تربیت
Tarbiat.Org

فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع‏الایام‏
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

وقایع و اعمال ماه محرم‏

بدانکه چون درهم این ماه، جناب سید الشهداء علیه السلام بمرتبه شهادت فایز گردیده و در اکثر این دهه، آنجناب و اهل بیتش محزون و غمگین بوده‏اند و اخبار موحشه بایشان می‏رسیده، باید شیعیان از وقت رویت هلال، محزون و غمگین شوند و به لوازم تغریب آنحضرت قیام نمایند.
در روایت معروفه رضویه است که فرمود: پدرم امام موسی(ع) چون ماه محرم داخل میشد کسی آن حضرت را خندان نمی‏دید و اندوه و حزن پیوسته بر او غالب می‏شد تا عاشر محرم و چون روز عاشوراء می‏شد آنروز، روز مصیبت و حزن و گریه او بود و می‏فرمود: امروز، روزیستکه حسین علیه السلام شهید شده است.
ش 1:
در آن چند نماز وارد است:
1. صد رکعت نماز به حمد و توحید.
2. دو رکعت نماز، در رکعت اول حمد و انعام و در دوم حمد و یس.
3. نماز وارده از رسولخدا(ص) که فرمود: هر که در این شب دو رکعت نماز کند به حمد و یازده توحید و صبحش را که اول سال است روزه بدارد مثل کسی است که تمام سال را مداومت بخیر کرده و در آن سال محفوظ باشد و اگر بمیرد، ببهشت برود.
سید برای هلال این ماه دعاهای مبسوطی در اقبال ذکر کرده است.
ر 1:
بدانکه اول محرم، اول سال است و در آن دو عمل است:
1. روزه، روایت شده که ریان بن شبیب دائی معتصم عباسی در مثل چنین روز، بر حضرت رضا علیه السلام وارد شد. آن جناب فرمود: ای پسر شبیب! این روز، روزه هستی؟ عرض کرد: خیر. فرمود: امروز روزیستکه حق تعالی دعای حضرت زکریا را در آن مستجاب فرموده، پس هر که در اینروز، روزه بدارد و خدا را بخواند، خداوند دعای او را مستجاب کند، چنانچه دعای زکریا را مستجاب فرموده، الخ.
2. دو رکعت نماز، که از رسولخدا(ص) روایت شده و بعد از فراغ دست به دعا بر دارد و سه دفعه بخواند دعای اللهم انت الاله القدیم الخ. ‏
شیخ طوسی در مصباح فرموده که مستحب است روزه دهه اول محرم و لکن روز عاشوراء را امساک نماید از طعام و شراب تا بعد از عصر، آنوقت بقدر کمی تربت تناول نماید.
در این روز، حضرت ادریس پیغمبر، به آسمان بالا برده شده و آن حضرت بعد از وفات آدم به دویست سال، مبعوث برسالت شد. پس مردم را بحق دعوت کرد و با آنکه سلطنت و نبوت برای آنجناب جمع شده بود در مسجد سهله اقامت نمودی و خیاطت فرمودی و اول کس است که بسوزن جامه دوخت و بقلم نگاشتن آموخت و شهرهای بسیار در جهان، بنیان فرمود و از بناهای آن جناب است هرمان در غربی مصر و آن دو بنای عظیم است مربع مخروط، مشتمل بر چهار مثلث که هر ضلعی تا ضلعی چهار صد ذراع مسافت دارد و ارتفاع هر یک بهمین مسافت است و این بنا را در شش ماه بپایان آورده. گویند بر آن نوشتند:
قل لمن یاتی بعد مایهدمها فی ستماة عام و قد بنیتها فی ستته اشهر و الهدم ایسر من البنیان. ‏
در این روز، بفرمایش شیخ بهائی سال چهارم، غزوه ذات الرقاع واقع شده فقیر گوید که مورخین این غزوه را در جمادی الاولی سال ششم ذکر کرده‏اند. بهر جهت در این غزوه، پیغمبر، ابوذر را در مدینه گذاشت و با جماعتی که متجاوز از هفتصد نفر نبودند بجانب نجد رفت و در ذات الرقاع فرود آمد. کفار آنجا از هول و ترس بکوهها فرار کردند و از غایت دهشت، بسیاری زنان خود را نتوانستند حرکت بدهند، لاجرم مسلمانان زنان ایشان را اسیر کردند. چون هنگام نماز رسید، مسلمانان خواستند نماز بخوانند، از کفار ایمن نبودند که مبادا، در وقت نماز بر سر ایشان بتازند. این هنگام نماز خوف نازل شد و ایشان نماز خوف گذاشتند و این اول نماز خوفی بود که بجا آورده شد.
جابر بن عبدالله که در این سفر همراه بوده، روایت کرده که زنی کافره از اسیران از ترس بمرد. شوهرش که چنین فهمید سوگند یاد کرد که از قفای پیغمبر می‏روم تا یکتن از مردمش را بکشم. هنگام مراجعت پیغمبر در دره‏ای فرود آمد. دو نفر از مهاجر بخفت و انصار برای حراست بالای کوه شدند. نخست از اول شب نوبت گذاشتند. مرد مهاجر بخفت و انصاری بنماز ایستاد و آن کافر برسید و صدای نماز انصاری را شنید. تیری بجانب او افکند. انصاری تیر را بکشید و نماز را قطع نکرد. آن کافر تیر دیگر انداخت، باز نماز را نشکست در ضربت سوم، نماز را بنهایت برده بود، مهاجری را بیدار کرد تا از پی کافر شتافت و او را بیافت. پس چون برگشت و زخم سه تیر در انصاری دید، باوی گفت که چرا در ضربت نخستین مرا بیدار نکردی. گفت: آن وقت سوره‏ای از قرآن می‏خواندم و نخواستم قطع کنم و بخدا سوگند که اگر نه آن بود که مأمور بحراست بودم اگر هزار تیر بر من می‏آمد، قطع سوره نمی‏کردم تا جان بدهم.(49)
از برای جابر نیز مکالماتی است با رسولخدا(ص) در این سفر، هنگامیکه شترش در راه ماند و خوابیده بود، مقام را گنجایش نقل نیست.
این غزوه را ذات الرقاع گویند از جهت آنکه در آن اراضی، تلهای بسیار و پستی و بلندیهای رنگ و رنگ بود، چون جامه مرقع، نه آنکه بعضی اصحاب پاهایشان مجروح شده بود و صلها و رقعه‏ها بر پای خود بسته بودند.
و نیز در غره محرم، سنه 20، فتح مصر بر دست عمروعاص شد و بعد از آن اسکندریه(50) عنوه مفتوح شد و عمروعاص را اسکندریه پسند خاطر افتاد. شرح فتوحات را به عمر نوشت و خواستار شد که در اسکندریه سکون اختیار کند. عمر جواب نوشت که ما بین من و خود، آب را حاجر نکنید تا هر گاه بخواهم، بتوانم بر راحله خود سوار شوم و بی مانعی بر شما وارد شوم. پس عمروعاص آهنگ فسطاط مصر کرد و این شهر از این روی فسطاط نام یافت که عمروعاص هنگام فتح مصر در این موضع فسطاط برافراشته بود و در تحت قبه آن نشیمن داشت. چون آهنگ اسکندریه نمود، بفرمود تا فسطاط را بر کنند و با خود حمل دهند. گفتند: کبوتری بر بالای آن بچه نهاده است. گفت: حرام است که آن را بر کنیم و بچگان کبوتر را بهم بزنیم. فسطاط را بگذاشت و طریقه اسکندریه برداشت. در آنوقت که مراجعت کرد هم بجای فسطاط آمد و آنجا را نشیمن کرد و لشکریان نیز در گرد آن فسطاط، خانه‏ها بنا کردند. پس آنجا شهری شد موسوم به فسطاط.
جامع این کتاب عباس قمی گوید که از اینجا معلوم شود که جلافت و قساوت و کفر عمر سعد و لشکرش بچه حد و مرتبه بوده که در کربلا باین مقدار که عمروعاص کافر، مراعات بچه کبوتران کرد، ایشان مراعات اهلبیت و اطفال سید الشهداء را نکردند، بلکه آتش بخیمه‏های ایشان زدند و آن مظلومان شکسته دلان را چه صدمه‏ها که زدند. چنانچه حضرت رضا علیه السلام فرموده: و اضرمت النیران فی مضاربنا. ‏
و چه خوب گفته شاعر:
آتش بآشیانه مرغی نمی‏زنند - گیرم که خیمه، خیمه آل عبا نبود
و نیز در غره محرم، سنه 81، محمد بن حنفیه فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام وفات کرد و در بقیع، بخاک رفت و بعضی گفته‏اند که از فتنه ابن زبیر فرار کرد بجانب طائف و در آنجا وفات کرد.
جماعت کیسانیه او را امام میدانستند و او را مهدی آخر زمان می‏خواندند و باعتقاد ایشان آنکه: محمد در جبال رضوی که کوهستانی یمن است، جای فرموده است و زنده است تا گاهی که خروج کند. الحمدالله که اهل آن مذهب، منقرض شدند.
از قوت محمد نقل شده که وقتی زره‏ای چند بخدمت امیرالمؤمنین آوردند، یکی از آنها از اندازه قامت بلندتر بود. حضرت فرمود تا مقداری از دامان آنرا قطع کند. محمد دامان زره را بدست جمعکرد و از آنجا که امیرالمؤمنین علامت نهاده بود بیک قبضه بگرفت و مثل آنکه بافته حریری را قطع کند دامنهای درع آهنین را از هم درید و کثرت شجاعت و دلیری او از سیر در تاریخ حرب جمل و صفین معلوم میشود.
