مهم این است که ما بفهمیم که دیگران به ما چیزی نمیدهند ما خودمان باید تهیه کنیم. اگر این کشاورزها این معنی را حالیشان بشود، باورشان بشود که خارج به ما چیزی نمیدهند، خود کشاورزها کار را انجام میدهند، خود ملت انجام میدهند. از قراری که شنیدم در چین یک وقتی در پشت بامهایشان هم گندم میکاشتند، علاوه بر زمینهایشان توی حیاطشان در پشت بام هم گندم میکاشتند. یک مملکت اگر بخواهد خودش روی پای خودش بایستد، مستقل بشود در همه ابعاد، چاره ندارد جز اینکه، این تفکر اینکه ما باید از خارج چیز وارد بکنیم، از کلهاش بیرون کند. مغزش توجه به این بکند که ما از خارج نباید وارد بکنیم. اگر یک چیزی نداریم، از خارج برایمان نمیآورند، آن چیز و آن لباس و فلان کار را انجام نمیدهیم تا خودمان به دست خودمان درست کنیم. اگر یک وقت دیدیم که ما اگر چنانچه یک کارخانهای را نمیتوانیم راه بیندازیم، اتکال به این نکنیم که برویم از خارج بیاوریم، خودمان دنبالش برویم تا کار انجام بگیرد و انجام میگیرد. مغزهای اروپا با مغزهای ایران فرقی ندارند جز این معنی که آنها آنطوری تربیت شدند و خودشان را آنجوری درست کردند و ماها را اینطوری تربیت کردند و ما را یک موجودات مهملی به بار آوردند. خوب تا کجا ما باید این تحمل را بکنیم که ما یک موجودات مهملی هستیم و باید از اربابها یک چیزی پیش ما برسد و حتی نان و گوشتمان را آنها بدهند، اداراتمان را آنها درست کنند، ارتشمان را. آنها این باید یک آخری داشته باشد، نمیشود که همیشه انسان انگل باشد به غیر. و عمده این است که ما باور کنیم که خودمان میتوانیم. اول هر چیزی این باور است که ما میتوانیم این کار را انجام بدهیم. وقتی این باور آمد، اراده میکنیم. وقتی این اراده در یک ملتی پیدا شد، همه به کار وا میایستند، دنبال کار میروند. در هر صورت این باور را باید از گوش و مغز خودمان بیرون کنیم و کسانی که گوینده هستند، کسانی که نویسنده هستند و فرض کنید در ادارات هستند و اطلاعاتی دارند، این مطلب را به مردم باور بیاورند.(140)