تربیت
Tarbiat.Org

روضه‏های استاد فاطمی نیا
محمد رحمتی شهرضا

(4)

مراسم دفن امیرالمؤمنین را بگویم شام غریبان است حیفم می‏آید نگویم یکی دوبار بیشتر در عمر تبلیغاتی‏ام این را نگفتم حالا اینجا هم می‏گویم مهدیه است شام غریبان است می‏دانید این بدن نازنین در نیمه‏های شب در تاریکی به سوی قبر حمل می‏شد عین حضرت زهرا علیها السلام. این هم در تاریکی شب دفن شد یک نکته عجیبی اینجاست ببینید یک وقت من حساب کردم دیدم همچون مراسمی در عالم اتفاق نیفتاده از لحاظ زمان و مکان و اشخاص. الله اکبر! زمان، سحرگاه شب قدر است. سحرگاه شب بیست و یکم، بدن نازنین اسد الله الغالب. در حاشیه قبر بازماندگان، کیانند؟ امام حسن مجتبی علیه السلام است ابی عبدالله علیه اسلام است، قمر بنی هاشم علیه السلام است. این بدن را آوردند. خدایا! شاید ملائکی که تماشا می‏کردند هنوز هم گریه می‏کنند.
صاحب مقام و عظمتی که عالم را به حیرت انداخته و بیشتر از همه به جهان بشریت خدمت کرده، امشب شب این آقاست. شب قرآن است و شب قرآن ناطق. شعار نمی‏دهیم از اخبار و احادیث بدست می‏آوریم که صاحب این عظمت و جلال، اول مظلوم عالم است. اول مظلوم باید در مثل امشب ضربت به سر مبارکش فرود آید در مثل امشب در منزل دخترش مهمان بود دختر سفره افطار را گذاشت چه سفره افطاری یک قدری نون یک قدری شیر یک قدری نمک است فرمود دخترم کی دیدی من دو رقم خورشت با نان بخورم یکی را بردار دختر آمد نمک را برد فرمود شیر را ببر. فقیران یتیمان می‏بینند آن آقا امشب نیامده نخلستان می‏بیند دیگر نیامده.
شب ز اسرار علی آگاه است - دل شب محرم سر الله است
سخنانش چو در، آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
یک مرتبه دیدند در سحرگاه امروز صدای جبرئیل بلند شد (تهدمت و الله ارکان الهدی) به خدا ارکان هدایت در هم شکست خدایا چه شد؟ صدا پر شد بین زمین و آسمان. (قتل بن عم المصطفی) علی را کشتند. ببینید اینها اسم خدا هستند حدیث دارد نحن و الله اسماء الله. گفتند ما خودمان اسمیم نه اینکه اسمشون اسم خداست. آن وجودشان خودشان اسم خدا بودند امیرالمؤمنین اسم خداست. آقا غرق به خون افتاده است. رفتند آن مرد پلید را دستگیر کردند. اسمش این قدر تلخ است که آدم نمی‏خواهد بر زبان بیاورد (اللهم العن قتلة امیرالمؤمنین) (12) یکی از اعمال امشب است جگر می‏سوزد. رفتند این پلید را گرفتند و آوردند یک نگاهی کرد فرمود آیا من برای تو بد امامی بودم؟ بعد چه فرمود؟ اسم، خودش را نشان می‏دهد. گفت حسن جان؟ اگر چه این مرد، قاتل من است ولی با او رفتار خوب بکنید مدارا کنید آیا نمی‏بینید چشمان او از ترس به چه حالتی افتاده، جانم به قربانت آقا! ترس دشمن حتی، برای تو منظور و مقصود است آن وقت من از خود شما اجازه خواهم یک جمله از کربلای حسینت بگویم. این شیعیانت ببینند شما با دشمنانتان چقدر فاصله داشتید اینجا ترس دشمن آقا را ناراحت کرده و می‏گوید حسن جان! این می‏ترسد وحشت می‏کند. با آنکه این همه جنایت کرده. اما من می‏گویم یا امیرالمؤمنین! ناز دانه‏های حسینت روی شترها می‏لرزیدند هیچ کس توجه به ترس اینها نمی‏کرد.
(5)
یا امیرالمؤمنین! ما در آستانه شهادت شمائیم. ای خدا! هنوز ضربت، به فرق آقا اصابت نکرده. به! چه آقائی.
شب ز اسرار علی آگاه است. خوشا به حال شهریار. آقا عجیب این شهریار برنده شد. مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی (رضوان الله علیه) می‏گوید: هیچ وقت اصلا شهریار را نمی‏شناختم. شهریار جوان بوده و گوشه تبریز. مرحوم آیت الله مرعشی یک شب از خواب بلند می‏شود و می‏فرماید که سید محمد حسین شهریار کیست؟ او را پیدا کنید. پیدا می‏کنند. گفتند یک جوانی است در تبریز که شعر می‏گوید. گفتند آقا چه شده؟ می‏گوید: خواب دیدم که محشر به پا شده شعرای امیرالمؤمنین را ردیف چیده‏اند و آقا جایزه می‏دهد. آقا امیرالمؤمنین یک دفعه می‏پرسد سید محمد حسین شهریار پس کجاست؟ آقا فرمودند کو؟ یک روایتی هم این جوری نقل می‏کنند که آقا فرموده بود (این شاعرنا)؛شاعر ما کجاست؟
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را - که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
در تمام جهان خوانده می‏شود.
شب ز اسرار علی آگاه است - دل شب محرم سر الله است
ببینید چقدر زیباست! خدایا این ناله‏ها بلند شد. یک دعا می‏خواهم بکنم. خدایا! ما را از امیرالمؤمنین جدا مکن. تو را به عزت و جلالت قسم می‏دهم که وسواس را از ما دور کن. مرضا را شفا مرحمت کن
سخنانش چو در آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
یک قضیه بگویم هم گریه کنید و هم عبرت بشود. در آستانه شب قدر هستیم یک مقداری پاکیزه‏تر شویم.
دو تا از محرمان امیرالمؤمنین می‏گویند منزل آقا رفتیم. صحبت کردیم، آقا فرمود: همانجا استراحت کنید ما هم خوابیدیم اما چه خوابی؟ فرشته‏ها منتظرند برنامه نصف شب آقا را ببینید ما برویم بخوابیم؟! آقا تشریف بردند بیرون. نفهمیدیم کجا رفتند. این امیر المؤمنین است شب می‏رود در خانه یتیم، مسکین. نماز شب دارد، نخلستان دارد، کارش یکی دو تا نیست. یک وقت دیدیم آقا آمد، حالا خلاصه می‏گویم هم گریه کنیم هم عبرت بشود. ان شاء الله این را به لوح دل بنگاریم می‏فرماید که ما خوب نگاه می‏کردیم؟ ببینیم آقا چکار می‏کند. نیمه شب است همه خوابیدند عین الله بیدار است. - خدا اینها را رحمت کند - دو نفرند یکی نوف بکالی است یکی حبه عرنی.
خدا رحمتشان کند که این گزارش را از نیمه شب امیر المؤمنین آورده‏اند خیلی ارزش دارد. می‏گویند: آقا آمد و ما هم خوب داریم نگاه می‏کنیم. (فوضع یده علی الحائط)؛ دستش را روی دیوار گذاشت. آنجا دیوار کهنه‏ای بود. خوش به حال آن دیوار! یک نگاهی به آسمان کرد و فرمود: (لیت شعری) وای خدا! ببین این جور با خدا حرف زدن. (لیت شعری)؛ کاش می‏دانستم. چه چیز را؟ البته این را بگویم با آن که سنگین است. گفت که:
محنت قرب ز بعد افزون است - دلم از هیبت قربش خون است
یادتان باشد یک وقت در دعاها ببینید که (ظلمت نفسی) (13) و امثال این‏ها درست است که یک مقدارش برای یاد دادن به من و شماست بله! از این طرف هم می‏بینیم که گوینده معصوم است. هیچ گناهی نکرده، ترک اولی هم نکرده است. این است که اهل قرب همیشه دست و پاشون می‏لرزد. من که چیزی ندارم، چرا دست و پایم بلرزد؟! آن که تمام جام او را پر کردند، دست و پایش می‏لرزد. می‏گوید نکند یک وقت ردم کنند.
محنت قرب ز بعد افزون است - دلم از هیبت قربش خون است
خلاصه می‏گوید گفت: (لیت شعری). خدا ای کاش می‏دانستم چی أناظر انت الی فی فعلاتی أم معرض عنی . ای شیعه! این را امشب به لوح دلت بنویس. گفت ای کاش می‏دانستم در این برنامه روزمره که دارم، از من راضی هستی؟ به نظر رحمت، مرحمت می‏کنی یا روگردانی! ای قربان ناله‏هایت! ای اول مظلوم عالم! آقا! گنهکاریم. امشب، فردا شب هم شب قدر است ما از خودت می‏پرسیم، گنهکارها، رو سیاهها، یک مولا مثل تو داشته باشند او را شفیع نمی‏آورند؟ علامه امینی (ره) می‏فرماید: که یک شاعر سنی - داستانش مفصل است یک جمله فقط بگویم - توبه کرد. از این رو به آن رو شد وقتی مداح امیرالمؤمنین نجف آمد. یک نفر آنجا بود به نام ابن حماد. ابا و اجداد او شیعه بودند. دید تازه رسیده است؛ گفت: من بهتر از تو برای امیر المؤمنین قصیده می‏گویم. گفت بابا! تو از راه تازه رسیدی چی می‏گوئی؟ عرض کرد ما خودمان و اباء و اجدادمان شیعه بوده‏اند. گفت: داوری آقا را قبول داری یا نه؟ سنی که تازه شیعه شده بود گفت: بله! قبول دارم. ابن حماد یک قصیده‏ای را در ضریح مطهر انداختند. مال سنی آمد، با آب طلا نوشته بود احسنت. دلش شکست گفت: باشه آقا! این دیروز، پریروز رسیده با آب طلا نوشتی؟ من و پدرانم عمری است که در خانه شماییم. دلش شکست و ناراحت شد و رفت خوابید. در عالم رؤیا آقا به خوابش آمد و فرمود: ناراحت شدی؟ گفت بله آقا. فرمود تو سابقه داری تو خودمانی هستی. این تازه رسیده بود. تو هم بگو آقا اگر من خیلی روسیاهم من را هم تازه رسیده حساب کن.
(6)
همه مان عزادار امیرالمؤمنین هستیم. شام غریبان آقاست برویم ببینیم منزل امیر المؤمنین چه خبر است؟ دیشب با هم رفتیم آقا را زیارت کردیم ولی امشب برویم عیادت کنیم. دیگر آقا نداریم. برویم منزلش ببینیم چه خبر است؟ (السلام علیک یا اول مظلوم)؛ سلام بر تو ای اول مظلوم عالم.
مراسم دفن امیرالمؤمنین را برایتان بگویم. شام غریبان است حالم خوب نیست ولی حیفم می‏آید نگویم. یکی دوبار بیشتر در عمر تبلیغاتی‏ام این را نگفته‏ام. حالا اینجا هم می‏گویم، شام غریبان است. می‏دانید که این بدن نازنین، در نیمه‏های شب، در تاریکی به سوی قبر حمل شد. مانند حضرت زهرا علیهاالسلام. ایشان هم در تاریکی شب دفن شد یک نکته اینجا
همین است، یک وقت من حساب کردم دیدم همچنین مراسمی در عالم اتفاق نیفتاده. از لحاظ زمان و مکان و اشخاص الله اکبر! زمان کی است؟ زمان، سحرگاه شب قدر است. سحرگاه شب بیست و یکم ماه رمضان، بدن نازنین اسد الله الغالب در حاشیه قبر است. بازمانده‏ها کی اند؟ امام حسن مجتبی علیه السلام است، ابی عبدالله علیه السلام است. قمر بنی هاشم، ابوالفضل علیه السلام است. این بدن را آوردند. خدایا! من می‏گویم شاید ملائکه‏ای که تماشا می‏کردند هنوز هم گریه می‏کنند. می‏دانید چی شد؟ همیشه افراد وقتی در مراسم دفن شخص بزرگی قرار بگیرند این بازماندگان می‏نشینند، یک نفر پیدا می‏شود که یک مراسمی اجرا می‏کند. بازمانده می‏نشیند و فقط تسلیت را می‏پذیرد. یکی بلند می‏شود یک کاری می‏کند. آی مردم! آی شیعیان! اگر بدانید، برای غربت علی، خون گریه می‏کنید. این بازمانده‏ها در حاشیه قبر نشستند، سحرگاه شب قدر، چند تن از خواص شیعیان که اگر بودند، خیلی کم بودند و بعد هم گفتند عمدتا کیانند؟ حضرت مجتبی، ابی عبدالله، قمر بنی هاشم علیه السلام است. آقا! مراسم را چه کسی اجرا کرد؟ همچنین مراسمی در جهان اجرا نشده بود. اجرا کننده صعصعه بن صوهان (ره) بود. روایت این است: (فوضع احدی یدیه علی فؤاده) یک دستش را گذاشت روی قلبش و با یک دستش خاک قبر را برداشت و روی سرش ریخت. گفت: مولای مظلوم! این قدر خدمت به جامعه بکنی؛ این قدر در خانه فقیر و یتیم بروی؛ آخر هم با فرق شکافته از دنیا بروی؟! ای مظلوم! یا امیرالمؤمنین.
