمر بنی هاشم علیه السلام خواند. یک کسی در یک عالمی امیرالمؤمنین علیه السلام را دیده بود. دیده بود آقا ناراحت است. چون من همیشه مصائب قمر بنی هاشم علیه السلام را با پرده می‏گویم. نمی‏توانم بازگو کنم. هیچ وقت نمی‏توانم. 25 سال منبر رفتم نتوانستم آنچه که می‏دانم را بگویم. فقط این شعر از ام البنین علیها السلام را می‏خوانم. دیدند گریه می‏کند و می‏گوید: یا لیت شعری و کما اخبروه بأن عباس قطیع الیمین ؛ کاش می‏دانستم که آیا راست می‏گویند دست عباسم را بریدند یک شعر هم از یک شاعر گمنام دارد نمی‏دانم شاعرش کیست؟ هر کس است خدا جزای خیرش بدهد این هم ان شاء الله توشه کربلای شما باشد. ان شاء الله از دم این مهدیه اتوبوسها ردیف بشوند، برویم کربلا این هم توشه کربلایتان. این شاعر خیلی ساده گفته من نمی‏دانم کیست؟ چون می‏دانید که عادت من این است که همیشه مدرک را ذکر می‏کنم. اما این هر کس هست خدا جزای خیرش بدهد مضمونش را براتون بگویم می‏گوید: شما از حرم عباس دور نگاه داشته شدید. اگر آنجا بروید سر از پا نمی‏شناسید. یک وقت بروید ممکن است هر چیز را به زبان بیاورید. اما می‏گوید بیرون حرم قرار بگذارید. بعضی کلمات هست که جلوی ضریح حضرت عباس علیه السلام گفته نمی‏شود زیرا آقا ناراحت می‏شود. اینها را بدانید چیست. و لا تذکرن عنده سکینة
اگر رفتید به آنجا نگوئید سکینه
فانه اوعدها بالماء (66)
(30)
از این ایامی که اینجا بودم حدیث نفس کردم که اصلا در خانه آن جوان شبیه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نرفتیم. جوان نازنین ابی عبدالله علیه السلام. گفتم یک توسلی پیدا کنیم. حضرت علی اکبر علیه السلام خیلی آقاست. خیلی بزرگوار است و شفاعت خیلی سریعی دارد. اگر خدا اذن بدهد به کسی شفاعت کند عجیب شفاعت می‏کند. خیلی آقا بزرگوار است. ان شاء الله حضرت علی اکبر علیه السلام در این اواخر ضیافت الله امیدوارم که شفاعت همه‏امان را بکند.
اینجا در مجلس ما پدران بزرگوار شهید زیادند. خدا ان شاء الله شهدای شما را سر سفره ابی عبدالله علیه السلام قرار بدهد. من وقتی مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام را می خوانم اول یاد پدران بزرگوار می‏افتم
هر رذیلتی که تذکر داده نشود جا می‏افتد و کم کم فضیلت می‏شود. یکی از این چیزهایی که در این چند سال انقلاب و جنگ گفته نشده و جا افتاد و خلاف شرع هم هست - آخر هر خلاف شرعی را که در رساله نمی‏نویسند در این مجالس شهداء است. خلاف شرع هائی در این مجالس دیدم، مرتکب می‏شوند. کسی هم چیزی نمی‏گوید.
بعضی از ذاکرین جهنم می‏روند زیرا شما خانواده شهدا را اذیت کردند. متوجه شدید یا نشدید؟ گاهی مجلس شهیدی حاضر می‏شدیم، می‏دیدیم که خلاف شرع است برای اینکه بگویند عجب دهن گرمی بود، آتش به جان پدر و مادر شهید می‏زنند. آن وقت آن یکی از این تقلید می‏کند، آن هم از این. خدا ما برای چه به این دنیا آمدیم؟ اگر آدم این را هم نفهمد پس برای چه خوب است؟ من این را نفهمم که نباید خانواده شهید را آزار بدهم اصلا برای چی خوبم؟! می‏گوید آخ! بمیرم برایش خواستگاری کرده بودی؟ خب واقعا بمیری تو. بمیری واقعا. خدا اصلاحت کند. مثل تو را نیافریند. پدر شهید نشسته، مادرش نشسته، می‏گوید: هر پدری آرزو دارد که عروسی بچه‏اش را ببیند. آخر چرا کوچکش می‏کنی؟ به خدا قسم! به این حضرت فاطمه معصومه علیها السلام قسم! جانم به قربانش، نائبه مادر بزرگوارش است. ان شاء الله خاص حضرت یک روزی صحبت خواهیم کرد. ای مردم! این را بدانید که قبر فاطمه زهرا علیها السلام گم شد به اینجا پناه بیاورید. در حضور این خانم عرض می‏کنم مقام شهید از عقل ما خارج است. ما چه می‏دانیم؟ یک حجله‏ای گذاشته‏ایم و یک عده هم آمدند و تبریک و تسلیت گفتند. تمام شد رفت پی کارش. عزیز من! می‏دانید قرآن چه می‏گوید؟ ان المتقین فی جنات و نهر. فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر (67) شهید یک مقامی دارد که از عقل ما خارج است. بگذارید آن دو بیت هم برایتان بگویم. یک کاری کردند بعضی از ذاکرین که من باید با این مقدمات روضه حضرت علی اکبر علیه السلام را بگویم. بدون مقدمات نمی‏توانم بگویم. این قدر عوام بازی! یک مجلسی در تهران بوده خبردار شدم که کاری کرده بودند مادر شهید رو به قبله شده بود. رفته بودند بلندگو را قطع کرده بودند آدم برود جهنم را بخرد به بهای اینکه بگویند عجب دهن گرم بود؟! روز قیامت می‏گویند تو بخاطر این جمله جهنم رفتی. آدم بخاطر یک بارک الله جهنم برود؟! شهید از عقل ما خارج است شیخ محمد کاظم ازری را که شنیدید. ازری بغدادی (ره) ازری یک قصیده هائیه دارد که صاحب جواهر گفته بود این حرف، حرف بزرگی است. صاحب جواهر شیخ محمد حسن نجفی (ره) است. الان جواهر را چاپ کردند چهل و دو جلد شده است. به من بدهند که این کتاب را بگیر با مداد رونویسی کن! ممکن است عمرم دیگر وفا نکند. چهل و دو جلد تحقیق، استدلال. ولی صاحب جواهر، ازری را که دیده بود گفته بود ای کاش! این را در نامه عمل من بیاورند. جواهر را در نامه عمل او ببرند. ازری یک همچنین آدمی بود.