شیخ کشی از حضرت رضا(ع) روایت کرده که فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام می‏فرمود که محامده یعنی محمدها ابا دارند از معصیت خدای عزوجل. راوی پرسید که این محامده کیانند. فرمود: محمد بن جعفر، محمد بن ابی‏بکر، محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیر المؤمنین.
فقیر گوید که محمد بن جعفر بن ابیطالب در صفین شهید شد و محمد بن ابی‏بکر در نیمه جمادی الاولی، قتلش بیاید و محمد بن ابی حذیفه پسر دائی معاویه و از اتباع و انصار امیر المؤمنین است و او همانستکه معاویه او را بگرفت و در زندان حبس کرد، مدتی مدید در زندان او بود تا شهید شد.
در این روز، سنه 161، سفیان بن سعید ثوری در بصره وفات کرد و در احادیث امامیه روایاتی در ذم او وارد شده است و او است که خطبه رسول(ص) را در مسجد خیف از حضرت صادق (ع) اخذ کرد و چون تأمل در کلمه: والنصیحه لائمه المسلمین نمود و فهمید مراد امیر المؤمنین (ع) و اولاد او است، آنرا پاره کرد.
در این روز، سنه 632، شهاب الدین عمر بن محمد سهروردی شافعی صوفی وفات کرد و نسبش به محمد بن ابی‏بکر منتهی می‏شود و او مرجع ارباب طریقت بوده و از کسانی که درک خدمت او را نموده شیخ سعدی است و دو کلمه از قضایای او نقل نموده که بعضی آن را در ضمن شعر آورده:
بطرف بستانش گفته سعدی - دو پندم داد شیخ سهرودی‏
یکی بر عیب مردم دیده مگشا - پرهیز کن از خودپسندی‏
در این روز، واقدی و شیخ حسین پدر شیخ بهائی متولد شده‏اند.
در این روز، سنه 1101، شیخ اجل شیخ حسن ابن زین‏الدین الشهید الثانی وفات کرد و این شیخ از وجوه علما و فقهای امامیه و اولاد و احفاد او از فقها می‏باشند و او را مصنفات رشیقه است در حدیث وفقه، مانند، منتهی الجمان و معالم و اثنی عشریه و غیرها.
ر 2:
در این روز، سنه 61، حضرت امام حسین علیه السلام به زمین کربلا ورود فرمود و چون به آن زمین رسید، پرسید که این زمین چه نام دارد؟ گفتند: کربلا مینامندش. چون نام کربلا شنید گفت:
اللهم انی اعوذبک من الکرب و البلاء ‏
پس فرمود: این موضع کرب و بلاء و محل محنت و عنا است، فرود آئید که اینجا منزل و محل خیام ما است. این زمین جای ریختن خون ما است و در این مکان واقع خواهد شد قبرهای ما. خبر داد مرا جدم رسولخدا(ص) باینها. پس در آنجا فرود آمدند.
در این روز، سنه 605، به قول ابن اثیر وفات کرد به حله شیخ زاهد عالم ورام بن ابی فراس صاحب تنبیه الخواطر و او از بزرگان علمای امامیه و از احفاد مالک اشتر و جدامی سید ابن طاووس است.
قال السید رحمه الله فی فلاح السائل کان جدی ورام بن ابی فراس قدس الله جل جلاله روحه ممن یقتدی بفعله و قد اوصی ان یجعل فی فمه بعد وفاته فص عقیق علیه اسماء ائمته صلوات الله علیهم .
ر 3:
حضرت یوسف صدیق را سیاره از چاه عمیق بیرون آوردند.
در این روز، عمر بن سعد با چهار هزار سوار به کربلا وارد شد و فرستاد نزد امام حسین (ع) که برای چه به این جا آمده‏اید. آن حضرت جواب داد: برای آنکه اهل کوفه به من نامه‏ها نوشتند و مرا به اینجانب طلبیدند، به تفصیلی که در مقاتل نوشته شده و روز به روز لشکر به جهت یاری او وارد شد تا در روز ششم محرم به روایت سید بیست هزار سوار نزد او جمع شد.
در این روز، سنه 252، مستعین بالله را از خلافت خلع کردند.
ر 4:
اول خلافت عثمان است. بدانکه گاهی که عمر بن الخطاب در جناح سفر آخرت بود، امر خلافت را در میان شش نفر به شوری افکند و مدت آنرا سه روز قرار داد چنانکه روز بیست و ششم ذیحجه معلوم شد. پس از آنکه عمر در سلخ ماه ذی‏الحجة درگذشت تا سه روز کار خلافت بجهت شوری تأخیر افتاد و عاقبت بر عثمان قرار گرفت. پس روز چهارم عثمان لباس خلافت برتن پوشید و مورخین ثبت کرده‏اند که بعد از استقرار امر خلافت بر عثمان بسرای خویش آمد. جماعت بنی امیه، صغیر و کبیر به شادمانی گرد او فراهم شدند و در خانه را از بیگانگان مسدود داشتند. در این وقت ابوسفیان بانگ برداشت که آیا غیر از بنی امیه کس دیگر در این سرای می‏باشد؟ گفتند: نه. گفت: ای جماعت بنی امیه از در نشاط و بازی، این منصب خلافت را مانند گوی در میان خود، دست بدست دهید. قسم بآنکه ابوسفیان را سوگند بارور است که نه عذابی است و نه حسابی و نه بهشتی است و نه جهنمی و نه حشری است و نه قیامتی.
عثمان چون این کلمات را شنید، بیمناک شد که اگر این کلمات گوشزد مسلمانان شود، فتنه‏ای بزرگ پدید آید. فرمان داد تا او را از مجلس بیرون کردند. گویند اول مسامحتی بود از عثمان در اجرای حکم خداوند. چه حکم مرتد قتل است نه اخراج از مجلس.
بالجمله، پس از آن عبدالرحمن بن عوف بر عثمان وارد شد و عثمان را امر کرد بمسجد رود و بر منبر صعود کند. عثمان بمسجد رفت و بر منبر صعود کرد و خواست تا خطبه‏ای ایراد کند، راه سخن بر او مسدود شد و نتوانست چیزی بگوید. لاجرم گفت: ای مردم همانا ابوبکر و عمر ساخته این مقام می‏شدند و از آن پیش که بالای منبر شوند خطبه‏ای پرداخته و از بر می‏کردند و بر بالای منبر قرائت می‏کردند و من تدارک این کار نکردم و عاجز ماندم و شما آن را خرده نگیرید چه احتیاج شما بامام عادل(51) افزون است از امام خطیب و زود باشد که خطبه‏ها برحسب مراد اصغا نمائید. این کلمات بگفت و از منبر فرود آمد و بسرای خویش رفت.
در روایت روضه الاحباب است که عثمان در اول جمعه از خلافت خویش بر منبر رفت. راه سخن بر او بسته شد و نتوانست اداء خطبه کند، لاجرم ترک خطبه کرد و این کلمات بگفت و از منبر فرود آمد:
بسم الله الرحمن الرحیم ایها الناس سیجعل الله بعد عسر یسرا و بعدعی نطقا و انکم الی امام فعال احوج منکم الی امام قوال اقول قولی و استغفر الله لی ولکم. ‏
ر 5:
حضرت موسی(ع) با بنی اسرائیل از دریا عبور کردند و فرعون و جنودش غرق شدند.
ر 6:
در این روز، سنه 406، وفات کرد در بغداد سید اجل شریف و عنصر لطیف محمد بن الحسین معروف به سید رضی ذوالحسبین نقیب علویه و شریف اشراف بغداد و این سید بزرگوار برادر سید مرتضی است که وفاتش در روز 25 ربیع الاول ذکر می‏شود و آن جناب بعظمت شأن و علو همت و فصاحت زبان، معروف است. وفاتش قبل از سید مرتضی واقع شد و فخر الملک وزیر بهاء الدوله بن عضد الدوله دیلمی و جمیع اعیان و اشراف و قضات بغداد بجنازه او حاضر شدند. سید مرتضی نتوانست از کثرت جزع و غصه، جنازه برادر را مشاهده کند، لاجرم در تشییع و دفن او حاضر نشد بلکه در حرم مطهر جدش حضرت موسی کاظم(ع) رفت و فخر الملک بر جنازه سید رضی نماز خواند و در خانه خود، سید سعید را دفن کردند و آخر روز بود که فخر الملک بحرم رفت و سید مرتضی را از حرم بخانه آورد و بعد از چندی جسد شریف سید رضی را بکربلا حمل کردند و در نزد قبر والدش در جوار امام حسین علیه السلام دفن نمودند.
سید رضی را تصنیفات رائقه است از جمله: مجازات قرآن، مجازات النبویه و کتاب معانی القرآن و از مجهوعات آنجناب کتاب نهج‏البلاغه است و اشعار بسیار گفته و جماعتی از فضلاء آن اشعار را جمع کردند و تدوین نموده‏اند و فضلا را باشعار او عنایتی تمام است و او را اشعر قریش گفته‏اند.
ر 7:
روزیستکه حق تعالی تکلم فرموده با حضرت موسی در کوه طور.
در این روز، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات موکل کرد و امام حسین(ع) را از آب منع کرد، بجهت نامه‏ای که ابن زیاد در این باب برای او نوشته بود.
ر 8:
در این روز، سنه 686، وفات کرد بدرالدین محمد بن محمد بن مالک اندلسی نحوی معروف به ابن ناظم شارح الفیه پدرش و صاحب شرح کافیه و غیره.
ر 9:
روز تاسوعا است و روزیستکه شمر بن ذی الجوشن با نامه ابن زیاد در باب قتل امام حسین(ع) وارد کربلا شد و ابن سعد بر حسب آن نامه، مهیای قتل آنحضرت شد. لاجرم وقت عصر بود که لشکر خود را بانگ زد که: یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری. ‏
جنود نامسعود او سوار شد ورو بعسکر سید الشهداء آوردند در حالیکه آن حضرت در پیش خیمه، شمشیر خود را در بر گرفته بود و سر بزانو نهاده بود و بخواب رفته بود. جناب زینب چون هیاهوی لشکر را شنید، بنزد برادر دوید، عرض کرد: برادر مگر صداهای لشکر را نمیشنوید که نزدیک شده‏اند. پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود که ایخواهر اکنون رسولخدا را در خواب دیدم که بمن فرمود: تو بسوی من خواهی آمد.
حضرت زینب تا این خبر را شنید، طپانچه بر صورت زد و واویلا گفت. حضرت فرمود که ایخواهر ویل و عذاب از برای تو نیست، صبر کن و ساکت باش، خدا ترا رحمت کند.
پس جناب عباس را فرستاد تا تحقیق کند چه مطلب شده چون معلوم کرد که بنای قتل است، آنشب را حضرت از ایشان مهلت خواست که قدری نماز و دعا و استغفار بجا آورد و بالجمله این روز، روز اندوه و حزن اهل بیت(ع) است.
شیخ کلینی از جناب صادق علیه السلام روایت کرده که آنجناب فرمود: تاسوعا روزی بود که جناب حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتال آنحضرت اجتماع کردند و ابن مرجانه و عمر سعد خوشحال شدند بسبب کثرت سپاه و بسیاری لشکر که برای آنها جمع شده بود و جناب حسین(ع) و اصحابش ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند نمود. پس فرمود پدرم: فدای آن ضعیف غریب.
ش 10:
شب عاشورا است و در این شب جناب سید الشهداء اصحاب خود را جمع کرد و خطبه‏ای خواند و کلماتی با آنها فرمود که حاصلش آنکه من بیعت خود را از شما برداشتم و شما را باختیار خودتان گذاشتم تا بهر جانب که خواهید کوچ دهید و اکنون پرده شب، شما را فرو گرفته. شب رامطیه رهوار خود قرار دهید و بهر سو که خواهید بروید. اهل بیتش عرض کردند: برای چه این کار بکنیم آیا برای اینکه بعد از تو زندگی کنیم. خداوند هرگز نگذارد که ما این کار نا شایسته را دیدار کنیم و اصحاب نیز هر یک باین نحو کلماتی گفتند و شهادت در خدمت آن حضرت را بر زندگی دنیا اختیار نمودند.
از جناب علی بن الحسین(ع) روایت است که فرمود: در آن شبی که پدرم در صباح آن شهید شد من بحالت مرض نشسته بودم و عمه‏ام زینب پرستاری من می‏کرد و که ناگاه دیدم، پدرم کناره گرفت و بخیمه خود رفت و با آن جناب بود جون آزاد کرده ابوذر و شمشیر آنجناب را اصلاح می‏نمود. پدرم می‏گفت: یاد هراف لک من خلیل الخ. و این ابیات را دو دفعه یا سه مرتبه انشاد فرمود و من حفظ کردم. پس چون دانستم که از خواندن آنها چه اراده کرده، گریه گلویم را گرفت، بر آن صبر نمودم و اظهار جزع ننمودم و لکن عمه‏ام زینب چون این کلمات را بشنید خویشتن داری نتوانست کرد، چه زنها را حالت رقت و جزع بیشتر است.
پس برخاست و بیخودانه با سر و پای برهنه بجانب آنحضرت شتافت و گفت: ایکاش مرگ، مرا نابود ساختی و این زندگی از من برداختی. این وقت زمانی را ماند که مادرم و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا رفته، چه ای برادر! تو جانشین گذشتگان و فریادرس بازماندگانی.
حضرت بجانب او نظر کرد و فرمود: ایخواهر نگران مباش که شیطان حلم ترا نرباید و اشگ در چشمهای مبارکش بگشت و باین مثل تمثل جست:
لو ترک القطا لنام: یعنی اگر صیاد، مرغ قطارا بحال خود گذاشتی، آن حیوان در آشیانه خود، شاد بخفتی.
زینب گفت: یا ویلتاه، آیا بستم جان شریفت گرفته خواهد شد. پس این مطلب بیشتر دل مرا مجروح خواهد کرد و غصه آن بر من سخت‏تر اثر خواهد نمود. پس لطمه بر صورت خود زد و بر رو افتاد و غش کرد.
پس جناب امام حسین(ع) آب بر صورت او بپاشید تا بهوش آمد و او را بکلماتی چند تسلیت داد. پس از آن فرمود: ای خواهر من! ترا قسم می‏دهم و باید که بقسم من عمل کنی. گاهی که من کشته شوم، گریبان در مرگ من چاک مزنی و چهره خویش را بناخن نخراشی و از برای شهادت من بویل و ثبور فریاد نکنی. پس سید سجاد(ع) فرمود که پدرم عمه‏ام را آورد و در نزد من نشانید.
روایت است که حضرت امام حسین علیه السلام در آن شب فرمود که خیمه‏های حرم محترم را بیکدیگر متصل کردند و بر دور آنها خندقی حفر کردند و از هیزم پر کردند که جنگ از یکطرف باشد و دشمن نتواند متعرض خیام حرم شود.
خدا داند که آن خداپرستان در آن شب آخر عمرشان چه زحمتها کشیدند از حفر خندق و جمع کردند هیزم و تحصیل آب برای وضو و غسل و شستن جامه‏های خویش که کفنهای ایشان بود و چه عبادتها و تضرعات و مناجات با قاضی الحاجات که در آن شب بجا آوردند و پیوسته صدای تلاوت و عبادت از عسکر سعادت اثر آن نور دیده خیرالبشر بلند بود و شایسته است که شیعیان بآن سعادتمندان تأسی کنند و این شب را بعبادت و تلاوت و گریه و اندوه احیاء دارند.
سید در اقبال از برای این شب، دعا و نمازهای بسیار با فضیلت‏های بسیار نقل کرده و از جمله، چهار رکعت نماز است در هر رکعت حمد و پنجاه مرتبه توحید و این نماز مطابق است با نماز امیر المؤمنین(ع) که فضیلت بسیار دارد و بعد از نماز فرموده ذکر خدا بسیار کند و صلوات بفرستد بر رسولخدا(ص) و لعن کند بر دشمنان ایشان، آنچه میتواند.
در فضیلت احیای این شب، روایت کرده که مثل آنست که عبادت کرده باشد خدا را بعبادت جمیع ملائکه و اگر کسی را توفیق شامل حال شود و در این شب در کربلا باشد و زیارت امام حسین(ع) کند و بیتوته نزد آن جناب نماید تا صبح، خدا او را محشور فرماید در جمله شهداء و ملطخ بخون سید الشهداء(ع) چنانچه شیخ مفید فرموده.
در روایت جناب صادق علیه السلام است که:
من بات عند قبر الحسین علیه السلام لیلة عاشوراء لقی الله یوم القیمه ملطخا بدمه و کانما قتل معه فی عرصه کربلا. ‏
بدانکه در همان شب قتل امام حسین علیه السلام، اعمش و عمر بن عبدالعزیز و هشام بن عروه و زهری و قتاده متولد شدند.
در شب عاشورا، سنه 361، سلطان محمود سبکتکین نیز متولد شد.
ر 10:
روز عاشوراء و روز شهادت امام حسین علیه السلام است و در این روز در کربلا در وقت صباح حضرت امام حسین(ع) دست به دعا برداشت و گفت:
اللهم انت ثقتی فی کل کرب و انت رجائی فی کل شده الخ. ‏
پس صف آرائی لشکر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هیزم‏های خندق زدند که آن خندق آتش حاجب باشد از رفتن لشکر بجانب خیمه‏های زنان.
از آنطرف عمر سعد نیز صفوف لشکر خود را آراست.
در آن زمان، حضرت سوار بر شتری شد و ما بین دو لشکر ایستاد و اهل عراق را ندا کرد و بعد از حمد(52) و صلوة، نسب خود را اظهار نمود و بیان فرمود که آیا شما نیستید که نامه‏های متواتر بمن نوشتید و مرا بدینجا دعوت کردید. الحال چه شده؟ آیا من کسی را کشته‏ام یا کسی را آسیبی زده‏ام یا مالی از کسی برده‏ام؟ برای چه برای کشتن من جمع شده‏اید؟
عمر سعد تیری بچله کمان گذاشت و با لشکر گفت که شهادت دهید نزد امیر که من بودم اول کسی که تیر بجانب حسین افکند. همینکه آن تیر را افکند، لشکر او نیز سید الشهداء را تیر باران کردند.
حضرت فرمود باصحاب خود که خدا رحمت کند شماها را، مهیا شوید مرگی را که چاره ندارید و در همان ساعت جماعتی از اصحاب آنجناب شهید شدند و پیوسته یک یک بمیدان رفتند و شهید شدند تا وقت ظهر شد. ابو ثمامه عرض کرد وقت زوال است می‏خواهیم یک نمازی دیگر با شما بجا بیاورم. از لشکر عمر سعد مهلت نماز خواستند. آن کافران بی حیا، مهلت ندادند. لاجرم زهیر بن قین و سعید بن عبدالله خود را وقایه آن جناب کردند و هر تیر و نیزه که وارد می‏شد بر بدن خود می‏خریدند تا آن جناب نماز خود را تمام کرد.
بالجمله، یک یک اصحاب بمیدان رفتند و شهید شدند تا نوبت بجوانان هاشمی رسید. ایشان نیز یک یک، بجهاد رفتند و بنحوی جهاد کردند و شهید شدند که از تصور حالشان، جگرها آتش میگیرد.
