مراسم دفن امیرالمؤمنین را بگویم شام غریبان است حیفم میآید نگویم یکی دوبار بیشتر در عمر تبلیغاتیام این را نگفتم حالا اینجا هم میگویم مهدیه است شام غریبان است میدانید این بدن نازنین در نیمههای شب در تاریکی به سوی قبر حمل میشد عین حضرت زهرا علیها السلام. این هم در تاریکی شب دفن شد یک نکته عجیبی اینجاست ببینید یک وقت من حساب کردم دیدم همچون مراسمی در عالم اتفاق نیفتاده از لحاظ زمان و مکان و اشخاص. الله اکبر! زمان، سحرگاه شب قدر است. سحرگاه شب بیست و یکم، بدن نازنین اسد الله الغالب. در حاشیه قبر بازماندگان، کیانند؟ امام حسن مجتبی علیه السلام است ابی عبدالله علیه اسلام است، قمر بنی هاشم علیه السلام است. این بدن را آوردند. خدایا! شاید ملائکی که تماشا میکردند هنوز هم گریه میکنند.
صاحب مقام و عظمتی که عالم را به حیرت انداخته و بیشتر از همه به جهان بشریت خدمت کرده، امشب شب این آقاست. شب قرآن است و شب قرآن ناطق. شعار نمیدهیم از اخبار و احادیث بدست میآوریم که صاحب این عظمت و جلال، اول مظلوم عالم است. اول مظلوم باید در مثل امشب ضربت به سر مبارکش فرود آید در مثل امشب در منزل دخترش مهمان بود دختر سفره افطار را گذاشت چه سفره افطاری یک قدری نون یک قدری شیر یک قدری نمک است فرمود دخترم کی دیدی من دو رقم خورشت با نان بخورم یکی را بردار دختر آمد نمک را برد فرمود شیر را ببر. فقیران یتیمان میبینند آن آقا امشب نیامده نخلستان میبیند دیگر نیامده.
شب ز اسرار علی آگاه است - دل شب محرم سر الله است
سخنانش چو در، آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
یک مرتبه دیدند در سحرگاه امروز صدای جبرئیل بلند شد (تهدمت و الله ارکان الهدی) به خدا ارکان هدایت در هم شکست خدایا چه شد؟ صدا پر شد بین زمین و آسمان. (قتل بن عم المصطفی) علی را کشتند. ببینید اینها اسم خدا هستند حدیث دارد نحن و الله اسماء الله. گفتند ما خودمان اسمیم نه اینکه اسمشون اسم خداست. آن وجودشان خودشان اسم خدا بودند امیرالمؤمنین اسم خداست. آقا غرق به خون افتاده است. رفتند آن مرد پلید را دستگیر کردند. اسمش این قدر تلخ است که آدم نمیخواهد بر زبان بیاورد (اللهم العن قتلة امیرالمؤمنین) (12) یکی از اعمال امشب است جگر میسوزد. رفتند این پلید را گرفتند و آوردند یک نگاهی کرد فرمود آیا من برای تو بد امامی بودم؟ بعد چه فرمود؟ اسم، خودش را نشان میدهد. گفت حسن جان؟ اگر چه این مرد، قاتل من است ولی با او رفتار خوب بکنید مدارا کنید آیا نمیبینید چشمان او از ترس به چه حالتی افتاده، جانم به قربانت آقا! ترس دشمن حتی، برای تو منظور و مقصود است آن وقت من از خود شما اجازه خواهم یک جمله از کربلای حسینت بگویم. این شیعیانت ببینند شما با دشمنانتان چقدر فاصله داشتید اینجا ترس دشمن آقا را ناراحت کرده و میگوید حسن جان! این میترسد وحشت میکند. با آنکه این همه جنایت کرده. اما من میگویم یا امیرالمؤمنین! ناز دانههای حسینت روی شترها میلرزیدند هیچ کس توجه به ترس اینها نمیکرد.
(5)
یا امیرالمؤمنین! ما در آستانه شهادت شمائیم. ای خدا! هنوز ضربت، به فرق آقا اصابت نکرده. به! چه آقائی.
شب ز اسرار علی آگاه است. خوشا به حال شهریار. آقا عجیب این شهریار برنده شد. مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی (رضوان الله علیه) میگوید: هیچ وقت اصلا شهریار را نمیشناختم. شهریار جوان بوده و گوشه تبریز. مرحوم آیت الله مرعشی یک شب از خواب بلند میشود و میفرماید که سید محمد حسین شهریار کیست؟ او را پیدا کنید. پیدا میکنند. گفتند یک جوانی است در تبریز که شعر میگوید. گفتند آقا چه شده؟ میگوید: خواب دیدم که محشر به پا شده شعرای امیرالمؤمنین را ردیف چیدهاند و آقا جایزه میدهد. آقا امیرالمؤمنین یک دفعه میپرسد سید محمد حسین شهریار پس کجاست؟ آقا فرمودند کو؟ یک روایتی هم این جوری نقل میکنند که آقا فرموده بود (این شاعرنا)؛شاعر ما کجاست؟
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را - که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
در تمام جهان خوانده میشود.
شب ز اسرار علی آگاه است - دل شب محرم سر الله است
ببینید چقدر زیباست! خدایا این نالهها بلند شد. یک دعا میخواهم بکنم. خدایا! ما را از امیرالمؤمنین جدا مکن. تو را به عزت و جلالت قسم میدهم که وسواس را از ما دور کن. مرضا را شفا مرحمت کن
سخنانش چو در آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
یک قضیه بگویم هم گریه کنید و هم عبرت بشود. در آستانه شب قدر هستیم یک مقداری پاکیزهتر شویم.
دو تا از محرمان امیرالمؤمنین میگویند منزل آقا رفتیم. صحبت کردیم، آقا فرمود: همانجا استراحت کنید ما هم خوابیدیم اما چه خوابی؟ فرشتهها منتظرند برنامه نصف شب آقا را ببینید ما برویم بخوابیم؟! آقا تشریف بردند بیرون. نفهمیدیم کجا رفتند. این امیر المؤمنین است شب میرود در خانه یتیم، مسکین. نماز شب دارد، نخلستان دارد، کارش یکی دو تا نیست. یک وقت دیدیم آقا آمد، حالا خلاصه میگویم هم گریه کنیم هم عبرت بشود. ان شاء الله این را به لوح دل بنگاریم میفرماید که ما خوب نگاه میکردیم؟ ببینیم آقا چکار میکند. نیمه شب است همه خوابیدند عین الله بیدار است. - خدا اینها را رحمت کند - دو نفرند یکی نوف بکالی است یکی حبه عرنی.
