(1)
حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار مظلوم بود. در این مطالعات ناقابل، جمع بندی کردم که یک نحوه مظلومیت، حضرت مجتبی علیه السلام داشت که آن در نوع خودش بی نظیر بود. اما یک مصیبت مخصوص هم همیشه برای حضرت میخوانم که خدا شاهد است در حضور خانم، آن را نمیتوانم بخوانم. آن را نگه میدارم در تهران، آن هم شب 28 صفر. خیلی مظلوم است. در کودکی، مادری مثل صدیقه کبری را از دست داده است. در جوانی آن همه مصیبتی که به امیرالمؤمنین علیه السلام میرسد، حضرت امام حسن علیه السلام هم شریک بوده است. شرکت داشت. بعد دوران امامت، با مظلومیت است. شهادت، مظلومانه تشییع جنازه، مظلومانه، دفن مظلومانه، بعد از دفن مظلومانه، الان شما بروید در قبرستان بقیع قبر نازنینش با خاک یکسان است.
خدا عذاب آنها که آن قبر را خراب کردند شدید کند. خدا خوارشان کند! خدا ذلیلشان کند! رسواشان کند!
یک عالم نجفی شعری گفته که روضه من همان شعر است. به دعای آقایان محتاجم. آن عالم میآید شاید این طور بوده در قبرستان بقیع و دلش میسوزد. ان شاء الله بقیع مشرف بشوید. همه اتان آنجا رفتید یادتان باشد. من گاهی میایستادم به مردم تماشا میکردم این شیعیان خیلی لطیفند، مؤدبند. میدیدم هر که میرسد دم قبرستان کفشهایش را در میآورد. اشکش هم جاری است. این کفش در آوردنها، مرا به گریه میانداخت. میگفتم: قربان معرفت اینها. میدانند این جا حرم است ولو گنبد و بارگاه ندارد. حرم است حرم. آن عالم میدانید چه میگوید؟ میگوید: نقل به معنا میکنم. فقط یک جمله. ای زائر بقیع! نگاه نکن اینجا فرش ندارد، گنبد ندارد، چراغ هم ندارد. میگوید: میدانید اینها کی اند؟
کواکب من آل النبی غوارب
اینها ستارگان پیغمبرند که در اینجا غروب کردند.
حوت منهم ما لیس تحویه بقعة
(2)
در اینجا و در جای دیگر بودند آقایون میدانند.عرض کردم تأکید روایات بر این است که ما به نشاط نگاه کنیم. نشاط، نشاط. فردا ان شاء الله شبهای قدر میآید حالا هیچ کس به این احادیث عمل نمیکند جلسههای احیاء پنج، شش ساعت طول میکشد، مردم را مینشانیم. وقتی کاملا رمقشان گرفته شد و هیچ حالی برایشان نماند تازه قرآنها توزیع میشود تا روی سرشان بگیرند و بگویند: بک یا الله! دعای کمیل مان که باید بیست دقیقه طول بکشد، معمولا سه ساعت دو ساعت و نیم طول میکشد. اینها روز قیامت جواب دارد. اگر صاحب شریعت گفت که چرا لطائف و ظرائف شریعت ما را در ذهن مردم ثقیل جلوه دادی؟ چه جواب خواهیم داد؟ یک جوان میخواهد برود دعای کمیل میداند که رفتنش با خودش است برگشتنش با کرام الکاتبین! میخواهد برود احیاء همینطور. بابا! مگر احیاء، شش ساعت هم میشود! آخر کی گفته؟ اگر تو خودت حال داری یک گوشه برو. برادر من! عزیز من! حالت را نمیتوانی به کسی منتقل کنی. احیاها خیلی مختصر باشد؛ نشاط خیلی مهم است. غیر از این خطرناک است. یک عده را ما دیدیم در همین قم که بر خودش بعضی ریاضتها را تحمیل کرده بود که مثلا حتما باید نماز شب بخوانی، روزی سه جزء قرآن بخوانی. چه بکنی. چون پشتوانه علمی هم ندارد، یک دفعه بریده بود و آمده بود میگفت که بله! ما یک وقت بیکار بودیم، نماز شب میخواندیم. چرا چون پشتوانه علمی هم نداشت. یک وقت حاج آقا حسین فاطمی است قریب به یک قرن نماز شب خواند و سیر نشد. امام راحل هم همینطور. بزرگان همینطور. یک وقت، آدمی که پشتوانه علمی ندارد و روی فقط احساس آمده ضربه میخورد. احساس یک اندازهای دارد. اگر کسی علوم اولین و آخرین را داشته باشد و حال نداشته باشد، یک عباسی نمیارزد. و اگر حال داشته باشد و پشتوانه علمی نداشته باشد، باز هم فایده ندارد. نمیخواهم بگویم که همه علامه بشوند ولی اگر حال هم پیدا میکند باید حدیثی، آیهای، مبنائی، داشته باشد. خدا شاهد است از مجالسی که روی احساس برگزار میشود، ناراحتم. خیلی ببخشید نواری را آورده بودند در یک جائی، در آن نوار آن بنده خدا که میخواند، میگفت: شب عاشورا امام حسین علیه السلام به قمر بنی هاشم علیه السلام فرمود که اگر تو هم میخواهی بروی برو! خیلی ببخشید. حضرت معصومه علیها السلام مرا ببخشد، اینها درد دل من است که در پایتخت شیعه چنین مطلبی خوانده میشود و نوار هم میشود و پخش میشود و مشتری هم دارد. بعد میگفت: عباس خوشگله آمد، زینب کبری را پیدا کرد گفت برو به داداش حسینت بگو... مثل اینکه میدان مولوی بوده، مثلا دروازه غار، نعوذ بالله، یک مشت لات دور هم جمع شده بودند. آخر این شد حرف؟ همهاش احساس! این طور قمر بنی هاشم را آدم یاد میکند؟! قمر بنی هاشمی که وقتی اسمش میآمد، ائمه تعظیم میکردند و میگفتند: عموی ما نافذ البصیرة بود. عموی ما پردهای در برابر چشمش نبود. این جوری میگویند تا چند نفر عوام گریه کنند. صد سال میخواهم گریه نکنند. اصلا همهاش احساس؟! آخر بند را پاره میکنند، زمین میخورند. اگر یک آدم عوامی هم میخواهی حالی بهش بدهید بفهمانید که این را که به تو میگویم، روایت دارد. روی این مبنا میگوئیم. غرض اینکه در دل زیاد است زیاد طول نمیدهم.
این را گفتم که نشاط را حتما مواظبت کنید. نشاط مهم است. تا آخر شب خوشبختانه بیدار که هستید بالاخره میخواهید سحری بخورید به بچهها سحری بدهید، اگر حالت نشاط بود که نماز شب میخوانید، اگر نبود، وضو بگیر بنشین رو به قبله بگو خدایا! من از خودم چیزی ندارم. از سید الساجدین یاد گرفتم که فرمود: (ترحم من تشاء.... کیف تشاء) خدایا! دست تو خیلی باز است اگر چیزی نصف شب بدهی چیزی از تو کم نمیآید. این را به خدا بگو!
بنا بود که توسل به حضرت مجتبی علیه السلام کنیم. ولادت حضرت مجتبی علیه السلام را تبریک عرض میکنم و بشارت میدهم به شما آقایان و همه شیعیان - هر چند همه اتان میدانید - که دعای پیغمبر رد نمیشود. هر کس بگوید دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رد میشود، در مرز فسق یا کفر یک حرفی زده. اصلا همچنین چیزی نمیشود. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ما را دعا کرده است .فرموده: خدایا! دوست بدار هر کس حسن مرا دوست بدارد. همه ماها امام حسن علیه السلام را دوست میداریم. این پاره تن حضرت زهرا علیها السلام را دوست میداریم. ما ذکر خیر عموی بزرگوارت را داریم. همهامان ارادت داریم. حالا تشیعمان در چه حدی است؟ در چه درجهای شیعه هستیم؟ بحث دیگری است. ما شما را دوست داریم، محبیم. قائل به امامت هستیم و عقیده امان هم صحیح است. مناقب و فضائل حضرت، لا تعد و لا تحصی است. علم و حلم و کرم و بزرگواری او عجیب است. آدم از کدام یک بگوید؟ شخصی میآید شروع میکند به ناسزا گفتن؛ همین طور ناسزا میگوید، مردم میگویند: الان این ارادتمندان حضرت مجتبی علیه السلام این شخص را قطعه قطعه میکنند. الان آقا یک خمی به ابرو بیاورد، چنین و چنان میشود. آقا مثل کوهی از وقار ایستاده، آرام. خدا از معاویه ملعون نگذرد. جوری اینها مردم را بار آورده بودند که راستی دشمن بودند. اینها تخم عدوات در سینهها کاشته بودند. تا حضرت مجتبی علیه السلام را میبیند، ناسزا و بد و بیراه میگوید. همین طور آمد جلو، تا رسید به حضرت. حضرت فرمود: اگر تو قرض داری ما ادا کنیم. سر پناه نداری، ما به تو بدهیم. ناراحتیت چیست؟ چه مشکلی داری؟ چرا ناراحت هستی؟ افتاد به پای حضرت؛ گفت: (الله اعلم حیث یجعل رسالته) (33)؛ خدا بهتر میداند که رسالت را به کدام خاندان بدهد.
من در جوار حضرت فاطمه معصومه نمیتوانم چیزهای مکشوف بخوانم، فقط اجمالا سربسته میگویم وقتی که شب عید میلاد حضرت باشد نمیدانم چه جور بگویم، بالاخره بهتر از این، ما وقت دیگری پیدا نمیکنیم که برای حضرت توسلی پیدا کنیم. میگویم آقا! ما همه امان میدانیم که حضرت علیه السلام به زهر جفا شهید شد. اما میدانید، مصیبت هایش در روضه خلاصه نمیشود. یک چیزهایی جانسوز من از تاریخ پیدا کردهام که نمیتوانم بگویم؛ حیاء میکنم. خیلی آقا مظلوم بود. فقط همین قدر بگویم که تمام عمرش با مظلومیت سپری شد. حتی بعد از شهادتش.
گنبد و بارگاه چیزی بر امام نمیافزاید. نبودش هم از مقام امام نمیکاهد. اما دشمنی، دل ما را میسوزاند. الان نعوذ بالله، خدایی نکرده یک خشت از این گنبد و بارگاه حضرت معصومه علیها السلام کم بشود، هیچ مقامی از حضرت فاطمه معصومه علیها السلام کاسته نمیشود. اما خدا نکرده اگر کسی بیاید و روی دشمنی یک خط هم روی یکی از این دیوارها بکشد، دل ما را میسوزاند. دشمنی ما را اذیت میکند. خدا لعنت کند دشمنان اهل بیت را که شب میلاد حضرت مجتبی علیه السلام یک شمع در بقیع روشن نباشد. چی میرساند؟ کمالات باطنیه حضرت مجتبی علیه السلام بحثش جداست و از عقول ما خارج است. اما اگر کمالات ظاهریه را هم بخواهید حساب کنید، روایت میگوید: صورت نازنینش این قدر زیبا بود، گاهی که میخواست از منزل بیرون برود، مردم جمع میشدند، تماشا کنند. راه بسته میشد و حضرت بر میگشت. حالا این صورت به این نازنینی؟ من اینجا جگرم برای ابی عبدالله علیه السلام سوخته که وقتی برادر را در قبر میگذاشت، چه حالی پیدا کرد؟ این جمله آقا کاشفیت از آن سوز باطن دارد. این را علماء میدانند. میگوید که: برادر! من هیچ وقت عطر نمیزنم یعنی چه؟ این جمله بسیار کاشف است ولی یک کاشفی بزرگتر از این در کربلا گفته شد. آنجا که آمد بالای سر قمر بنی هاشم علیه السلام؛ از بس که زیاد شنیدیم این جمله را شاید اهمیتش در انظار کم شده باشد. اما ببینید امام معصوم علیه السلام دو تا جمله سنگین روز عاشورا گفته است. یکی آن وقتی که قمر بنی هاشم علیه السلام آمد تا اجازه بگیرد، فرمود: (انت صاحب لوائی)؛ تو علمدار منی. کجا میروی؟ (فاذا مضیت تتفرق عسکری) تو اگر بروی لشکر من از هم پاشیده میشود. آقا برگشت و جملهای گفت که آن هم کاشفیتی داشت. قمر بنی هاشم علیه السلام در مقابل امام زمانش آمد. آدم درد دلش را به کی بگوید که بهتر از امام زمانش باشد؟ امام زمان، بهترین شخص است که درد دل به او گفته میشود. ما هم میگوییم: آقا! گرفتاریم. العجل! العجل! فرق نمیکند همه زمانها امام زمان میشنود. ایشان هم برگشت و درد دلش را به امام زمانش گفت. گفت: آقا! قربانت بروم. شما درست میفرمایید. اما من حالم را به شما بگویم که: (لقد ضاق صدری) (34) دیگر دلم گرفته (و سئمت، من الحیاة) دیگر از زندگی سیرم، اجازه اگر بدهید من بروم و خونخواهی کنم. یک جمله سنگین دیگری هم بالای سرش بود که فرمود: (الان قد انکسر ظهری) کمرم شکست و حیاتم دیگر کم شد.
(3)
آقا شیعیانت عزادارند. ای اول مظلوم عالم! مصیبت تو هست تا بیایند و انتقام تو را بگیرند. السلام علیک یا امیرالمؤمنین و یا قائد غر المحجلین و یا سید الوصیین بله! شیعیان تو خیلی عزادارند، شهادت امیرالمؤمنین، روی آنها که حضرت را میشناختند، خیلی اثر گذاشت. نوف بکالی میگوید: بعد از شهادت آقا، همانند یک مشت گوسفند پراکندهای بودیم که بالای سرشان کسی نباشد نمیدانستیم چکار کنیم. حضرت مجتبی علیه السلام آمد و به جای پدر نشست. معاویه، خون به دلش کرد. لعنة الله علیه، خدا از او نگذرد. حضرت مجتبی علیه السلام خیلی مظلوم بود، یک وقت من از مظلومیت آقا، یک جمع بندی کردم. امام حسن مجتبی علیه السلام، دیدم آقا سنخ مظلومیتش منحصر به فرد است، کسی که در جوانی مظلوم باشد، مادری همچون صدیقه طاهره را از دست بدهد، پدری مانند امیرالمؤمنین را از دست بدهد، این از جوانی. دوران امامت هم مظلومانه بود، این قدر خیانت بکنند، حضرت را این قدر آزار میدادند که اصلا چرا صلح کردی؟ در گذشته گفتم که در کار امام معصوم، چرا نداریم. اما این را بدانید که، این قدر دور و برش خیانت است که چندین امیر لشکر امام حسن مجتبی علیه السلام را خریدند. معامله کردند. رفتند و بر نگشتند. ما چی میگوییم؟ چقدر مظلومیت؟ خیلی مظلومیت است. این هم دوران امامت. بعد، شهادت هم باید مظلومانه باشد، وقتی از آن آب خورد. آن چنان آن زهر در بدن نازنینش اثر کرده که یک وقت، حال آقا دیگر حاد شد، دور و برش آمدند، گریه کردند حضرت ابی عبدالله آمد، آقا بعد فرمود: برادر! دستت را بده به من. دستش را گرفت. گفت حسین جان! هر وقت یک مختصر فشار به دستت آوردم بدان که دیگر من از دنیا رفتم، همین طور که ابی عبدالله اشک میریخت یک دفعه دیدند صدای هاهای ابی عبدالله بلند شد، معلوم شد حضرت مجتبی علیه السلام دستش را فشار داد. خدایا چقدر برای امام سخت بود، حجت خدا، برادر، این صورت نازنین، این صورت زیبا، که وقتی آقا میخواست برود جایی این قدر تماشاچی جمع میشدند که گاهی راه بسته میشد. آقا بر میگشت و مینشست. چطور این صورت نازنین را در خاک گذاشت؟ ابی عبدالله فرمود: برادر! بعد از این دیگر عطر نمیزنم. برای همیشه عزادارم، مصیبت حضرت مجتبی علیه السلام خیلی بزرگ است. مقام امام، واقعا از غیر امام بالاتر است ولی اسراری هم است که آنها بحث دیگری است بالای سر قمر بنی هاشم علیه السلام چیز دیگری گفت. اینجا میگوید: عطر نمیزنم و همیشه عزادارم؛ خیلی حرف بزرگی است مقام امام مجتبی علیه السلام از قمر بنی هاشم علیه السلام بالاتر است. آن امام است مشکلی نیست. ولی چه سری در اینجا هست که جمله، خیلی فرق کرد. گفت برادر! دیگر کمرم شکست.
ای مظلوم! ای ابی عبدالله! صلوات الله علیکم یا اهل بیت النبوة و موضع الرسالة
(4)
میخواهم بگویم: خانم! میخواستیم به شما تبریک عرض کنیم اما مظلومیت آقا زاده هم یادمان نرفته. منتهی دیشب شب عید بود نمیشد گفت. این قدر آقا مظلوم است که خدا میداند. یکی از مظلومترین چهرههای عالم است. مردم! نیمی از ماه رمضان گذشت. نزدیک شبهای قدر میشویم. خدایا! به حق حضرت مجتبی علیه السلام، مردم هر چه میخواهند مرحمت کن. وقتی بدن نازنین آقا را بلند کردند میدانید چه شد؟ شنیدید که تیراندازی شد. این تیراندازی یک فلسفهای دارد. من متعهدم فقط در بیست و هشت صفر بگویم یا وقتهای دیگر که صلاح بدانم. حالا نمیتوانم بگویم. حالا این طور که من از تاریخ فهمیدم احتمال دادم این تیراندازی دو تا فلسفه داشته است. اول یک چیزی میخواهم برایتان روشن کنم ما به بدن مرده جنازه میگوییم در عربی به تابوت میگویند. یادتان باشد. اگر به بدن مرده هم تسامحا اطلاق میشود من انکار نمیکنم، ولی نوعا به تابوت گفته میشود. تابوت آقا را که میبردند تیراندازی شروع شد. دو فلسفه به ذهنم رسید. احتمال است اینها به گمان باطل خودشان خیال میکردند. آقا را در جوار قبر جدش میخواهند ببرند دفن کنند. در صورتی که آقا به علم امامت میدانست و وصیت فرموده بود: این کار را نکنید من راضی نیستم که کمترین خون ریخته شود.
دوم اینکه حضرت خیلی محبوبیت داشت. تشییع جنازه حضرت علیهالسلام خیلی ازدحام بود. تاریخ طبری یک چند تا ذیلی دارد، چیزهایی که در تاریخ طبری نیاورده، در آن ذیل آوردهاند. آن هم سنی است. نویسندهاش در آنجا مینویسد که پای تابوت حضرت مجتبی علیهالسلام آن قدر ازدحام شد که - عبارتش این است - لو طرحت ابرة لما وضعت الا علی رأس الانسان ابر (35) با همزه به معنای سوزن است. معادل فارسی هم دارد. میگوییم سوزن میانداختی به زمین نمیرسید. اینها میگویند: سوزن میانداختی روی سر مردم میافتاد، به زمین نمیافتاد. گمان میکنم یکی از فلسفههای تیراندازی هم این بود، که اینها گفتند ما عمری زحمت کشیدیم آقا را منزوی کنیم. حالا یک همچنین ازدحامی بشود؟ اینها همه به ضرر دشمنان است شما تشییع جنازه امام راحل را یادتان هست. تشییع جنازه امام به چشم دشمنان خاری بود، به هر حال شروع کردند به تیراندازی بالاخره بدن نازنین را در بقیع آوردند و بر زمین گذاشتند. ما نمیدانیم که قبر صدیقه کبری علیها السلام کجاست. چه کسی میداند؟ هیچ کس. امام زمان علیه السلام میداند. چند وقت پیش، یک بچه نه ساله پیش من آمد بچهها سؤال میکنند. ولی این سؤال این بچه طوری بود که انگار من از خواب بیدار شدم بچه با آن فطرت پاکش بعنوان یک سؤال به من گفت آقا! قبر حضرت زهرا علیها السلام کجاست؟ گفتم: نمیدانم. صاحب کتاب مروج الذهب که مسعودی باشد، مینویسد در زمان ما در قبرستان بقیع سنگ مرمری وجود دارد. مسعودی کهنه است قدیمی است. مینویسد که در زمان ما، که خودش دیده است، در بقیع سنگ مرمری وجود داشته که بر روی آن نوشته: الحمد لله مبید النعم و مبیر الامم هذا قبر فاطمة بنت رسول الله و الحسن بن علی و نام سه امام دیگر را هم نوشته است. این سنگ مرمر، به این کیفیت تا زمان مسعودی بوده است. حالا ما دیگر نمیدانیم. بالاخره محتمل بوده است. بعضی از سنیها هم این طور مینویسند که حسن بن علی علیه السلام را در کنار قبر مادرش آوردند. آنها خیال میکنند که واقعا آن جاست. ما شک داریم. نمیدانیم آنجاست یا کنار قبر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. ما چه میدانیم؟ ان شاء الله خواهید دانست این چشمان گنهکار، وقتی فرزندش را ببیند، کارها مشخص میشود. خلاصه این صورت نازنین را آوردند. آن مقام امام، به جای خود محفوظ، این صورت نازنین حضرت مجتبی علیه السلام که این قدر زیبا بود - حضرت زهرا مرا ببخش - که وقتی میخواست بیرون برود، مردم تماشا میکردند. راه، بسته میشد. میگوییم اباعبدالله! چطور آن را روی خاک گذاشت؟ همان جا بود که فریادش بلند شد. فرمود: برادرم! دیگر بعد از این نه عطر میزنم، نه روغن استعمال میکنم. میگویم مقام حضرت مجتبی علیه السلام یقینا بالاتر از قمر بنی هاشم علیه السلام است. اما ما نمیدانیم چه شد که اینجا گفت: هیچ وقت عطر نمیزنم. عطر زدن و نزدن کاشفیت دارد و میخواهد بگوید که همیشه عزادار میمانم. میخواهد این طور بگوید، اما میدانید در کربلا گفت که: برادر کمرم شکست.( الان قد انکسر ظهری و قلت حیلتی.)
(5)
اول انقلاب بود. از برکت انقلاب عدهای مدینه رفته بودند. آنجا اجازه داده بودند که یک پارچهای روی این قبرهای نازنین، بکشند. یک کسی به من تلفن زد و گفت: آقا! تلویزیون را باز کن زود منظره را ببین! از خوشحالی به من زنگ زده بود. تلویزیون را باز کردم دیدم یک پارچه سبز، روی این چهار قبر، کشیدند. بعد گوشی را گذاشتم، گریه کردم. به آن شخص نگفتم. پیش خودم گفتم: مظلومیت به کجا رسیده که برای پارچهای که روی قبر نازنینشان، انداختیم، داریم خوشحالی میکنیم. خدایا! کی میشود که در اطراف آن قبر نازنین، اول گریه کنیم و بعد هم یک قدری از آن خاکها را بر فرقمان، چشممان بمالیم.