(7)
امروز روزی است که در کوفه و در جامعه شیعه، خیمه‏ای بود ناله‏ای بود. چقدر مظلومیت! من خجالت می‏کشم. اما این درد دل من است. ما بچه بودیم. نوجوان بودیم. بزرگسال بودیم. همه مطالعه کردیم شنیدیم همیشه می‏گویند بدن نازنین زهرا را شبانه دفن کردند می‏دانید همه‏امان می‏دانیم. اما دلم می‏خواهد وقتی اینها را می‏گوئیم در کنار هم بگذاریم. مگر امیرالمؤمنین را شبانه دفن نکردند مگر این عزیز خدا شبانه دفن نشد؟ آخر چقدر مظلومیت! امام (خمینی) قدس سره وقتی از دنیا رفته بود، این تشییع را وقتی ما می‏دیدیم، یا از رسانه‏ها می‏دیدیم یا عینا بودیم و می‏دیدیم. من می‏گفتم خدایا! این سرور قلب ماست که این طور از این رهبر بزرگوار تجلیل شده. این تجلیل، بسیار خوشحال کننده بود و یک تیری به چشم به دشمن بود. اما همانجا که آن صحنه‏ها را می‏دیدم آهسته می‏گفتم: جانم به قربانت یا امیرالمؤمنین! این مرد بزرگ که خیلی بزرگ بود، با این همه عظمتش یکی از شاگردان شما بود. این مرد، یکی از ذرات وجود شما بود. آن وقت حالا 10 میلیون نفر در آن مراسم شرکت کنند اما در این جا این قدر مظلومیت باید باشد تا کار برسد به جایی که نیمه شب آقا را به خاک بسپرند. چه نیمه شبی بود، نیمه شب 21 ماه رمضان! یک مجلسی شد. که آن مجلس در جهان تجدید نشده و نخواهد شد. ببینید آقا زمان سحرگاه شب قدر، مکان حاشیه قبر شاه ولایت، امیرالمؤمنین. خب! می‏دانید که در این جور مراسم، آن بازمانده‏ها می‏نشیند یک نفر مراسمی اجرا می‏کند. هم مراسمی باشد و هم آرامشی برای آن بازماندگان. بازماندگان کیانند؟ حضرت ابی عبدالله علیه السلام حضرت مجتبی علیه السلام بود. قمر بنی هاشم علیه السلام بود. دخترها بودند اما نه در آنجا. شما کربلا را نگاه نکنید؛ کربلا عرصه تنگ شد و الا تا عباس بن علی هست، تا حضرت مجتبی هست تا ابی عبدالله هست زینب کبری بیرون نمی‏رود. در آن مجلس اشک می‏ریختند، ناله می‏زدند. این چند نفر باید بروند این بدن نازنین را به خاک سپارند. خدایا قسمت کن با عافیت برویم در کنار آن قبر نازنین. خیلی مظلومیت است. این بازماندگان در حاشیه قبر نشستند و یکی این مراسم را اجرا کرد . که همچنین مجلسی اجرا نشده و نخواهد شد. او کسی جز صعصعه نبود. این مرد فصیح و بلیغی بود که امیرالمؤمنین به او ماهر گفته بود ببینید چه بود که امیرالمؤمنین به او خطیب ماهر گفته باشد. یک نگاه کرد دید این بدن نازنین را گذاشتند. هوا تاریک است. حالا نمی‏توانیم چیزی بگوییم چون روایات متعرض آن نشدند. ما حق نداریم چیزی اضافه کنیم. در حاشیه قبر، این عزیزان نشسته‏اند. یک نگاهی به صورت اینها کرد، یک نگاهی به این بدن نازنین کرد. این گزارش که کردند خیلی جانسوز است، می‏دانید چه کار کرد؟ یک دست گذاشت رو قلبش، قلبش از سینه بیرون می‏آمد و با یک دست خاک قبر را بر سرش ریخت.
(8)
السلام علیک یا امیرالمؤمنین. آقا یا امیرالمؤمنین. آمدند وقتت را گرفتند مزاحمت شدند اذیتت کردند؛ عوض اینکه استفاده کنند از تو، وقتت را گرفتند مزاحمت شدند اذیتت کردند؛ عوض اینکه استفاده کنند از تو، وقت شریفت را گرفتند. خون به دلت کردند فرمود: (فصبرت و فی العین و فی الحلق شجی) (14) می‏دانید قذی به چه می‏گویند؟ همان چیزی است که به چشم می‏افتد و چشم را اذیت می‏کند یک چیز تیزی در چشم آدم برود، توان آدم را می‏گیرد؛ جانم به قربانش می‏فرماید: صبر کردم مانند کسی که قذی در چشمش و استخوان در گلویش مانده باشد و آخر هم به این وضع باید به شهادت برسد. زینب کبری علیها السلام در میان این بازماندگان خیلی معذب شد. زیرا چهار تا شام غریبان دید. این یکی بود. یا امیرالمؤمنین، همه می‏دانند شما اول مظلوم عالم هستید، با اجازه خودتان می‏خواهم فرق بازماندگان شما را با بازماندگان ابی عبدالله بگویم. اینها جای خالی شما را نگاه می‏کردند، اشک می‏ریختند. محراب را خالی می‏دیدند، منبر را خالی می‏دیدند. اما جانم به قربان آن نازدانه‏های حسینت، یا امیرالمؤمنین! اینها اگر جای خالی شما را می‏دیدند و گریه می‏کردند، آنها بدن نازنین ابی عبدالله را می‏دیدند، خدایا دلم نمی‏آید واضح‏تر بگویم آنها این مناظر را می‏دیدند، ولی خانم دیگر دنبال بچه گم شده نمی‏گشت.
(9)
صلوات الله علیک یا امیرالمؤمنین
دیروز در مجالس می‏گفتیم که آقا چند ساعت مهمان است. حالا دارم می‏گویم مردم، شیعیان، آقا چند ساعت دیگر مهلت دارد که روی پای خودش برود و بیاید از امشب دیگر در بستر می‏افتد.