جناب علی اکبر، چون خواست بمیدان برود، پدر نگاه مأیوسانه بقامت او کرد، گریه او را فرو گرفت و کلمات معروفه اللهم اشهد علی هولاء القوم را فرمود. علی اکبر چون بمیدان رفت و جنگ کرد و تشنگی در او خیلی تأثیر کرد، برگشت نزد پدر و گفت: یا ابا العطش قد قتلنی و ثقل الحدید اجهدنی. ‏
خدا داند که در این حال چه بر آن پدر مهربان گذشت که آبی نداشت که جگر تفته فرزندش را خنک کند. لاجرم سخت بگریست و علی بمیدان برگشت و جهاد کرد تا او را شهید کردند. همینکه پدر بالای سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبیه رسولخدا(ص) را بخون و غبار آلوده دید، صورت بآنصورت نهاد و فرمود:
قتل الله قوما قتلوک ما اجرئهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمة الرسول علی الدنیا بعدک العفاء. ‏
و هکذا ملاحظه نمود شهادت قاسم و واقعه قطع شدن دستهای جناب ابوالفضل و کیفیت شهادت آنمظلوم و سایر شهداء که مجال ذکر نیست.
بالاتر از همه تذکر شهادت آن طفل رضیع است. نمی‏دانم که سید مظلومان چه حالی داشته آنوقتی که آن طفل را بآنجناب دادند که آبی برای او بگیرد عوض آنکه آن قوم بیحیا آنطفل را آب دهند تیری بگلوی نازک او زدند که آنطفل در دست پدر، جان داد و تأمل کن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامی که عموی خود را در قتلگاه میان لشکر تنها دید از خیمه نزد آن جناب دوید، وقتی رسید که ظالمی شمشیر بلند کرده بود که آنحضرت زند. عبدالله گفت وای بر تو، ای فرزند خبیثه می‏خواهی عموی مرا بکشی. پس دست خود را سپر کرد. شمشیر دست مقدس او را قطع کرد و بپوست آویزان شد. پس آن مظلوم ناله‏اش بلند شد که یا اماه (عماه).
حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلی میداد که حرمله او را تیری بزد و شهید کرد.
ملاحظه کن و کیفیت شهادت خود آن مظلوم را ببین که چه گذشته بر آن حضرت و بر اهل بیت او. خصوص آنوقتی که بجهت وداع ایشان بخیام آمد و آنها را صدا زد و با یکیک وداع کرد و امر بصبر فرمود و آن لباس کهنه را طلبید و در زیر جامه‏های خود پوشید و بمیدان رفت و رجز خواند و با آن حال تشنگی و داغهای کمرشکن که آن حضرت دیده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتی از آنحضرت ظاهر شد تا آنکه پیشانی مقدسش را شکستند. جامه بلند کرد که خون از چهره پاک نماید، تیر زهر آلود سه شعبه بقلب مبارکش رسید، همینکه آن تیر را از قفا بیرون کشید، مانند ناودان خود از جای آن جاری شد. حضرت دستها را از آن پر میکرد و بجانب آسمان میریخت و هم بسر و صورت خویش میمالید.
در اینوقت بواسطه آن زخم و زخمهای فراوان دیگر که بر بدنش بود ضعف و ناتوانی عارض آن جناب شد، از کارزار ایستاد. مالک بن یسر بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشیری بر سر مبارکش زد که کلاه زیر عمامه آن حضرت مملو از خون شد و صالح بن وهب نیزه بر پهلوی مبارکش زد که از اسب بر روی زمین افتاد.
جناب زینب چون این بدید، از خیمه بیرون دوید و فریاد برداشت واخاه و اسیداه وا اهل بیتاه. ای کاش آسمان خراب می‏شد و بر زمین می‏افتاد و کاش کوهها از هم می‏پاشید و عمر سعد را فرمود: ای عمر! ابو عبدالله را می‏کشند و تو او را نظاره می‏کنی. آن ملعون جواب نگفت.
زینب با لشکر فرمود: وای بر شما مگر میان شما یکنفر مسلمان نیست. احدی جواب او را نداد و بالجمله شمر لشکر را ندا کرد که مادر بر شماها بگرید چه انتظار می‏برید، چرا کار حسین را تمام نمیکنید. پس همگی بر آن حضرت از هر سو حمله کردند.
حصین بن نمیر تیری بر دهان مقدسش زد و ابو ایوب غنوی تیری بر حلقوم شریفش زد و رزعة بن شریک ضربتی بر شأنه چپش زد و سنان بن انس نیزه بر گلوی مبارکش فرو برد و تیری بر نحر شریف آن مظلوم زد.
پس آن جناب را شهید کردند بنحوی که ذکرش را شایسته نمی‏دانم. پس از آن، بدن مقدسش را برهنه کردند و لشکر بخیام محترمش ریختند و آنچه در خیمه‏ها بود، بردند و زنهای داغدیده را بیازردند. زنها ناله‏هاشان بلند شد. عمر سعد بجانب خیام آمد. زنها نزدیک او جمع شدند و چنان صیحه کشیدند و گریستند که ابن سعد بحال آنها رقت کرد. فریاد زد که کسی متعرض ایشان نشود. زنها خواهش لباسهای ربوده خود را نمودند. عمر سعد حکم به رد کرد، لکن کسی بر ایشان رد نکرد و این واقعه، مفصل است و مقام را گنجایش بیش از این نیست والی الله المشتکی و هو المستعان. ‏
شایسته است که شیعیان در این روز مشغول کاری از کارهای دنیا نشوند و از برای خانه خود چیزی ذخیره نکنند و مشغول گریه و نوحه و مصیبت باشند و تعزیت حضرت امام حسین علیه السلام را اقامه نمایند و بماتم اشتغال نمایند چنانچه در ماتم عزیزترین اولاد و اقارب خود اشتغال می‏نمایند و زیارت کنند حضرت سید الشهداء را بزیارات عاشوراء و سعی کنند بر نفرین و لعن بر قاتلان آن حضرت و تعزیت گویند یکدیگر را در مصیبت آنحضرت و بگویند:
اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامام المهدی من آل محمد علیهم السلام. ‏
و اگر کسی در این روز در نزد قبر امام حسین(ع) باشد و مردم را آب دهد مثل کسی باشد که لشکر آن حضرت را آب داده باشد و با آن جناب در کربلا حاضر شده باشد.
خواندن هزار مرتبه توحید در این روز فضیلت دارد.
از حضرت صادق علیه السلام مرویستکه هر که در روز عاشوراء هزار مرتبه سوره اخلاص بخواند، خداوند رحمن نظر کند به او و کسی را که خداوند رحمن نظر فرماید عذاب نکند هرگز. ظاهرا مراد، نظر رحمت و شفقت است.
و نیز شایسته است که شیعیان در این روز امساک کنند از خوردن و آشامیدن بی آنکه قصد روزه کنند و در آخر روز، بعد از عصر افطار کنند بغذائیکه اهل مصیبت می‏خورند مثل ماست(53) یا شیر و امثال آنها، نه مثل غذاهای لذیذه و آنکه جامه‏های پاکیزه بپوشند و بندها را بگشایند و آستین‏ها را بالا کنند بهیئت صاحبان مصیبت.
شیخ طوسی در مصباح از عبدالله بن سنان روایت کرده است که گفت: من در روز عاشوراء بخدمت حضرت امام جعفر صادق علیه‏السلام رفتم، دیدم که رنگ مبارکش متغیر و آثار حزن و اندوه از روی شریفش ظاهر است و مانند مروارید آب از دیده‏های مبارکش میریزد. گفتم: یابن رسول الله! سبب گریه شما چیست؟ هرگز دیده شما گریان مباد. فرمود: مگر غافلی که امروز چه روزیست. مگر نمی‏دانی که در مثل این روز، جد من حسین، شهید شده است. گفتم: یابن رسول الله! چه می‏فرمائید درباره روزه این روز. فرمود روزه بدار، بی نیت روزه، و در روز افطار کن نه از روی شماتت و تمام روز را روزه مدار و بعد از عصر بیکساعت بشربتی از آب افطار کن که مثل این روز در این وقت جنگ از آل رسول منقضی شد و سی نفر از ایشان باموالی ایشان بر زمین افتاده بودند که هر یک از ایشان اگر در حیات حضرت رسول(ص) فوت می‏شد، آنحضرت صاحب تعزیه او بود. پس حضرت آنقدر گریست که محاسن شریفش‏تر شد. الخ.
در اواخر روز عاشوراء سزاوار است که یاد آوری از حال حرم امام حسین و دختران و اطفال آنحضرت که در این وقت در کربلا اسیر اعدا و مشغول بحزن و بکاء بودند و مصیبتهائی بر ایشان گذشته که در خاطر هیچ آفریده خطور نکند و قلم را تاب نوشتن نباشد. پس برخیزی و سلام کنی بر رسولخدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن مجتبی و سایر امامان از ذریه سید الشهداء علیهم السلام و ایشان را تعزیت گوئی بر این مصائب عظیمه با قلب محزون و چشم گریان.
بدانکه در این روز، سنه 226 بشر بن حارث حافی عارف معروف وفات کرد. گویند اصلش از مرو است و در ابتداء امر، مردی بوده پیوسته بشرب خمر و استماع ساز و غنا و طرب و سایر ملاهی اشتغال داشته تا آنکه روزی حضرت موسی بن جعفر(ع) از در خانه او عبور می‏فرمود، یکی از کنیزان بشر از خانه بیرون آمده بود. حضرت باو فرمود: آقای تو آزاد است یا بنده. گفت: حرو آزاد است. فرمود: چنین است، اگر بنده بود بشرائط عبودیت و بندگی رفتار میکرد. چون کنیز وارد خانه شد این سخن را برای بشر نقل کرد. کلام آنجناب در دل او اثر کرد. پا برهنه دوید تا بخدمت آنحضرت رسید و بر دست آنجناب توبه کرد و ترک خانه و زندگی گفت و پیوسته پا برهنه راه می‏رفت بجهت آنکه باین حال بسعادت و خدمت امام رسیده بود و باین سبب او را حافی لقب دادند و او را سه خواهر بود و هر سه بر طریقه او بودند و صوفیه را اعتقاد تمامی است باو.
در این روز، سنه 352، معزالدوله دیلمی مردم بغداد را امر کرد که دکاکین و بازارها را ببندید و طباخین طبخ نکنند و قبه‏هائی در بازارها نصب کنند. پس زنها با موهای آشفته بیرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه ماتم برای جناب حسین بن علی نمودند و این اول روزی بود که نوحه گری شد برای آنحضرت در بغداد.
در این روز، سنه 656، هلاکو وارد بغداد شد و واقعه او در بغدد معروف است و در روز بیست و هشتم بآن اشاره خواهد شد.
ر 11:
بدانکه چون روز عاشوراء عمر سعد از کار قتل امام حسین(ع) بپرداخت سر مبارک آنحضرت را به خولی و حمید بن مسلم سپرد و در همان روز عاشوراء ایشان را بنزد ابن زیاد روانه کرد و بقیه سرها را نیز در میان قبائل پخش کرد تا بنزد ابن زیاد برند و بسوی او تقرب جویند.
خولی بتعجیل تمام حرکت کرد، شب یازدهم بکوفه وارد شد، چون در آن وقت شب، ممکن نبود ملاقات پسر زیاد، لاجرم بخانه خود رفت و سر پسر پیغمبر را در زیر اجانه جای داد.
از آنطرف عمر سعد شب یازدهم را در کربلا بماند و روز یازدهم تا وقت زوال نیز در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز گذاشت و همگی را بخاک سپرد و چون روز از نیمه بگذشت، امر کرد که دختران پیغمبر را بر شتران بی وطأ، سوار کردند و ایشان را چون اسیران ترک و روم روان داشتند. چون ایشان را بقتلگاه عبور دادند زنها را که نظر بر جسد امام حسین و کشتگان افتاد، لطمه بر صورت زدند و صدا بصیحه و ندبه بر داشتند.
چه بر مقتل رسیدند آن اسیران - بهم پیوست نیسان و حزیران‏
یکی مویه کنان گشتی بفرزند - یکی شد موکنان بر سوک فرزند
یکی از خون بصورت غازه میکرد - یکی داغ علی را تازه می‏کرد
بسوک گلرخان سرو قامت - بپا کردند غوغای قیامت‏
نظر افکند چون دخت پیمبر - بنور دیده ساقی کوثر
بنا گه نعره هذا اخی زد - بجان خلد نار دوزخی زد
در حدیث معتبر کامل الزیاره است که حضرت سید سجاد به زائده فرمود: همانا چون روز عاشوراء رسید بما آنچه رسید از دواهی و مصیبات عظیمه و کشته گردید پدرم و کسانیکه با او بودند از اولاد و برادران و سایر اهل بیت او. پس حرم محترم و زنام مکرم آنحضرت را بر شتران سوار کردند برای رفتن بجانب کوفه. پس من نظر کردم بسوی پدر و سایر اهل بیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهای طاهره ایشان بر روی زمین است و کسی متوجه دفن ایشان نشده، سخت بر من گران آمد و سینه من تنگی گرفت و حالتی مرا عارض شد که همی خواست جان از تن من پرواز کند. عمه‏ام - زینب کبری - چون مرا بدینحال دید، پرسید: این چه حالت است که در تو می‏بینم ای یادگار جد و پدر و برادر من! می‏نگرم ترا که می‏خواهی جان تسلیم کنی. گفتم: ای عمه! چگونه جزع نکنم و اضطراب نداشته باشم و حال آنکه می‏بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عشیرت خود را که آغشته بخون در این بیابان افتاده‏اند و تن ایشان عریان و بی کفن است و هیچکس بر دفن ایشان نمی‏پردازد و بشری متوجه ایشان نمی‏گردد، گویا ایشان را مسلمان نمیدانند.
عمه‏ام گفت: از آنچه می‏بینی دلگران مباش و جزع مکن. بخدا قسم که این عهدی بود از رسولخدا بسوی جد و پدر و عم تو صلوات الله علیهم اجمعین و رسولخدا مصائب هر یک را بایشان خبر داد و بتحقیق که حق تعالی در این امت پیمان گرفته از جماعتی که فراعنه ارض ایشان را نمی‏شناسد لکن در نزد اهل آسمانها معروفند که ایشان این اعضای متفرقه و جسدهای در خون طپیده را جمع کنند و دفن نمایند و در ارض طف بر قبر پدرت سید الشهداء علامتی نصب کنند که اثر آن هرگز بر طرف نشود و بمرور ایام و لیالی محو و مطموس نگردد و هر چند که سلاطین کفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعی و کوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت و بقیه این حدیث از جای دیگر اخذ شود.
در این روز، سنه 259، محمد بن عیسی ترمذی صاحب صحیح معروف وفات کرد:
ر 12:
در این روز، سنه 95، بقول شیخ شهید، حضرت سید سجاد وفات فرموده.
شیخ بهائی فرموده که در این روز، سنه 735، قطب الاقطاب شیخ صفی الدین اسحق اردبیلی وفات و حالات و کرامات او بین خاص و عام مشهور است و کتبی در این باب نوشته شده از جمله صفوة الصفا است که ابن بزاز نوشته.
فقیر گوید که این شیخ صفی از اولاد حمزه بن موسی الکاظم علیه السلام و از اجداد سلاطین صفویه است که باو منسوبند.
ر 14:
وفات یافت سید اجل آسید صدر الدین محمد بن سید صالح عاملی اصفهانی داماد مرحوم شیخ کبیر جناب آشیخ جعفر و در نجف بخاک رفت.
ر 15:
بقول شیخ بهائی فتح خیبر شده و ما، در روز 24 رجب اشاره بآن خواهیم کرد.
در این روز، سنه 589، سید اجل سید ابن طاوس متولد شد.
در این روز، بقول شیخ بهائی حرب عظیمی واقع شد ما بین سلاطین اوزبک و سلطان اعظم شاه طهماسب صفوی در جام خراسان و حق تعالی نصرت داد عساکر ایمان و مخذول کرد جنود کفر و طغیان را.
ر 16:
تحویل قبله از بیت المقدس بسوی کعبه شده چنانچه شیخ کفعمی و بهائی فرموده‏اند و در نیمه رجب خواهد آمد.
ر 17:
شیخنا الاجل شیخ بهاءالدین العاملی که در این روز، سنه 953، در بعلبک متولد شده فرموده که در این روز عذاب بر اصحاب فیل نازل شده(54) چنانچه حق تعالی در قرآن مجید خبر داده است.
ر 18:
در این روز، سنه 419، امام الحرمین متولد شده و در روز 25 ربیع الثانی مختصری از حال او خواهد آمد.
در این روز، وفات حضرت سجاد علیه السلام بوده بقولی.
ر 19:
در این روز، سنه 366، رکن الدولة حسن بن بویه امیر عراق عجم پدر عضد الدولة دیلمی در ری وفات کرد و او همانستکه ابوالفضل بن عمید قمی کاتب وزیر او بوده و ابن عمید در علم فلسفه و نجوم و ادب او حد عصر خویش بود و او را جاحظ ثانی میگفتند و در حق او گفته‏اند: بدئت الکتابة بعبد الحمید و ختمت بابن العمید. ‏
عبد الحمید کاتب مروان حمار و در ادبیت و بلاغت معروف بود و از اتباع ابن عمید اسماعیل صاحب ابن عباد است و بملاحظه مصاحبت با او، او را صاحب میگفتند و ابن عمید را استاد نیز میگفتند وقتی صاحب ببغداد سفر کرد چون مراجعت نمود گفتند بغداد چگونه بلدی بود. گفت: بغداد فی البلاد کالاستاد فی العباد. ‏
ش 21:
در سنه 2، بقول مشهور شب عروسی فاطمه زهرا علیها السلام بوده است و آنچه از روایات شیعه و سنی ظاهر می‏شود آنستکه فاطمه را در وقت بردن بخانه امیر المؤمنین بر بغله شهبا یا ناقه سوار کرده بودند و جبرئیل و میکائیل با هفتاد هزار ملک نازل شده بودند.
جبرئیل زمام بغله را بگرفت و اسرافیل رکاب و میکائیل دنبال آنرا داشت و پیغمبر جامه‏های فاطمه را مستوی می‏کرد و آن ملائک با دیگر فرشتگان تکبیر می‏گفتند.
اما بحسب ظاهر سلمان زمان بغله را گرفته بود و حمزه و عقیل و جعفر و اهل بیت از قفای فاطمه سیر می‏کردند و بنی هاشم با تیغ‏های کشیده بودند و زوجات رسول(ص) از پیش روی رجز میخواندند و من از رجزها یکی دو بیت بیشتر ذکر نمی‏کنم.
ام سلمه می‏خواند:
سرن بعون الله جاراتی - واشکرنه فی کل حالات‏
و سرن مع خیر نساء الوری - تفدی بعمات و خالات ‏
عایشه می‏گفت:
یا نسوة استترون بالمعاجر - و اذکرن ما یحسن فی المحاضر ‏
حفصه می‏گفت:
فاطمه خیر نساء البشر - و من لها وجه کوجه القمر
زوجک الله فتی فاضلا - اعنی علیا خیر من الحضر ‏
زنهای دیگر، اول بیت رجزها را میخواندند و تکبیر می‏گفتند تا داخل خانه شدند.
پیغمبر علی را طلبید بمسجد و فاطمه را نیز طلبید و دست فاطمه را در دست علی نهاد و فرمود: بارک الله فی ابنة رسول الله و کاسه‏ای طلبید و جرعه‏ای از آن مضمضه فرمود و در آن ریخت. پس از آن آب، بر سر و سینه و میان دو کتف فاطمه پاشید و دعا کرد در حق او و علی و در حق نسل ایشان و هم فرمود:
مرحبا ببحرین یلتقیان و نجمین یقترنان ‏
پیغمبر از نزد ایشان بیرون شد و عضاده در را بگرفت و فرمود:
طهر کما و طهر نسلکما انا سلم لمن سالمکما و حرب لمن حاربکما استودعکما الله و استخلفه علیکما. ‏
پس هر کس بمنزل خود رفت و از زنان کسی نماند نزد فاطمه جز اسماء بنت عمیس بجهت معاهده با خدیجه و آن معاهده چنین بود که اسماء گفته: خدیجه را در وقت وفات دیدم که می‏گریست. گفتم: ای بی بی برای چه می‏گریی. فرمود: برای فاطمه. چون که زن در وقت زفاف محتاج است بزنی که محرم اسرارش باشد و اعانت بجوید بر آن بر حوائج خود و فاطمه تازه عهد بصباوت است و می‏ترسم در شب زفاف، چنین زنی برای او نباشد. گفتم: ای سیده من! با خدا عهد کردم که اگر زنده بمانم در شب عروسی فاطمه من از شما نیابت کنم در این امر. لهذا در آن شب، اسماء بعهد خود وفا کرد و قضیه را چون برای رسولخدا(ص) نقل کرد، حضرت یاد خدیجه کرد و گریست و دعا در حق اسماء فرمود.
فقیر گوید: حدیث اسماء بنت عمیس در کشف الغمه و غیره نقل شده و گنجی شافعی گفته: این اسماء، اسماء بنت یزید ابن سکن انصاری است که احادیثی از رسولخدا(ص) نقل کرده نه اسماء بنت عمیس زیرا که او در آنوقت زوجه جعفر طیار بود و با شوهرش در حبشه بوده است.
شیخ مفید فرموده که روزه روزش مستحب است بجهت شکر الهی بر آنکه جمع فرمود ما بین حجه و صیفه خودش.
در این شب، سنه 726، وفات یافت آیة الله فی العالمین جمال الملة و الحق و الدین ابو منصور حسن بن شیخ فقیه سدید الدین یوسف بن المطهر الحلی معروف به علامه حلی رفع الله مقامه و آن جناب پسر خواهر محقق حلی است و تصانیف آن بزرگوار در علوم با آنکه تمام در نهایت احکام و اتقان است بمرتبه ایست که حساب کردند اگر تقسیم شود بر ایام عمر شریفش از مهد تا لحد، نصیب بر روزی کراسی شود و علما و فقها از بحر علم او مغترف و بعظمت و بزرگواری آن معظم مقر و معترفند.(55)
حکایت مباحثه آن جناب با علماء مذاهب اربعه در مجلس شاه خدابنده معروف و تشیع آن سلطان و اتباع او ببرکات علامه و امر کردن سلطان به خطبه خواندن باسم ائمه اثنی عشر و سکه زدن بنام ایشان معروف است.
آن بزرگوار بر جماعتی از علماء تلمذ کرده که از جمله ایشان است محقق طوسی و کاتبی قزوینی صاحب شمسیه و دائیش محقق و پدرش شیخ یوسف.
وفات آن جناب در حله واقع شد. جنازه‏اش را به نجف حمل کردند و در ایوان مقدس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام او را بخاک سپردند.
و محامد شیخنا العلامه رفع الله مقامه اکثر من ان یحصی و یحصر ولا یسع ذکر بعضه هذا المختصر.
و ان قمیصا خیط من نسج تسعه - و عشرین حرفا عن معالیه قاصر ‏
ر 21:
در این روز، سنه 430، وفات یافت حافظ احمد بن عبدالله اصفهانی معروف به ابو نعیم بضم نون، صاحب کتاب حلة الاولیاء و او از علم محدثین و از اکابر حفاظ ثقات است و از علماء عامه بشمار رفته و لکن احتمال تشیع او می‏رود و او از اجداد مجلسیین است و معلوم باشد که حافظ در اصطلاح محدثین کسی را گویند که صد هزار حدیث با سند آن حفظ داشته باشند و حجه بر کسی گویند که سیصد هزار حدیث در حفظ او باشد و اما استعمال حافظ در حافظ شیرازی ظاهراً جاری بر این استعمال نباشد بلکه مراد حافظیت او است قرآن را، چنانچه خودش خبر داده از حفظ داشتن قرآن را در این شعر:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ - بقرآنی که اندر سینه داری‏
ش 22:
شب دوشنبه، سنه 460، شیخ طایفه و رئیس امامیه فخر الاعاجم ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی نورالله ضریحه، در نجف اشرف وفات یافت.
و کان الشیخ ره جلیل القدر عظیم المنزله عارفا بالرجال و الاخبار و الفقه و الاصول و الکلام و الادب و جمیع الفضائل تنسب الیه صنف فی کل فن من فنون الاسلام و کان جامعاً لکمالات النفس فی العلم و العمل و کان مرجع فضلاء الزمان و مربیهم حتی حکی ان فضلاء تلامذته الذین کانوا مجتهدین یزیدون علی ثلثمأه فاضل من الخاصه و من العامة لا یحصی و الخلفاء اعطوه کرسی الکلام و کان ذلک لمن کان وحید عصره و علامه دهره و کان ذلک ببغداد ثم هاجرالی مشهد امیر المؤمنین صلوات الله علیه خوفاً من الفتن التی تجددت ببغداد و احرقت کتبه و کرسی کان یجلس للکلام و له تألیفات کثیره فی التفسیر و الاصول و الفروع و غیرها منها کتابا التهذیب و الاستبصار المشهورین فی جمیع الاعصار دفن ره بداره و هی الان مسجد معروف بمسجد الطوسی بقرب الحضره العلویه صلوات الله علیه. ‏
ر 22:
در این روز، سنه 792، وفات کرد محقق مدقق ملاسعد تفتازانی هروی شافعی در سمرقند و مدفون گردید به سرخس مصنفات او بسیار است مانند شرح شمسیه و مقاصد و شرح آن و شرح تصریف و حاشیه کشاف و شرح مطول که در سن بیست سالگی نوشته است.
در این روز، سنه 1140، بامر سلطان اشرف افغانی، شاه سلطان حسین صفوی را در مجلس اصفهان هلاک کردند. پس، از اصفهان حرکت کرد و بدن سلطان را بدون غسل و کفن بگذاشت و اهل و عیالش را اسیر کرد و اموالش را بغارت برد پس از زمانی مردم نعش سلطان را بقم حرکت دادند و در جوار حضرت فاطمه (لازالت مهبطا للفیوضات الربانیة) نزدیک پدرانش بخاک سپردند.
ر 23:
در این روز، سنه 169، مهدی عباسی پسر منصور در ماسبذان که از بلاد دینور و حدود کلهر است وفات کرد. گویند وفاتش بسبب آن شد که سوار اسب بود، اسب او دویدن گرفت و او را بدر خرابه‏ای بکوفت که از صدمت آن هلاک شد. پس هادی پسرش بخلافت رسید و مهدی همانستکه در صدد کشتن عیسی بن زید بن امام زین العابدین بود و عیسی از او در کوفه متواری گشته بود و نسب خود را از مردم پوشیده بود و بلباس سقائی خود را در آورده بود و سقائی می‏کرد و هیچکس حتی عیال و اولادش او را نمی‏شناختند. وقتی دختر او را برای پسر مردی از سقایان خواستگاری کردند، عیالش گفت بیا دختر خود را باو بدهیم تو مردی سقائی و او هم مردی سقا است جرئت نکرد بعیال خود بگوید که من از نواده امام زین العابدینم و دختر من، خانم است و کفو و همشأن پسر فلان مرد سقا نیست. هر چه زن او بملاحظه فقر و افلاس او در این باب اصرار کرد او ساکت بود و جرئت بیان نسب خود نداشت تا از خدا کفایت امر خود را خواست. بعد از چندی دخترش مرد و از آن غصه راحت شد لکن این اندوه و غصه در دلش ماند که مادامیکه دخترش زنده بود، نتوانست خود را باو بشناساند و با او بگوید که ای نور دیده! تو از فرزندان پیغمبری و خانم میباشی نه آنکه دختر یکمرد فعله خود را گمان کنی و او بمرد و شان خود را ندانست و نفهمید که کی بود و چه جلالت داشت.
بالجمله عیسی در کوفه بمرد و چون چیزی نداشت که خرج یتیمان او کنند، لاجرم یتیمان او را برای مهدی عباسی بردند که شاید بحال آنها ترحمی کند و از او امان طلبیدند که آن کودکان را اذیت و آزاری نرساند. مهدی چون ایشان را دید بگریست و گفت اطفال کوچک را چه تقصیر است که من ایشان را آسیبی برسانم آنکه با سلطنت من معارض بود، پدر ایشان بود و اگر او نیز با من منازعت نمی‏داشت و بنزد من می‏آمدی مرا کاری با وی نبود تا چه رسد بکودکان یتیم. پس آن یتیمان را بسینه چسبانید و ایشان را بکفالت خود در آورد.
در این روز، حدود سنه 438، احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی مفسر مشهور وفات کرد.
ش 25:
در سنه 198، محمد امین برادر مأمون را در بغداد بقتل رسانیدند و سر او را برای مأمون بخراسان فرستادند. مأمون دنیا پرست امر کرد که سر برادر را در صحن خانه بر چوبی نصب کردند و لشکر و جنود خود را طلبید و شروع کرد بعطا دادن و هر کدام را که جایزه می‏داد، امر می‏کرد که ابتداء بر آن سر لعن کنند پس جائزه خویش بستانند. مردم نیز لعن کردند و جایزه گرفتند و از این کار مأمون معلوم می‏شود کثرت شقاوت و دنیا داری مأمون که بجهت امر خلافت بدون تقصیر برادر خود را بکشد و با سر او این نحو عمل کند و با این حال تا دو ماه اصرار کند بحضرت رضا(ع) که من می‏خواهم خلافت را بتو تفویض کنم. آیا هیچ عاقلی تصور می‏کند که جز شیطنت و مکر چیز دیگری مقصود مأمون بوده است؟
برادرش امین خوب او را می‏شناخت. هنگامیکه او را دستگیر کرده بودند به احمد بن سلام گفت که من شکی ندارم که مرا بنزد برادرم مأمون می‏برند، لکن نمی‏دانم که مرا می‏کشد یا عفو می‏کند. گفت: تو را نمی‏کشد بلکه علاقه رحم دل او را با تو مهربان خواهد کرد. امین گفت: هیهات الملک عقیم لارحم له. ‏
ر 25:
سال نود و پنجم که آن سال را سنة الفقهاء میگفتند از کثرت مردن فقهاء و علماء، حضرت علی بن الحسین علیه السلام از دنیا رحلت کرد و قاتل آنحضرت را ولید بن عبدالملک گفته‏اند. روایت شده که در شب وفاتش آب وضو طلبید، چون آب برایش آوردند فرمود: در این آب میته است چون نزدیک چراغ بردند، موش مرده‏ای در آن بود، آنرا ریختند و آب دیگر برایش آوردند پس خبر فوت خود را داد و هم در آن شب مدهوش شد، چون بهوش آمد سوره واقعه و انا فتحنا خواند و گفت: الحمدلله الذی صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنه حیث نشآء فنعم اجر العاملین‏‏
آن حضرت در وقت وفات حضرت باقر را بسینه چسبانید و این وصیت را که پدر در وقت شهادت باو کرده بود، به پسر کرد که زنهار، ستم مکنید بر کسی که یاوری بر تو بغیر از خدا نداشته باشد.
پس بروایت راوندی این کلمات را مکرر نمود تا وفات فرمود:
اللهم ارحمنی فانک کریم اللهم ارحمنی فانک رحیم ‏
بعد از وفات تمامی مردم بجز سعید بن المسیب بر جنازه آنجناب حاضر شدند و آنحضرت را ببقیع بردند و در نزد عمش حضرت مجتبی علیه السلام دفن نمودند.
روایت شده که چون جسد مبارکش را از برای عسل برهنه کردند و بر مغسل نهادند بر پشت مباکرش از آن انبانهای طعام و سایر چیزها که بر دوش کشیده بود برای فقراء وارامل و ایتام، اثرها دیدند که مانند زانوی شتر پینه بسته بود و آنجناب را ناقه‏ای بود که بیست و دو حج بر آن گذارده بود و یک تازیانه بر او نزده بود.
بعد از دفن آنحضرت، آن ناقه از خطیره خود بیرون آمد و بنزدیک قبر آنجناب رفت بی‏آنکه آن قبر را دیده باشد و سینه خود را بر آن قبر گذاشت و فریا و ناله کرد و آب از دیدگان خود ریخت. خبر بحضرت باقر(ع) دادند. تشریف آورد و بناقه فرمود: ساکت شو و بر گرد، خدا برکت دهد برای تو. ناقه بجای خو برگشت و بعد از اندک زمانی بنزد قبر آمد و باز شروع بناله و اضطراب کرد و تا سه روز، چنین بود تا هلاک شد. بالجمله، حضرت سید سجاد بسن پنجاه و هفت بود که وفات کرد و بعد از واقعه کربلا قریب و سی و پنجسال زندگی کرد و این قطعه از زمان شدت استیلاء بنی امیه بوده که اهل بیت نبوت را تمکن ارشاد و دعوت و هدایت عباد نبود، باین ملاحظه، از معاشرت مردم، بزهد و عبادت پرداخته و عبادات شاقه برای خود مقرر فرموده بود.
بعد از شهادت پدرش، چند سالی در بادیه اقامت کرد و خانه‏ای از موی که سیاه چادر باشد از برای خود اتخاذ کرد و در آن اوقات گاه گاهی بزیارت جد و پدرش بجانب عراق میرفت و از صدمات و مشقتهای سفر کربلا، خیلی ضعیف و ناتوان شده بود بنحوی که باندک سردی هوا متأثر میشد و باید پوستین و لباسهای پشمینه بپوشد و با این ضعف بدن در شبانه روزی هزار رکعت نماز میگذاشت و کفالت مینمود اهل بیت صد خانه از فقرای مدینه را و یکی از عبادت موظفه آنمظلوم گریستن بر پدر بزرگوارش بود. کثرت گریستن آنحضرت بر پدر، خصوص در وقت دیدن طعام و آب و کلمات غلام آنجناب با وی و بیان کردن آنحضرت حال یعقوب را در فراق یوسف و بیان حال خود، معروف است.
در این روز، سنه 354، محسن بن علی قاضی تنوخی امامی وفات کرد و او همان کس است که قصیده ابن معتز را در مفاخر بنی عباس رد کرده.
ر 26:
در این روز، سنه 146، وفات کرد علی بن‏الحسن المثلث در زندان.
بدانکه یک پسر امام حسن مجتبی علیه‏السلام را حسن مثنی میگفتند و او داماد حضرت سیدالشهداء(ع) بود و آنحضرت فاطمه دختر خود را که شبیه به فاطمه زهرا(ع) بود باو تزویج فرموده بود.
حسن مثنی ده اولاد داشت که پنج تن از آنها از فاطمه بودند: عبدالله، ابراهیم، حسن مثلث، زینب و ام‏کلثوم.
عبدالله ابن حسن را عبدالله محض مینامیدند و او شیخ بنی هاشم و اجمل و اکرم و اسخای ناس بود و او را شش پسر بود:
1 - محمد معروف به نفس زکیه.
2 - ابراهیم قتیل با خمری و این هر دو را منصور در جنگ بکشت.
3 - موسی الجون.
4 - یحیی صاحب دیلم که در واقعه فخ حضور داشت و بعد از آن واقعه ببلاد دیلم گریخت و بود تا زمان رشید که شهید گردید.
5 - سلیمان که در فخ شهید شد.
6 - ادریس که در فخ حضور داشت و بعد از آن واقعه در زمان رشید مسموم شد.
و اما ابراهیم بن الحسن را یازده فرزند بوده که از جمله اسماعیل طباطبا است و من شرح حالات بنی الحسن را در منتهی الامال نگاشتم.
و اما حسن بن الحسن که او را حسن مثلث گویند بواسطه آنکه پسر شوم است که بلاواسطه حسن نام دارد. او را شش پسر بو از جمله علی است که او را علی الخیر و علی العابد میگفتند و او پدر حسین بی‏علی شهید فخ معروف است و بالجمه در زمان منصور با امر و علی را با پدرش حسن و عموهایش: عبدالله و ابراهیم و ابوبکر با عباس برادرش و محمد و اسحق پسران عمش ابراهیم و سلیمان و عبدالله و علی و عباس پسران عمر دیگرش داود بن الحسن با بعضی دیگر که قریب بیست نفر باشند، این جمله را در سنه 140 بگرفتند و در مدینه، در زندان و قید و بند کردند تا سه سال در محبس مدینه بودند تا سنه 144، منصور حج کرد و در مراجعت از مکه داخل مدینه نشد و به ربذه رفت.
منصور فرستاد که بنی الحسن را حرکت دهند. ایشان را با محمد دیباج برادر مادری عبدالله محض در سلاسل واغلال کرده بکمال شدت و سختی ایشان را به ربذه حرکت دادند و در وقت حرکت ایشان حضرت صادق علیه‏السلام از وراء ستری ایاشن را نگریست و سخت بگریست و بر طایفه انصار نفرین کرد که وفا نکردند به شرایط بیعت با رسولخدا(ص) در حفظ و حمایت فرزندان او. پس داخل خانه شد و تب کرد بیست شب در تب و تاب بود.
چون ایشان را به ربذه وارد کردند، منصور امر کرد: محمد دیباج را چندان تازیانه زدند که صورتش مانند زنگیان شد و یک چشمش نیز را کاسه بیرون شد و از بدنش خون بسیار آمد. پس امر کرد که جامه درشتی بر او پوشانیدند و بسختی آن جامه را از تن او بیرون کردند، آن جامه، با پوست تن او از بدن کنده شد. پس ایشان از با لب تشنه و شکم گرسنه باغل و زنجیر بر شتران برهنه سوار کردند و در رکاب منصور بجانب کوفه حرکت دادند.
شتر محمد را در پیش شتر برادرش عبدالله قرار دادند عبدالله پیوسته نگاهش به پشت محمد می‏افتاد و آثار تازیانه را میدید و جزع میکرد و منصور در میان محملی بود که رو پوش آن از حریر و دیباج بود وقتی از نزد ایشان عبور کرد، عبدالله فریاد کشید که‏ای ابوجعفر! آیا ما با اسیران شما در بدر چنین کردیم و از این سخن اشارتی بود با سیری عباس جد منصور در بدر و ترحم پیغمبر بر او و فرمودن آنکه عباس نگذاشت امشب خواب کنم.
پس ایشان را با سوء حال بکوفه بردند و در محبس هاشمیه در سردابی حبس نمودند که سخت تاریک بود بحدیکه شب و روز معلوم نبود. مسعودی فرموده که محبس ایشان بر شاطی فرات رقرت قنطره کوفه بود و الحال مواضع ایشان در کوفه در زمان ما که سنه 332 است معلوم و زیارتگاه است و تمامی در آن موضع میباشند و قبور ایشان همان زندان است که سقف آنرا بر روی ایشان خراب کردند و گاهیکه ایشان در زندان بودند، ایشان را از برای قضاء جت بیرون نمیکردند. لاجرم در همان محبس قضاء حاجت می‏نمودد و بتدریج رائحه آن منتشر گشت و بر ایشان از این جهت سخت میگذشت. بعضی از موالی ایشان مقداری غالیه بر ایشان ببردند تا ببوی خوش او، دفع بوهای کریهه کنند.