و اما راجع به شهید. یک قصیده‏ای دارد. آنجا اصحاب سید الشهداء علیه السلام را وصف کرده است. این شهید داده‏ها خوب گوش بدهند. من حتی در مقتل دیدم که حضرت سید الشهداء در روز عاشورا تمثل فرمود به دو بیت شعر. اگر آن تمثل حضرت را نمی‏دیدم، می‏گفتم این دو بیت ازری اغراق است. اما چون تمثل حضرت را دیدم کارم آسان شد. حضرت روز عاشورا می‏فرماید:
و ما ان طبنا جبن و لکن - منایانا و دولة آخرینا (68)
مسلک ما مردن است. و مقدر این است که ما بمیریم. ما باید در این دنیا بمیریم و یک عده دیگر بیایند. اگر بخواهیم بدانیم شهید چیست، از اینجا باید بدانیم. می‏گوید: فلولا قضاء الله یمسکهم لم یترکوا بابی سفیان من اثری . اینها که در کربلا کشته شدند، نه که ذلیل بودند زبون بودند. - نعوذ بالله! - مردانه شوریدند. شمشیر به دست گرفتند اما مقدرشان شهادت بود. اگر مقدرشان شهادت بود. اگر مقدرشان شهادت نبود چی می‏شد؟ (لم یترکوا بابی سفیان من اثری). نمی‏گذاشتند از ابی سفیان اثری باشد. احدی از ابی سفیان را نمی‏گذاشتند در زمین بماند. عجب! باور کنید خیلی عجیب است. این هفتاد و دو تن میگوید که نسل ابی سفیان را بر می‏انداختند. اگر آن تمثل به حضرت نبود ما این شعر را حمل بر اغراق می‏کردیم. اما امام معصوم صحه گذاشته چه شد پس بیت اولش این شد: فلو قضاء الله یمسکهم لم یترکوا بابی سفیان من اثری .
(قد غیرت طعن منهم کل جائرة) شهدای ما چه جوری بودند؟ گفت: خمپاره آمد خورد به بدن‏های نازنینشان. تیر آمد. یکی دست می‏داد یکی پا می‏داد. بالاخره یک قسمت از بدن نازنینش رفت. اما برای شهید اینها چیزی نیست. می فرماید:
قد غیرت طعن منهم کل جائرة - الا المکارم فی امن من الغیر
نیزه و شمشیر تمام اعضاء و جوارح اینها را تغییر داده اما یک چیزی دارد که دست هیچ کس به آن نمی‏رسد و آن هم باطن شهید است. می‏گویند ازری که اینها را گفت حضرت صدیقه طاهره علیها السلام آمد به خواب یکی از اولیاء و فرمود: بروید به این شیخ جایزه دهید. عجب! الا المکارم فی امن من الغیر.
ان المتقین فی جنات و نهر. فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر (69)
بشارت به پدران شهید این است که به شما می‏گویم شما در یک بعد همرنگ مولایتان ابی عبدالله علیه السلام شدید. هیچ عزیزی به عزیزان امام حسین علیه السلام نمی‏رسد. اما چون شما شیعیان او هستید روز قیامت می‏گوید این پدران شهید در یک بعد با من همرنگ هستند اینها هم جوان دادند. خوش به حال شما! باید دست مردم را هم بگیرند. عقیده‏ام این است من شعار نمی‏خواهم بدهم. امام حسین علیه السلام وقتی می‏خواست آقا را به میدان بفرستد، فرمود: خدایا تو شاهد باش! دلمان هر وقت برای پیغمبر تنگ می‏شد به صورت این جوان نگاه می‏کردیم. خیلی حرف است. پیغمبر صاحب خلق عظیم است. قرآن می‏گوید: (انک لعلی خلق عظیم) (70). آن وقت می‏گوید: علی اکبر اشبه الناس است به پیغمبر خلقا، خلقا و منطقا. عجب! خدایا هر وقت دلمان برای پیغمبر صلی الله علیه و آله سلم تنگ می‏شد به این جوان نگاه می‏کردیم. خب! رفت. خیلی آقا شجاع بود. مثل جدش امیرالمؤمنین شمشیر می‏زد. در مقتل داریم که این قدر از دشمنان را علی اکبر کشت! می‏فرماید: حتی ضج الناس من کثرة من قتل (71) ضجه از لشگر ابن سعد در آمد. اما بالاخره آن جراحات، آن زخم‏ها باعث شد بعد از آن مبارزه شدید، تشنگی از یک طرف، آن جراحات از یک طرف، علی اکبر علیه السلام را از پا در آورد. حالا امام حسین علیه السلام آمده بالای سرش. یک زبان حالی دارد. این زبان حال را نیر گفته است. همه‏اتان بلدید.