سخنانش چو در، آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
چه شبی بود امشب. امیرالمؤمنین آیت خداست، نبأ عظیم است. دخترش می‏گوید: که دیدم حالات مخصوصی دارد. می‏رود بیرون به آسمان نگاه می‏کند و برمی گردد. بعد شیر و نمک سر سفره گذاشته بودند. به دخترش فرمود: تو کی دیدی من دو رقم خورشت با نان بخورم؟ یکی را ببر! آمدم نمک را ببرم، فرمود نه! شیر را ببر. بگذار نمک بماند. کمتر را نگه دار. عمری با خون دل گذراندم. عجیب است که عمری برای مردم فداکاری کرده، برای دین زحمت کشیده حالا مزدش این است که امشب به سر نازنینش ضربت بزنند. وقتی بیرون می‏رفت این مرغابی‏ها جلویش را گرفته بودند. سر و صدا می‏کردند. عجب عبارتی دارد! بچه‏ها خواستند این مرغابی‏ها را از جلوی آقا از سر راه آقا کنار بزنند، فرمود: رهایشان کنید، فانها صوائح تتبعها نوائح (15)؛ اینها صیحه زنندگانی هستند که نوحه گران پشت سر اینهایند. بعد از این، صدای واعلیا در همه جا بلند خواهد شد.
(10)
السلام علیک یا امیر المؤمنین و یا قائد غر المحجلین و یا سید الوصیین
یکی از مشکلات در وقتی که علی علیه السلام از دست می‏رود این است که بازماندگان، آثار شخصی او را می‏بینند، جایگاه او را می‏بینند بالاخره آقا امیرالمؤمنین، در منزل که بستری شده بود، بچه‏ها می‏رفتند، می‏آمدند، به این صورت نازنین، نگاه می‏کردند. حالا من آن اصل کلی را عرض نمی‏کنم که آقا در آنجا، همیشه جایگاهی داشت و مسجد و محراب و... اصلا گفتنش جانسوز است.
سخنانش چو در، آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
حالا این‏ها باشد، همین که آقا، در آن بستر افتاده بود گاهی یک نگاهی به اینها می‏کرد؛ حضرت مجتبی را صدا می‏کرد، به زینب کبری یک چیزی می‏گفت، به آن عزیزش یک چیز دیگر می‏گفت. حالا خیلی سخت است که اینها می‏بینند جای آقا خالی است. و دیگر آن آثار در آنجا نیست، و برای همین هم هست که از خانواده‏های فهمیده شنیده شده است که وقتی یک نفر از دنیا رفت، لوازم اولیه او را، قرآن و کیف و... این جور چیزها را زود می‏بردند و مخفی می‏کنند که این‏ها یک مدت نبینند. می‏گویم یا امیر المؤمنین! من دیشب به شیعیان شما هم گفتم، مصیبت شما خیلی بزرگ است. زمین و آسمان در مصیبت شما گریه کرده، در این شکی نیست. ما منکر این نیستیم. و برای عزاداری شما اینجا آمدیم. اما یا امیر المؤمنین! آقا قربانت برویم. اگر آنها به رختخواب شما نگاه می‏کردند، گریه می‏کردند، (من مصیبتی نمی‏توانم بخوانم، چه بگویم؟ شب سوم آقاست، یک جمله فقط بگویم)؛ اینها اگر به مسجدت، به محرابت، به منبرت، نگاه می‏کردند و گریه می‏کردند، بازماندگان حسینت چی! زینب کبری علیها السلام به تصدیق امام زمانش علیه السلام عالمه غیر معلمه بود. علم لدنی داشت، مگر نیست که امام سجاد علیه السلام فرمود: (انت بحمد الله عالمة غیر معلمة) (16). اما با این علم، با این عظمت، بالاخره دختر امیر المؤمنین است. نائبه زهراست علیها السلام. یک کاری کرده بود که این بچه‏ها متوجه حقایق نشوند. بچه سه ساله، چهار ساله، این داغ را نمی‏تواند بکشد که این، شهید شده، این چه شده. ممکن است، ظاهرا چیزی نگوید، اما طاقت نمی‏آورد، در مقاتل معتبر داریم که عالمه غیر معلمه، هر بچه‏ای که بهانه پدر می‏گرفت، به او می‏فرمود: مسافرت رفته است، پدرت در مسافرت است، دروغ هم نیست، سفر آخرت است؛ دیگر. یا امیر المؤمنین! گفتم که بازماندگان شما اگر به محراب و مسجد نگاه کردند این دخترت این طوری عمل کرد. چه کرد؟ اگر آن‏ها نقشه‏ها را نقش بر آب کردند. سر بسته عرض می‏کنم، اگر امشب نبود و این چراغ‏ها خاموش نبود نمی‏گفتم، خانمی که این قدر قدرت داشت که تا حرف می‏زد، یزید و کاخ یزید می‏لرزید، یک وقت دیدند در کنار سر نازنین، ایستاده است. شرح و تفضیلش این است که می‏گوید: حسین جان! حالا که قرار است سر نازنینت، قرآن بخواند، پس ما یک تقاضا هم داریم، آن چیه؟ حسینم! زحمت کشیدم تا این بچه‏ها این حقایق را متوجه نشوند. این بی انصاف‏ها زحمت‏ها را هدر دادند نقشه‏ها را نقش بر آب کردند. الان طوری شده، کار به جایی رسیده که یک قدری با دختر کوچکت باید حرف بزنی. و الا این بچه تلف می‏شود و قلبش از غصه آب می‏شود. (السلام علیکم یا اهل بیت النبوة)
(11)
ای شیعیان! بیائید برویم کنار رختخواب آقا! بیایید برویم از آقا عیادت کنیم. بیا برویم مولا را عیادت کنیم. اگر برویم کنار این رختخواب چه می‏بینیم؟ این عبارت، یادگار از یک ولی خداست که امام زمان، دیده است. و الا من جرأت نمی‏کردم بگویم. او گفت: اگر برویم کنار رختخواب مولا، یک رنگ پریده می‏بینیم. خون، از فرق مبارکش ریخته، رنگ او پریده است. دستمال زرد، به سرش بسته بود. اصبغ بن نباته می‏گوید: جماعتی جمع شده بودند در خانه امیر المؤمنین و ملاقات می‏خواستند، گریه می‏کردند. حضرت مجتبی علیه السلام در را باز کرد. بیرون آمد. فرمود: مردم! خدا به همه‏اتان اجر بدهد. حال امامتان سنگین است. متفرق شوید همه رفتند. اصبغ بن نباته می‏گوید: همه رفتند ولی من ماندم؛ پا نداشتم بروم، یک وقتی دیدم حضرت مجتبی علیه السلام در را باز کرد. آمد و فرمود: اصبغ! مگر نشنیدی که گفتم همه بروند؟ گفتم: آقا جان شنیدم، ولی به خدا قسم قدرت رفتن ندارم. آقاجان! حالا که همه رفتند یک دقایقی اجازه بگیرید من آقایم را ببینم. حضرت مجتبی تشریف بردند داخل. بیرون آمدند و فرمودند: اصبغ بیا امانت را ببین. می‏گوید وارد شدم دیدم آقا در بستر افتاده. آن امیر المؤمنین که از صدای تکبیر او دل شیر آب می‏شد، اسد الله الغالب در بستر افتاده، دیدم که دستمال زردی آقا به سر مبارکش بسته، می‏گوید: خدا می‏داند هر چه دقت کردم ببینم که زردی دستمال بیشتر است یا زردی صورت نازنین مولا، نتوانستم تشخیص بدهم.