بالجمله بسبب آن رائحه کریهه و بودن در حبس و بند، ورم در پاهایشان پدید گشت و بتدریج ببالا سرایت میکرد تا به دل ایشان میرسید و صاحبس را هلاک میکرد و چون محبس ایشان مظلم و تاریک بود، اوقات نماز را نمی‏توانستند تعیین کنند. لاجرم قرآن را پنج جزء کرده بودند و بنوبت در هر شبانه روزی یک ختم قرآن قرائت میکردند و هر خمسی که تمام میگشت یا نماز از نماز پنج گانه بجا میآوردند.
هرگاه یکی از ایشان می‏مرد، جسدش پیوسته در بند و زنجیر بود تا گاهی که بو بر میداشت و پوسیده میگشت و آنها که زنده بودند او را بدینحال میدیدند و اذیت میکشیدند و سبط ابن جوزی نیز شرحی از محبس ایشان بدون ذکر غالیه نقل نموده و ما نیز در کتاب منتهی در ذکر حال حسن مثلث و تعداد فرزندان او اشاره بدین محبس نمودیم.
در میان ایشان علی بن الحسن العابد در عبادت و ذکر و صبر بر شدائد ممتاز بود و در روایتی وارد شده که بنوالحسن اوقات نماز را نمیدانستند مگر به تسبیخ و او راد او، چه او پیوسته مشغول ذکر بود و بحسب او را در خود که موظف بود بر شبانه روز، میفهمید دخول اوقات نماز را. وقتی عمویش عبدالله از ضجرت حبس و ثقالت قید و بند علی را گفت که می‏بینی ابتلاء و گرفتاری ما را، از خدا نمیخواهی که ما را از این زندان و بلا نجات دهد. علی زمان طویلی پاسخ نداد، آنگاه گفت: ای عم! همانا از برای ما در بهشت درجه ایست که نمیرسیم بآن درجه مگر به این بلیه یا بچیزیکه اعظم از این باشد. و هم از برای منصور در که ایست در جهنم که نمیرسد بآن مگر آنکه بجا آورد بما آنچه را که می‏بینی از بلایا. پس اگر میخواهی صبر میکنیم بر این بلایا و شدائد و بزودی راحت میشویم چه آنکه مرگ نزدیک شده است و اگر میخواهی دعا میکنیم بجهت خلاصی، لکن منصور بآن در که، که در جهنم دارد نخواهد رسید.
گفتند: صیر میکنیم. پس سه روز بیشتر نگذشت که در زندان جان دادند و راحت شدند و علی ین الحسن بحالت سجده از دنیا رخت کشید. عبدالله گمان آنکه او را خواب ربوده، گفت: فرزند برادرم را بیدار کنید، چون او را حرکت دادند، دیدند بیدار نمیشود. دانستد که وفات کرده و سنین عمرش در آنوقت بچهل و پنج رسیده بود.
در این روز، سنه 1021، وفات یافت در اصفهان عالم زاهد کامل ملا عبدالله بن حسین تستری ساکن در اصفهان و صاحب مدرسه کبیره خود در جنب مسجد نقش جهان.
گویند قریب صد هزار نفر در تشییع جنازه او جمع شده بودند و مثل روز عاشواء مردم نوحه و گریه میکردند و در جوار اسماعیل بن زید بن الحسن(ع) او را بخاک سپردند و بعد از یکسال او را بکربلا حمل کردند.
او شاگرد مقدس اردبیلی و استاد مجلسی اول است و از تألیفات او است کتاب شرح قواعد و از زهد آن بزرگوار نقل شده که هیچگاه مرتکب مباحات نگشت بلکه هر علمی که میکرد با واجب وبده یا مستحب و گفته‏اند که عمامه‏ای بچهارده شاهی خریده بود و چهارده سال بر سر داشت.
مجلسی اول گفته که من با استادم ملا عبدالله روزی رفتیم خدمت شیخ ابوالبرکات واعظ، در جامع عتیق اصفهان و او مردی معمر بود و قریب صد سال عمر کرده بود چون بر او وارد شدیم، تکلم کرد از جمال حرفهای او آن بود که گفت: من از شیخ علی محقق بغیر واسطه روایت میکنم. آنگاه اجازه داد بجناب مولانا. بعد امر کرد یک کاسه شربت قند آوردند و در نزد مولانا نهادند، چون نظر مولی بر آنان افتاد، فرمود: منکه مریض نیستم و این شربت هم مال مریض است. ابوالبرکات آیه قل من حرم‏الله خواند پس عرض کرد شما رئیس مومنین میباشید و اینها بجهت مؤمنین خلق شده است. مولانا عذر خواست و فرمود من هنوز خیال نمیکردم که آب قند را غیر از مریض هم میخورد.
این ملا عبدالله غیر از ملا عبدالله بن محمود تستری خراسانی، عالم زمان شاه طهماسب صفوی است که درس سنه 997، طایفه او زبکیه بمشهد ریختند او را گرفتند و به بخارا و ماوراء النهر بردند و با علمای آنجا مباحثه کرد و بر همه غالب شد آنگاه فرمود: من شافعی میباشم، قبول نکردم، و او را شهید کردند و بدنش را آتش زدند. رحمةالله علیه.
ر 27:
در این روز، سنه 64، لشکر شام بسر کردگی حصین بن نمیر وارد مکه شدند بجهت محاربه با ابن زبیر و کردند و آنچه کردند از احراق بیت و هدم آن چنانچه در روز سوم ربیع الاول خواهد آمد. انشاءالله تعالی.
ر 28:
در این روز، سنه، 656، واقعه هلاکو و قتل مستعصم روی داد و دولت بنی عباس در عراق منقرش شد. گویند که لشکر هلاکو زیاده از دو هزار هزار و سیصد هزار از مردم بغداد بکشتند و نهرها از خون مردم جاری شد و در دجله ریخت.
دمری گفته که امر چندان سخت بود مردمان که کسی فرصت نوشتن تاریخ مرگ مستعصم و دفن کردن جسد او را نداشت.
ذهبی گفته که گمان نمیکنم خلیفه را کسی دفن کرده باشد و بلیه چندان عظیم وبده که هیچگاه مثال آن دیده نشده بود.
سید در اقبال فرموده که این واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من نیز در بغداد در خانه خودم بمفیدیه بودم و ظاهر شد در این واقعه تصدیق اخبار نبویه(56) و معجزات باهره محمدیه(ص) و ما آن شب را که شب خوف و وحشت بود، بیتوته کردیم و خداوند ما را سالم نگاه داشت از آن هولها و پیوسته در حمایت الهی بودیم تا آنکه پادشاه زمین در ماه صفر مرا طلبید و مرا والی گردانید بر علویین و علما و زهاد و با من هزار نفر از جانب خود همراه کرد که ما را نگاهداری کنند تا به حله برسیم. پس شما را بسلامتی به حله رسانیدند و من قرار دادم با خودم که در هر سال مثل چنین روز، دو رکعت نماز شکر بجا آورم بجهت سلامتیم از این محذور و بجهت تصدیق جد ما محمد صلی الله علیه وآله در اخبار خود از متجددات دهور دعا و کنم برای ملک ارض بدعاء مبرور. پس فرموده که در این روز، زائل شد، دولت بنی عباس همچنانکه مولای ما علی علیه‏السلام خبر داده و از زوال آن در اخباریکه شایع است ما بین مردم.
ر 30:
در این روز، سنه 189، جعفر بن یحیی برمکی با هر هارون رشید بقتل رسید و بقتل او، دولت برامکه رائل شد و رشید و یحیی بن خالد و فضل بن یحیی را در حبس کرد و پیوسته در حبس بودند تا هلاک شدند و مدت دولت برامکه در زمان رشید هفده سال و هفت ماه و پانزده روز بوده و در این مدت امر وزارت و امور مملکت و رعیت و سیاست تمام با ایشان بود و ریاست ایشان بمرتبه‏ای بود که در حق ایشان گفتند:
ان ایامهم عروس و سرور دائم لایزول .
حکایات عطایا و بخششهای اشیان و اشعار و شعراء در مدحشان معروف و مشهور است و ابن خلکان برمکی ببرخی از حال ایشان اشاره کرده و کیفیت بدبختی ایشان و نکبت روزگار با ایشان طویل است و من در اینجا اکتفا میکنم بذکر یک حکایت مشهور که در آن پند و عبرتی است برای دانایان غیر مغرور.
از محمد بن عبدالرحمن هاشمی منقول است که گفت: روز عید قربانی بود که داخل شدم بر مادرم. دیدم زنی با جامه‏های بسیار کهنه نزد او است و تکلم میکند.
مادرم بمن گفت این زن را می‏شناسی. گفتم: نه. گفت: این عباده مادر جعفر برمکی است. پس من رو بجانب عباده کردم و با او مقداری تکلم نمودم و پیوسته از حال او تعجب می‏نمودم تا آنکه از او پرسیدم که ای مادر! از اعاجیب دنیا چه دیدی. گفت ای پسر جان! روز عیدی مثل چنین روز بر من گذشت در حالیکه چهار صد کنیز بخدمت من ایستاده بودند و من میگفتم پسرم جعفر حق مرا ادا نکرده و باید کنیزان و خدمتکاران من بیشتر از اینها باشد و امروز هم یک عید است بر من میگذرد که منتهی آرزوی من دو پوست گوسفند است که یکی را فرش خود کنم و دیگر یرا لحاف خود نمایم. محمد گفت من پانصد درهم باو دادم، چنان خوشحال شد که نزدیک بود قالب تهی کند و گاه گاهی عباده نزد ما میآمد تا از دنیا برفت.
بس است از برای عاقل دانا، همین یک حکایت در بیوفائی دنیا.