اشعار نیر را دست کم نگیرید. نیر شاعری بود ساحر. یعنی شعرش مثل سحر بود. مصرع این بیابان جای خواب ناز نیست. ساده به نظر می‏رسد. ولی مهم است. یکی از ثقات برای من چیزی گفت - در جوار خانم علیها السلام بگویم - شهریار نشسته بود، عظمت نیر را می‏خواهم بگویم. گفت: شهریار نشسته بود. شهریار در زمان خودش سلطان الشعرا بود. انصافا شهریار خیلی شاعر بلند و بالایی بود. شخصی می‏گفت یک بیت از نیر نقل کردم شهریار گفت: کاش من هیچ چیز نداشتم و این بیت فقط مال من می‏بود. آقایان من نمی‏گویم که همه چیز را می‏دانم. به اندازه معلومات ناقص خودم در فارسی، زیر این آسمان نظیری بر این بیت نمی‏دانم و شهریار سلطان الشعراء را دگرگون کرده. نیر از قول خانواده ابی عبدالله (دخترانش که در خیمه استاده بودند) منتظر پدر بودند و دیدند اسب حضرت آمد، زبان حال گفته است. هیچ کس نظیر این را نگفته.
ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته‏ای - مگر اینگونه که ماتی، تو شه انداخته‏ای
(31)
سعی کنید بنده خدا باشید و اهل بیت علیهم السلام از ما راضی باشند. امشب ما می‏رویم در خانه جوان امام حسین علیه السلام.
حضرت علی اکبر علیه السلام خیلی عظمت داشت خلق پیغمبری می‏دانید چیست؟ قرآن می‏گوید: (انک لعلی خلق عظیم) (72). عجب یا رسول الله! تو خلق عظیم داری. آن وقت امام حسین علیه السلام فرمود: این جوان من، فرزند من، خلقا و خلقا و منطقا شبیه‏ترین مردم به پیامبر است. به حق این جوان قسمت می‏دهم جوان‏های شیعه را از آفات حسی و غیر حسی نگاهداری کن. خدایا این جوان برای تو خیلی عزیز است. رشادت علی اکبر علیه السلام را ببینید. یک تنه وارد لشگر شد. روایت داریم که می‏فرماید: علی اکبر علیه السلام وقتی حمله کرد، از لشگر دشمن کشت؛ ( حتی ضج الناس من کثرة من قتل) (73) ضجه لشگر عمر سعد از دست علی اکبر بلند شد. خیلی حرف است یک نفر بیاید و ضجه لشگر را در بیاورد. مصیبت آقا خیلی عجیب است. هیچ وقت الحمدالله رب العالمین من نگفتم. همیشه دور و بر مصیبت چرخیدم که وارد مصیبت نشوم چون قلب حضرت زهرا علیها السلام ناراحت می‏شود، آن هایی که نمی‏دانند، بدانند ما هیچ وقت وارد مصیبت آقا نمی‏شویم. من همیشه در کوی مصیبت اینها که بروم پرسه می‏زنم. چیزی نمی‏توانم بگویم.
در گذشته وسایل طبی مثل حالا نبود. یک نفر که می‏خواست از دنیا برود. آینه، روی صورتش می‏گرفتند. آینه را بلند می‏کردند اگر نفس در آن منعکس بود آرام می‏شدند، امیدوار می‏شدند که این هنوز حیاتی دارد. ولی وقتی آینه را بالا می‏آوردند، می‏دیدند نفس در آن منعکس نیست. ناله بلند می‏شد. آی شیعیان! آینه جمال خداوند بالای سر علی اکبر علیه السلام رفت. آینه خم شد و صورت به صورت علی اکبر علیه السلام گذاشت. یا اباعبدالله! این جوان برایت خیلی ارزش داشت. چه می‏خواهی به این‏ها بدهی؟ به حق این جوان، این شیعیان هر چه خواستند در این شب‏ها مرحمت فرما! دعای شب قدرمان را مستجاب کن! به حق این جوان ما را بیامرز. نمی‏دانم در این ماه رمضان چه کردیم ولی می‏دانیم دارند این سفره را جمع می‏کنند. شب بیست و هشتم است. نمی‏دانیم چه کردیم ولی این قدر می‏فهمیم که بحمدالله امشب شفیع خوبی در خانه ات آورده‏ایم. ای صاحب خانه! خوب سفره انداختی! مگر ما را همین جور بیرون می‏کنی؟! بشرها مهمان دعوت می‏کنند به مهمان‏ها می‏گویند خوش آمدید لطف کردید، مهمان را بدرقه می‏کنند؛ ما را بدرقه نمی‏کنی؟ ما در خانه تو علی اکبر علیه السلام را آوردیم. آن آقایی که حبیبت امام حسین علیه السلام فرمود: هر وقت دلمان برای پیغمبر تنگ می‏شد به صورت این جوان نگاه می‏کردیم. مرحوم نیر خیلی زیبا گفته، همه بلدند ولی به نظر من این دو بیتی که نیر گفته حدش از شعر بالاتر است شعر نیست سحر است. در حالی که صحرای کربلا را مجسم کرده است، می‏گوید: امام حسین علیه السلام رفته بالای سر آقازاده‏اش فرمود:
این بیابان جای خواب ناز نیست - ایمن از صیاد تیرانداز نیست
می‏گوید علی جان چرا حرف نمی‏زنی می‏گوید: (چقدر قدرت داشته این شاعر!)
دیده بگشا و مرا دلخون مکن - زاده لیلا مرا مجنون مکن
علی جان! حرف بزن این خانواده‏های شهدا توجه کنند. ای شهید داده‏ها در یک بعد با اربابتان همرنگ شدید. امام زمان مرا ببخش! آخرین جمله است نمی‏خواستم بگویم دیدم چراغها خاموش شد می‏گویم. حواله ما امشب در خانه جوان حسین علیه السلام است. جگرم از این می‏سوزد که در مقتل مطالعه کردم، چند جاست که مرا بیچاره کرده خیلی‏ها را تا به حال به زبان نیاورده‏ام. یکی اش این است می‏نویسند تا آن زمان صدای گریه بلند امام حسین علیه السلام را کسی نشنیده بود. صورتش را از صورت آقا برداشت. گفت علی جان! رفتی و راحت شدی و پدرت غریب در بین دشمنان.
(32)
چراغ که خاموش می‏شود ناله می‏کنید قدر بدانید. آی مردم! اسیر ناله‏ها و خاموشی این مهدیه هستم که اینجا می‏آیم. در این ناله‏ها همه چیز پیدا می‏شود؟ ضایع نکنید، فکر نکنید اگر بعد از این ناله دست خالی می‏روید، سوء ظن می‏شود. ان شاء الله اهل سوء ظن به خدا نیستید. این آقا خیلی عزیز است، حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام. من نمی‏دانم چه بگویم فقط یک نکته‏ای هست آن را بگویم و ذکر مصیبت کنم. حضرت به همراهانشان فرمودند: همه تان کشته می‏شوید. این آقازاده به خاطر صغر سنش نگران شد. گفت عمو! من هم کشته می‏شوم؟ فرمود: نور دیده‏ام! چگونه است میانه تو با مرگ؟ عرض کرد از شهد عسل شیرین‏تر است. این یک نکته. یادگار حضرت مجتبی علیه السلام است.
لازم نیست مصیبت مکشوف بخوانید. به خدا همین جمله را بشنو، عبارتی که در مقتل خیلی من را آتش زده این است. راوی می‏گوید: آقازاده آمد که از عمو اجازه بگیرد میدان برود. قریب به این مضامین یک قدری آقا سنگینی کرد، فرمود مادر تو عطر پدرت را از تو استشمام می‏کند. یادگار پدرت هستی کجا می‏روی؟ دید که عمو یک قدری سنگین است. این عبارت من ظلمانی را منقلب کرده است. نمی‏دانم این منظره را که ملائکه دیدند چه کردند؟ می‏گوید: (فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه) (74)؛ مرتب دست عمو را می‏بوسید، پای عمو را می‏بوسید. (گریه استاد) و اما مطلب اخیر که باز مرا خیلی منقلب کرده، یک نکته‏ای است از رموز کربلاست. از اسرار ولایت است. ما مدعی فهمیدنش نیستیم. فقط یک ظاهری دارد من ظاهرش را عرض می‏کنم دقت کنید. یک وقتی یک جائی خلوتی داشتید حالی داشتید با این نکته خودتان برای خودتان می‏توانید روضه خوانی کنید. حضرت علی اکبر علیه السلام آمد از تشنگی شکایت کرد. درست است؟ امام فرمود: نور دیده‏ام! برگرد که به این زودی از دست جدت سیراب می‏شوی. قاسم بن الحسن علیه السلام از تشنگی شکایت کرد. او را به گونه مخصوصی که شرحش جای خودش باشد سیراب کرد. رمز است دیگر ما نمی‏فهمیم. گفتم که ظاهرش این است، این یک.
دوم اینکه کنار بدن علی اکبر علیه السلام آمد از تشنگی شکایت کرد. درست است؟ امام فرمود: نور دیده‏ام! برگرد که به این زودی از دست جدت سیراب می‏شوی. قاسم بن الحسن علیه السلام از تشنگی شکایت کرد. او را به گونه مخصوصی که شرحش جای خودش باشد سیراب کرد. رمز است دیگر ما نمی‏فهمیم. گفتم که ظاهرش این است، این یک.
دوم اینکه کنار بدن علی اکبر علیه السلام وقتی ایستاد به این مضامین فرمود: جوانان بنی هاشم! برادرتان علی را به خیمه‏ها ببرید. ولی در مورد قاسم بن الحسن علیه السلام راوی می‏گوید: آمدم دیدم که آقا آمد کنار این بدن و دست مبارکش را زیر این بدن گذاشت و بلند کرد. چسباند و به طرف سینه‏اش برد. این دو مورد را در نظر بگیرید چرا؟ ما نمی‏دانیم. گفتم ظاهری دارد. ظاهرش این است که قاسم علیه السلام پدر ندارد. (گریه استاد). روایت داریم که صدای استغاثه حضرت قاسم علیه السلام که بلند شد آقا مثل شیر غضبناک از خیمه بیرون رفت. یک چیزی را می‏خواهم برایتان تصحیح کنم در اینجا می‏گویند بدن نازنینش زیر سم اسبان، این دروغ است. این را تصحیح می‏کنم. جضرت قاسم علیه السلام بدنش زیر سم اسب نمانده، پس چه طور شد؟ حضرت قاسم علیه السلام استغاثه کرد. آقا خیلی غضبناک رفت. قاتل حضرت قاسم دید، حسین بن علی علیه السلام مثل شیر غضبناک دارد می‏آید حضرت رفت یقه این پلید را گرفت. این ملعون فریاد زد و از قومش استمداد کرد. گفت: بیایید مرا از دست حسین بن علی علیه السلام بگیرید. قومش آمدند به این پلید کمک کنند. نتیجه‏ای بر عکس داد. یعنی این پلید خودش ماند زیر سم اسب همان قوم اصلی خودش. دقت کردید. به جهنم واصل شد. آمده بودند آن را نجات بدهد نتیجه عکس شد. زیر اسب همان‏ها که آمدند نجاتش بدهند ماند. در نتیجه یک گرد و خاک عظیمی در میدان بلند شد. هوا تیره و تار شد. هیچ کس از سرنوشت حضرت قاسم علیه السلام و امام حسین علیه السلام خبر نداشت. هم از آن طرف نگاه می‏کردند هم از این طرف . صبر کردند تا گرد و خاک فرو نشست. هوا روشن شد. دیدند آقا بالای سر قاسم علیه السلام نشسته، می‏فرماید: برو نور دیده‏ام! برای من سخت است که بالای سر تو دیر برسم. بعد با آن دو دست یدالهی، این یادگار حضرت مجتبی علیه‏السلام را برداشت، به سینه‏اش چسباند و او را به سوی خیمه‏ها برد. (صلوات الله علیکم یا اهل بیت النبوة)
(33)
مصیبت شش ماهه ابی عبدالله خیلی بزرگ است. من از مصیبت شش ماهه همیشه فرار می‏کنم. یعنی می‏خوانیم که اگر نخوانیم ترک می‏شود. ولی یک جوری می‏خوانم تا آنجا که میتوانم حضرت زهرا علیها السلام را اذیت نکرده باشم. چون مکشوفش خانم را اذیت می‏کند، این را بدانید. ابی عبدالله! قربان شش ماهه ات برویم؛ بچه که زبان ندارد چقدر اینها قسی القلب بودند.
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
شش ماهه باید بسوزد. آنوقت یک جمله از مادر بزرگوارش بگویم. دائرة المعارف مسیحی را مطالعه می‏کردم. قاعده دائرة المعارف این است که هر چیزی را حداکثر کوتاه می‏نویسند. یعنی حداقل هر چیزی را می‏نویسند و یک قاعده دیگر این است که نویسنده دائرة المعارف هر چیزی که برایش مهم باشد می‏آورد. کتاب این مسیحی را مطالعه می‏کردم نمی‏دانم دنبال چه چیزی می‏گشتم. خدا می‏داند سرنوشت عوض شد. شب بود دیر وقت بود در جائی تنها بودم یک وقت دیدم که کتاب را بستم و گریه می‏کنم. من نمی‏دانستم دنبال چه چیز می‏گشتم سرنوشت عوض شد. آقا! این مسیحی برای ما نصف شب روضه خوانی کرد. گفتم: یا ابا عبدالله گمان نمی‏کردم که حتی این موقع تو یک روضه خوان مسیحی هم داشته باشی .و آن این بود که نوشته بود: الرباب: هی زوجة حسین بن علی علیه السلام. رباب همسر حسین بن علی علیه السلام بود. خب! این، تا اینجا. این جمله‏اش مرا به گریه آورد. نوشته بود: لن تستظل بعد وقعة کربلا الی آخر عمرها بعد از واقعه کربلا تا آخر عمرش زیر سایه ننشست. گریه می‏کرد می‏گفتند: خانم بفرمائید زیر درختی، زیر سقفی، در جواب می‏گفت: ان الذی کان نورا یستضاء به بکربلا قتیل غیر مدفون (75)
(34)
این آقا زاده را نگاه نکنید که شش ماهه است. خیلی اسرار دارد. خیلی عجیب است. می‏خواهیم برویم در خانه شش ماهه ابی عبدالله. دست خالی هستیم. خدایا! این آقازاده را در خانه تو شفیع می‏آوریم. مادرش خیلی بزرگوار است. حضرت ابی عبدالله روز عاشورا خیلی مصیبت‏ها دیده است اما فقط یک مورد بود که از غیب به او تسلیت گفتند. آن هم در مورد شش ماهه بود. ببینید چقدر مطلب بالاست. ما شعار نمی‏دهیم. این حرف‏ها به حضرت زهرا علیها السلام گزارش می‏شود. به لطف خدا به حد تواتر، روایات معتبر داریم که این مجالس همینطور به حضرت زهرا علیهاالسلام گزارش می‏شود. خدا ان شاء الله نیتهایمان را خالص کند.
این آتش در سینه خانم شعله ور بود ولی ادب ولایت است. حالا از این خانم‏ها باز هم در کربلا داریم. به موقع گفته خواهد شد. به خانم حضرت رباب علیها السلام می‏گویند: چرا زیر سایه نمی‏نشینی؟ از امام زمانش صحبت می‏کند. با اینکه باطن او مشتعل است، دم از بچه نمی‏زند. در مقابل این ادب چه می‏شود؟ خدا می‏آید بعد از 150 سال از گذشت این واقعه، یک مجتهدی را مأمور می‏کند، می‏گوید: حالا که این خانم، ادب ولایت را حفظ کرد تو برایش زبان حال بگو.
یک مجتهد، یک فقیه، یک فیلسوف، مرحوم آقای علامه طباطبائی صاحب المیزان یکی از افتخاراتش این بود که من شاگرد آشیخ محمد حسین غروی اصفهانی هستم. آشیخ محمد حسین مجتهد بود، عارف بود، فیلسوف بود، شاعر بود خلاصه همه چیز بود. یک بیت شعر دارد که زبان حال مادر شش ماهه است. یک روز که من کتاب را باز کردم و این بیت را دیدم، آن کتاب را بستم. خیال کردم سقف روی سرم خراب شد. حالا سربسته بگویم. خدا شاهد است ترجمه نمی‏کنم. فقط نقل به معنا می‏کنم. می‏گوید: شما دیدید بچه را می‏خواهند از شیر بگیرند، بغلش می‏کنند نوازشش می‏کنند چطور از شیر می‏گیرند؟ آشیخ محمد حسین مجتهد، آنچنان می‏گوید که انگار در خیمه نشسته بوده، از قول خانم رباب علیهاالسلام می‏گوید: امام زمان تو که توجه نمی‏خوای از تو معذرت می‏خواهم و ما لال شده توجه نکردم به گوش تو که می‏رسد. ولی چه کنم محرم است شیعیانت گریه می‏کنند. خانم می‏گوید: ما حلت ان السهم للفطامی حتی عرفنی جهرة الایام. نقل به معنایش می‏دانید چی است؟ می‏گوید: ما ندیده بودیم اینطور بچه را از شیر بگیرند. ولی بچه مرا اینطور از شیر گرفتند. من از تاریخ در آوردم اینطور فهمیدم.. امام زمان علیه‏السلام با این نفهمی‏ام دارم آتش می‏گیرم آن وقت حضرت زهرا علیهاالسلام چی می‏کشد؟!.. من اینطور فهمیدم که آقا وقتی رفت با این آقا وداع کند. حال دیگر نداشته فقط زبانش از دهانش بیرون بوده است و عقیده ما این نیست که او را آوردند. البته روایت شده قولی هست که آقا فرمود: (اما ترونه کیف یتلظی عطشا) (76) این را رد نمی‏کنم. ولی آنچه من اختیار کردم و عقیده‏ام این است که آقا زاده را در خیمه زدند. به میدان نبرده بود. همانجا که آمد و فرمود: بدهید که من با بچه‏ام وداع کنم یک دفعه دید که اوضاع جور دیگری شد.
(35)
در آستانه شب‏های قدر قرار می‏گیریم. امروز از خودم پرسیدم برای شب قدر چه کار کردم. آقا میرزا جواد آقا ملکی (ره) می‏فرمایند: یک سال قبل از شب قدر به فکر شب قدر باشید. خودم را می‏گویم، دو شب مانده به شب قدر و الله هیچ کاری نکرده‏ام. هیچ خاکی به سرم نکردم. چه کار کردم؟ هیچی! در آستانه شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم. چه قدر این‏ها مظلوم هستند. امیرالمؤمنین چقدر آقاست. در یکی از جنگ‏ها داریم که معاویه آب را به روی اصحاب امیرالمؤمنین بست. آب را بست. این ملعون ها مثل اینکه به یک شیوه خانوادگی آب را می‏بستند. اصحاب آمدند که این‏ها آب را بستند. حضرت یک خطبه مهیجی خواند. هر کس برای مبارزه عازم شد؛ شمشیرش را از غلاف در می‏آورد و غلاف شمشیر را می‏شکست. در عرب، غلاف شمشیر را شکستن کنایه از این بود که این شمشیر یا باید با سر دشمن بشکند و دیگر به غلاف نتواند برگردد، یا این که صاحبش بمیرد. یعنی هر کس غلاف را می‏شکست و می‏رفت، خیلی مهم بود. داریم که بعد از آن خطبه امیرالمؤمنین، خرمنی، تلی از غلاف شکسته بوجود آورد. این‏ها مثل شیر غضبناک حمله کردند. در چند لحظه آب را گرفتند. آمدند و به امیرالمؤمنین علیه السلام گزارش دادند که آقا! آب را گرفتیم اجازه می‏دهید حالا ما آب را به روی اینها ببندیم؟ آقا فرمود: ما معاویه نیستیم! این کار ما نیست. این کار از ما بر نمی‏آید. یک چیزهائی از یک سری آدمها اصلا بر نمی‏آید. حضرت مسلم علیه السلام پشت پرده نشسته بود. هانی (ره) فرمود: من هر وقت گفتم: اسقونی تو بزن و ابن زیاد را بکش. گفت: اسقونی دید اصلا حضرت مسلم علیه السلام تکان نخورد گفت: ویلکم اسقونی. باز تکان نخورد. شما می‏دانید که آن روز پشت پرده خیلی ساده بود بزند گردن آن پلید را که در دامنش بیفتد. اما می‏دانید با این حال، نهضت ابی عبدالله آن قدر ضد تبلیغ می‏شد که بعد از هزار و چهارصد سال می‏گفتند: اینها تروریستند. مکتب این طور برق نمی‏زد. این طور تلألو نمی‏کرد که حتی کفار، این هیهات من الذله امام حسین علیه السلام را ترجمه می‏کنند، می‏گویند، می‏نویسند و لذت می‏برند. یک کارهایی از یک آدمهایی بر نمی‏آید. امیرالمؤمنین علیه السلام نمی‏تواند آب را ببندد. یزید می‏تواند ببندد، معاویه می‏تواند ببندد. آن وقت یک نفر از شیعیان که یک شاعر بزرگی بود می‏گوید: من نشسته بودم و فکر می‏کردم که آقا! یا امیرالمؤمنین! شماها چقدر بزرگ هستید. پیغمبر مکه را ترک کرد دشمنان خونی او در مسجد، الحرام جمع شده بودند. چشمشان داشت از حدقه بیرون می‏آمد. یکی اشان رفت در مسجد ایستاد. جرأت نمی‏کنند حرف بزنند. نفسها در سینه‏ها حبس شد. یکی اشان به نمایندگی بقیه بلند شد و گفت: تو کریمی! پسر مرد کریمی! ما هم خیلی تو را اذیت کردیم الان هم در ید تو هستیم. می‏توانی بکشی، می‏توانی عفو کنی. کلام این مرد تمام نشد که می‏گویند: اشک در چشمان نازنین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حلقه زد. یک نگاهی کرد فرمود: (اذهبوا انتم الطلقا) همه‏تان آزادید. آن وقت این می‏گوید: آب را باز نمی‏کنیم. این شاعر می‏گوید من فکر کردم و از زبان امیرالمؤمنین، شعر گفتم. شعر این است
ملکنا و کان العفو منا سجیة
می‏فرماید: ما هم زمامداری کردیم عفو کردیم، اغماض کردیم به شماها که رسید زمین را از خون بچه‏های ما سیراب کردید. همان شبی که آن شعر را گفته بود یک نفر در خواب امیرالمؤمنین علیه السلام را می‏بیند. می‏گوید: شما که این قدر آقایی، دشمنانتان با شما چه کردند؟ فرمود: برو از آن شاعر بپرس! آمد و به آن شاعر گفت. این شاعر هم گریه بلندی کرد و گفت که من هم دیشب در این فکر بودم و این شعر را گفتم. اینجا آب را نمی‏بندند. آن وقت در کربلا سرباز دشمن می‏آید. امام علیه السلام به او می‏فرماید: آب بخور! به اسبت هم بده. می‏گوید: بلند شدم آب بخورم، هیبت آقا من را گرفت، دستهایم لرزید و دهانه مشک کج شد و ریخت. از جا بلند شد؛ دستان مبارکش را آورد و دهان مشک را گرفت و فرمود: راحت آب بخور!
به دشمن آب می‏دهند اما آن طرف به شش ماهه آب نمی‏دهند. فرق این مکتب‏ها این است.
یکی از علمای تهران که از دنیا رفته (ره) یک چیزی برای من گفته است. روضه من این است. من نمی‏توانم روضه شش ماهه را باز کنم می‏دانید چرا؟ برای این که نمی‏توانم حضرت زهرا علیها السلام را داغدار کنم. غصه هایشان را تازه کنم. آن عالم از دوستش نقل می‏کرد که گفت: در همین تهران، بچه شش، هفت ماهه‏ای داشتیم. نصف شب گریه کرد بیدار شدیم. این در بچه‏ها طبیعی است. گریه می‏کنند بیدار می‏شوند، دوباره آرام می‏شوند. اما دیدیم این دفعه مثل هر بار نیست. هر چه کردیم بچه آرام بشود، آرام نشد. مادرش بغل کرد، من بغل کردم اما بچه آرام نشد. فصل تابستان بود دیدیم ظاهرا ایرادی در بچه نیست. گفتیم شاید یک گزنده‏ای، حشره‏ای در لباسهایش است. بچه را لخت کردیم. لباسها را بررسی کردیم. دیدیم چیزی نیست! بچه گریه را ادامه داد تا وقتی که دیدیم دیگر بی حال شد. از حال رفت. دیگر حال نداشت گریه کند. گریه کردن نیرو می‏خواهد. خودمان هم در حال گریه بودیم که به مادرش گفتم: بچه را به درمانگاهی، جایی برسانیم. لباس پوشیدیم بچه را بغل کردیم و آمدیم که برویم سر راهمان میز بود. روی میز یک لیوان آب بود. دیدیم این بچه به طرف آب خم شد (گریه استاد)، زبان ندارد بگوید: من تشنه‏ام!.
قربان شش ماهه ات ابی عبدالله! شش ماهه نمی‏توانسته حرف بزند. نمی‏توانم بگویم چه شد؟ آقا یک وقت یکی از اولیاء را دیدم. امام زمان دیده بود. آدم کوچکی نبود گفت: یک نفر یک موهبتی به او رسیده بود. گفت بعدا کشف کردیم، در اثر این بوده است که شب، یاد شش ماهه کرده بود و خیلی هم گریه کرده بود. به او یک چیزهائی داده بودند. اگر شش ماهه می‏گوئیم؛ از نظر عاطفی است که می‏گوییم شش ماهه و از این کلمه استفاده کنیم. اهل بیت علیهم السلام بزرگ و کوچک ندارند. خدا را به همین شش ماهه قسم می‏دهم، امشب حوائج همه شیعیان را برآورده کند، به خدائی خدا قسم این قدر مقرب هست که قسم می‏دهم. بی حساب نیست. اینقدر عزیز است! اینقدر آقاست! منتها من نمی‏توانم بگویم چه شد؟ چون چراغها را خاموش کردید فقط یک نکته بگویم. خدایا! تو شاهدی که در وجود من در روحیات من این را قرار ندادی که بتوانم بگویم. خدایا شاهدی! نه اینکه می‏توانم و نمی‏گویم نه! نمی‏توانم، نمی‏توانم. فقط یک نکته عرض می‏کنم که روز عاشورا، ابی عبدالله علیه السلام خیلی مواضع سختی، مواقف سختی داشت. و چندین مصیبت بزرگ داشت اما ای شیعیان! در این مهدیه در این فضا این را به خاطر بسپارید؛ یک وقت خودت حال داشتی در یک گوشه‏ای با این جمله برای خودت می‏توانی روضه خوانی کنی؛ هیچ نداریم که در این مواقف سخت، از غیب به آقا چیزی گفته باشند. اما در مورد این شش ماهه علیه السلام به آقا از بالا تسلیت گفتند (گریه شدید استاد و حضار.) خیلی حرف است‏ها. خدایا! اگر من بگویم تو به این ناله‏ها توجه نمی‏کنی سوء ظن به تو است. امام حسین علیه السلام دریای صبر است اما ببین چی شد که دارند به دریای صبر هم تسلیت می‏گویند. می‏دانید چی شد؟ ظاهرا بچه روی دستش بود صدا آمد حسین جان! درست است. عزیز است، خیلی هم عزیز است. اما نگاه نکن اگر او را زمین بگذاری و یا از خودت جدا کنی بی سرپرست می‏شود نه! خیلی محبت آمیزندا آمد که: (دعه)؛ رهایش کن. چرا؟ (فان له مرضعا فی الجنة) در بهشت او را شیر می‏دهند.
(36)
واقعا تشیع یک نعمتی است. ماه مبارک رمضان روزه می‏گیرد، دم افطار تشنه می‏شود و به یاد مولای مظلومش ابی عبدالله علیه السلام می‏افتد. این خودش یک نعمتی است. کدامیک از فرق اسلامی، غیر از ما شیعیان اثنی عشری دم سفره افطار می‏گویند: (قربان لب تشنه ات ییا ابا عبدالله). قدر این موهبت را بدانید. یک نفر می‏گفت که: بچه 5 - 4 ساله مال خودش بوده یا دیگری نمی‏دانم می‏گفت: نصف شب، خواب آلوده آب می‏خورد می‏گوید: سلام بر حسین. مرحبا بر این تربیت! مرحبا بر این باطن! که بچه 5-4 خواب آلود نصف شب بگوید: سلام بر حسین. خدا محتشم را رحمت کند. آقایان! عزیزان! در این چند شب ماه مبارک رمضان یکی از دعاهاتون این باشد که اهل بیت یک نظر خاصی به هر کدام از ما بکنند. ای جانم به قربان اینها! یک نگاه، به کسی بکنند یک ذره نگاه کنند. به قول معروف به آسمان رود و کار آفتاب کند. در فارسی خیلی زحمت‏ها کشیدند. خیلی شعرها گفتند، زحمت کشیدند. اما نمی‏دانم چه نمکی به این محتشم زده بودند؟ اما می‏بینید این دوازده بند محتشم مثل اینکه روز عاشورای سال 61 گفته شده، می‏گوید:
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند حرمت میهمان کربلا
کجا دیده شده که آدم، مهمان دعوت کند، به بچه شش ماهه آب ندهند کجا دیده شده؟ این‏ها چه مردمی اند خدایا؟! این‏ها چی بودند؟ کجای دنیا دیده شده مهمان دعوت کنند به بچه آب ندهند؟ و پدرش بیاید و روبروی خیمه‏ها ببیند که پسر بچه او از تشنگی زبانش را بیرون آورده است.