تربیت
Tarbiat.Org

فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع‏الایام‏
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

وقایع و اعمال ماه جمادی الاول‏

ر 1:
بخوان دعای راکه سید نقل فرموده: اللهم انت الله، الخ.
ر 2:
در این روز، بقولی، ابو فراس بقتل رسید و در روز 8 ربیع الثانی گذشت.
و در این روز، سنه 423، علی بن هلاک کاتب، در بغداد وفات کرد و او همانکس است که خط را از کوفیت تغییر داد و علی بن هلال تهذیب و تنقیح آن نمود و علی را ابن البواب گویند بجهت آنکه پدرش بواب بنی بویه، بوده.
ش 4:
در این شب، سنه 879: وفات کرد محی الدین محمد بن سلیمان رومی معروف به شیخ کافیجی استاد ملاجلال سیوطی ، صاحب تصنیفات کثیره.
قال السیوطی لازمته اربع عشر سنة فما جئته مرة الاوسمعت منه من التحقیقات و العجائب مالم اسمعه قبل ذلک‏.
ر 5:
در این روز، سنه 322، قاهر بالله را از خلافت عزل کردند چنانچه در روز 28 شوال بآن اشاره شد و چون او را از خلافت خلع نمودند، روز دیگر،
یعنی در روز ششم، مردم با راضی بالله بیعت کردند وفاتش در روز دهم ربیع الاول گذشت.
ر 9:
در این روز، سنه 416، ابوالحسن علی بن محمد تهامی شاعر مشهور در دیار مصریه در زندان وفات کرد گویند: او را بعد از موت در خواب دیدند از او پرسیدند که خدا با تو چه کرد؟ گفت: خدا مرا آمرزید بجهت این شعریکه در مرثیه ولد صغیرم گفته بودم:
جاورت اعدائی و جاور ربه - شتان بین جواره و جواری‏‏
فقیر گوید که قصیده‏ای که در مرثیه پسرش گفته، معروف است و مشتمل است بر اشعار لطیفه و از جمله آنمرثیه است این یک بیت که بعضی از روضه خوانان بی‏اطلاع نسبت بسیدالشهداء(ع) دهند:
یا کوکباً ما کان اقصر عمره - و کذالک عمر کواکب الاسحار‏
و در این روز، و بقولی در روز 19، سنه 786، واقع شده شهادت:
شیخنا الاعظم فخر الشیعة و تاج الشریعة و الرکن العمید تاج الفقهاء شمس الملة و الدین ابو عبدالله الشیخ محمد بن مکی العاملی الشهید احله الله اعلی غرف الجنان قتل بالسیف ثم صلب ثم رجم ثم احرق بالنار ببلدة دمشق فی دولة بیدمرد و سلطنة برقوق بفتوی المالکی یسمی برهان الدین و عباد بن جماعة الشافعی بعدان حبس فی القلعة الدمشقیة سنة کاملة و مصنفاته طاب ثراه فی الفقه و الاصول و غیر هما کالذکری و الدروس و البیان و القواعد و الالفیه و النفلیه و المراد و شرح الارشاد جلیلة الفوائذ متداولة بین اهل العلم و هی فی اعلی مراتب التحقیق و التنقیح و منها اللمعة الدمشقیه التی صنفها فی سبعة ایام و ماکان یحضره غیر المختصر النافع و منها المجامیع الثلثة رایت احدیها بخط الشیخ محمد الجبعی جدشیخنا الیهایی الی غیر ذلک و هو رحمة الله اول من لقب بالشهید و اول من هذب کتاب الفقه عن نقل اقاویل المخالفین و کان من نعم الله تعالی علیه ان جعل العلم و الفضل و التقوی فیه و فی اهله و اولاده ذکور اواناثا و کان عمره الشریف اثنین و خمسین سنة و له شعر جید و من قوله‏.
عظمن مصیبة عبدک المسکین - فی نومه عن مهر حورالعین‏
الاولیاء تمتعوابک فی الدجی - بتهجد و تخشع و حنین‏
فطرد تنی عن قرع بابک دو نهم - اتری لعظم جرائمی سبقونی‏
اوجدتهم لم یذنبوا فرحمتهم - ام اذنبوا فعفوت عنهم دونی‏
ان لم یکن للعفو عندک موضع - للمذنبین فاین حسن ظنونی‏‏
ش 10:
در این شب و بقولی روز 11 سنه 7، شیرویه شکم پدر خود کسری را چاک زد و او را هلاک کرد و رسولخدا(ص) از این واقعه برسولان کسری خبر داد و این بعد از آن بود که نامه رسولخدا(ص) را بدرید و آنحضرت در حق و نفرین کرد، چنانچه در تواریخ و سیر، مسطور است.
ر 10:
در این روز، سنه 199، ابوالسرایا در کوفه خروج کرد و مردم را به بیعت محمد بن ابراهیم طباطبا دعوت کرد بتفصیلیکه من در کتاب تاریخ خلفا ذکر کرده‏ام.
و در این روز، سنه 282، محمد بن القاسم معروف به ابوالعیناء در بصره وفات کرد و این بعد از آن بود که ازبغداد بر زورقی نشسته بود باهشتاد نفر دیگر که به بصره آیند و آن زورق غرق شد و آن جماعت هلاک شدند جز ابوالعیناء با آنکه کور و نابینا بود، خود را بتخته پاره‏ای چسبانیده و نجات یافت و چون داخل بصره شد وفات یافت و او مردی خوش مشرب و ظریف و حفوظ و ادیب و فصیح اللسان و عذب - البیان بوده و نوادر حکایات و مکالمات او در مجلس متوکل و غیره، معروف است.
و در این روز، سنه 458، وفات کرد احمد بن الحسین معروف به امام بیهقی شافعی، صاحب سنن و غیره و بیهق نزدیک نیشابور بمسافت بیست فرسخ.
و در این روز، سنه 36، واقعه جمل اتفاق افتاد و از اصحاب جمل سیزده هزار و از اصحاب امیر المؤمنین(ع) پنجهزار نفر کشته شد و شایسته است که مجمل آن واقعه، در این مختصر، ذکر شود:
بدانکه بدو حرب جمل از طلحه و زبیر شد که نکث بیعت کردند و بعنوان عمره از مدینه بیرون شدند و بجانب مکه شدند وحمیرآء یعنی عایشه در آن وقت در مکه بود عبدالله بن عامر که عامل بصره بود از قبل عثمان او نیز پس از قتل عثمان و بیعت مردم با امیر مؤمنان و قرار دادن آنحضرت عثمان ابن حنیف عامل بصره، از بصره فرار کرد و به مکه شتافت و مدد کرد طلحه و زبیر و حمیرآء را. او جمل عسکر نام را که در یمن بدویست دینار خریده شده بود برای حمیرآء آورد و ایشان را بجانب بصره حرکت داد چون به حوأب رسیدند، سگهای حوأب نباح کردند و بر شتر حمیرآء حمله آوردند آنزن اسم آن موضوع را پرسید سائق جمل او گفت: حوأب است حمیرآء استرجاع گفت و یاد فرمایش رسولخدا(ص) افتاد که از این مطلب خبر داده بود و او را تحذیر فرموده بود گفت: مرا به مدینه برگردانید ابن زبیر و طلحه باپنجاه نفر شهادت دادند که اینجا حوأب نیست و این مرد غلط کرده در نام این موضع، پس از آنجا حرکت کرده به بصره رفتند.
قال الجاحظ
جات مع الااشقین فی هودج - ترجی الی البصرة اجنادها
کانها فی فعلها هرة - ترید ان تاکل اولادها
چون وارد بصره شدند در یکشب بخانه عثمان بن حنیف عامل علی علیه‏السلام ریختند و او را اسیر کردند و بسیار زدند و ریش او را از جا کندند، پس قصد بیت المال کردند، خزان و موکلین مانع شدند، ایشان جمعی را مجروح و خسته کردند و هفتاد نفر از ایشان بکشتند که پنجاه تن از ایشان صبراً مقتول شدند و هم حکیم بن جبله عبدی را که از سادات عبدالقیس بود، مظلوم بکشتند.
چون چهارماه از واقعه خروج صلحه و زبیر بگذشت، جناب امیر المؤمنین(ع) با هفتصد سوار که جمله‏ای از ایشان از اهل بدر از طایفه انصار بودند، بجهت دفع ایشان از مدینه حرکت فرمود و پیوسته بجهت یاری انحضرت از مدینه و طی لشگر آمد و ملحق شد.
چون آنحضرت به ربذه رسید، کاغذی به ابوموسی اشعری نوشت که در آنوقت عامل کافه بود که مردم را بجهاد حرکت دهد ابوموسی مردم را از جهاد قاعد نمود چون این خبر بحضرت رسید، قرطة بن کعب انصاری را عامل کوفه کرد و به ابوموسی نوشت که: از حکومت کوفه ، ترا عزل کردم یابن الحائک(70) این اول اذیت تو بمانیست بلکه باید ما از تو مصیبتها به بینیم و این اشاره بود ظاهراً بآنچه از ابوموسی ظاهر شد در زمان صنب حکمین که او و عمروعاص باشند و چون امیرالمؤمنین(ع) به ذیقار رسید، امام حسین(ع) و عماریاسر را به کوفه فرستاد مردم آنجا را بجهاد بصریین کوچ دهند، پس ایشان به کوفه شدند و قریب هفت هزار کوفی را بجهت یاری امیر المؤمنین کوچ داده و بآنجناب ملحق شدند و آنحضرت باجنود مسعود داخل بصره شد و با آنحضرت بود ابوایوب انصاری و خزیمة بن ثابت ذی الشهادتین ابوقتاده ، عمار یاسر ، قیس بن سعد بن عباده ، عبدالله و قثم پسران عباس ، حسنین(ع) و محمد حنفیه عبدالله جعفر و اولاد عقیل و جمله‏ای از فقیان بنی هاشم و مشایخ بدر، از مهاجر و انصار.
چون مصاف جنگ آماده شد، حضرت امیر المؤمنین(ع) مسلم مجاشعی را باقرآنی فرستاد بمیدان که بصریان را بحکم قرآن بخواند بصریان مسلم را هدف تیر ساختند و شهیدش کردند پس جنازه او را بخدمت آنحضرت بردند، مادرش در آن واقعه حاضر بود و در مرثیه فرزند خود این اشعار بگفت:
یارب ان مسلماً اتاهم - بمصحف ارسله مولاهم‏
بخضبوا من دمه ظباهم - و امه قائمة تراهم‏‏
امیر المؤمنین علیه‏السلام فرمان داد که هیچکس از شما ابتدا بقتال نکند و تیر و نیزه بکارنبرد، لاجرم اصحاب آنحضرت منتظر بودند تا چه شود که ناگاه عبدالله بن - بدیل ابن ورقاء خزاعی از میمنه جنازه برادرش را آورد که بصریان او را کشته‏اند و از مسیره نیز مردی را آوردند که بتیر بصریان کشته شده بود و هم عمار یاسر ما بین دو صف رفت و مردم را موعظتی کرد تا شاید از گمراهی روی بر تابند، او را نیز تیر باران کردند. عمار برگشت و عرضکرد یا علی! چه انتظار میبرید، این لشکر جز مقاتلک و جنگ چیز دیگر مقصدی ندارند.
علی علیه‏السلام بدون سلاح از میان صف بیرون شد و در آن وقت بر استر رسولخدا صلی الله علیه وآله سوار بود، زبیر را ندا در داد زبیر شاکی السلاح بنزد آنحضرت آمد، حمیرآء از رفتن زبیر بنزد آنحضرت وحشتناک شد و گفت: اسماء خواهرم بیوه گشت باو گفتند مترس امیر المؤمنین بی‏سلاح است حمیراء آنوقت مطمئن شد و چون زبیر مقابل حضرت امیر المؤمنین(ع) رسید، آنجناب فرمود: برای چه بجنگ من بیرون شدی؟ گفت: بجهت مطالبه خون عثمان مداخله کرده باشیم هان ای زبیر یاد میاوری آن روز یرا که رسولخدا (ص) را ملاقات کردی و آنجناب سوار بر حماری بود چون مرادید تبسم کرد و سلام بر من نمود، تو نیز خنده کردی و گفتی یا رسول الله! علی دست از تکبر خویش بر نمیدارد فرمود: که علی تکبر ندارد آیا دوست میداری او را؟ گفتی: بخدا قسم که او را دوست میدارم فرمود: و الله بجنگ او خواهی شد از روی ظلم زبیر چون این بشنید، گفت: استغفر الله من این حدیث را فراموش کرده بودم و اگر یاد میداشتم بجنگ تو بیرون نمیشدم، الحال چکنم که کار گذشه و دو لشکر بمصاف هم در آمده‏اند و بیرون رفتن من از جنگ برای من عار است فرمود: عار بهتر از نار است.
پس زبیر!برگشت و با پسر مشؤم خود عبدالله گفت: که علی یاد من آورد مطلبی را که من فراموش کرده بودم لاجرم دست از جنگ او برداشتم. پسر گفت: نه بخدا قسم از شمشیرهای بنی عبدالمطلب ترسیدی و حق داری: فانها طوال حداد تحملها فتیة انجاد. گفت: چنین نیست، بخدا قسم، ترس مرا فرو نگرفته، بلکه من عار را بر نار اختیار کردم.
آنگاه گفت: ای پسر! مرا بترس سرزنش میکنی اینک ببین جلادت مرا، پس نیزه خود را حرکت داد و بر میمنه لشکر امیر المومنین علیه‏السلام حمله کرد.
حضرت فرمود: که زبیر را کاری نداشته باشید و از برای او کوچه دهید که بنایش بر جنگ نیست، پس زبیر چون از میمنه کرت کرد و بمیسره تاخت، پس از آن بر قلب لشکر زد آنگاه بسوی عبدالله برگشت و گفت ای پسر! شخص ترسان میتواند چنین کاری کند که من کردم؟
پس در همان وقت روی از جنگ بر تافت و به وادی السباع تاخت و در آنوادی احنف بن قیس باطایفه بنی تمیم اعتزال جسته بود شخصی با او گفت که این زبیر است گفت: مرا با زبیر چه کار وحال آنکه دو طایفه عظیمه را بهم انداخته و خود راه سلامت جسته.
پس جمعی از بنی تمیم به زبیر ملحق شدند و عمرو بن جرموز بر ایشان پیشی گرفت بنزد زبیر رفت، دید میخواهد نماز بخواند چون زبیر مشغول نماز شد عمرو او را ضربتی زد و بکشت و بقولی در وقت خواب او را بکشت، آنگاه شمشیر و خاتم او را برداشت و بقولی سر او را نیز حمل کرد و بنزد امیر المومنین(ع) آورد.
حضرت شمشیر زبیر را بر دست گرفت و فرمود: سیف طالما جلی الکرب عن وجه رسول الله این شمشیریست که غصه‏ها از روی پیغمبر (ص) بر طرف کرده همانا زبیر شخصی ضعیف نبود للکنه الحین و مصارع السوء و قاتل ابن صفیه فی النار‏
نقل است که چون عمروبن جرموز بشارت نار شنید، این اشعار بگفت:
اتیت علیا براس الزبیر - و قد کنت ارجوبه الزلفة
فبشر بالنار قبل العیان - و بئس البشارة ذی التحفة
لسیان عندی قتل الزبیر - و ضرطة عنز بذی الجمفة ‏
زبیر بسن هفتادو پنج بقتل رسید و قبرش در وادی السباع است و طلحه را مروان بن الحکم تیری براکحلش زد و چندان خون از او آمد تا بمرد و در بصره مدفون گشت.
و بالجمله رایت لشکر حضرت امیر المومنین علیه‏السلام در جنگ جمل بافرزندش محمد بود محمد را فرمان داد که حمله کن بر لشکر، چون مقابل محمد بصریان تیر می‏انداختند، محمد توانی کرد و منتظر بود که تیرها کمتر شود آنوقت حمله کند حضرت به محمد فرمود: احمل بین الاسنة فان للموت علیک جنة ، پس محمد حمله کرد و مابین تیرها و نیزه‏ها توقف کرد حضرت بنزد او آمد فضربه بقائم سیفه و قال ادرکک عرق من امک .
پس علم را از محمد گرفت و حمله سختی نمود لشکر آن حضرت نیز حمله عظیمی نمودند و مثل باد عاصف که خاکستر را ببرد، لشکر بصرهرا از جلو میراندند و کعب بن سور قاضی در آن روز قرآنی حمایل کرده بود و با طایفه بنوضبه دور شتر حمیرآء را گرفته بودند و بنوضبه این رجز میخواندند:
نحن بنوضبة اصحاب الجمل‏
تنازع الموت اذا الموت نزل - والموت احلی عندنا من العسل‏‏
هفتاد دست از بنوضبه در آنواقعه به جهت زمام جمل قطع شد و هر یک از ایشان که دستش بریده میگشت و زمام را رها میکرد دیگری مهار او را میگرفت و هر چه آن شتر را پی میکردند باز بجای خود ایستاد بود تا آخر الامر، اعضای او را قطعه قطعه کردند و شمشیرها بر او زدند تا از پا در آمد، آنوقت بصریان هزیمت کردند و جنگ بر طرف شد.
امیرالمومنین(ع) بیامد و قضیبی بهودج حمیرآء زد و فرمود: یا حمیرآء! پیغمبر ترا امر کرده بود که به جنگ من بیرون شوی آیا ترا امر نفرمود که در خانه خود بنشینی و بیرون نشوی. سوگند بخدا که انصاف ندادند آنانکه زنهای خود را پشت پرده مستور داشتند و ترا بیرون آوردند.
پس محمد بن ابی‏بکر خواهر را از هودج بیرون کشید. امیرالمومنین(ع) فرمود: تا او را در خانه صفیه بنت الحارث بن ابی طلحه بردند و این واقعه در روز پنج شنبه دهم این ماه، سنه 36، واقع شده در موضع معروف به حریبة در بصره.
زیدن بن صوحان با دو برادر خود سبحان خطیب و صعصعه در لشکر امیرالمومنین بودند و و رایت آنحضرت در دست سبحان بود، چون سبحان شهید شد علم را زید گرفت چون زید شهید شد، صعصعه علم را گرفت و او زنده بود تا ایام معاویه که در کوفه وفات یافت و زید از ابدال بشمار میرفت و چون بر زمین افتاد جناب علی علیه‏السلام بالای سرش آمد و فرمود رحمک‏الله یا زید کنت خفیف المونة عظیم المعونة.‏
یعنی: ای زید خدای رحمت کناد ترا که مؤنة تعقات دنیوی ترا اندک بود و معونة و امداد تو در دین بسیار.
پس حضرت داخل بصره شد و خطبه‏ای خواند که از کلمات آنخطبه است:
یا جند المراة یا اتباع البهیمة رغافا جبتم و عقر فانهز متم اخلاقکم دقاق و اعمالکم نفاق و دینکم زیغ و شقاق و مائکم اجاج و زعاق ‏
آنحضرت در خطبه‏های دیگر نیز مکرر ذم بصره فرموده.
و بالجمله آن جناب بعد از فراغ از حرب، پا در طریق عفود و صفح گذاشت عبدالله بن زبیر و ولید بن عقبه و اولاد عثمان و سایر بنی امیه را عفو فرمود و از ایشان در گذشت و حسنین علیهماالسلام شفاعت از مروان حکم کردند حضرت از او نیز در گذشت و ایشان را از کشتن ایمن فرمود و حمیرآء را بطریق خوشی به مدینه فرستاد و از کلمات عمروعاص است که به عایشه گفت ای عایشه دوست داشتم که در جنگ جمل کشته میشدی. گفت: برای چه. عمرو گفت از برای آنکه با جل خود مرده بودی و داخل میشدی بهشت را و ما آنرا بزرگتر شناعتی میگرفتیم بر علی علیه‏السلام.
ر 11:
در این روز، سنه 334، عمادالدوله مستولی شد بر بغداد و در روز 16 باین مطلب اشاره خواهد شد.
در این روز، سنه 384، علی بن عیسی معروف به رمانی نحوی وفات کرد و او از اهل سر من رای(71) بوده است.
و نیز در این روز، سنه 567، حجة الفرقة الناجیة خواجه نصیرالدین طوسی متولد شد. وفاتش در روز غدیر گذشت.
ر 13:
اول ایام فاطمیه(ع) است.
و در این روز، سنه 72، معصب بن زبیر و ابراهیم اشتر بقتل رسیدند.
بدانکه چون معصب از جانب برادرش عبدالله بن زبیر بدفع مختار مأمور شد و به کوفه آمد و مختار را بکشت، چنانچه در 14 ماه رمضان بآن اشاره شد، پس کوفه را تحت تصرف در آورد و پیوسته در صدد جمع جنود و جیوش بود تا سنه 72 عساکر خود را جمع نموده بدفع عبدالملک ابن مروان بجانب شام حرکت کرد.
عبدالملک نیز با لشکری عظیم جنگ او را آماده شده و بجنگ او بیرون شد و در اراضی مسکن بکسر میم که موضعی است بر نهر دجیل قریب ببلد که بکمنزلی سامره است تلاقی دو لشکر و حرب عظیم فیما بین واقع شد و ابراهیم بن اشتر که در لشکر معصب بود در آن جنگ کشته گشت و سر او را ثابت بن یزید غلام حصین بن نمیر جدا کرد و جسدش را بنزد عبدالملک حمل کردند، پس ثابت هیزم جمع کرد و بدن ابراهیم را بسوازنید و مسلم بن عمر و باهلی نیز در جلمه جیش معصب بود و از کثرت زخم و جراحت هلاک شد و مصعب نیز جراحات بسیار بر بدنش رسید تا آنکه توانائی از او برفت و عبدالله بن ظبیان ضرتبی بر او زد و او را بکشت و سرش را برای عبدالملک برد. عبدالمک سجده لشکر بجای اورد و هم عیسی پسر معصب در آنحرب کشه گشت.
پس عبدالملک امر کرد که بدن معصب و پسرش عیسی را در دیر جائلیق دفن کردند و مصعب و مردی صاحب جمال و هیبت و کمال بود.
خطیب در تاریخ بغداد گفته که قبر او با قبر ابراهیم در مسکن واقع است. فقیر گوید اینک قبر ابراهیم که مدفن بقیه اعضاء یا موضع قتل او است در اراضی مسکن در طریق سامره معروف است.
و بالجمله عبدالملک بعد از کشتن مصعب اهل عراق را به بیعت خویش خواند، مردم با او بیعت کردند آنگه به کوفه رفت و کوفه را تسخیر کرده و داخل دارالاماره گشت و بر سریر سلطنت قرار گرفت و سر معصب را در مقابل او نهاده بودند و در کمال فرح و انبساط بود که ناگهان یکتن از حاضرین را که عبدالملک ابن عمیر میگفتند لرزه فرو گرفت و گفت امیر بسلامت باشد، من قصه عجیبی از این قصر الاماره بخاطر دارم، پس قضیه معروفه رامیرالمومنین نقل کرد و بعضی از شعرا آنرا بنظم آورده‏اند:
یک سره مردی ز عرب هوشمند - گفت بعبدالملک از روی پند
روی همین مسند و این تکیه گاه - زیر هین قبه و این بارگاه‏
بودم و دیدم بر ابن زیاد - آه چه دیدم که دو چشم مباد
تازه سری چون سپر آسمان - طلعت خورشید ز رویش نهان‏
بعد زچندی سر آن خیره سر - بد بر مختار بروی سپر
بعد که مصعب سر و سردار شد - دست کش او سر مختار شد
این سر معصب بتقاضای کار - تا چه کند با تو دگر روزگار
عبدالملک از شنیدن این قضیه بلرزه در آمد و امر بهدم دارالاماره نمود.
ر 14:
علامه مجلسی فرموده که کلینی بسند صحیح از حضرت صادق علیه‏السلام روایت کرده که حضرت فاطمه علیهاالسلام هفتاد و پنج روز بعد از حضرت رسالت(ص) زنده بود، پس بنا بر مشهور که وفات حضرت رسول(ص) در 28 ماه صفر بوده باید وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام در 13 یا 14 یا 15 ماه جمادی‏الاولی باشد.
پس زیارت آنحضرت مناسب است خصوصا در 14 که ظاهرتر است، انتهی.
احقر وفات آنمخدره را در سوم جمادل الاخر، ذکر میکنم، انشاءالله.
ر 15:
در این روز، سنه 306، بقول شیخین فتح بصره و نزول نصر شده بر امیرالمومنین علیه‏السلام و در همین روز بعینه بروایت شیخ و سید و کفعمی ولات با سعادت حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام واقع شده.
والده ماجده آنحضرت شهربانو دختریزدجرد پادشاه عجم است که در ایام نفاس از دنیا رحلت کرد و سید الساجدین(ع) را ابن الخیرتین میگفتند بواسطه حدیثی که از رسولخد (ص) مرویستکه فرمود:
ان الله فی عباده خیر تین فخیرته من العرب قریش و من العجم فارس .
و اشاره بآنجناب کرده ابوالاسود در این شعر:
و ان غلاما بین کسری و هشام - لاکرم من نیطت علیه التمایم ‏
در بصائر از جناب باقر علیه‏السلام روایت است که چون آوردند دختر یزدجرد را نزد عمربن الخطاب و داخل مدینه شد، دختر مدینه برای تماشای او بر بامها بر آمدند و چون او را در داخل مسجد نمودند، مسجد از روشنی روی او روشن شد و چون عمر را دید روی خود را از او پوشانید و گفت: آه، بیروح بادا هرمز.
عمر خشمناک شد و گفت این دختر مرا دشنام داد و خواست کیفر دهد او را، امیرالمومنین علیه‏السلام به عمر گفت که این مطلب از برای تو نیست عرضه کن بر او که اختیار کند مردی از مسلمانان را و او را در عوض قسمت او از فی حساب کن. عمر قبول کرد و او را گفت که مردی را اختیار کن، پس سعادتمند آمد و دست خود را بر سر جناب حسین(ع) نهاد، پس حضرت امیرالمومنین(ع) را او پرسید که نام تو چیست؟ گفت جهان‏شاه. حضرت فرمود: بلکه شهربانویه، پس حضرت نظر بجانب امام حسین(ع) افکند و فرمود: که ابوعبدالله هر آینه متولد خواهد شد از این زن برای تو پسری بهترین اهل زمین باشد.
علامه مجلسی احتمال داده که عمر در این روایت تصحیف عثمان باشد و فرمود: ظاهر آنستکه اسیری اولاد یزدجرد بعد از قبل او باشد و قتلش در زمان عثمان بوده و اگر چه ممکن است بعد از فتح قادسیه یا نهاوند بعضی از اولاد یزدجرد اسیر شده باشند و هم فرمود که ولادیت علی بن الحسین(ع) در زمان خلافت امیرالمومنین بوده و تزویج شهربانو اگر در زمان خلافت عمر باشد بعید است که بعد از بیست سال یک اولاد از او شده باشد والله‏العالم.
و در این روز، عابد قریش محمد بن ابی‏بکر بقتل رسید. بدانکه در سنه 38 معاویه و عمروعاص را عامل مصر کرده و بجانب مصر فرستاد. و با او بود معاویة بن خدیج و ابوالاعور سلمی و چهار هزار نفر لشکر.
از آنطرف امیرالمومنین علیه‏السلام، محمد بن ابوبکر را عامل مصر فرمود و به مصر روانه داشت. این دو عامل چون بجانب مصر حرکت کردند در موضع معروف به منشاة با هم تلاقی نمودند و محاربه کردند، لشکر محمد دست از یاری او برداشتند و او را تنها گذاشتند. لاجرم محمد هزیمت کرده و در موضعی از شهر مصر مختفی گشت. لشکر عمروعاص او را پیدا کردند و دور آنخانه را احاطه نمودند.
محمد با بقیه اصحاب خود از خانه بیرون شدند. معاویة بن خدیج و عمروعاص او را بگرفتند و در موضع معروف به کوم شریک او در پوست حماری کردند و آتش زدند و بسوختند.
چون خبر شهادت محمد و اصحابش به معاویه رسید اظهار فرح و شادی نمود و چون این خبر بامیرالمومنین(ع) رسید بسیار غم زده شد و فرمود جزع و حزن ما، بر محمد بن ابی‏بکر بقدر سرور معاویه است و فرمود از زمانی که من داخل در این حرب شدم، یعنی حرب با معاویه از برای هیچ کشته اینقدر محزون شدم که برای محمد محزون گشتم.
همانا محمد ریبت من بود و من او را بجای اولاد گرفته بودم و با من برو نیکوئی کرده بود.
و بالجمه، اینک در مصر قبر محمد که مدفن بقه اعضاء آن ولی صالح با موضع قتل او است مهجور است و عادت اهل سنت چنانستکه چون بقبر او برسند پشت بجانب قبر او میکنند و فاتحه برای پدرش، ابوبکر میخوانند.
قبل از شهادت محمد چون ضعف او از حکومت مصر ظاهر شد، امیرالمومنین، اشتر نخعی را با جمعی با لشکر بجانب مصر فرستاد. چون این خبر گوشتزد معاویه شد پیغام داد برای دهقان عریش، که اشتر را مسموم کن تا من خراج بیست سال از تو نگیرم، چون اشتر به عریش رسید، دهقان آنجا پرسید که از طعام و شراب چه چیزی نزد اشتر محبوبتر است. گفتند: عسل را بسیار دوست میدارد، پس آنمرد دهقان مقداری از عسل مسموم برای اشتر هدیه آورد و برخی از اوصاف و فوائد آن عسل را بیان کرد. اشتر شربتی از آن عسل زهر آلود میل فرمود و آن روز را هم روزه بود، عسل در جوفش مستقر نشده بود که از دنیا رحلت فرمود رضوان الله علیه.(72)
و در این روز، سنه 96، ولید بن عبدالملک مروان وفات کرد و او قریب ده سال بعد از پدرش سلطنت کرد و در اخبارالدول از عمر بن عبدالعزیز نقل کرده که گفت چون ولید را در لحد نهادم دیدم که پاهای خود را بر زمین میکوبد و دستهایش را دیدم که بگردنش غل کرده بودند و ولید همانستکه بناء مسجد اموی در شام کرد و تعمیر کرد مسجد رسول را در مدینه و آنرا وسعت داد و مال بسیار در مصارف این دو مسجد صرف کرد.
و در این روز، سنه 647، شیخ تقل ادین حسن بن علی بن داود حلی صاحب رجال شاگرد سید احمد بن طاوس متولد شده.
ر 16:
در این روز، سنه 258، یحیی بن معاذ رازی واعظ که یکی از رجال طریقت و معاصر جنید بغدادی است در نیشابور وفات کرد.
و در این روز، سنه 338 عمادالدولة ین بوبه دیلمی وفات کرد.
شایتسه است در این جا، اشاره‏ای بسلطنت دولت دیالمه بشود. بدانکه اصحاب تاریخ گفته‏اند که بویه مردی فقیر بود از اهل دیلم و کنیت او ابوشجاع بن فنا خسروبن نمام بوده و صید ماهی میکرد و منسوب بفرس بوده و میگفته که من از اولاد بهرام گورم و او را پنج تن پسر شد دو تن از آنها بمردند و سه دیگر بماند که یکی ابوالحسن علی بن بویه عمادالدوله بوده و که از همه بزرگتر بوده و دیگر رکن‏الدوله ابوعلی الحسن و سوم معزالدوله ابوالحسن احمد بود و عمادالدوله سبب سعادت و سلطنت ایشان بد تا آنکه مالک و عراقین و اهواز و فارس گشتند و مدبر امور عیت شدند و بعد سلاطین آل بویه پانزده و مدت سلطنتشان صد و بیست و شش سال بوده و بدء ظهور ایشان در سنه 322، آخر سلطنت قاهر بالله بود و سببش آن شد که عمادالدوله بجانب مردوایج(73) رفت. و او عمارت خالی است.
عمادالدوله با رعیت، خوش سلوکی کرد و قلاع بسیاری فتح کرد و ذخیره‏های بسیار جمع نمود و دل رعیت را بسوی خود مائل نمود تا آنکه اسم او بلند شد و مردم بجانبش میل کردند و در دیده‏های مردم با عظمت نمود چه او را نهصد سوار کاری بوده که باده هزار سوار مقابلی میکردند، پس برادرش رکن‏الدوله را بجانب کازورن فرستاد. رکن‏الدوله، کازورن را بگرفت، پس از آن شیراز را تحت تصرف در آورد و نامش بلند و از قضای اتفاق آنکه در آن اوقات مرداویج بر دست غلامان خود کشته شد، بیشتر لشکرش بجانب عمادالدوله شدند. عمادالدوله قوت گرفت و در روز شنبه 11 جمادی اولالی، سنه 334، بر بغداد، مستولی شد و دار الخلافه را نهب کرد و از برای خلیفه بجز اسمی از خلافت نبود نه امری داشت نه نهیی، پس بصره و موصل و تمام بلاد را تسخیر کرد و برادرش معزالدوله را در بغداد گذاشت و رکن‏الدوله را در اصفهان و خودش در شیراز اقامت کرد.
فقیر گوید که حضرت امیرالمؤمنین صلوات‏الله علیه اخبار غیبیه خود اشاره بدولت دیالمه فرمود، در آنجا که فرمود:
و یخرج من دیلمان بنوالصیاد الی ان قال ثم یستقوی امرهم حتی یملکوا الزوراء و یخلعوا الخلفاء قال قائل یا امیرالمؤمنین فکم مدتهم فقال مأته او تزید قلیلا.
از غرائبی که اتفاق افتاد برای عمادالدوله آن بود که چون در شیراز اقامت نمود جنود و لشکرش جمع شدند و مطالبه وظیفه و مواجب نمودند. عمادالدوله را چیزی بر دست نبود که بایشان دهد و نزدیک شد که دولتش مضمحل و زائل شود و پیوسته در غم بود تا آنکه روزی در مجلس انس خود، به قفا خوابیده بود فکر و تدبیر برای رعیت میکرد که ماری را دید که از موضعی از سقف اطاق بیرون شد و بموضع دیگر رفت. عمادالدوله خوف از سقوط مار کرد، فرمان نمود که نردبان به نهند و سقف را بشکافند و آن مار را بیرون آورند، چون سقف را شکافتند و در تفحص ما بر آمدند دیدند بالای سقف، سقف دیگری است و در ما بین آن، صندوقهای مال است، مالها را در آوردند، و در یافتند که پانصد هزار دینار میباشد، عمادالدوله آن مالها را بر رعیت خود قسمت نمود.
پس خیاطی را طلبید که برای او خیاطی کند، گفتند در این شهر خیاطی است که در سابق خیاط مخصوص والی بلد شیراز بوده، چون آنمرد خیاط را آوردند از قضا آنمرد کر بود و در نزد او مالی از صاحب بلد بودیعه بود. خیاط چون حاظر شد گمان کرد که در باب او سعایت کرده‏اند و او را بجهت آنمالهائیکه نزد او است، عمادالدوله طلب داشته همینکه عمادالدوله را او مخاطبه کرد او قسم خورد که بیشتر از دوازده صندوق مال نزد من نیست و نمیدانم در بین آنها چیست.
عمادالدوله تعجب کرد، امر فرمود تا آن صندوقهای را حاضر نمودند، چون قفل از آنها برداشتند، مالهای بسیار و رختهای قیمتی در آن بود.
و هم از کثرت خط و اقبال عمادالدوله نقل شده که روزی سوار بود بر اسب که ناگاه پاهای اسب او در زمین فرو رفت. آنموضع را شکافتند گنج عظیمی یافتند.
و بعد از این لطائق غیبی، خزائن و دفائن یعقوب لیث و برادرش عمرولیث که پادشان فارس و عراق و خراسان بودند و مقدار آن از حد و حصر فزون بود، بدست او افتاد و کار او بالا گرفت.
و بالجمله این خوش بختیهای او باعث سلطنت و دوام دولت او شد و نه سال سلطنت کرد و بعد از فوت او مؤیدالدوله پسرش بجای وی نشست. پس از او برادرش رکن‏الدوله حسن بجای او نشست و از او معزالدوله احمد سلطنت کرد و پس از او عضدالدوله فناخسروشاه حسن بن بویه سلطنت کرد.
دولت ایشان دست بدست گردید تا به ابومنصور فولادستون بن عمادالدوله رسید و ما بین او و ابوسیعد خسروشاه بن عمادالدوله محارباتی واقع شد تا آنکه ابومنصور مقتول گشت و خسروشاه، سلطان شد و با دولت آل بویه منقرض شد.
پس از آن، بنی سلجوق سلطنت یافتند و اول ایشان میکائیل بن سلجوق و آخر ایشان طغرل ابن ارسلان و مدت دولتشان صد و چهل سال طول کشید.
پس از انقراض ایشان دولت بخوارزمشاهیه منتقل شد و عدد سلاطین ایشان ده نفر و مدت دولتشان صد و هشت سال و آخر ایشان جلال‏الدین بود و سبب انقراض ایشان و فنه تتار شد که اورا بکشتند و بقولی هنگامیکه لشکر تتار رو بحرم وزنهای او بودند از غصه خود را از قلعه افکند و بمرد.
ر 17:
در این روز، سنه 291، وفات کرد ابوالعباس احمد بن یحیی نحوی معروف به ثعلب بثاء مثلثه و سبب فوتش آن شد که از مسجد جامع بیرون شد و کتابی در دست داشت در بین راه مطالعه میکرد که اسبی او را صدمه زد از پا در آمد، او را بمنزلش حمل کردند، روز دیگر وفات کرد.
ر 18:
در این روز، سنه 328، وفات یافت احمد بن محمد معروف به ابن عبد ربه قرطبی اندلسی مروانی صاحب کتاب عقدالفرید معروف.
ر 19:
در این روز، سنه 36، بفرمایش سپهر زید بن صوحان از لشکر امیرالمؤمنین(ع) و طلحه از لشکر جمل بقتل رسید.
و در این روز، سنه 786، بنا بر قولی شیخنا الاجل شیهد اول شهد شهادت نوشید و در نهم این ماه شهادتش گذشت.
و شیخ بهائی فرموده که در این روز، سنه 796، متولد شد سلطان فاضل میرزا الغ بیک بن شاهرخ بن امیر تیمور کورگان و در دهم شهر رمضان، سنه 853، بقتل رسید.
ش 20:
در این سب، سنه 682، فخر المحققین علامه حلی متولد شد و وفاتش شب 25 جمادی الاخره واقع شده.
ر 21:
در این روز، سنه 610، ناصر بن عبدالسید فقیه معتزلی حنفی ادب نحوی معروف به مطرزی در خوارزم وفات کرد و از برای او مؤلفاتی است که از جمله شرح مقامات حریری است و در ماه رجب، سنه 538، ولادت او در خوارزم واقع شد و در همان سال، زمخشری در خوارزم وفات کرد باین سبب او را خلیفه زمخشری گفتند.
ر 22:
در این روز، سنه 578، وفات کرد احمد بن علی رفاعی شافعی و طایفه رفاعیه باومنسوبند.
قال ابن خلکان ولاتباعه احوال عجیبه من اکل الحیات و هی حیة و النزول فی التنانیر و غیرها‏
ر 25:
در این روز، سنه 64، بقول شیخ بهائی، معاویه بن یزید وفات کرد.
معلوم باد که چون در 14 ربیع الاول یزیدبن معاویه بجهنم پیوست، معاویه فرزندش بجای وی نشست و مدت چهل روز در شام سلطنت کرد، پس از آن برفراز منبر رفت و خطبه خواند و اعمال پدران خود را تذکره کرد و گریه سختی نمود آنگاه خود را از خلافت خلع نمود(74)
مروان ابن الحکم از پای منبر برخواست و گفت الحال که طالب خلافت نیستی پس امر خلافت را بشوری بیفکن، چنانچه عمر بن الخطاب کرد یا ابالیلی و ابو لیلی! کنیه ایست که مستضعفین عرب را بآن می‏خوانند.
معاویه در جواب مروان گفت: من حلاوت خلافت را نچشیدم چگونه راضی شوم که تلخی او زار آنرا بچشم و بقولی این کلام را هنگام مرگ گفت در وقتی که بنی امیه از او خواستار تعیین خلیفه شدند، پس معاویه از منبر بزیر آمد و در خانه بنشست و مشغول گریه شد، مادرش نزد او آمد و گفت ایفرزند! کاش خرقه حیضی بودم و این کلمات منبریه ترا نمیشندم و بقولی گفت: کاش خون حیض میشدی و بوجود نیامدی تا چنین روز از تو نمیدیدم.
در جواب گفت: ایمادر! والله دوست میداشتم که چنین میبودم و قلاده این امر برگردن نمی‏افکندم آیا من وزرووبال این کار را بر خود حمل دهم و بنوامیه بحلاوت آن فائز شوند، این نخواهد شد.
و در شب این روز، یا شب 26، سنه 938، شیخ اجل اعظم علی بن عبدالعالی المیسی العاملی وفات کرد و در جبل صدیق نبی بخاک رفت و این شیخ از مشایخ شهید ثانی است و روایت می‏کند از شیخ محمد بن محمد بن داود مؤذن جزینی پسر عم شهید اول از شیخ ضیاء الدین علی و او از پدر بزرگوارش شهید اول -رضوان الله علیهم اجمعین -
ر 30:
در این روز، وفات کرد ابوالعباس جعفر بن محمد معروف به المستغفری نسفی سمرقندی خطیب حنفی و او است صاحب کتاب طب النبی معروف که علامه مجلسی در بحار نقل فرموده و خواجه نصیرالدین در آداب المتعلمین متعلمین را امر بارجاع بآن فرموده است.