الان اگر با چشم دل به این منزل نگاه کنید می‏بینید بچه‏ها هر کدام در گوشه‏ای دارند گریه می‏کنند و اشک می‏ریزند. صورت به دیوار گذاشتند. ام کلثوم علیها السلام به آن مرد پلید که نامش چقدر تلخ است تا بر زبان بیاورم، ابن ملجم علیه لعائن الله اللهم العنه لعنا وبیلا، به او فرمود: دشمن خدا! خوشحال نباش، ان شاء الله امیر المؤمنین خوب می‏شود. گفت: دختر علی! هیهات! من می‏دانم چه ضربتی بر او زدم. (گریه استاد)
هر شب مسجد کوفه می‏رفت، راز و نیاز او آنجا بود. حالا دیگر راز و نیاز مولا در بسترش است.
سخنانش چو در، آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
در و دیوار مسجد منتظرند. چرا صدای مولا نمی‏آید؟
(12)
السلام علیک یا امیر المؤمنین
بیاید برویم عیادت آقا. برویم در کنار بسترش. خدایا چه مصیبت بزرگی! به شما عرض کردم به عنوان تذکر عرض می‏کنم که من ناقابل یک طلبه روسیاهم ولی دل شکسته؛ شاید بیش از بیست سال پیش از این، یک شب نوزدهم نشسته بودم مطالعه می‏کردم و خودم احساس می‏کردم که این عاطفه‏ام الان تعقلم را تحت الشعاع قرار داده است. خودم متوجه بودم، یک وقت آدم متوجه می‏شود که این احساس است و تعقل نیست. مطالعه کردم، رسیدم به اینجا که خب! چرا در آن شب، معاویه زخمی می‏شود، بعدا هم خوب می‏شود، عمر و عاص هم که از اصل، در نماز نیامده بود. چرا آقای ما فقط کشته شد ؟ آن دو تا اصلا کشته نشدند؟ یک وقت خدا به دلم انداخت که بیچاره! غافل! اگر آن‏ها کشته نشده‏اند، آن هم از معجزه امیر المؤمنین علیه السلام است این را در محضر بی بی دو عالم، عرض می‏کنم ان شاء الله خانم، به همه ما مرحمت می‏کند. اینها بزرگند ما چیزی نیستیم خاندان کرمند، (عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم) (17) اینها کریمند و بزرگند. یک وقت به دلم افتاد که اگر این دو تا پلید - عمر و عاص و معاویه - سر این نماز ریایی کشته می‏شدند، قداست شهادت در محراب آلوده می‏شد. خدا نخواست. امیر المؤمنین باید در کعبه به دنیا بیاید، تولدش با سر و صدا بشود، خانم فاطمه بنت اسد علیها السلام برود آنجا و برای او دیوار شکافته بشود - چه جلالی! چه عظمتی! - آنجا این فرزند به دنیا بیاید و همه هم با حیرت نگاه کنند چی شده که آن خانم رفت؟! بعد دیدند بیرون آمد و یک بچه روی دستش است. خدا مرحوم آیت الله آقا سید اسماعیل شیرازی را رحمت کند، حق مطلب را ادا کرده می‏دانید ایشان کی بوده است؟ آیت الله آقا سید اسماعیل شیرازی پدر آقا سید عبدالهادی شیرازی بوده است. ایشان از بزرگان بود. در آن قصیده طولانی خودش این قسمت را این طور گفته که چون شب نوزدهم است تبرکا عرض می‏کنم. فاطمه بنت اسد رفت، دیوار هم بسته شد. مردم هم با خبر شدند، چقدر امیرالمؤمنین با احترام است، چقدر عزیز است، حبیب خداست. گفتند: در کعبه باز شد، دیگر ما به ظاهر دیدم بچه‏ای به دنیا آمده چه بچه‏ای، هذه فاطمة بنت اسد، اقبلت تحمل یاقوت العدد خانم آمد کل اولین و آخرین - یعنی امیر المؤمنین - روی دستش است. این چنین، خدا او را به دنیا آورده است. آلوسی سنی بسیار متعصبی است؛ ولی اینجا که می‏رسد می‏گوید: تعجب نکنید که علی علیه السلام، در کعبه به دنیا آمد، خدا به زبان آلوسی آورده، چرا که من عبارت‏های به این زیبایی را حتی در کتب شیعه پیدا نکردم. همه باید مداح امیرالمؤمنین بشوند، این خواست خداست. می‏گوید: که تعجب نکنید و ما لامام الائمة ان تکون قبلة للمؤمنین ، چقدر سزاوار است که امام امامان در جایی که قبله مؤمنین است به دنیا بیاید. بعد، عبارت را به این جمله بدرقه می‏کند می‏گوید: فسبحان من یجعل الاشیاء فی مواضعها ؛ پاک است آن خدایی که هر چیزی را در جای خودش قرار می‏دهد. او احکم الحاکمین است، علی را در کعبه به دنیا می‏آورد و این هم از شهادت آن بزرگوار. آن پلید - معاویه - زخمی شد. اطباء آمدند و گفتند: زهری بر این ران شما وارد شده است که یا باید شربتی بدهیم و بخوری و یا اینجا را باید بسوزانیم. گفت من طاقت سوزاندن ندارم، همان شربت را بدهید. گفتند: اگر شربت را بخوری مقطوع النسل می‏شوی! گفت: خب بشوم! یزید بس است. راست هم گفت یزید برای پلیدی بس بود. آن یکی خبیث (عمر و عاص) هم که در نماز وارد نشد. من نظر نمی‏دهم که شاید یک وقت عمر و عاص در جریان بوده چون آن شب به نماز نرفت و کس دیگر را به نام خارجه به جای خود فرستاد. خدایا! ببینید بشر چیست؟! یک وقت آدم، حبیب بن مظاهر می‏شود و در رکاب امام حسین علیه السلام کشته می‏شود، یک وقت آدم در راه عمر و عاص نفله می‏شود. چقدر تفاوت! آمد. تاریک بود، نمی‏شناخت. شمشیر را انداخت و این بدبخت ذلیل مرده را از پای در آورد. همان طور که خون از او می‏ریخت، برداشتند و او را پیش عمر و عاص بردند که بیا! این هم پیش نمازت. این نماینده‏اش هم نگاهی کرد و گفت: عمر و عاص! بالاخره ما را به کشتن دادی. آن هم به جای اینکه یک چیزی بگوید که من، مثلا به زن و بچه‏ات می‏رسم و یا... خلاصه کاری می‏کنم گفت: به من چه! خدا تو را کشته! من تو را کشتم؟ دشمنان خدا این طورند. خسر الدنیا و الاخرة است، کسی که بخواهد دنبال این‏ها برود. این کلمه خارجه را یادتان باشد. روز نوزدهم است روز عزای امیرالمؤمنین است. دقت بفرمایید . آن وقت یک شاعر اندلس، یک قصیده‏ای گفته به نام القصیدة البسطامه آن قصیده را شنیدم که کامل و مستقل چاپ و منتشر شده است که من آن را با همه پی گیری که در این مسأله دارم، هنوز یک جا ندیده‏ام از تاریخ اندلس من آن را تکه تکه پیدا کرده‏ام. اسم خارجه را می‏خواهم عرض کنم. رفت به جای عمر و عاص کشته شده آن شاعر می‏گوید:
و لیت افتدت عمرا بخارجة - فدت علیا بمن شاء من البشر
گفت: ای کاش آن شبی که این دنیا خارجه را فدای عمر و عاص کرد همه را فدای علی می‏کرد. خیلی این قصیده‏اش به دل من نشسته است، از شعرهایی است که یک بیتش معادل یک دیوان است. ای کاش همه را فدای آقایمان می‏کرد. می‏گویند در آن هنگام صدایی بین زمین و آسمان بلند شد که: (تهدمت و الله ارکان الهدی)؛ خدایا! چه شده است؟ رفتند مسجد، دیدند که امیرالمؤمنین افتاده است .شیر خدا در محراب افتاده. خدایا! این چه صحنه‏ای است؟! اما آنجا اسم رحمان و رحیم خودش را نشان داد. آخر وقتی می‏گوییم:
ها علی بشر کیف بشر - ربه فیه تجلی و ظهر
این را ما به فضل الهی به جانمان در می‏یابیم که اگر بنا شود صفات خدا روی کسی به نمایش گذاشته شود، این کار روی امیر المؤمنین انجام می‏شود. شاعر می‏گوید: این شعر را که من گفته بودم، خوابم برد دیدم، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد. اسم شاعر، ملامهر علی خویی است خیلی‏ها این را نمی‏دانند خوابیدم. دیدم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ببینم ملا مهر علی برای پسر عموی من چه گفتی؟ عرض کردم یا رسول الله! گفتم:
ها علی بشر کیف بشر - ربه فیه تجلی و ظهر
اشاره کرد بقیه را نخواندم. سرش را انداخت پایین. دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فکر می‏کند؛ کیف بشر؟! کیف بشر؟! ربه فیه تجلی و ظهر.
در محراب کوفه دیدند اسم رحمان دیده شد، اسم رحیم دیده شد. ببینید که این نکته چقدر ظریف است، قاتل از ترس به وحشت افتاده بود، آن را برداشتند و بردند در محلی و زندانش کردند آقا را در بستر بردند. الان اگر با چشم دل نگاه بکنید رنگ مبارکش پریده است. اصبغ بن نباته می‏گوید. جمع زیادی رفتند درب خانه امیر المؤمنین آقا را ببینند خیلی زیاد بودند حضرت مجتبی علیه السلام بیرون آمد و فرمود: مردم! خدای جزای خیرتان بدهد دعایشان کرد. اینها آمده بودند پیش امیر المؤمنین بمانند دعا باید می‏شدند. اما آقا فرمود: برگردید و بروید حال امامتان مساعد ملاقات نیست. اصبغ می‏گوید: همه رفتند من دیدم پای رفتن ندارم. حضرت مجتبی علیه السلام بعد از مدتی درب را باز کرد فرمود: اصبغ! مگر نگفتم همه بروند شما چرا نرفتی؟! گفتم: پسر زهرا! قسم به خدا قدرت رفتن نداشتم، نخواستم مخالفت امرتان بکنم. ولی نمی‏توانم، پای رفتن ندارم. عرض کردم حالا می‏توانم آقا را ببینم؟! فرمود: صبر کن. رفت و آمد، گفت: اصبغ بیا. رفتم و دیدم شیر خدا در بستر افتاده، دیدم آن دستمال زردی که به سرشان بسته‏اند هر چه فکر کردم ببینم این دستمال زردتر است یا صورت نازنین آقا تشخیص ندادم.
آقا در بستر افتاده بود. مرتب از حال این پلید جویا می‏شد. به او طعام دادید؟ شیرش دادید؟ آب دادید؟ یک جمله فقط بگویم که بزرگی اینها جلوه کند. یا امیر المؤمنین! امروز روز شماست این همه در جهان تشیع عزادار شما هستند. اما می‏خواهند شیعیانتان یک قیاس بکنند که شما به نسبت عظمتتان، به نسبت نورتان به همان نسبت هم دشمنانتان ظلمانی بودند، پست بودند پایین بودند. اما اینجا شما در بستر افتادید و از حال این قاتلتان جویا می‏شدید. می‏فرمودید که به او طعام دادید یا نه! اما نازدانه‏های حسینت، وقتی سراغ پدرشان را از خانم زینب کبری می‏گرفتند او می‏فرمود در مسافرت است چون عرصه را بر او تنگ کرده بودند.
(13)
امیرالمؤمنین در خانه فقیر و یتیم می‏رفت، نماز شب می‏خواند گریه می‏کرد. من و تو باشیم تا دو رکعت نماز بخوانیم، از خدا طلبکار می‏شویم! ولی آن دو نفر که در منزل آقا خوابیده بودند، مترصد حالش بودند، می‏گویند آمد و مثل یک آدم واله، دستش را بر روی دیوار گذاشت و گفت: و لیت شعری أناظر انت الی فی فعلاتی أم معرض عنی خدای من! محبوب من! ای کاش می‏دانستم در برنامه روزانه‏ام به من نگاه کنی یا روی گردان هستی؟! ای مردم مگر ما شیعیان این آقا نیستیم؟ خدا کند این سخن آویزه گوش ما بشود .جان من به قربانت ای اول مظلوم عالم! در این شبها دائما در منزل امیر المؤمنین گریه بود. از بیت آقا، فقط صدای گریه شنیده می‏شد. این گریه تعطیل نشد، چنانچه گریه خودش هم تعطیل نشد. می‏دانید از چه وقت؟ امام زمان علیه السلام ما را بخشید. خدایا معذرت می‏خواهم؛ وقتی رفت و بدن نازنین صدیقه کبری علیها السلام را به خاک سپرد. می‏دانید چه می‏گفت؟ بعد از این، کارم روزها گریه است و شبها دیگر خواب ندارم. این جمله‏ها تکرار می‏شود، این جمله یک بار دیگر هم تکرار شد، کجا بود؟ آن وقتی بود که سید الساجدین، بدن نازنین ابی عبدالله علیه السلام را به خاک سپرد، فرمود: دیگر بعد از این، گریه و غصه من، دائمی است.
(14)
شام غریبان مولای مظلومان، امیرالمؤمنین است. آقا امیر المؤمنین در بستر بود، کسی نمی‏دانست که عاقبت کار چه می‏شود؟! معاویه پلید، در رختخواب، نشسته بود. یک پلیدی برایش مژده آورد که معاویه! علی علیه‏السلام از دنیا رفت. این پلید، دشمن شماره یک آقا بود، اما از بس خبر، مهم بود، تکان خورد. تمثل به شعری کرد. شعر، مال خود پلیدش نبود. این شعر، برابر یک دیوان است که ما شیعیان بخواهیم بگوئیم. و آن شعر، بر زبان این، دشمن شماره یک جاری شد. گفت: علی علیه السلام کشته شد.
قل للأرانب تربع حیث ما سلکت - و للظباء بلا خوف و لا حذر (18)
می‏دانید یعنی چه؟! یعنی با رفتن علی، عدل از دشت و کوه هم رخت بربست و خرگوش‏های بیابان، به آهوان بگوئید هر کجا می‏خواهند بچرند، بچرند، دیگر علی نیست.
(15)
یا امیر المؤمنین - وقتی شاعر می‏گوید:
ها علی بشر کیف بشر - ربه فیه تجلی و ظهر
اغراق نمی‏کند.
وقتی اسم اعظم خدا، با فرق شکافته شده، افتاد. قاتل را در برابرش نگه داشتند؛ فرمود: حسن جان! این مرد، قاتل من است یعنی خیلی می‏ترسد . رعایت او را بکنید.
خدایا! این چه صفاتی است؟! مرتب می‏گوید: به او آب دادید؟ براش غذا بردید؟ می‏گویم یا امیرالمؤمنین! چقدر شما با دیگران فرق دارید. همین جا می‏پرسید که به قاتل آب داده‏اید یا نه. غذا بردید یا نه! یا امیر المؤمنین! - مرا ببخشید - در شب ضربت خوردن شما می‏بینم شیعیانت حال دارند، می‏گویم. شما به قاتلتان آب دادید، از حال او سراغ می‏گرفتید، اما در کربلا، به شش ماهه حسینت آب ندادند.
زان تشنگان هنوز به عیوق می‏رسد - فریاد العطش ز بیابان کربلا
عیوق چرا گفت؟ این اطلاعات علمی، شاعر را می‏رساند. البته ما مسلمان‏ها این را صحه نمی‏گذاریم. در عرف منتسبین به ادیان گذشته می‏گفتند که عیوق، الهه آب است، فلذا در بین ستارگان، او را انتخاب کرد. این برای اطلاعات و دانش شاعر است. چه قدر زیباست.
بودند دیو و دد همه سیراب و می‏مکید
دیو و دد، هر جا می‏رسیدند، آب می‏نوشیدند.
خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
(16)
تو که می‏گویی: (السلام علیک یا امام المتقین) من که می‏گویم، این را گوش بدهید. ببینید امیرالمؤمنین را که چه کار می‏کرد؟ نوف بکالی می‏گوید: ما دراز کشیدم در رختخواب اما نمی‏خوابیم. چرا که آخر این جا خانه سر اعظم الهی است، حالا؟ قسمت شده و آمدیم خانه امیرالمؤمنین بخوابیم ببینیم چه خبر است؟
شب ز اسرار علی آگاه است - دل شب محرم سر الله است
خدا رحمت کند شهریار را.
اول مظلوم عالم، در دل شب ناله هایش بلند می‏شود.
نوف می‏گوید: آقا ما را جای داد و فرمود: بخوابید. آقا رفت، بعد از مدتی دیدیم که آقا آمد. تشریف آورد و ما هم منتظریم که آقا می‏خواهد چکار کند؟ امیرالمؤمنین، شاه ولایت، سلطان اولیاء آمد و ما هم آرام، به طوری که تمام جانمان به چشم مبدل شده بود می‏خواستیم بدانیم که آقا چه کار می‏کند؟ آمد ولی نمی‏دانستیم از کجا؟ از در خانه یتیم و فقیر می‏آمد؟ از نخلستان می‏آمد؟ نمی‏دانیم. دیدیم دست روی دیوار گذاشت؛ یک آهی کشید. (این را که می‏گویم به لوح دل بنگارید؛ اگر به لوح دل بنگارید کارها درست می‏شود) دیدیم یک آهی کشید و فرمود: لیت اشعری أناظر انت الی فی فعلاتی أم معرض عنی . امیرالمؤمنین است، صبح تا شب زحمت می‏کشید. بعد هم نان خشک و نان جو می‏خورد که راوی می‏گوید: یک وقتی که آن انبان مخصوص نان جو را باز کرد، دیدیم یک تکه نان نرم روغنی در آن هست. بیرون آورد و فرمود: بچه‏ها دلشان برای من می‏سوزد گاهی در این انبان من نان روغنی می‏گذارند؛ من نان روغنی نمی‏خواهم. با این زندگی، با این سختی. راوی گفت: دید یک آهی کشید و فرمود لیت اشعری أناظر انت الی فی فعلاتی أم معرض عنی ؛ ای کاش می‏دانستم در این برنامه روزانه‏ای که دارم، از من راضی هستی و به نظر رحمت به من نگاه می‏کنی یا از من رویگردان هستی؟
(17)
السلام علیک یا امیرالمؤمنین. آقا قربان آن فرق نازنینت. امشب آقا یک حالی داشت. امشب افطار را منزل دختر بزرگوارش بود. دخترش می‏گوید: دیدم پدرم یک حالی دارد که غیر همیشه است حالا ان شاء الله بیشتر از این‏ها توضیح خواهم داد. خجالت باید بکشم از حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه. چه بگویم؟ وقتی خواست به مسجد برود، می‏گوید: چند تا مرغ و پرنده بود، صدا زد که دخترم! بیا این‏ها را آزاد کن بروند یا حالا که این‏ها را نگه، داشتی به اینها رسیدگی کن. به آب و غذایشان برس. اما این دختر وقتی که پدر بیرون رفت، خیلی مضطرب بود. شاید خیلی در جریان امر نبود. اما می‏دید امیرالمؤمنین حالاتی مخصوص به خود دارد. اما می‏گویم: جانم به قربان عمه امام زمان، وقتی ابی عبدالله رفت، او خیلی بیشتر از اینها مضطرب بود. خیلی مضطرب بود. عجب! در این اضطراب‏ها با وجود حضرت ابی عبدالله، امام مجتبی، قمر بنی هاشم علیهم السلام و دیگران، دخترها بیرون نرفتند. اما در کربلا طوری شد که عمه امام زمان مجبور شد برود و بگوید: (اما فیکم مسلم؟) (19) آیا یک مسلمان بین شما نیست؟
(18)
در سحرگاه شب نوزدهم آقا دو سه کلمه حرف زد. فرمود: وقتی که شمشیر به فرقم اصابت کرد، مرگ را احساس کردم. ماکنت الا کقارب ورد و طالب وجد (20) این کلمه قارب را دقت کنید. می‏دانید به چه کسی می‏گویند قارب؟ به کسی می‏گویند که شب هنگام در بیابان، تشنه باشد. آدم اگر روز، در بیابان تشنه باشد چون روز روشن است ممکن است از نشست و برخاست مرغان هوا، از رفت و آمد انسانها از سبزه و گیاه، از تلؤلؤ خود آب، به آب رهبری بشود. اما در شب، یکی این که آب دیده نمی‏شود، حیوانات دیده نمی‏شوند و این که هر طرف برود خطری، چیزی او را تهدید می‏کند. به هر سمتی حرکت کند، ترجیج بلا مرجح می‏شود. در نصف شب در ظلمت، تشنه است؛ یتیمی بچه هایش در برابر چشمش مجسم می‏شود. آن وقت دارد از زندگی ناامید می‏شود، یک همچنین آدمی راقارب می‏گویند. اگر این آدم یک دفعه ببیند که به چشمه رسید، چه حالی می‏شود؟ آیا خوشحالی او را می‏شود تصور کرد؟ جانم به قربانت یا امیرالمؤمنین! می‏فرماید: وقتی شمشیر به سرم اصابت کرد، مثل تشنه شب هنگام بیابان بودم که به آب رسیدم. ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد. این امام ما هست با مرگ، این طور برخورد می‏کند.
(19)
علی بن ابی طالب علیه السلام چه قدر به مردم این مسائل را یاد می‏داد؟ توجه به آخرت را چقدر یاد آوردی می‏کرد؟ چقدر خطبه می‏خواند، فریاد می‏کشید که تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل فان امامکم عقبة تعود او منازل مخوفة لابد من الورود علیها و الوقوف عندها (21) اما آقایان! خواهران! شیعیان! صداها قطع شده بود.
سخنانش چو در آویزه گوش - مسجد کوفه هنوزش مدهوش
دیگر این صداها نبود. صدای آن خطبه‏های انسان ساز دیگر قطع شده بود. عرض می‏کنم یا امیرالمؤمنین! جان ما به قربانت! هفتمین شب شهادت تو است. تو رفتی و این بچه‏ها به جای خالی تو نگاه می‏کردند و اشک می‏ریختند. به منبر و محرابت نگاه می‏کردند و اشک می‏ریختند. من از آدم‏های ظریف و حکیم شنیدم که گفتند: وقتی عزیزی از دنیا می‏رود یک چند تا عاقل باید پیدا بشوند لوازم شخصی او را مخفی کنند؛ عکس است، جانماز است، یک چیزهایی که شخصا متعلق به او بوده است را مخفی می‏کنند. بازمانده‏ها وقتی می‏بینند ناراحت می‏شوند. می‏گویم آقا! من نمی‏دانم. اما در مورد صدیقه طاهره (روحی له الفداء) - از امام زمان معذرت می‏خواهم - گفتم شاید اگر تاریخ را بگردیم، شاید یک عاقلی پیدا شده باشد که جانماز خانم را جمع کرده باشد. اما - خجالت می‏کشم بگویم - آن در نیم سوخته چی؟ آیا آن هم قابل اخفاء بوده، یا امام زمان؟!
(20)
علی علیه السلام قلب خداست، چشم خداست، قدرش را ندانستند. اذیتش کردند. یک کاری کردند که امام صادق علیه السلام فرمود: جدمان اول مظلوم عالم است. همیشه می‏گوییم که: محبت بر اساس معرفت است.
حضرت زهرا علیهاالسلام چرا این قدر ناراحت بود؟ برای این که دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمؤمنین را خوب می‏شناخت. امام زمان! وقتی زن‏های مدینه آمدند از مادرتان احوال پرسی کنند، نگفت که دیشب از ورم بازو نخوابیدم، گفت: بگویید ببینم چرا با علی علیه السلام در افتادید؟ ای مظلوم! قدر ترا نشناختند؛ شمشیر به فرقت زدند. ای چشم خدا!و ای قلب خدا! یا سید الاوصیاء! یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله
(21)
آقا یا امیر المؤمنین! شیعیانت عزادار تو هستند. یا حضرت فاطمه معصومه! مردم، عزادار جدت امیرالمؤمنین هستند. چون می‏دانند که صدای گریه منزل آقا تمام نشده. یک شام غریبانی برای حضرت در تهران گرفتیم جسارت کردم گفتم یا امیر المؤمنین! ما از روی روایات و اخبار در آوردیم که شما اول مظلوم عالم هستید و این شیعیانت هم برای تو گریه می‏کنند. شام غریبان برای تو گرفته‏اند. الان اگر با چشم دل نگاه کنید نشسته‏اند و به جای خالی آقا نگاه می‏کنند اشک می‏ریزند، آنجا که آقا رختخوابش افتاده بود از آنجا رد می‏شوند، بچه‏ها اشک می‏ریزند، خلاصه خیلی سخت است، خیلی! ولی یک اجازه‏ای از خود امیر المؤمنین گرفتم و یک جمله گفتم؛ حالا از ما حضرت فاطمه معصومه علیها السلام اجازه می‏گیرم - خانم ما را ببخشید - گفتم: زینب کبری علیها السلام آن شب خیلی گریه کرد ولی یا امیر المؤمنین! یک فرقی با شام غریبان حسینت داشت، آن هم این بود که زینب کبری علیها السلام گریه می‏کرد. می‏سوخت. قبول دارم آن مصیبتی که او در شهادت آن آقا درک می‏کرد، اصلا از عقول ما خارج است ولی می‏گفتم، او دیگر دنبال بچه گم شده نمی‏گشت؛ اشک می‏ریخت ولی نمی‏گفت فلان نازدانه کجا رفت. گفت:
اگر صبح قیامت را شبیه است آن شب است امشب
حبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب