تربیت
Tarbiat.Org

خود باوری و خود باختگی مجموعه‏ای از فرمایشات امام خمینی قدّس سره الشریف‏
مرکز غدیر‏‏‏

10- ما خودمان را گم کرده‏ایم‏

آن دردی که برای ملت ما پیش آمده و الان به حال یک مرض، یک مرض مزمن تقریباً هست این است که کوشش کرده‏اند غربیها که ما را از خودمان بیخود کنند، ما را میان تهی کنند، به ما اینطور بفهمانند و فهماندند که خودتان هیچ نیستید و هر چه هست غرب است و باید رو به غرب بایستید آتاتورک، در ترکیه من مجسمه او را دیدم، دستش اینطور بالا بود گفتند او دست را بالا گرفته رو به غرب که باید همه چیز ما غربی بشود. یکی از اشخاصی که در زمان رضاشاه و بعد از رضا شاه هم او بود و معروف هم بود، حالا من میل ندارم اسمش را ببرم، اولش هم معمم بود و بعد هم مکلا و بعد هم سنا و اینها راه داشت، آن هم گفته بود که همه چیز ما باید انگلیسی بشود. اینطور نقشه بوده است، اینطور طرح بوده است که ما را از خودمان بیخبر کنند و تهی کنند و به جای او یک موجود غربی درست کنند، طوری باشد که ما اسم مدرسه هم وقتی بگذاریم یکی از اسمایی که غربی‏ها دارند بگذاریم. اسم خیابان‏هایمان هم به اسمای غربی‏ها نامگذاری شود. دواخانه‏ها و مؤسساتمان هم با آن اسمای، اگر بخواهند خیلی برایش احترام قائل بشوند، آن اسمای را داشته باشد. کتاب‏هایی که در این نیم قرن نوشته شده است استشهاد صاحب کتاب‏ها همه به حرف‏های غربی‏ها هست، اگر یک مطلبی را می‏خواهند بگویند، دنبالش می‏گویند این را هم چه کسی گفته است، یکی از فلاسفه غرب را اسم می‏برند. هم آنهائی که کتاب می‏نویسند از خودشان بیخبر شده‏اند و هم ماها و مردم از خودمان تهی شده‏ایم و به جای یک موجود شرقی اسلامی، یک موجود غربی بر ما تحمیل شده که خودمان را گم کرده‏ایم و به جای مغز شرقی مغز غربی نشسته است، تا استشهاد به آنها نباشد، مشتری هم کم می‏شود. کتابها بخواهند مشتری زیاد داشته باشند، موسسه‏ها بخواهند زیاد مشتری داشته باشند، دواخانه‏ها بخواهند که زیاد به آنها توجه بشود اسماء غرب را باید بگذارند رویش تا اینکه مشتری پیدا بکنند. استشهاد به کلام غربی‏ها بشود تا اینکه مردم توجه به کتاب پیدا کنند این یک مرضی است در شرق، یک مرضی است که تا این مرض هست شرق نمی‏تواند صحیح باشد. تا این مرض هست شرق انگل است، تبع است. تا ما یکی‏مان مریض می‏شود فوراً راه می‏افتد به انگلستان، فرانسه، به امریکا در زمان محمدرضا، در ذهنم این است که یک لوزه‏ای می‏خواستند یکی از این بچه‏های آنها بود - چیزی حالا درست یادم نیست - لوزتین را می‏خواست عمل کند، می‏گفتند از خارج باید بیاید. نه این که اینجا طبیب نبود، طبیب بود لکن هم طبیب و هم آن که محتاج به طبیب است، از خودشان بیخبر بودند خودشان را هم نمی‏شناختند، هر چه می‏شناختند غرب را می‏شناختند. الان هم هر که مریض می‏شود در عین حالی که در اینجا طبیب متخصص هم هست، همان طبیب متخصص هم که این معنا را می‏تواند عمل بکند لکن از باب اینکه مغزش غربی شده است می‏گوید ببرید او را انگلستان. چند وقت پیش از این چند تا از اطباء اینجا بودند و من راجع به همین مسائل که خوب چه شده است که، من اینطور می‏گفتم که نگذاشتند که طبیب پیدا بشود در ایران و از این جهت است که می‏برند به خارج. او میگفت که نه، ما طبیب هستیم، اینها را هم که به خارج می‏برند، در خارج هم اطباء ایرانی زیاد هستند و بسیاری از اینها را هم، همان اطباء ایرانی معالجه می‏کنند. گفتم خوب بدتر برای اینکه شما حالا طوری شده‏اید که دیگر خودتان هم نمی‏توانید خودتان را بفهمید، خودتان را گم کردید، به جای خودتان یک موجود غربی نشسته است. فلاسفه غرب الان هم محتاج به این هستند که از فلاسفه شرق یاد بگیرند، کتاب‏های ابوعلی الان هم من گمان می‏کنم تا چند وقت بیش از این بود و الان هم همین طور، مورد استفاده اطباء غرب باشد. قانون بوعلی رسماً تدوین می‏شده آنجا، استفاده از آن می‏شده لکن این تحفه شرقی رفته غرب، غرب از آن استفاده کرده و ما خودمان گم کرده‏ایم خودمان را، بوعلی را نمی‏شناسیم.(10)