خدا رحمتشان کند که این گزارش را از نیمه شب امیر المؤمنین آوردهاند خیلی ارزش دارد. میگویند: آقا آمد و ما هم خوب داریم نگاه میکنیم. (فوضع یده علی الحائط)؛ دستش را روی دیوار گذاشت. آنجا دیوار کهنهای بود. خوش به حال آن دیوار! یک نگاهی به آسمان کرد و فرمود: (لیت شعری) وای خدا! ببین این جور با خدا حرف زدن. (لیت شعری)؛ کاش میدانستم. چه چیز را؟ البته این را بگویم با آن که سنگین است. گفت که:
محنت قرب ز بعد افزون است - دلم از هیبت قربش خون است
یادتان باشد یک وقت در دعاها ببینید که (ظلمت نفسی) (13) و امثال اینها درست است که یک مقدارش برای یاد دادن به من و شماست بله! از این طرف هم میبینیم که گوینده معصوم است. هیچ گناهی نکرده، ترک اولی هم نکرده است. این است که اهل قرب همیشه دست و پاشون میلرزد. من که چیزی ندارم، چرا دست و پایم بلرزد؟! آن که تمام جام او را پر کردند، دست و پایش میلرزد. میگوید نکند یک وقت ردم کنند.
محنت قرب ز بعد افزون است - دلم از هیبت قربش خون است
خلاصه میگوید گفت: (لیت شعری). خدا ای کاش میدانستم چی أناظر انت الی فی فعلاتی أم معرض عنی . ای شیعه! این را امشب به لوح دلت بنویس. گفت ای کاش میدانستم در این برنامه روزمره که دارم، از من راضی هستی؟ به نظر رحمت، مرحمت میکنی یا روگردانی! ای قربان نالههایت! ای اول مظلوم عالم! آقا! گنهکاریم. امشب، فردا شب هم شب قدر است ما از خودت میپرسیم، گنهکارها، رو سیاهها، یک مولا مثل تو داشته باشند او را شفیع نمیآورند؟ علامه امینی (ره) میفرماید: که یک شاعر سنی - داستانش مفصل است یک جمله فقط بگویم - توبه کرد. از این رو به آن رو شد وقتی مداح امیرالمؤمنین نجف آمد. یک نفر آنجا بود به نام ابن حماد. ابا و اجداد او شیعه بودند. دید تازه رسیده است؛ گفت: من بهتر از تو برای امیر المؤمنین قصیده میگویم. گفت بابا! تو از راه تازه رسیدی چی میگوئی؟ عرض کرد ما خودمان و اباء و اجدادمان شیعه بودهاند. گفت: داوری آقا را قبول داری یا نه؟ سنی که تازه شیعه شده بود گفت: بله! قبول دارم. ابن حماد یک قصیدهای را در ضریح مطهر انداختند. مال سنی آمد، با آب طلا نوشته بود احسنت. دلش شکست گفت: باشه آقا! این دیروز، پریروز رسیده با آب طلا نوشتی؟ من و پدرانم عمری است که در خانه شماییم. دلش شکست و ناراحت شد و رفت خوابید. در عالم رؤیا آقا به خوابش آمد و فرمود: ناراحت شدی؟ گفت بله آقا. فرمود تو سابقه داری تو خودمانی هستی. این تازه رسیده بود. تو هم بگو آقا اگر من خیلی روسیاهم من را هم تازه رسیده حساب کن.
(6)
همه مان عزادار امیرالمؤمنین هستیم. شام غریبان آقاست برویم ببینیم منزل امیر المؤمنین چه خبر است؟ دیشب با هم رفتیم آقا را زیارت کردیم ولی امشب برویم عیادت کنیم. دیگر آقا نداریم. برویم منزلش ببینیم چه خبر است؟ (السلام علیک یا اول مظلوم)؛ سلام بر تو ای اول مظلوم عالم.
مراسم دفن امیرالمؤمنین را برایتان بگویم. شام غریبان است حالم خوب نیست ولی حیفم میآید نگویم. یکی دوبار بیشتر در عمر تبلیغاتیام این را نگفتهام. حالا اینجا هم میگویم، شام غریبان است. میدانید که این بدن نازنین، در نیمههای شب، در تاریکی به سوی قبر حمل شد. مانند حضرت زهرا علیهاالسلام. ایشان هم در تاریکی شب دفن شد یک نکته اینجا
همین است، یک وقت من حساب کردم دیدم همچنین مراسمی در عالم اتفاق نیفتاده. از لحاظ زمان و مکان و اشخاص الله اکبر! زمان کی است؟ زمان، سحرگاه شب قدر است. سحرگاه شب بیست و یکم ماه رمضان، بدن نازنین اسد الله الغالب در حاشیه قبر است. بازماندهها کی اند؟ امام حسن مجتبی علیه السلام است، ابی عبدالله علیه السلام است. قمر بنی هاشم، ابوالفضل علیه السلام است. این بدن را آوردند. خدایا! من میگویم شاید ملائکهای که تماشا میکردند هنوز هم گریه میکنند. میدانید چی شد؟ همیشه افراد وقتی در مراسم دفن شخص بزرگی قرار بگیرند این بازماندگان مینشینند، یک نفر پیدا میشود که یک مراسمی اجرا میکند. بازمانده مینشیند و فقط تسلیت را میپذیرد. یکی بلند میشود یک کاری میکند. آی مردم! آی شیعیان! اگر بدانید، برای غربت علی، خون گریه میکنید. این بازماندهها در حاشیه قبر نشستند، سحرگاه شب قدر، چند تن از خواص شیعیان که اگر بودند، خیلی کم بودند و بعد هم گفتند عمدتا کیانند؟ حضرت مجتبی، ابی عبدالله، قمر بنی هاشم علیه السلام است. آقا! مراسم را چه کسی اجرا کرد؟ همچنین مراسمی در جهان اجرا نشده بود. اجرا کننده صعصعه بن صوهان (ره) بود. روایت این است: (فوضع احدی یدیه علی فؤاده) یک دستش را گذاشت روی قلبش و با یک دستش خاک قبر را برداشت و روی سرش ریخت. گفت: مولای مظلوم! این قدر خدمت به جامعه بکنی؛ این قدر در خانه فقیر و یتیم بروی؛ آخر هم با فرق شکافته از دنیا بروی؟! ای مظلوم! یا امیرالمؤمنین.
(7)
امروز روزی است که در کوفه و در جامعه شیعه، خیمهای بود نالهای بود. چقدر مظلومیت! من خجالت میکشم. اما این درد دل من است. ما بچه بودیم. نوجوان بودیم. بزرگسال بودیم. همه مطالعه کردیم شنیدیم همیشه میگویند بدن نازنین زهرا را شبانه دفن کردند میدانید همهامان میدانیم. اما دلم میخواهد وقتی اینها را میگوئیم در کنار هم بگذاریم. مگر امیرالمؤمنین را شبانه دفن نکردند مگر این عزیز خدا شبانه دفن نشد؟ آخر چقدر مظلومیت! امام (خمینی) قدس سره وقتی از دنیا رفته بود، این تشییع را وقتی ما میدیدیم، یا از رسانهها میدیدیم یا عینا بودیم و میدیدیم. من میگفتم خدایا! این سرور قلب ماست که این طور از این رهبر بزرگوار تجلیل شده. این تجلیل، بسیار خوشحال کننده بود و یک تیری به چشم به دشمن بود. اما همانجا که آن صحنهها را میدیدم آهسته میگفتم: جانم به قربانت یا امیرالمؤمنین! این مرد بزرگ که خیلی بزرگ بود، با این همه عظمتش یکی از شاگردان شما بود. این مرد، یکی از ذرات وجود شما بود. آن وقت حالا 10 میلیون نفر در آن مراسم شرکت کنند اما در این جا این قدر مظلومیت باید باشد تا کار برسد به جایی که نیمه شب آقا را به خاک بسپرند. چه نیمه شبی بود، نیمه شب 21 ماه رمضان! یک مجلسی شد. که آن مجلس در جهان تجدید نشده و نخواهد شد. ببینید آقا زمان سحرگاه شب قدر، مکان حاشیه قبر شاه ولایت، امیرالمؤمنین. خب! میدانید که در این جور مراسم، آن بازماندهها مینشیند یک نفر مراسمی اجرا میکند. هم مراسمی باشد و هم آرامشی برای آن بازماندگان. بازماندگان کیانند؟ حضرت ابی عبدالله علیه السلام حضرت مجتبی علیه السلام بود. قمر بنی هاشم علیه السلام بود. دخترها بودند اما نه در آنجا. شما کربلا را نگاه نکنید؛ کربلا عرصه تنگ شد و الا تا عباس بن علی هست، تا حضرت مجتبی هست تا ابی عبدالله هست زینب کبری بیرون نمیرود. در آن مجلس اشک میریختند، ناله میزدند. این چند نفر باید بروند این بدن نازنین را به خاک سپارند. خدایا قسمت کن با عافیت برویم در کنار آن قبر نازنین. خیلی مظلومیت است. این بازماندگان در حاشیه قبر نشستند و یکی این مراسم را اجرا کرد . که همچنین مجلسی اجرا نشده و نخواهد شد. او کسی جز صعصعه نبود. این مرد فصیح و بلیغی بود که امیرالمؤمنین به او ماهر گفته بود ببینید چه بود که امیرالمؤمنین به او خطیب ماهر گفته باشد. یک نگاه کرد دید این بدن نازنین را گذاشتند. هوا تاریک است. حالا نمیتوانیم چیزی بگوییم چون روایات متعرض آن نشدند. ما حق نداریم چیزی اضافه کنیم. در حاشیه قبر، این عزیزان نشستهاند. یک نگاهی به صورت اینها کرد، یک نگاهی به این بدن نازنین کرد. این گزارش که کردند خیلی جانسوز است، میدانید چه کار کرد؟ یک دست گذاشت رو قلبش، قلبش از سینه بیرون میآمد و با یک دست خاک قبر را بر سرش ریخت.
(8)
السلام علیک یا امیرالمؤمنین. آقا یا امیرالمؤمنین. آمدند وقتت را گرفتند مزاحمت شدند اذیتت کردند؛ عوض اینکه استفاده کنند از تو، وقتت را گرفتند مزاحمت شدند اذیتت کردند؛ عوض اینکه استفاده کنند از تو، وقت شریفت را گرفتند. خون به دلت کردند فرمود: (فصبرت و فی العین و فی الحلق شجی) (14) میدانید قذی به چه میگویند؟ همان چیزی است که به چشم میافتد و چشم را اذیت میکند یک چیز تیزی در چشم آدم برود، توان آدم را میگیرد؛ جانم به قربانش میفرماید: صبر کردم مانند کسی که قذی در چشمش و استخوان در گلویش مانده باشد و آخر هم به این وضع باید به شهادت برسد. زینب کبری علیها السلام در میان این بازماندگان خیلی معذب شد. زیرا چهار تا شام غریبان دید. این یکی بود. یا امیرالمؤمنین، همه میدانند شما اول مظلوم عالم هستید، با اجازه خودتان میخواهم فرق بازماندگان شما را با بازماندگان ابی عبدالله بگویم. اینها جای خالی شما را نگاه میکردند، اشک میریختند. محراب را خالی میدیدند، منبر را خالی میدیدند. اما جانم به قربان آن نازدانههای حسینت، یا امیرالمؤمنین! اینها اگر جای خالی شما را میدیدند و گریه میکردند، آنها بدن نازنین ابی عبدالله را میدیدند، خدایا دلم نمیآید واضحتر بگویم آنها این مناظر را میدیدند، ولی خانم دیگر دنبال بچه گم شده نمیگشت.
(9)
صلوات الله علیک یا امیرالمؤمنین
دیروز در مجالس میگفتیم که آقا چند ساعت مهمان است. حالا دارم میگویم مردم، شیعیان، آقا چند ساعت دیگر مهلت دارد که روی پای خودش برود و بیاید از امشب دیگر در بستر میافتد.
