تربیت
Tarbiat.Org

فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع‏الایام‏
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

وقایع و اعمال ماه صفر

بدانکه این ماه معروف به نحوست است و شاید سبب آن، واقع شدن وفات رسولخدا(ص) است در آن. همچنانکه نحوست دوشنبه به این سبب است و یا بجهت آنست که این ماه بعد از سه ماه حرام واقع شده که در آن سه ماه حرب وقتال نبوده و در این ماه، شروع بقتال مینمودند و خانه‏ها و منازل از اهلش خالی میشد و این هم یک سبب است در وجه تسمیه آن به صفر.
بهر حال از برای رفع نحوست هیچ چیز بهتر از تصدقات و ادعیه و استعاذات وارده نیست و اگر کسی خواهد محفوظ بماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز ده مرتبه بخواند این دعائی را که محدث فیض روح الله روحه، در خلاصة الاذکار ذکر فرموده:
یا شدید القوی یا شدید المحال یا عزیز یا عزیز یا عزیز ذلت بعضمتک جمیع خلقک فاکفنی شر خلقک یا مجمل یا منعم یا مفضل یالااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجباله و نجبیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین و صلی الله علی محمد و آله الطبین الطاهرین‏ .
سید در اقبال دعائی برای هلال این ماه روایت کرده.
ر 1:
شروع بجنگ صفین شد و داستان جنگ صفین طویل است و در این جنگ از لشکر امیرالمؤمنین(ع) و لشکر معاویه بسیار کشته شد و در عدد ایشان خلاف است. مسعودی گفته که صد و پنجاه هزار سوار بغیر از خدم و اتباع کشته گشت و با ایشان سیصد هزار.
در این جنگ از لشکر امیرالمؤمین(ع) عمار یاسر، هاشم مرقال، خزیمة بن ثابت، صفوان، سعد پسران حذیقة بن المیان و عبدالله بن حارث برادر اشتر نخعی بقتل رسیدند و از طرف معاویه، ذوالکلاع و عبیدالله بن عمر و حوشب ذی ظلیم.
در این جنگ واقع شد، لیلةالهریر و آن شب جمعه بوده و در آن شب چندان جنگ مغلوبه شد که مردم یکدیگر را نمی‏شناختند و آلات حرب تمام شد و در پایان کار، لشکر همدیگر را در بر میگرفتند و مشت و سیلی بر هم میکوفتند.
امیرالمؤمنین(ع) پانصد و بیست و سه تن از ابطال رجال را بخاک افکند و هر که را میکشت، تکبیری میگفت و آن شب تا روز دیگر، جنگ ادامه داشت و از بسیاری غبار، هوا تار شده بود و مواقیت نماز معلوم نبود.
اشتر جنگ نمایانی نمود و در آنروز که روز جمعه بود، نزدیک شد که لشکر امیرالمؤمنین(ع) فتح کنند که مشایخ اهل شام فریاد کشیدند شما را بخدا قسم ملاحظه زنان و دختران نمائید که تمام بیوه و یتیم میشوند.
معاویه، عمروعاص را گفت که هر حیله که در نظرداری بکار بر، که هلاک شدیم و او را نوید ایالت مصر داد. عمروعاص که ضمیر ماهی خدیعت و مکیدت بود، لشکر را ندا کرد که: ایها الناس! هر که را قرآنی باشد بر سر نیزه کند. پس قریب بپانصد قرآن بالای نیزه‏ها رفت و صیحه از لشکر معاویه بلند شد که کتاب خدا، حاکم باشد ما بین ما و شما. لشکر امیرالمؤمنین(ع) چون این مکیدت بدیدند بسیاری از ایشان فریب خوردند و خواهان موادعه شدند و با آنحضرت گفتند: یاعلی! معاویه حق میگوید. ترا بکتاب خدا خوانده. او را اجابت کن. اشعث بن قیش از هم در این کار شدیدتر بود.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: این کار از روی خدعه و مکر است. گفتند: ما را ممکن نیست که بسوی قرآن خوانده شویم و اجابت نکنیم. آنحضرت فرمود: وای بر شما. من با ایشان جنگ می‏کنم که بحکم قرآن متدین شوند و ایشان نافرمانی کردند و کتاب خدا را طرح کردند. بروید جنگ دشمنان خودتان و فریب ایشان مخورید. همانا معاویه، عمروعاص، ابن معیط، حبیب بن سلمه و بنی النابغة اصحاب دین و قرآن نیستند و من ایشان را بهتر از شماها می‏شناسم و از این نوع کلمات بسیار گفته شد و هر چه، امیرالمؤمنین(ع) آن بدبختان را نصحیت فرمود، نپذیرفتند و بالاخره اشعث و اصحاب او. حضرت را تهدید کردند که با تو چنان می‏کنیم که مردم با عثمان کردند، یعنی ترا بخواری تمام میکشیم و گفتند کس بفرست و اشتر را از جنگ باز خوان. آن حضرت بنزد اشتر فرستاد که دست از جنگ بدار و باز آی.
اشتر پیغام داد که اینوقت روا نیست که من باز آیم، چه در این ساعت نسیم نصرت بورزد و سپاه شام هزیمت شود. چون رسول این پیغام آورد، آن جماعت گفتند: اگر اشتر را باز نخوانی تو را چنان بکشیم که عثمان را کشتیم و اگر نه بدشمن بسپاریم. لاجرم، رسول نزد اشتر رفت و گفت: که تو رضا مدیهی که فتح کنی و چون بازشوی، امیرالمؤمنین(ع) را کشته یا بدست دشمنی گرفتار ببینی.
اشتر در خشم شده دست از جنگ برداشت و باز شتافت و ما بین اشتر و ایشان کلمات بسیاری رد و بدل شد و چاره ایشان نشد. لاجرم امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
انی کنت امس امیرا فاصبحت الیوم ماموراً‏
من پیش از امروز امیر بودم و لکن امروز مأمورم و کس اطاعت امر من نمیکند.
پس اشعث بنزد معاویه رفت و گفت چه اراده داری. معاویه گفت: میخواهم ما و شما پیروی کتاب خدا کنیم. یک مردی را شما اختیار کنید و یک نفر را ما اختیار میکنیم و از ایشان عهد میثاق میگیریم که از روی قرآن عمل کنند و یکتن را برگزینند که امر امت از برای او باشد. اشعث اینمطلب را پسندید.
پس بنای انتخاب شد. اهل شام، عمروعاص را برای تحکیم انتخاب کردند و اشعث و کسانی که را خوارج داشتند، ابوموسی اشعری را اختیار کردند.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود که شما در اول نافرمانی من نمودید. الحال نافرمانی من ننمائید. من ابوموسی را برای اینکار نمی‏پسندم. اشعث و اصحاب او گفتند: ما هم جز او را نمیخواهیم.
حضرت فرمود: که او موثق نیست و از من مفارقت جست و بر طریق خذلان من رفت و چنین و چنان کرد. عبدالله بن عباس را اختیار کنید. اشعث و اصحابش قبول نکردند. فرمود: اگر ابن عباس را نمی‏پسندید، اشتر را اختیار کنید. گفتند: ما جز ابوموسی کس دیگر را نمی‏پسندیم. لا جرم، امیرالمؤمنین(ع) از روی لاعلاجی فرمود هر چه خواهید بکنید.
پس کس فرستادند بنزد ابوموسی و از برای تحکیم او را طلبیدند و در سنه 38، در دومةالجندل حکمین تلاقی کردند و داستان حکمین و فریب دادن عمروعاص و ابوموسی را وخلع امیرالمؤمنین(ع) و نصب معاویه مشهور است و مقام گنجایش ذکر ندارد.
در این روز، بقول کفعمی و بهائی و فیض سر مبارک سیدالشهداء را وارد دشمق کردند و بنی امیه آنروز را عید قرار دادند.
در این روز، و بقولی روز سوم در سنه 131، زید بن علی بن الحسین شهید شد. بدانکه زید بعد از برادر خود، امام محمد باقر علیه‏السلام از بقیه برادران خویش افضل و اشرف بود و بعبادت و ورع تقوی و فقه و سخاوت و شجاعت معروف و موصوف بود و با شمشیر خروج کرد. بسیاریر از مردم در حق او اعتقاد امامت نمودند و چنین گمان کردند که خروج او با شمشیر بجهت ادعای امامت است و لکن چنین نبوده و بلکه عرض او، امر بمعروف و طب خون حضرت سیدالشهداء و خواندن مردم بسوی آل محمد(ع) بوده و زید اجل شأن بوده و از آنکه نداند که او مستحق امامت نیست و امر امامت با حضرت باقر و حضرت صادق است.
روایات بسیار وارد شده در باب اخبار بشهادت زید و گریستن ائمه علیهم‏السلام برای او و روایت شده که رسولخدا(ص) وقتی نظر فرمود به زید بن حارثه و فرمود همنام اینست آنکه شهید خواهد شد در راه خدا و بدار کشیده شود در امت من و مظلوم باشد از اهل بیت من. پس به زید اشاره کرده نزدیک بیا همانا اسم تو زیاد کرد نزد من محبت ترا و تو همنام حبیب اهل بیت من میباشی.
اخبار علی بن الحسین(ع) از مصائب زید به ابوحمزه ثمالی و گریستن آن حضرت برای او در فرحةالغری مسطور است نیز گریستن حضرت صادق(ع) بر زید و اخبار او حمزة بن حمران را بآنچه بر زید گذشته بود از مصائب در روایت شیخ صدوق مذکور است.
واقعه شهادت او بنحویکه مسعودی در مروج‏الذهب ذکر فرمود چنانستکه چون زید اراده خروج کرد، با برادر خود حضرت امام محمد باقر(ع) مشورت کرد. حضرت فرمود: اعتماد بر اهل کوفه نشاید چه ایشان اهل غدور مکر مبیاشند و در کوفه شهید شد جد تو امیرالمؤمنین و زخم زده شد بر عم تو حسن بن علی شهید شد پدرت حسین بن علی علیهم‏السلام و در کوفه و اعمال آن ما اهل بیت را شتم کردند. پس اخبار فرمود زید را بمدت دولت بنی مروان و آنچه متعقب میشود ایشان را از دولت بنی عباس.
زید ابا کرد از قبول نصیحت آنحضرت و پیروی عزم خود نمود در مطالبه حق از بنی مروان.
حضرت باقر(ع) فرمود: همانا من میترسم بر تو ای برادر! که ترا در کناسه کوفه بدار کشند. پس با او وداع کرد و خبر داد که دیگر همدیگر را ملاقات نخواهیم نمود.
آغاز خروج زید از آن شد که در رصافه که از اراضی قنسرین است بر هشام وارد شد. در مجلس جائی از برای خود نیافت که بنشیند و هم از برای او جائی نگشودند. لا جرم در پائین مجلس بنشست و رو به هشام کرد و گفت:
لیس احدیکبر عن تقوی الله و لا یصغردون تقوی الله .
هشام گفت: ساکت باش، لاام‏لک، توئی آنکسی که بخیال خلافت افتاده‏ای و حال آنکه تو فرزند کنیزی میباشی. زید گفت: از برای حرف تو جوابی است اگر میخواهی بگویم و اگر و اگر نه ساکت باشم. گفت: بگو. گفت:
ان الامهات لایقعدن بالرجال عن الغایات‏ .
پس فرمود: مادر اسماعیل(ع) کنیزی بود از برای مادر اسحق و با آنکه مادر کنیز بود، حق تعالی او را مبعوث بنبوت فرمود و قرار داد او را پدر عرب و بیرون آورد از صلب او پیغمبر خاتم، خیر البشر صلوات الله علیه و آله. اینکه تو مرا بما در طعن میزنی و حال آنکه من فرزند علی و فاطمه علیهماالسلام میباشم. پس بپا خواست و اشعاری خواند که صدرش این بیت است:
شرده الخوف وازری به - کذاک من یکره حر الجلاد
پس از نزد هشام بیرون شد و بجانب کوفه برفت. قرآء و اشراف کوفه با او بیعت کردند. پس زید خروج کرد و یوسف بن عمر ثقفی عامل عراق از جانب هشام حرب او را آماده گشت.
زمانیکه تنور حرب تافته شد، اصحاب زید بنای غدر نهادند و نکث بیعت نموده، فرار کردند و باقی نماند یا زید مگر جماعت قلیلی و پیوسته قتال سختی کرد تا شب داخل شد و لشکریان دست از جنگ کشیدند و زید زخم بسیار بر داشته بود و تیری هم بر پیشانیش رسیده بود. پس حجامی را از یکی از قرای کوفه طلبیدند تا پیکان تیر را از جبهه او بیرون کشد. همینکه حجام، آن تیر را بیرون آورد، زید دنیا را وادع کرد. پس جنازه او را برداشتند و در جوی آبی دفن نمودند و قبر او را از خاک و گیاه پر کردند و آب بر روی آن جاری نمودند و از آن حجام نیز پیمان گرفتند که این مطلب را آشکار نکند.
چون صبح شد، حجام بنزد یوسف رفت و موضع قبر زید را نشان او داد. یوسف قبر زید را شکافت و جنازه او را بیرون آورد و سر مبارکش را جدا کرد برای هشام فرستاد. هشام او را مکتوب کرد که زید را برهنه و عریان بردار کشد.
یوسف او را در کناسه کوفه برهنه بردار آویخت و بهمین قضیه اشاره کرده بعض شعرای بنی امیه لعنهم الله و خطاب بآل ابوطالب و شیعه ایشان نموده و گفته:
صبلنا لکم زیدا علی جذع نخلة - و لم ارمهدیا علی الجذع یصلب‏‏
آنگاه بعد از زمانی هشام برای یوسف نوشت که جثه زید را بآتش بسوزاند و خاکسترش را بباد دهد و او ابوالفرج روایت کرده که زید بردار آویخته بود تا ایام خلافت ولید بن یزید. پس همینکه یحیی بن زید خروج کرد، ولید نوشت برای یوسف:
اما بعد فاذااتاک کتابی فانزل عجل اهل العراق فاحرقه وانسفه فی الیم نسفا والسلام‏‏
یوسف بر حسب آن مکتوب حراش بن حوشب را امر کرد تا زید را از دار بزیر آورده و سوزانید و خاکسترش را در فرات بباد داد. در جمله‏ای از روایات است که چهار سال بردار آویخته بود، پس از آن، او را فرود آوردند و سوزانیدند و هم روایت است که شخصی در خواب دید: رسولخدا ص را که تکیه بردار زید کرده بود و یا مردم میفرمود آیا با فرزند من چنین می‏کنید؟
ر 3:
مستحب است چنانچه سید فرموده که دور رکعت نماز کند در رکعت اول حمد و انا فتحناه و در دوم حمد و توحید بخواند و بعد از سلام صد مرتبه صلوات بفرستد و صد مرتبه بگوید: اللهم العن آل ابی سفیان و صد مرتبه اسثغفار کند، پس حاجت خود را بخواهد.
در این روز، سنه 57، در مدینه طیبه حضرت امام محمد باقر(ع) متولد شد و بعضی روز ولادت غره رجب گفته‏اند. ولده ماجده‏اش حضرت فاطمه دختر امام حسن مجتبی(ع) بوده که او را ام عبدالله میگفتند و آنحضرت ابن الخیر تین و علوی بین علویین بود.
شیخ کلینی از ابوالصباح روایت کرده که حضرت امام محمد باقر(ع) فرمود:
روزی مادرم در زیر دیواری نشسته بود که ناگاه صدائی از دیوار بلند شد و از جا کنده شد، چون خواست که بر زمین افتد، مادرم بدست خود اشاره کرد بدیوار و فرمود نباید فرود آئی، قسم بحق مصطفی(ص) که حق تعالی رخصت نمیدهد ترا در افتادن. پس آن دیوار معلق در میان زمین و هوا باقی ماند تا آنکه مادرم از آنجا گذشت. پس پدرم، امام زین العابدین(ع) صدا شرفی برای او تصدیق کرد.
و نیز راوی از حضرت صادق(ع) روایت کره که روزی آنجناب یاد کرد جده‏اش مادر حضرت امام محمد باقر(ع) را و فرمود که جده‏ام صدیقه بود و در آل حضرت حسن زنی بدرجه و مرتبه او نرسید و مخفی نماند که آنچه از اخبار و آثار در علوم دین و تفسیر قرآن و فنون آداب و احکام از حضرت باقرالعلم روایت شده زیاده از آن است که در حوصله عقل بگنجد و بقیه صحابه و وجوه تابعیت و وروساء فقهاء مسلمین پیوسته از علم آنجناب اقتباس میکردند.
شیخ مفید از عبدالله بن عطاء مکی روایت کرده که میگفت هرگز ندیدم علماء را نزد احدی احقرواصغر چنانچه میدیدم آنها را در نزد جناب محمد باقر و هر آینه دیدم حکم بن عتیبه را با آن کثرت علم و جلالت شان که در نزد مردم داشت، گاهیکه در نزد آنجناب بود چنان می‏نمود که طفل دبستانی است که در نزد معلم خود نشسته و جابر بن یزید جعفی هر گاه از آنحضرت روایتی میکرد، میگفت حدیث کرد مرا وصی اوصیاء و وراث علوم انبیاء محمد بن علی بن الحسین صلوات الله علیهم اجمعین.
شیخ کشی از محمد بن مسلم روایت کرده که گفت در هر امر مشکلی که رو - میکرد از حضرت امام محمد باقر(ع) سوال میکردم تا آنکه سی هزار حدیث از آن جناب سئوال کردم و از حضرت صادق شانزده هزار حدیث.
شیخ مفید از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است که گفت حضرت رسول(ص) بمن فرمود: ای جابر! امید است که تو در دنیا بمانی ملاقات کنی فرزندی از من که از اولاد حسین خواهد بود که او را محمد نامند. یبقر علم‏الدین بقرا یعنی او میشکافد علم دین را شکافتنی. پس هر گاه او را ملاقات کردی سلام مرا باو برسان.
و هم مفید روایت کرده از حضرت صادق(ع) از پدر بزرگوارش که فرمود: داخل شدم بر جابر بن عبدالله انصاری پس سلام کردم، جواب سلام مرا داد و گفت تو کیستی و در آن وقت چشم جابر نابینا شده بود. گفتم: منم محمد بن علی بن الحسین پس گفت ای پسر جان من! نزدیک من بیا، چون من نزدیک او رفتم، دست مرا بوسید. آنگاه خود را روی پاهای من افکند و قدمهای مرا بوسید. من چون چنین دیدم خود را کناری کشیدم. آنگاه جابر گفت رسولخدا(ص) ترا سلام رسانید. گفتم: بر رسولخدا(ص) باد سلام و رحمت و برکات خدا. پس گفتم ای جابر! بیان کن از برای من چگونه آنحضرت مرا سلام رسانید. جابر گفت که روزی من در خدمت آن حضرت بودم که به من فرمود: ای جابر!امید میرود که تو زنده باشی تا درک کنی مردی از فرزندان مرا که او را محمد بن علی بن الحسین گویند. یهب الله له النور و الحکمة حقل تعالی نور و حکمت خویش را باو عطا خواهد فرمود. پس او را از جانب من سلام برسان. فقیر گوید که احادیث بسیار باین مضمون در کتب شیعه و سنی روایت شده.
در این روز، بروایت شیخین در سنه 64، مسلم بن عقبه ثیاب کعبه را آتش زد و از آسیب آتش، دیوار خانه، شکافته شد و این بسبب آن بود که با عبدالله بن زبیر مقاتله میکرد از جانب یزید بن معاویه. فقیر گوید که من مجمل این واقعه را در سوم ربیع‏الاول ذکر میکنیم انشاءالله تعالی.
در این روز، سنه 333، متقی بالله خلیفه بیست و یکم عباسی را از خلافت خلع کردند و چشمان او را کور نمودند و با مستکفی‏بالله بیعت نمودند.
در این روز، سنه 405 محمدبن عبدالله نیشابوری معروف به حاکم و ابن البیع صاحب المستدرک علی الصحیحین و غیره وفات کرد.
در این روز، سنه 323، ابراهیم بن محمد بن عرفه نحوی معروف به تفطویه تلمیذ سیویه وفات کرد و او از احفاد مهلب بن ابی صفره ازدی معروف است.
ر 7:
در این روز، بقول شهید و کفعمی و دیگران شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام واقع شد.
بدانکه بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه‏السلام مردم با فرزند آن جناب، امام حسن(ع) بیعت کردند و آن جناب قریب شش ماه بر سریر خلافت مستقر بود پس از آن با معاویه صلح فرمود بشرحی که در جای خودش رقم گشته و این در پنج روز بآخر ربیع‏الاول مانده، سنه 41، بود و بعد از مصالحه، معاویه داخل کوفه شد و بر گردن آرزو و آمال خویش سوار گشت.
امام حسین علیه‏السلام بمدینه رفت و پیوسته کظم غیظ فرموده و ملازمت منزل خویش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آن که ده سال از مدت امارت معاویه بگذشت و معاویه عازم شد که بیعت بگیرد برای فرزند خود یزید چون این خلاف شرایط معاهده و مصالحه بود که با امام حسن کرده بود لاجرم بدین سبب و هم به ملاحظه حشمت و جلال امام حسن و اقبال مردم بآنجناب، از آنحضرت بیم داشت، پس یکدل و یکجهت تصمیم عزم قتل آنحضرت نمود و زهری از پادشاه روم طلبیده با صدهزار درهم برای جعده زوجه آنحضرت، دختر اشعث ابن قیس فرستاد و ضامن صدهزار درهم برای جعده بطمع مال و آن وعده کاذبه، امام حسن را بشربتی مسموم ساخت و آن حضرت، چهل روز به حالت مرض می‏زیست و پیوسته، زهر در وجود مبارکش اثر میکرد تا در ماه صفر پنجاهم هجری، بسن چهل وهشت از دنیا رحلت کرد و برادرش، امام حسین علیه‏السلام متولی تجهیز و تفسیل و تکفین او گشت و در نزد جهده‏اش، فاطمه بنت اسد رضی الله عنها، در بقیع مدفون گشت.
در این مدت که با معاویه صلح کرده بود، دوست و دشمن خون بسیار در دل نازنینش کردند پیوسته دوستانش بخدمتش میرسیدند او را از این کار ملامت میکردند و گاهی تعبیر می‏کردند از آنجناب به مذل المؤمنین و امثال آن، و حضرت هر کدام را بنحوی جواب میفرمود، حتی در این اوقات که زهر خورده بود و نالان و بیحال در خانه نشسته بود، چنانچه در کتاب احتجاج روایت شده که مردی بخدمت امام حسن رفت و گفت: یا ابن رسول الله! گردنهای ما را ذلیل کردی و ما شیعیان را غلامان معاویه گردانیدی حضرت فرمود: بچه سبب؟ گفت، بسبب آنکه خلافت را به معاویه گذاشتی آنجناب فرمود: بخدا سوگند که یاوری نیافتم و اگر یاوری میافتم، شب و روز با او جنگ می‏کردم تا خدا میان من و او حکم کند، لکن شناختم اهل کوفه را و امتحان کردم ایشانرا و دانستم که ایشان بکار من نمی‏آیند، عهد و پیمان ایشانرا وفائی نیست و برگفتار و کردار ایشان اعتمادی نیست زبانشان با من است و دل ایشان با بنی امیه است.
آنحضرت، سخن می‏گفت ناگاه خود از حلق مبارکش فرو ریخت طشتی طلب کرد و در زیر آن خونها گذاشت و پیوسته خون از حلق مبارکش می‏آمد تا آن که آن طشت مملو از خون شد.
راوی گفت: یا ابن رسول الله! این چیست؟ فرمود که معاویه زهری فرستاد و بخورد من داده‏اند آن زهر بجگر من رسیده است و این خونها که در طشت می‏بینی قطعه‏های جگر من است گفتم چرا مداوا نمیکنی فرمود: که دو مرتبه دیگر مرا زهر دادند و مداوا شده و این مرتبه سوم است و قابل معالجه و دوا نیست.
و فرمود مهیای سفر آخرت شو و توشه این سفر را پیش از رسیدن اجل تحصیل نما و بدانکه تو طلب دنیا میکنی و مرگ ترا طلب می‏کند کلماتی چند از راه موعظه و نصیحت با وی فرمود که ناگه نفس مقدسش منقطع گشت و رنگ مبارکش زرد شد.
در این هنگام، حضرت امام حسین علیه‏السلام با اسودبن ابی الاسود از درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارک او را و میان دو دیده‏اش را بوسید و نزد او نشست و راز بسیار با یکدیگر گفتند پس ابوالاسود گفت:انالله و انا الیه - راجعون گویا که خبر فوت امام حسن به او رسیده است پس حضرت امام حسین علیه‏السلام را وصی خود گردانید و اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدسش بریاحین قدس پرواز کرد در روز پنجشنبه آخرماه صفر در سال پنجاهم هجری و عمر مبارکش در آنوقت چهل وهفت سال بود و در بقیع مدفون گردید و وقایعی که رخ داد در وقت بردن جنازه مطهره را بروضه منوره نبویه مقام ذکرش نیست(57) و واقعه تیر باران کردن جنازه در مناقب قطب المحدثین ابن شهر آشوب مذکور است و در زیارت جامعه ائمة المؤمنین که مشایخ از ائمه علیهم السلام نقل کرده‏اند اشاره باین مصیبت شده در آنجا که فرموده:
یا موالی فلوعا ینکم المصطفی و سهام الامة مغرقة فی اکبادکم و دما حهم مشرعة فی نحورکم و سیوفهم مولعة فی دمائکم الی ان قال و انتم بین صریع فی المحراب قد فلق السیف هامته و شهید فوق الجنازه قد شکت بالسهام اکفانه و قتیل بالعرآء قدر فع فوق القناة راسه و مکبل فی السجن قدرضت بالحدید اعضائة و مسموم قد قطعت بجرع السم امعائه.‏
در روایت است که چون بدن امام حسن(ع) در لحد نهاده شد، امام حسین(ع) در مرثیه برادر اشعاری بگفت که از جمله این دو بیت است:
ء ادهن راسی ام اطیب محاسنی - وراسک معفور و انت سلیب‏
بکائی طویل و الدموع غیرة - و انت بعید و المزار قریب‏
و نیز در این روز، سنه 128، ولادت باسعادت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام واقع شد در بین الحرمین در موضع معروف به ابواء که منزلی است میان مکه و مدینه والده آنجناب، حمیده است که حضرت باقر علیه‏السلام در حق او فرموده:
حمیدة فی الدنیا محمودة فی الاخرة
و را حمیده مصفاة میگویند به جهت آنکه حضرت صادق(ع) در حق او فرموده:
حمیدة مصفاة من الادناس کسبیکة الذهب ما زالت الاملاک تحرسها حتی ادیت الی کرامة من الله لی و الحجة من بعدی.‏
مشایخ حدیث از ابوبصیر روایت کرده‏اند که گفت: در سالی که حضرت امام موسی علیه‏السلام متولد شد، من در خدمت حضرت صادق علیه‏السلام بسفر حج رفتم.
چون به منزل ابواء رسیدیم، حضرت برای ما چاشت طلبید و بسیار و نیکو آوردند در اثنای طعام خوردن، پیکی از جانب حمیده بسوی آن حضرت آمد که حمیده می‏گوید اثر وضع حمل در من ظاهر شده و فرموده بوید که چون اثر آن ظاهر شود ترا خبر کنم که این فرزند مثل فرزندان دیگر نیست.
پس حضرت، شاد و خوشحال برخاست و متوجه خیمه حرم شد و بعد از اندک زمانی معاودت نمود شکفته و خندان و آستینهای مبارک خود را برزده بود گفتیم خدا همیشه دهان ترا خندان و دل ترا شادمان بدارد، حال حمیده چگونه شد فرمود که حق تعالی بمن پسری عطا فرموده که بهترین خلق خدا است و حمیده مرا بامری خبر داد که من از او اطلاعم بیشتر بود بآن.
ابوبصیر گفت: فدای توشوم چه خبر دادترا حمیده؟ فرمود: گفت که چون آن مولود مبارک بزمین آمد: دستهای خود را بر زمین گذاشت و سر خود را بسوی آسمان بلند کرد من باو گفتم که چنین است علامت ولادت حضرت رسالت - صلی الله علیه واله - واوصیاء بعد از آن حضرت، الخ.
از منهال قصاب مرویستکه حضرت صادق علیه‏السلام بمدینه مراجعت نمود و برای آن مولود مسعود سه روز اهل مدینه را ولیمه داد.
شیخ مفید از سراج، روایت کرده که گفت داخل شدم بر حضرت صادق علیه‏السلام در حالیکه آنحضرت ایستاده بود در بالای سر پسرش موسی علیه‏السلام و با او راز میگفت و در آنوقت حضرت موسی در گهواره بود پس زمان طویلی حضرت صادق با او راز گفت و من نشستم تا فارغ شد پس من برخاستم حضرت صادق بمن فرمود: نزدیک مولای خود برو و بر او سلام کن من نزدیک گهواره شدم و سلام کرد م حضرت موسی(ع) بزبان فصیح، جواب مرا داد پس فرمود: برو تغییر بده اسم دخترت را که دیروز نام گذاشتی، همانا آن نامی است که خداوند دشمن میدارد او را پس حضرت صادق(ع) فرمود: اطاعت کن امر مولای خود را که نیکبخت و ارشاد شوی.
یعقوب گفت دختری برای من متولد شده بود و من نام او را حمیرا گذاشت بودم، پس تغییر دادم نام او را.
ر 8:
در این روز، سنه 233، متوکل بر محمد بن عبدالملک زیات وزیر، غضبناک شد و او را بگرفت و از وزارت معزول ساخت و اموال او را خالصه کرد و محمد کاتبی بلیغ و شاعری مجید بوده و در ایام وزارت خود تنوری از آهن ساخته بود و او را میخکوب کرده بود بطوری که سرهای میخها در باطن تنور بود و هر که را میخواست عذاب کند، امر میکرد آن تنور را بهیزم زیتون سرخ می‏کردند و او را در آن تنور می‏افکندند تا بصدمت آن میخها وضیق مکان بسختتر وجهی معذب و هلاک میشد و چون متوکل بر محمد غضبناک شد امر کرد تا او را در همان تنور آهن افکندند محمد چهل روز در همان تنور معذب ود تا بهلاکت رسید و در روز آخر عمر خود کاغذ و دوانی طلبید و این دو بیت را نوشت و برای متوکل فرستاد:
هی السبیل فمن یوم الی یوم - کانه ما تریک العین فی نوم ‏
لا تجزعن رویدا انها دول - دنیا تنقل من قوم الی قوم ‏
متوکل را آنروز فرصتی نبود که آن مکتوب را به او برسانند، روز دیگر که بوی رسانیدند فرمان داد او را از تنور بیرون آوردند، چون نزد تنور رفتند او را مرده یافتند.
ر 9:
در این روز سنه 37، موافق تاریخ مسعودی و تذکره سبط، شهادت عمار یاسر در صفین واقع شده.
بدانکه چون روز پنجشنبه نهم صفر شد جناب امیر المومنین(ع) در صفین بمبارزت بیرون شد و جنگ سختی شد و در آن روز عمار یاسر دادمرد و مردانگی میداد و میفرمود:
انی لاری وجوه قوم لایز الون یقاتلون حتی یرتاب المبطلون والله لوهزمو ناحتی یبلغوا بناسعفات هجرلکنا علی الحق و هم علی الباطل.‏
پس حمله کرد و جنگ نمایانی نمود و برگشت به موضع خود و طلب آبی نمود زنی از بنی شیبان کاسه شیر از برای او آورد عمار چون کاسه شیر را دید گفت الله اکبر، امروز روزی است که شهید شوم و دوستان خود را در آن سرای، ملاقات نمایم.
پس رجز خواند و مقاتله کرد تا آنکه ابوالعاویه (الهاویه خ ل) عاملی و ابوحراءسکسکی در آخر روز او را شهید کردند و در آنوقت از سنین عمر شریفش، نودوسه سال گذشته بود.
شهادت عمار بر امیرالمؤمنین(ع) خیلی اثر کرد و آنحضرت بر او نماز بگذاشت و در صفین مدفون گردید رضوان الله علیه.
در در مجالس المؤمنین است که چون عماریاسر شربت شهادت نوشید، امیر المؤمنین(ع) بر بالین او آمد و سر او را بر زانوی مبارک نهاده و فرمود:
الا ایها الموت الذی لست تارکی - ارحنی فقد افنیت کل خلیلی ‏
اراک بصیرا بالذین احبهم - کانک تنحو نحوهم بدلیل ‏
پس زبان بکلمه انالله و اناالیه راجعون گشود و فرمود: هر که از وفات عمار یاسر دلتنگ نشود او را از مسلمانی نصیب نباشد خدای تعالی بر عمار رحمت کند در آن ساعت که او را از نیک و بد سئوال کنند هر گاه که در خدمت رسول(ص) سه کس دیدم، چهارم ایشان عمار بوده و اگر چهار کس دیده‏ام، عمار پنجم ایشان بود، نه یکبار عمار را بهشت واجب شده، بانکه بارها استحقاق آنرا پیدا کرد جنات عدن او را مهیا و مهنا باد که او را بکشتند و حق با او بود و او یار حق بود چنانکه رسول خدا صلی الله علیه وآله در شان او فرمود: یدورمع عمار حیث دار‏
بعد از آن علی علیه‏السلام گفت: کشنده عمار و دشنام دهنده و رباینده سلاح او با آتش دوزخ معذب خواهد شد آنگاه قدم مبارک پیش نهاده بر عمار نماز گذارد و بدست همایون خویش او را در خاک نهاد رحمة الله ور ضوانه علیه و طوبی له و حسن مأب.
شیخ ما، محدث نوری نورالله مرقده، در نفس الرحمن فرموده: واقعه نهروان در این روز، سنه 38 بوده و خوارج نهروان تمام کشته گشتند بجز نه نفر و از مقتولین ذوالئدیه جد احمد بن حنبل بوده از لشکر امیر المؤمنین(ع) ده نفر کشته نگشت چنانچه آن حضرت خبر داده بود از تمام آنچه ذکر شد.
روز 10:
در این روز، سنه‏99، در اراضی قنسرین، سلیمان بن عبدالملک وفات یافت.
مدت سلطنت او قریب دو سال و نه ماه بوده و او را به فصاحت لسان مشهور و به کثرت اکل معروف است. مسعودی نقل فرموده که غذای هر روز او صد رطل(58) عراقی بوده. از تاریخ نیشابور نقل شده که صبحگاهی، سلیمان چهل مرغ پخته و چهارصد تخم و هشتاد و چهار قلوه با پی‏های آن با هشتاد کرده نان بخورد و چون طعام آوردند به عادت همیشه طعام خورد.
بالجمله او داهیه دهیا و اعجوبه دنیا بوده در پر خوری و از محاسن کارهای او آنکه نمازها را در اول وقت بجا می‏آورد و در سابق خلفای بنی امیه تأخیر می‏انداختند و آخر وقت بجا می‏آوردند.
از کارهای او آنکه عمر بن عبدالعزیز را بعد از خود خلیفه گردانید و ابوحازم اعرج او را موعظتی بلیغ کرده که شایسته باشد در اینجا ذکر شود.
نقل است که ابو حازم وقتی بر سلیمان وارد شد سلیمان گفت: بچه سبب ما از مردن کراهت داریم گفت بسبب آنکه دنیا را تعمیر کردید و آخرت را خراب نمودید، لاجرم از آبادانی میل ندارید بجای خراب منتقل شوید. گفت ورود ما بر آخرت در معرض الهی بچه نحو است گفت اما نیکوکار حالش حال مسافری است که از سفر بوطن میرود و باهل و عیال خویش میرسد و از رنج و تعب سفر، راحت میشود و اما بدکار حالش حال غلام گریخته‏ای میماند که او را گرفته بنزد آقایش میبرند گفت بگو چه عملی افضل اعمال است گفت اداء واجبات و اجتناب از محرمات گفت کلمه عدل چیست؟ گفت کلمه حقی که بر زبان برانی نزد کسی که از او ترس و هم از او امیدی داشته باشی سلیمان گفت عاقل‏ترین مردم کیست؟ گفت آنکه اطاعت کند خدا را گفت جاهل‏ترین مردمان کیست؟ گفت آنکه آخرت خود را برای دنیای دیگری بفروشد گفت مرا موعظه موجزه کن. گفت سعی کن که خدا نبیند ترا در جاهائیکه نهی از آن فرموده و به بیند ترا در جاهائیکه امر بآن فرموده است.
در این وقت، سلیمان گریه سختی کرد یکی از حاضرین به ابوحازم گفت این حرفها چه بود که در محضر امیر گفتی گفت ساکت باش، خای تعالی از علماء عهد و پیمان گرفته که علم خویش را ظاهر کنند بر مردم و کتمان ننمایند.
این بگفت و از نزد سلیمان بیرون شد سلیمان مالی از برای او فرستاد، او رد کرد و گفت و الله من این مال را در نزد تو نمی‏پسندم تا چه رسد بخودم.
در این روز، سنه 1263: عالم جلیل جناب حاجی ملاجعفر استرآبادی در طهران وفات یافت جنازه‏اش را بنجف اشرف حمل کردند و در صحن مطهر در ایوان شریف بخاک رفت.
سید اجل در اقبال فرموده که در اینروز، سنه 656، من حاضر شدم در نزد سلطان زمین که مراد هلاکو باشد در آن واقعه قتل وقمع او بغداد را و عنایات و احسانش شامل حال من گردید و خون ما مصون و حریم و اطفال ما محفوظ ماند و بجهت خواطرما، بسیاری از اصدقاء و اخوان داخل در امان او شدند، چنانچه در اواخر ماه محرم بیان شد پس اینروز، روز عید بزرگ من است که باید شکر و دعا کنم تا زنده هستم و همچنین ذریه من بسبب بقاء من که سبب بقاء ایشان است.
روز 11:
در این روز، سنه 421، بقولی، سلطان محمد بن سبکتکین غزنوی در غزنه وفات کرد و او را از سلطنت حظ عظیمی بوده و بسیاری از بلاد را تسخیر کرد و از بلا هند نیز بسیار فتح کرد و بت معروف به سومنات را که ده هزار قریه موقوفات او بوده، او بشکست و بسلطنت او دولت سامانیه منقرض شد.
ابن خلکان و دیگران نقل کرده‏اند که سلطان محمد سبکتکین حنفی مذهب بود و میل بطریقه شافعی کرد و در مرو فقها را جمع کرد و التماس نمود که ترجیح دهند یکی از دو مذهب را علماء اتفاق کردند که در خدمت سلطان دو رکعت نماز موافق مذهب شافعی و دو رکعت موافق مذهب ابوحنیفه بخوانند هر کدام را که سلطان پسندید، آن مذهب ترجیح داشته باشد.
پس قفال مروزی که یکی از فقهاء مرو بوده و برخاست ووضو گرفت و دو رکعت نماز با شرایط و ارکان از طهارت وستر و قبله با سنن و آداب بجا آورد و گفت این نماز شافعی است آنگاه برای نماز خواندن به مذهب ابوحنیفه برخاست و پوست سگ دباغی کرده را بر خود پوشید و ربع آنرا بجاست آلوده کرد و با شراب خرما وضوء منعک و منک گرفت و چون تابستان بود، مگس و پشه بسیار بر او جمع شد پس رو بقبله کرد و احرام بست و بفارسی تکبیر گفت و قرائت کرد، عوض یک آیه بفارسی دو برگ سبز پس دو دفعه سر بزمین زد مانند خروس که منقار بر زمین زند بدون فصلی و بدون رکوعی و تشهد خواند و ضرطه در آخر داد و گفت این نماز ابوحنیفه است.
سلطان گفت: اگر این نماز او نباشد ترا میکشم بجهت آنکه هیچ صاحب دین و مذهبی این نماز را تجویز نمیکند طائفه حنفیه نیز انکار کردند.
قفال گفت کتابهای ابوحنیفه را آوردند سلطان امر کرد یکی از کتاب را که بر مذهب نصرانیت بود قرائت مذهبین کند چون تحقیق کردند معلوم شد مذهب ابوحنیفه در نماز همان طریق است که قفال بجا آورده سلطان محمود از مذهب ابوحنیفه اعراض کرد و در مذهب شافعی داخل شد.
روز 12:
در این روز، سنه 102، یزیدبن مهلب بن ابی صفره بقتل رسید در جنگی که واقع شد فیما بین او ولشکر یزید بن عبدالملک بن مروان پس از آن به امر یزیدبن عبدالملک هر که از آل مهلب بحد بلوغ رسیده بود، گردن زدند و آل مهلب در زمان بنی امیه نظیر آل بر مکبودند در زمان بنی العباس.
گویند بنای جرجان که استرآباد باشد از بناهای یزید بن المهلب است و مهلب همان کس است که در زمان عبدالملک مروان از جانب حجاج، عامل خراسان بود و ابی صفره پدر مهلب، ظالم بن سراق ازدی است که از شیعیان امیر المومنین(ع) و از رجال آنحضرت است و در بصره وفات یافت و ،جناب بر وی نماز گذاشت و وقدم یوم الجمل فقال لعلی علیه‏السلام اما والله لوشهدتک ماقاتلک ازدی .
روز 13:
در این روز، سنه 303، بنابر قولی احمد بن علی بن شعیب نسائی محدث معروف صاحب کتاب سنن که از جمله صحاح ست است وفات یافت و نسای منسوب است به نساء بفتح نون که از بلاد خراسان است.
حکی انه لما اتی دمشق وصنف بها کتاب الخصائص فی مناقب علی علیه‏السلام انکر علیه ذلک و قیل له لم لاصنفت فی فضائل الشیخین فقال دخلت علی دمشق و المنحرف عن علی بها کثیر فصنفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم الله تعالی به فدفعوا فی حضنیه واخرجوه من المسجد ثم مازالوا به حتی اخرجوه من دمشق الی الرملة فمات بها.‏
روز 14:
در این روز، سنه 127، اول سلطنت مروان حمار بوده و ما مختصری از حال او را در 27 ماه ذیحجه ذکر کردیم.
روز 15:
در این روز، سنه 411، وفات کرد وجه الشیعه و شیخ مشایخهم حسین بن عبیدالله - بن ابراهیم الغضائری و او همان ابن غضائری است که اقوال او در کتب علماء رجال خصوص در جرح و تضعیف روات شایع است و گفته‏اند که کم است ثقه که از جرح او سالم بماند و بسیاری گفته‏اند که ابن غضائری مطلق، احمد نجل جلیل او است و صاحب کتاب روضات الجنات در این مقام، کلام را بسط داده است.
روز 17:
در این روز، بقول کفعمی شهادت حضرت رضا علیه‏السلام واقع شده، مجملی از شهادت آنحضرترا در 23 ذیقعده، ذکر کردیم.
روز 19:
شیخ بهائی در توضیح المقاصد این روز را روز اربعین امام حسین علیه‏السلام قرار داده و علماء همه اتفاق دارند که اربعین بیستم است و شاید نظر شیخ باین مطلب باشد که روز قتل امام حسین(ع) که حساب شود تا نوزدهم صفر، چهل روز میشود، نه بیستم.
سید ابن طاوس نیز این مطلب را ایراد فرموده که چگونه میشود روز بیستم، روز اربعین باشد با آنکه روز قتل، از جمله اربعین است، لکن جواب فرموده که شاید ماه محرم آن سال، ناقص بوده لاجرم اربعین بیستم شده یا آنکه چون شهادت امام حسین(ع) در آخر روز عاشورا شده آنروز را حساب نکرده‏اند بهر جهت، روز اربعین باتفاق روز بیستم صفر است.
روز 20:
روز اربعین و بقول شیخین روز رجوع حرم امام حسین(ع) است از شام بمدینه و نیز روز ورود جابربن عبدالله انصاری است بکربلا بجهت زیارت امام حسین(ع) و او اول زائر آن حضرت است و زیارت آنحضرت در این روز مستحب است.
از حضرت عسکری علیه‏السلام روایت شده که فرمود: علامت مؤمن، پنج چیز است:
پنجاه و یک رکعت نماز از فریضه و نافله در شب و روز گذاردن .
زیارت اربعین نمودن.
انگشتر بر دست راست نمودن .
جبین را در سجده بر خاک گذاشتن.
بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.
زیارت مخصوصة این روز را شیخ در تهذیب از حضرت صادق علیه‏السلام نقل کرده است.
بدانکه سید در کتاب لهوف نقل کرده که زمانیکه اهل بیت امام حسین(ع) از شام بمدینه مراجعت میکردند بعراق رسیدند، بدلیل راه فرمودند: ما را از راه کربلاببر پس ایشانرا از راه کربلا سیردادند چون بسر تربت پاک حضرت سیدالشهدا رسیدند، جابربن عبدالله انصاری را با جماعتی از طایفه بنی هاشم و مردانی از آل پیغمبر یافتند که بزیارت آنحضرت آمده بودند پس در یکوفت بآنجا رسیدند و یکدیگر را ملاقات کردند و بنای نوحه وزاری و تعزیه‏داری را گذاشتند و زنان قبائل عرب که در آن اطراف بودند، جمع شدند و چند روز اقامه ماتم و عزاداری نمودند.
فقیر گوید: که این مطلب خیلی مستبعد است و خود سید در اقبال نیز استبعاد فرموده و مقام را گنجایش نقل نیست و شیخ ما در لؤلؤ و مرجان کلام را در این مقام بسطی داده است طالبین بآنجا رجوع نمایند.
در این روز، سنه 352، ابوالقاسم علی بن اسحق بغدادی شاعر امامی وفات کرد و در مقابر قریش بخاک رفت و اتفاقاً در همین روز، سنه 310، ولادت او واقع شده بود و اکثر شعر او در مدح اهل بیت علیه‏السلام و در حق سیف الدوله و وزیر مهلبی و غیر ایشان از اعیان شیعه امامیه بوده.
ش 24:
در سنه 385، کافی الکفاة اسمعیل بن عباد طالقانی وفات کرد و او را صاحب میگفتند بجهت مصاحبتش با استادابن عمید قمی و او و پدرانش در زمان دیالمه وزارت داشتند.
ابوسعید رستمی در حق او گفته:
ورث الوزارة کابرعن کابر - موصولة الاسناد بالاسناد ‏
یروی عن العباس عباد وزا - رته و اسمعیل عن عباد ‏
جناب صاحب، یگانه عصر بوده و در فضل و ادبیت و کمال و علماء و فضلاء نزد او مکانیتی عظیم داشتند و بجهت خاطر او تألیف کرده شیخ فاضل حسن بن محمد قمی کتاب تاریخ قم را و شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع) و صاحب را اشعار بسیار است از جمله ده هزار بیت در منقبت اهل بیت و تبری از اعادی ایشان فرموده و کتاب محیط - اللنعة که هفت مجلد است از تصنیفات او است.
صاحب روضات فرموده که قبر صاحب در اصفهان در محله ایست معروف بباب طوقچی در میدان کهنه و قبه دارد و در زمان ما چون منهدم شده بود، شیخ علامه حاج محمد ابراهیم(59) کرباسی امر به تجدید عمارت آن نمود و بر زیارت او مداومتی داشت و عامه مردم تجربه کرده‏اند که هر کس بزیارت قبر او رود یک هفته نمیگذرد که خیر عاجل نصیب او میگردد، انتهی.
و للصاحب من المفاخر فی العلم و الجود و الکتابة و سیاسة الملک ما اعترف الثعالبی و غیره بالعجزعن توصیفه و هو استاد الشیخ عبدالقاهر قیل انه یحمل فی سفره من الکتب و قر اربعمأة حمل.
و کان فی التشیع و حب اهل البیت علیهم السلام او حدی الزمان حتی ان اهل اصبهان کانوا ینسبون مذهب التشیع الیه و یقولون فلان علی دین عباد.
و حکی من سخائه انه انشده ابوالقاسم الزعفرانی:
ایا من عطایاه تهدی الغنی - الی راحتی من نای اودنی‏
کسوت المقیمین و الزائرین - کسالم تخل مثلها ممکنا
و حاشیه الدار یمشون فی - صنوف من الخز الا انا
فقال صاحب قرات فی اخبار معن بن زائدة الشیبانی ان رجلا قال له احملنی ایها الامیر فامر اله بناقة و فرس و بغل و حمار و جاریة قم قال لو علمت ان الله خلق مرکوبا و مندیل و مطرف ورداء و کساء و جورب و کیسا و لو علمنا لباساً اخر یتخذ من الخز لا عطیناکه و اجتمع عنده الشعراء مالم یجتمع عند غیره و مدحوه بغرر المدائح.
حکی انه امر فخر الدولة بحفر بئر و امر الصاحب احد الکتاب ان ینشی بذلک کتابا و لما کان الصاحب لا یفصح عن حرف الراء و یلثغ و له سوء مزاج مع ذلک الکتاب عمدالکاتب الی کتاب لم تخل کلمة من کلماته عن الراء و هو هذا امر امیر الامراء عمره الله ان یحفر یئرفی طریق المارة لیشرب منه الصادر و الواردو حر رذلک فی رابع شهر رمضان المبارک بورک فیه الی یوم المحضر فقراه الصاحب بعبارة لم یوجد فیه راء اصلا و هی هذه حکم اعدل الحکام طول الله مدة حیوته ان یعمل قلیب فی سبیل المسلمین لینتفع منه العادی و الزائح و کتب ذالک فی اوائل ایام الصیام المیمون لازال میمونا الی یوم القیام.‏
ر 25:
رد این روز، سنه 356، سیف الدولة عی بن عبدالله بن حمدان، سلطان حلب وفات کرد.
و کان بنوحمدان ملوکا و سیف الدولة مشهور بسیادتهم و واسطة قلادتهم و کان ادیبا شاعرا‏
و نیز در همان سال معزالدولة دیلمی و سلطان کافور اخشیدی ممدوح متنبی و ابوعلی قالی و ابوالفرج اصفهانی وفات کردند لاجرم گفتند در این سال، دو عالم بزرگ و سه نفر از ملوک کبار وفات کردند.
ر 26:
در این روز، سنه 288: ثابت بن قره حرانی ماهر در طب و فلسفه مهذب اقلیدس وفات کرد.
ر 28:
بنابر مشهور، روز وفات حضر خاتم الانبیاء صلوات الله علیه واله است و روز وفات دوشنبه بوده بالاتفاق در وقت وفات، عمر مبارکش بشصت و سه سال رسیده بود، چهل ساله بود که وحی بر آنحضرت نازل شد و بعد از آن سیزده سال در مکه مردم را دعوت بخدا پرستی نمود و پنجاه و سه سال داشت که بمدینه هجرت فرمود و در سال دهم هجرت وفات فرمود.
بعد از وفات آنحضرت، امیر المومنین(ع) متوجه غسل و کفن و هنوط آنحضرت شد و فضل بن عباس با چشم بسته، آب بدست امیر المؤمنین(ع) میداد و او را بر غسل آنحضرت اعانت میکرد و بعد از تغسیل و تکفین، امیر المؤمنین(ع) پیش ایستاد و بتنهایی بر آنحضرت نماز گذاشت پس دسته دسته اصحاب می‏آمدند و بدون امام، نماز بر آنحضرت می‏گذاشتند و بعد از فراغ از نماز فرستادند نزد ابو عبیده جراح که قبر کن اهل مکه بود و زید بن سهل قبر کن مدینه، که بیایند و قبر آن جناب را بکنند اتفاقاً زید بن سهل ملاقات شد و او موفق بحفر قبر آنسرور شد.
چون زید از کار قبر بپرداخت: امیر المؤمنین(ع) عباس فضل و اسامة بن زید داخل در قبر شدند برای دفن بدن مبارک طائفه انصار خواهش کردند که یک نفر از انصار را با خود مصاحب کند بجهت آنکه این شرف در طائفه انصار نیز باشد آن حضرت اوس بن خولی را اذن دخول در قبر داد.
سپس، امیرالمومنین(ع) بدن رسولخدا(ص) در در خاک سپرد و صورت آن: حضرت را از کفن ظاهر گردانید و گونه آنجناب را بر زمین مقابل قبله نهاد پس خشت لحدچید و قبر مطهر را از خاک انباشته کرد و بیشتر مردم حاضر نبودند بر نماز و دفن آن حضرت بجهت مشاجره در امر خلافت که ما بین مهاجر و انصار واقع بود.
نقل است چون اصحاب از دفن آنحضرت فارغ شدند از کنار قبر، بدرخانه فاطمه(ع) آمدند و تسلیت و تغریت گفتند: فاطمه فرمود: رسولخدای را بخاک سپردید. عرض کردند چنین کردیم فرمود: شما را چگونه دل داد که بر روی آن جسد پاک خاک ریختید، نه او بنی الرحمه و مصداق: لولاک لما خلقت الافلاک بود. گفتند یا بنت رسول الله! مانیز مصیبت زده و غمناکیم، لکن از حکم خدای بزرگ گریزی نیست پس فاطمه سخت بگریست و بزیارت قبر پدر شتافت و مشتی از خاک قبر بر گرفت و بردیده گان گذاشت و بسیار بنالید و بزارید و گفت:
ماذا علی من شم تربة احمد - ان لایشم مدی الزمان غوالیا
صبلت علی مصائب لوانها صبت علی الایام صرن لیالیا‏
و هم نسبت به فاطمه(ع) داده‏اند در مرثیه پدر فرمود:
نفسی علی زفراتها محبوسة - یالیتها خرجت مع الزفرات‏
لاخیر بعدک فی الحیوة و انما - ابکی مخافة ان تطول حیاتی ‏
و هم در مرثیه پدر گفته:
اذااشتد شوقی زرت قبرک باکیا - انوح و اشکولا اراک مجاوبی‏
فیاساکن الصراء علمتنی البکاء - و ذکرک انسانی جمیع المصائب‏
فان کنت عنی فی التراب مغیباً - فما کنت عن قلب الحزین بغائب ‏
روایت شده که بعد از رسول خدا(ص)، اهل بیت بنا خوشتر وجهی شب بروز آوردند و چنان پنداشتند که دیگر آسمان برایشان سایه نیفکند و زمین حمل ایشان نکند ناگاه گوینده‏ای بر ایشان بر آمد که او را دیدار نمی‏نمودند و سخن او را می‏شنودند:
فقال السلام علیکم اهل‏البیت و رحمةاله و برکاته و ان فی‏الله عزآء من کل مصیبة و نجاة من کل هلکة و درکا لمافات. کل نفس ذائقة الموت، الخ. ‏
و نیز در این روز بروایت شیخین وفات حضرت مجتبی علیه‏السلام واقع شد و من در روز هفتم ذکر کردم.
بالجمله امروز، روز مصیبت و احزان آل محمد و شیعه ایشان است و زیارت این دو بزرگوار از نزدیک و دور مناسب است.
در این روز، سنه 157، عبدالرحمن اوزاعی اعلم اهل شام در بیروت وفات کرد و در سنه 392، عثمان معروف به ابن جنی موصلی نحوی، صاحب، لمع و غیره در بغداد وفات کرد.
ر 30:
در این روز، سنه 203، بقولی شهادت حضرت امام رضا علیه‏السلام واقع شده و در روز ذیقعده شرح آن گذشت.
در این روز، سنه 848، میرزا اسپند امیر بغداد وفات کرد. قاضی نورالله او را در آخر جند دوازدهم مجالس ذکر و نموده و فرموده که در سنه 840، شیخ احمد بن فهدحلی و باقی علماء شیعه را از حله و دیگر مواضع طلبید و با علماء عامه بغداد بمناظره انداخت و چون علماء شیعه در مناظره غالب آمدند و اثبات حقیقت مذهب اهل بیت(ع) نمودند، اسپند میرزا ترویج آن مذهب نموده و امر کرد تا سکه و خطبه بنام نامی دوازده امام کردند.
وفات او در بغداد واقع شده و از غرائب آنکه از آن زمان که بغداد را بنا کرده بودند تا زمان وفات اسپند میرزا هیچ خلیفه و سلطانی سوای او در آنجا وفات نیافته و ظاهرا بهمین جهت بغداد را درالسلام میگویند و بغداد از بناهای منصور دوانیقی است و امیرالمومنین(ع) در خطبه لؤلؤیه و غیرها از آن خبر داده.
مسعودی گفته که روزی پنجاه هزار عمله در آن کار میکردند والله‏العالم.