سخنانش چو در، آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
چه شبی بود امشب. امیرالمؤمنین آیت خداست، نبأ عظیم است. دخترش میگوید: که دیدم حالات مخصوصی دارد. میرود بیرون به آسمان نگاه میکند و برمی گردد. بعد شیر و نمک سر سفره گذاشته بودند. به دخترش فرمود: تو کی دیدی من دو رقم خورشت با نان بخورم؟ یکی را ببر! آمدم نمک را ببرم، فرمود نه! شیر را ببر. بگذار نمک بماند. کمتر را نگه دار. عمری با خون دل گذراندم. عجیب است که عمری برای مردم فداکاری کرده، برای دین زحمت کشیده حالا مزدش این است که امشب به سر نازنینش ضربت بزنند. وقتی بیرون میرفت این مرغابیها جلویش را گرفته بودند. سر و صدا میکردند. عجب عبارتی دارد! بچهها خواستند این مرغابیها را از جلوی آقا از سر راه آقا کنار بزنند، فرمود: رهایشان کنید، فانها صوائح تتبعها نوائح (15)؛ اینها صیحه زنندگانی هستند که نوحه گران پشت سر اینهایند. بعد از این، صدای واعلیا در همه جا بلند خواهد شد.
(10)
السلام علیک یا امیر المؤمنین و یا قائد غر المحجلین و یا سید الوصیین
یکی از مشکلات در وقتی که علی علیه السلام از دست میرود این است که بازماندگان، آثار شخصی او را میبینند، جایگاه او را میبینند بالاخره آقا امیرالمؤمنین، در منزل که بستری شده بود، بچهها میرفتند، میآمدند، به این صورت نازنین، نگاه میکردند. حالا من آن اصل کلی را عرض نمیکنم که آقا در آنجا، همیشه جایگاهی داشت و مسجد و محراب و... اصلا گفتنش جانسوز است.
سخنانش چو در، آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
حالا اینها باشد، همین که آقا، در آن بستر افتاده بود گاهی یک نگاهی به اینها میکرد؛ حضرت مجتبی را صدا میکرد، به زینب کبری یک چیزی میگفت، به آن عزیزش یک چیز دیگر میگفت. حالا خیلی سخت است که اینها میبینند جای آقا خالی است. و دیگر آن آثار در آنجا نیست، و برای همین هم هست که از خانوادههای فهمیده شنیده شده است که وقتی یک نفر از دنیا رفت، لوازم اولیه او را، قرآن و کیف و... این جور چیزها را زود میبردند و مخفی میکنند که اینها یک مدت نبینند. میگویم یا امیر المؤمنین! من دیشب به شیعیان شما هم گفتم، مصیبت شما خیلی بزرگ است. زمین و آسمان در مصیبت شما گریه کرده، در این شکی نیست. ما منکر این نیستیم. و برای عزاداری شما اینجا آمدیم. اما یا امیر المؤمنین! آقا قربانت برویم. اگر آنها به رختخواب شما نگاه میکردند، گریه میکردند، (من مصیبتی نمیتوانم بخوانم، چه بگویم؟ شب سوم آقاست، یک جمله فقط بگویم)؛ اینها اگر به مسجدت، به محرابت، به منبرت، نگاه میکردند و گریه میکردند، بازماندگان حسینت چی! زینب کبری علیها السلام به تصدیق امام زمانش علیه السلام عالمه غیر معلمه بود. علم لدنی داشت، مگر نیست که امام سجاد علیه السلام فرمود: (انت بحمد الله عالمة غیر معلمة) (16). اما با این علم، با این عظمت، بالاخره دختر امیر المؤمنین است. نائبه زهراست علیها السلام. یک کاری کرده بود که این بچهها متوجه حقایق نشوند. بچه سه ساله، چهار ساله، این داغ را نمیتواند بکشد که این، شهید شده، این چه شده. ممکن است، ظاهرا چیزی نگوید، اما طاقت نمیآورد، در مقاتل معتبر داریم که عالمه غیر معلمه، هر بچهای که بهانه پدر میگرفت، به او میفرمود: مسافرت رفته است، پدرت در مسافرت است، دروغ هم نیست، سفر آخرت است؛ دیگر. یا امیر المؤمنین! گفتم که بازماندگان شما اگر به محراب و مسجد نگاه کردند این دخترت این طوری عمل کرد. چه کرد؟ اگر آنها نقشهها را نقش بر آب کردند. سر بسته عرض میکنم، اگر امشب نبود و این چراغها خاموش نبود نمیگفتم، خانمی که این قدر قدرت داشت که تا حرف میزد، یزید و کاخ یزید میلرزید، یک وقت دیدند در کنار سر نازنین، ایستاده است. شرح و تفضیلش این است که میگوید: حسین جان! حالا که قرار است سر نازنینت، قرآن بخواند، پس ما یک تقاضا هم داریم، آن چیه؟ حسینم! زحمت کشیدم تا این بچهها این حقایق را متوجه نشوند. این بی انصافها زحمتها را هدر دادند نقشهها را نقش بر آب کردند. الان طوری شده، کار به جایی رسیده که یک قدری با دختر کوچکت باید حرف بزنی. و الا این بچه تلف میشود و قلبش از غصه آب میشود. (السلام علیکم یا اهل بیت النبوة)
(11)
ای شیعیان! بیائید برویم کنار رختخواب آقا! بیایید برویم از آقا عیادت کنیم. بیا برویم مولا را عیادت کنیم. اگر برویم کنار این رختخواب چه میبینیم؟ این عبارت، یادگار از یک ولی خداست که امام زمان، دیده است. و الا من جرأت نمیکردم بگویم. او گفت: اگر برویم کنار رختخواب مولا، یک رنگ پریده میبینیم. خون، از فرق مبارکش ریخته، رنگ او پریده است. دستمال زرد، به سرش بسته بود. اصبغ بن نباته میگوید: جماعتی جمع شده بودند در خانه امیر المؤمنین و ملاقات میخواستند، گریه میکردند. حضرت مجتبی علیه السلام در را باز کرد. بیرون آمد. فرمود: مردم! خدا به همهاتان اجر بدهد. حال امامتان سنگین است. متفرق شوید همه رفتند. اصبغ بن نباته میگوید: همه رفتند ولی من ماندم؛ پا نداشتم بروم، یک وقتی دیدم حضرت مجتبی علیه السلام در را باز کرد. آمد و فرمود: اصبغ! مگر نشنیدی که گفتم همه بروند؟ گفتم: آقا جان شنیدم، ولی به خدا قسم قدرت رفتن ندارم. آقاجان! حالا که همه رفتند یک دقایقی اجازه بگیرید من آقایم را ببینم. حضرت مجتبی تشریف بردند داخل. بیرون آمدند و فرمودند: اصبغ بیا امانت را ببین. میگوید وارد شدم دیدم آقا در بستر افتاده. آن امیر المؤمنین که از صدای تکبیر او دل شیر آب میشد، اسد الله الغالب در بستر افتاده، دیدم که دستمال زردی آقا به سر مبارکش بسته، میگوید: خدا میداند هر چه دقت کردم ببینم که زردی دستمال بیشتر است یا زردی صورت نازنین مولا، نتوانستم تشخیص بدهم.
الان اگر با چشم دل به این منزل نگاه کنید میبینید بچهها هر کدام در گوشهای دارند گریه میکنند و اشک میریزند. صورت به دیوار گذاشتند. ام کلثوم علیها السلام به آن مرد پلید که نامش چقدر تلخ است تا بر زبان بیاورم، ابن ملجم علیه لعائن الله اللهم العنه لعنا وبیلا، به او فرمود: دشمن خدا! خوشحال نباش، ان شاء الله امیر المؤمنین خوب میشود. گفت: دختر علی! هیهات! من میدانم چه ضربتی بر او زدم. (گریه استاد)
هر شب مسجد کوفه میرفت، راز و نیاز او آنجا بود. حالا دیگر راز و نیاز مولا در بسترش است.
سخنانش چو در، آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
در و دیوار مسجد منتظرند. چرا صدای مولا نمیآید؟
(12)
السلام علیک یا امیر المؤمنین
بیاید برویم عیادت آقا. برویم در کنار بسترش. خدایا چه مصیبت بزرگی! به شما عرض کردم به عنوان تذکر عرض میکنم که من ناقابل یک طلبه روسیاهم ولی دل شکسته؛ شاید بیش از بیست سال پیش از این، یک شب نوزدهم نشسته بودم مطالعه میکردم و خودم احساس میکردم که این عاطفهام الان تعقلم را تحت الشعاع قرار داده است. خودم متوجه بودم، یک وقت آدم متوجه میشود که این احساس است و تعقل نیست. مطالعه کردم، رسیدم به اینجا که خب! چرا در آن شب، معاویه زخمی میشود، بعدا هم خوب میشود، عمر و عاص هم که از اصل، در نماز نیامده بود. چرا آقای ما فقط کشته شد ؟ آن دو تا اصلا کشته نشدند؟ یک وقت خدا به دلم انداخت که بیچاره! غافل! اگر آنها کشته نشدهاند، آن هم از معجزه امیر المؤمنین علیه السلام است این را در محضر بی بی دو عالم، عرض میکنم ان شاء الله خانم، به همه ما مرحمت میکند. اینها بزرگند ما چیزی نیستیم خاندان کرمند، (عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم) (17) اینها کریمند و بزرگند. یک وقت به دلم افتاد که اگر این دو تا پلید - عمر و عاص و معاویه - سر این نماز ریایی کشته میشدند، قداست شهادت در محراب آلوده میشد. خدا نخواست. امیر المؤمنین باید در کعبه به دنیا بیاید، تولدش با سر و صدا بشود، خانم فاطمه بنت اسد علیها السلام برود آنجا و برای او دیوار شکافته بشود - چه جلالی! چه عظمتی! - آنجا این فرزند به دنیا بیاید و همه هم با حیرت نگاه کنند چی شده که آن خانم رفت؟! بعد دیدند بیرون آمد و یک بچه روی دستش است. خدا مرحوم آیت الله آقا سید اسماعیل شیرازی را رحمت کند، حق مطلب را ادا کرده میدانید ایشان کی بوده است؟ آیت الله آقا سید اسماعیل شیرازی پدر آقا سید عبدالهادی شیرازی بوده است. ایشان از بزرگان بود. در آن قصیده طولانی خودش این قسمت را این طور گفته که چون شب نوزدهم است تبرکا عرض میکنم. فاطمه بنت اسد رفت، دیوار هم بسته شد. مردم هم با خبر شدند، چقدر امیرالمؤمنین با احترام است، چقدر عزیز است، حبیب خداست. گفتند: در کعبه باز شد، دیگر ما به ظاهر دیدم بچهای به دنیا آمده چه بچهای، هذه فاطمة بنت اسد، اقبلت تحمل یاقوت العدد خانم آمد کل اولین و آخرین - یعنی امیر المؤمنین - روی دستش است. این چنین، خدا او را به دنیا آورده است. آلوسی سنی بسیار متعصبی است؛ ولی اینجا که میرسد میگوید: تعجب نکنید که علی علیه السلام، در کعبه به دنیا آمد، خدا به زبان آلوسی آورده، چرا که من عبارتهای به این زیبایی را حتی در کتب شیعه پیدا نکردم. همه باید مداح امیرالمؤمنین بشوند، این خواست خداست. میگوید: که تعجب نکنید و ما لامام الائمة ان تکون قبلة للمؤمنین ، چقدر سزاوار است که امام امامان در جایی که قبله مؤمنین است به دنیا بیاید. بعد، عبارت را به این جمله بدرقه میکند میگوید: فسبحان من یجعل الاشیاء فی مواضعها ؛ پاک است آن خدایی که هر چیزی را در جای خودش قرار میدهد. او احکم الحاکمین است، علی را در کعبه به دنیا میآورد و این هم از شهادت آن بزرگوار. آن پلید - معاویه - زخمی شد. اطباء آمدند و گفتند: زهری بر این ران شما وارد شده است که یا باید شربتی بدهیم و بخوری و یا اینجا را باید بسوزانیم. گفت من طاقت سوزاندن ندارم، همان شربت را بدهید. گفتند: اگر شربت را بخوری مقطوع النسل میشوی! گفت: خب بشوم! یزید بس است. راست هم گفت یزید برای پلیدی بس بود. آن یکی خبیث (عمر و عاص) هم که در نماز وارد نشد. من نظر نمیدهم که شاید یک وقت عمر و عاص در جریان بوده چون آن شب به نماز نرفت و کس دیگر را به نام خارجه به جای خود فرستاد. خدایا! ببینید بشر چیست؟! یک وقت آدم، حبیب بن مظاهر میشود و در رکاب امام حسین علیه السلام کشته میشود، یک وقت آدم در راه عمر و عاص نفله میشود. چقدر تفاوت! آمد. تاریک بود، نمیشناخت. شمشیر را انداخت و این بدبخت ذلیل مرده را از پای در آورد. همان طور که خون از او میریخت، برداشتند و او را پیش عمر و عاص بردند که بیا! این هم پیش نمازت. این نمایندهاش هم نگاهی کرد و گفت: عمر و عاص! بالاخره ما را به کشتن دادی. آن هم به جای اینکه یک چیزی بگوید که من، مثلا به زن و بچهات میرسم و یا... خلاصه کاری میکنم گفت: به من چه! خدا تو را کشته! من تو را کشتم؟ دشمنان خدا این طورند. خسر الدنیا و الاخرة است، کسی که بخواهد دنبال اینها برود. این کلمه خارجه را یادتان باشد. روز نوزدهم است روز عزای امیرالمؤمنین است. دقت بفرمایید . آن وقت یک شاعر اندلس، یک قصیدهای گفته به نام القصیدة البسطامه آن قصیده را شنیدم که کامل و مستقل چاپ و منتشر شده است که من آن را با همه پی گیری که در این مسأله دارم، هنوز یک جا ندیدهام از تاریخ اندلس من آن را تکه تکه پیدا کردهام. اسم خارجه را میخواهم عرض کنم. رفت به جای عمر و عاص کشته شده آن شاعر میگوید:
و لیت افتدت عمرا بخارجة - فدت علیا بمن شاء من البشر
گفت: ای کاش آن شبی که این دنیا خارجه را فدای عمر و عاص کرد همه را فدای علی میکرد. خیلی این قصیدهاش به دل من نشسته است، از شعرهایی است که یک بیتش معادل یک دیوان است. ای کاش همه را فدای آقایمان میکرد. میگویند در آن هنگام صدایی بین زمین و آسمان بلند شد که: (تهدمت و الله ارکان الهدی)؛ خدایا! چه شده است؟ رفتند مسجد، دیدند که امیرالمؤمنین افتاده است .شیر خدا در محراب افتاده. خدایا! این چه صحنهای است؟! اما آنجا اسم رحمان و رحیم خودش را نشان داد. آخر وقتی میگوییم:
ها علی بشر کیف بشر - ربه فیه تجلی و ظهر
این را ما به فضل الهی به جانمان در مییابیم که اگر بنا شود صفات خدا روی کسی به نمایش گذاشته شود، این کار روی امیر المؤمنین انجام میشود. شاعر میگوید: این شعر را که من گفته بودم، خوابم برد دیدم، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد. اسم شاعر، ملامهر علی خویی است خیلیها این را نمیدانند خوابیدم. دیدم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ببینم ملا مهر علی برای پسر عموی من چه گفتی؟ عرض کردم یا رسول الله! گفتم:
ها علی بشر کیف بشر - ربه فیه تجلی و ظهر
اشاره کرد بقیه را نخواندم. سرش را انداخت پایین. دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فکر میکند؛ کیف بشر؟! کیف بشر؟! ربه فیه تجلی و ظهر.
در محراب کوفه دیدند اسم رحمان دیده شد، اسم رحیم دیده شد. ببینید که این نکته چقدر ظریف است، قاتل از ترس به وحشت افتاده بود، آن را برداشتند و بردند در محلی و زندانش کردند آقا را در بستر بردند. الان اگر با چشم دل نگاه بکنید رنگ مبارکش پریده است. اصبغ بن نباته میگوید. جمع زیادی رفتند درب خانه امیر المؤمنین آقا را ببینند خیلی زیاد بودند حضرت مجتبی علیه السلام بیرون آمد و فرمود: مردم! خدای جزای خیرتان بدهد دعایشان کرد. اینها آمده بودند پیش امیر المؤمنین بمانند دعا باید میشدند. اما آقا فرمود: برگردید و بروید حال امامتان مساعد ملاقات نیست. اصبغ میگوید: همه رفتند من دیدم پای رفتن ندارم. حضرت مجتبی علیه السلام بعد از مدتی درب را باز کرد فرمود: اصبغ! مگر نگفتم همه بروند شما چرا نرفتی؟! گفتم: پسر زهرا! قسم به خدا قدرت رفتن نداشتم، نخواستم مخالفت امرتان بکنم. ولی نمیتوانم، پای رفتن ندارم. عرض کردم حالا میتوانم آقا را ببینم؟! فرمود: صبر کن. رفت و آمد، گفت: اصبغ بیا. رفتم و دیدم شیر خدا در بستر افتاده، دیدم آن دستمال زردی که به سرشان بستهاند هر چه فکر کردم ببینم این دستمال زردتر است یا صورت نازنین آقا تشخیص ندادم.
آقا در بستر افتاده بود. مرتب از حال این پلید جویا میشد. به او طعام دادید؟ شیرش دادید؟ آب دادید؟ یک جمله فقط بگویم که بزرگی اینها جلوه کند. یا امیر المؤمنین! امروز روز شماست این همه در جهان تشیع عزادار شما هستند. اما میخواهند شیعیانتان یک قیاس بکنند که شما به نسبت عظمتتان، به نسبت نورتان به همان نسبت هم دشمنانتان ظلمانی بودند، پست بودند پایین بودند. اما اینجا شما در بستر افتادید و از حال این قاتلتان جویا میشدید. میفرمودید که به او طعام دادید یا نه! اما نازدانههای حسینت، وقتی سراغ پدرشان را از خانم زینب کبری میگرفتند او میفرمود در مسافرت است چون عرصه را بر او تنگ کرده بودند.
(13)
امیرالمؤمنین در خانه فقیر و یتیم میرفت، نماز شب میخواند گریه میکرد. من و تو باشیم تا دو رکعت نماز بخوانیم، از خدا طلبکار میشویم! ولی آن دو نفر که در منزل آقا خوابیده بودند، مترصد حالش بودند، میگویند آمد و مثل یک آدم واله، دستش را بر روی دیوار گذاشت و گفت: و لیت شعری أناظر انت الی فی فعلاتی أم معرض عنی خدای من! محبوب من! ای کاش میدانستم در برنامه روزانهام به من نگاه کنی یا روی گردان هستی؟! ای مردم مگر ما شیعیان این آقا نیستیم؟ خدا کند این سخن آویزه گوش ما بشود .جان من به قربانت ای اول مظلوم عالم! در این شبها دائما در منزل امیر المؤمنین گریه بود. از بیت آقا، فقط صدای گریه شنیده میشد. این گریه تعطیل نشد، چنانچه گریه خودش هم تعطیل نشد. میدانید از چه وقت؟ امام زمان علیه السلام ما را بخشید. خدایا معذرت میخواهم؛ وقتی رفت و بدن نازنین صدیقه کبری علیها السلام را به خاک سپرد. میدانید چه میگفت؟ بعد از این، کارم روزها گریه است و شبها دیگر خواب ندارم. این جملهها تکرار میشود، این جمله یک بار دیگر هم تکرار شد، کجا بود؟ آن وقتی بود که سید الساجدین، بدن نازنین ابی عبدالله علیه السلام را به خاک سپرد، فرمود: دیگر بعد از این، گریه و غصه من، دائمی است.
(14)
شام غریبان مولای مظلومان، امیرالمؤمنین است. آقا امیر المؤمنین در بستر بود، کسی نمیدانست که عاقبت کار چه میشود؟! معاویه پلید، در رختخواب، نشسته بود. یک پلیدی برایش مژده آورد که معاویه! علی علیهالسلام از دنیا رفت. این پلید، دشمن شماره یک آقا بود، اما از بس خبر، مهم بود، تکان خورد. تمثل به شعری کرد. شعر، مال خود پلیدش نبود. این شعر، برابر یک دیوان است که ما شیعیان بخواهیم بگوئیم. و آن شعر، بر زبان این، دشمن شماره یک جاری شد. گفت: علی علیه السلام کشته شد.
قل للأرانب تربع حیث ما سلکت - و للظباء بلا خوف و لا حذر (18)
میدانید یعنی چه؟! یعنی با رفتن علی، عدل از دشت و کوه هم رخت بربست و خرگوشهای بیابان، به آهوان بگوئید هر کجا میخواهند بچرند، بچرند، دیگر علی نیست.
(15)
یا امیر المؤمنین - وقتی شاعر میگوید:
ها علی بشر کیف بشر - ربه فیه تجلی و ظهر
اغراق نمیکند.
وقتی اسم اعظم خدا، با فرق شکافته شده، افتاد. قاتل را در برابرش نگه داشتند؛ فرمود: حسن جان! این مرد، قاتل من است یعنی خیلی میترسد . رعایت او را بکنید.
خدایا! این چه صفاتی است؟! مرتب میگوید: به او آب دادید؟ براش غذا بردید؟ میگویم یا امیرالمؤمنین! چقدر شما با دیگران فرق دارید. همین جا میپرسید که به قاتل آب دادهاید یا نه. غذا بردید یا نه! یا امیر المؤمنین! - مرا ببخشید - در شب ضربت خوردن شما میبینم شیعیانت حال دارند، میگویم. شما به قاتلتان آب دادید، از حال او سراغ میگرفتید، اما در کربلا، به شش ماهه حسینت آب ندادند.
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد - فریاد العطش ز بیابان کربلا
عیوق چرا گفت؟ این اطلاعات علمی، شاعر را میرساند. البته ما مسلمانها این را صحه نمیگذاریم. در عرف منتسبین به ادیان گذشته میگفتند که عیوق، الهه آب است، فلذا در بین ستارگان، او را انتخاب کرد. این برای اطلاعات و دانش شاعر است. چه قدر زیباست.
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
دیو و دد، هر جا میرسیدند، آب مینوشیدند.
خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
(16)
تو که میگویی: (السلام علیک یا امام المتقین) من که میگویم، این را گوش بدهید. ببینید امیرالمؤمنین را که چه کار میکرد؟ نوف بکالی میگوید: ما دراز کشیدم در رختخواب اما نمیخوابیم. چرا که آخر این جا خانه سر اعظم الهی است، حالا؟ قسمت شده و آمدیم خانه امیرالمؤمنین بخوابیم ببینیم چه خبر است؟
شب ز اسرار علی آگاه است - دل شب محرم سر الله است
خدا رحمت کند شهریار را.
اول مظلوم عالم، در دل شب ناله هایش بلند میشود.
نوف میگوید: آقا ما را جای داد و فرمود: بخوابید. آقا رفت، بعد از مدتی دیدیم که آقا آمد. تشریف آورد و ما هم منتظریم که آقا میخواهد چکار کند؟ امیرالمؤمنین، شاه ولایت، سلطان اولیاء آمد و ما هم آرام، به طوری که تمام جانمان به چشم مبدل شده بود میخواستیم بدانیم که آقا چه کار میکند؟ آمد ولی نمیدانستیم از کجا؟ از در خانه یتیم و فقیر میآمد؟ از نخلستان میآمد؟ نمیدانیم. دیدیم دست روی دیوار گذاشت؛ یک آهی کشید. (این را که میگویم به لوح دل بنگارید؛ اگر به لوح دل بنگارید کارها درست میشود) دیدیم یک آهی کشید و فرمود: لیت اشعری أناظر انت الی فی فعلاتی أم معرض عنی . امیرالمؤمنین است، صبح تا شب زحمت میکشید. بعد هم نان خشک و نان جو میخورد که راوی میگوید: یک وقتی که آن انبان مخصوص نان جو را باز کرد، دیدیم یک تکه نان نرم روغنی در آن هست. بیرون آورد و فرمود: بچهها دلشان برای من میسوزد گاهی در این انبان من نان روغنی میگذارند؛ من نان روغنی نمیخواهم. با این زندگی، با این سختی. راوی گفت: دید یک آهی کشید و فرمود لیت اشعری أناظر انت الی فی فعلاتی أم معرض عنی ؛ ای کاش میدانستم در این برنامه روزانهای که دارم، از من راضی هستی و به نظر رحمت به من نگاه میکنی یا از من رویگردان هستی؟
(17)
السلام علیک یا امیرالمؤمنین. آقا قربان آن فرق نازنینت. امشب آقا یک حالی داشت. امشب افطار را منزل دختر بزرگوارش بود. دخترش میگوید: دیدم پدرم یک حالی دارد که غیر همیشه است حالا ان شاء الله بیشتر از اینها توضیح خواهم داد. خجالت باید بکشم از حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه. چه بگویم؟ وقتی خواست به مسجد برود، میگوید: چند تا مرغ و پرنده بود، صدا زد که دخترم! بیا اینها را آزاد کن بروند یا حالا که اینها را نگه، داشتی به اینها رسیدگی کن. به آب و غذایشان برس. اما این دختر وقتی که پدر بیرون رفت، خیلی مضطرب بود. شاید خیلی در جریان امر نبود. اما میدید امیرالمؤمنین حالاتی مخصوص به خود دارد. اما میگویم: جانم به قربان عمه امام زمان، وقتی ابی عبدالله رفت، او خیلی بیشتر از اینها مضطرب بود. خیلی مضطرب بود. عجب! در این اضطرابها با وجود حضرت ابی عبدالله، امام مجتبی، قمر بنی هاشم علیهم السلام و دیگران، دخترها بیرون نرفتند. اما در کربلا طوری شد که عمه امام زمان مجبور شد برود و بگوید: (اما فیکم مسلم؟) (19) آیا یک مسلمان بین شما نیست؟
(18)
در سحرگاه شب نوزدهم آقا دو سه کلمه حرف زد. فرمود: وقتی که شمشیر به فرقم اصابت کرد، مرگ را احساس کردم. ماکنت الا کقارب ورد و طالب وجد (20) این کلمه قارب را دقت کنید. میدانید به چه کسی میگویند قارب؟ به کسی میگویند که شب هنگام در بیابان، تشنه باشد. آدم اگر روز، در بیابان تشنه باشد چون روز روشن است ممکن است از نشست و برخاست مرغان هوا، از رفت و آمد انسانها از سبزه و گیاه، از تلؤلؤ خود آب، به آب رهبری بشود. اما در شب، یکی این که آب دیده نمیشود، حیوانات دیده نمیشوند و این که هر طرف برود خطری، چیزی او را تهدید میکند. به هر سمتی حرکت کند، ترجیج بلا مرجح میشود. در نصف شب در ظلمت، تشنه است؛ یتیمی بچه هایش در برابر چشمش مجسم میشود. آن وقت دارد از زندگی ناامید میشود، یک همچنین آدمی راقارب میگویند. اگر این آدم یک دفعه ببیند که به چشمه رسید، چه حالی میشود؟ آیا خوشحالی او را میشود تصور کرد؟ جانم به قربانت یا امیرالمؤمنین! میفرماید: وقتی شمشیر به سرم اصابت کرد، مثل تشنه شب هنگام بیابان بودم که به آب رسیدم. ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد. این امام ما هست با مرگ، این طور برخورد میکند.
(19)
علی بن ابی طالب علیه السلام چه قدر به مردم این مسائل را یاد میداد؟ توجه به آخرت را چقدر یاد آوردی میکرد؟ چقدر خطبه میخواند، فریاد میکشید که تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل فان امامکم عقبة تعود او منازل مخوفة لابد من الورود علیها و الوقوف عندها (21) اما آقایان! خواهران! شیعیان! صداها قطع شده بود.
سخنانش چو در آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
دیگر این صداها نبود. صدای آن خطبههای انسان ساز دیگر قطع شده بود. عرض میکنم یا امیرالمؤمنین! جان ما به قربانت! هفتمین شب شهادت تو است. تو رفتی و این بچهها به جای خالی تو نگاه میکردند و اشک میریختند. به منبر و محرابت نگاه میکردند و اشک میریختند. من از آدمهای ظریف و حکیم شنیدم که گفتند: وقتی عزیزی از دنیا میرود یک چند تا عاقل باید پیدا بشوند لوازم شخصی او را مخفی کنند؛ عکس است، جانماز است، یک چیزهایی که شخصا متعلق به او بوده است را مخفی میکنند. بازماندهها وقتی میبینند ناراحت میشوند. میگویم آقا! من نمیدانم. اما در مورد صدیقه طاهره (روحی له الفداء) - از امام زمان معذرت میخواهم - گفتم شاید اگر تاریخ را بگردیم، شاید یک عاقلی پیدا شده باشد که جانماز خانم را جمع کرده باشد. اما - خجالت میکشم بگویم - آن در نیم سوخته چی؟ آیا آن هم قابل اخفاء بوده، یا امام زمان؟!
(20)
علی علیه السلام قلب خداست، چشم خداست، قدرش را ندانستند. اذیتش کردند. یک کاری کردند که امام صادق علیه السلام فرمود: جدمان اول مظلوم عالم است. همیشه میگوییم که: محبت بر اساس معرفت است.
حضرت زهرا علیهاالسلام چرا این قدر ناراحت بود؟ برای این که دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمؤمنین را خوب میشناخت. امام زمان! وقتی زنهای مدینه آمدند از مادرتان احوال پرسی کنند، نگفت که دیشب از ورم بازو نخوابیدم، گفت: بگویید ببینم چرا با علی علیه السلام در افتادید؟ ای مظلوم! قدر ترا نشناختند؛ شمشیر به فرقت زدند. ای چشم خدا!و ای قلب خدا! یا سید الاوصیاء! یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله
(21)
آقا یا امیر المؤمنین! شیعیانت عزادار تو هستند. یا حضرت فاطمه معصومه! مردم، عزادار جدت امیرالمؤمنین هستند. چون میدانند که صدای گریه منزل آقا تمام نشده. یک شام غریبانی برای حضرت در تهران گرفتیم جسارت کردم گفتم یا امیر المؤمنین! ما از روی روایات و اخبار در آوردیم که شما اول مظلوم عالم هستید و این شیعیانت هم برای تو گریه میکنند. شام غریبان برای تو گرفتهاند. الان اگر با چشم دل نگاه کنید نشستهاند و به جای خالی آقا نگاه میکنند اشک میریزند، آنجا که آقا رختخوابش افتاده بود از آنجا رد میشوند، بچهها اشک میریزند، خلاصه خیلی سخت است، خیلی! ولی یک اجازهای از خود امیر المؤمنین گرفتم و یک جمله گفتم؛ حالا از ما حضرت فاطمه معصومه علیها السلام اجازه میگیرم - خانم ما را ببخشید - گفتم: زینب کبری علیها السلام آن شب خیلی گریه کرد ولی یا امیر المؤمنین! یک فرقی با شام غریبان حسینت داشت، آن هم این بود که زینب کبری علیها السلام گریه میکرد. میسوخت. قبول دارم آن مصیبتی که او در شهادت آن آقا درک میکرد، اصلا از عقول ما خارج است ولی میگفتم، او دیگر دنبال بچه گم شده نمیگشت؛ اشک میریخت ولی نمیگفت فلان نازدانه کجا رفت. گفت:
اگر صبح قیامت را شبیه است آن شب است امشب
حبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب