تربیت
Tarbiat.Org

حقوق و سیاست در قرآن‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

ایرادها بر دموکراسی جدید (حکومت نمایندگان اکثریّت)

%
بر این نظریه نیز سه دسته اشکال وارد است؛ یک دسته از سوی همه مکاتب حقوقی و سیاسی، دسته دیگر از طرف مکاتب غیر پزیتیویستی و دسته سوم اشکالاتی است که فقط الهیّون طرح می‏کنند. اینک به اشکالات دسته اول می‏پردازیم.%
الف) اشکال نخست این که متصدّیان امور حکومتی که از سوی مردم برگزیده می‏شوند - چه اعضای مجلس قانونگذاری و چه دیگر مسؤولان امور جامعه - منتخَب همه افراد جامعه نیستند، بلکه منتخب اکثریت رأی دهندگانند و اگر در نظر داشته باشیم که رأی‏دهندگان، معمولاً بخشی از افراد جامعه‏اند نه همه افراد، به خوبی معلوم خواهد شد که متصدّیان امور حکومتی گاهی فقط، نمایندگانِ جزء کوچکی از کلّ جامعه‏اند. این که همه افراد جامعه، بی‏استثنا در انتخابات مشارکت کنند یا این که همه کسانی که در انتخابات شرکت می‏کنند به کس یا کسانی رأی مثبت بدهند ممکن الوقوع نیست. به همین جهت در بسیاری از موارد، یک متصدّی، برگزیده و نماینده درصد کمی از افراد جامعه است. در اینجا این سؤال رُخ می‏نماید که به چه دلیل افراد جامعه ملزمند که این متصدّی را بپذیرند و به نظر و عملِ او رضایت دهند و وی را اطاعت کنند؟ مگر بنا نبود که چون همه مردم نمی‏توانند مباشرتاً و بی‏واسطه در حکومت دخالت کنند، کسانی را به عنوان نمایندگانِ خود انتخاب کنند تا به نمایندگی از سوی آنان، در امور مملکتی نظراً و عملاً دخالت داشته باشند؟ بر این اساس، یک وکیل فقط حقّ دخالت در امور موکِّلین خود را دارد و وی را نرسد که بر همه افراد جامعه حاکمیّت داشته باشد. نماینده اکثریّت افراد جامعه حق ندارد بر آن اقلّیّتی که او را برنگزیده‏اند حکومت کند، چه رسد به کسی که از سویِ اکثریّت رأی‏دهندگان - که خود بخش کوچکی از همه افراد جامعه‏اند - برگزیده شده است. کسی که رأی می‏دهد با رأی خود، نماینده خود را معیّن می‏کند نه نماینده همه مردم را، پس نظر و عملِ نماینده او فقط در حقّ خودش می‏تواند جاری و نافذ باشد نه در حقّ همه مردم. اگر ملاک و معیار رأی مردم است چرا به آرای کسانی که یک متصدّی را لایق و شایسته تصدّی مقام و منصبی نمی‏دانند و به وی رأی مثبت نداده‏اند، توجّه و اعتنا نمی‏شود؟%
به این اشکال چنین جواب داده‏اند که؛ اوّلاً زمانی که کسی به یک نظام سیاسی و قانون اساسی آن رأی مثبت داد و پذیرفت که رأی اکثریت، مُطاع و مُتَّبَع باشد، در واقع مقتضای قانون اساسی و نتیجه انتخابات و رأی‏گیری را هر چه باشد قبول کرده است و ثانیاً درست است که هر حاکمی ابتداءً فقط نسبت به کسانی که او را پذیرفته و برگزیده‏اند حاکمیّت دارد، نه نسبت بدانان که به وی رأی مثبت نداده‏اند، ولی همین مخالفین نیز، پس از برگزیده‏شدن حاکم، یا به حاکمیّت وی رضایت می‏دهند یا نه. و در صورت دوم، به صلاحدیدِ خود، یا در همان سرزمین می‏مانند و در همان جامعه زندگی می‏کنند و به ناچار همان حکومت را می‏پذیرند یا راه سفر در پیش می‏گیرند و در سرزمینی دیگر و در جامعه‏ای دیگر روزگار می‏گذرانند.%
این جواب نیز بی‏اشکال نیست. اوّلاً قانون اساسی هم، به پشتوانه آرای مردم ارزش و اعتبار می‏یابد و بنابراین، چه بسا افرادی باشند که به آن نیز رأی مثبت نداده‏اند. به چنین کسانی نمی‏توان گفت که چون قانون اساسی را پذیرفته‏اند، باید به لوازم و مقتضیات آن هم تن در دهند. ثانیاً سفرکردن نیز کار آسانی نیست. کسی که مدّتی دراز در سرزمینی خاصّ و در میان مردمی زیسته و با آن سرزمین و مردمش خو گرفته است و انبوهی از مناسبات و دل‏بستگیها و پایبندیها دارد، چگونه می‏تواند به سهولت، دل از یار و دیار برکند و رخت سفر برگیرد و در سرزمینی دیگر رحل اقامت افکند و در میان مردمی دیگر زیستن آغاز کند؟ چنین کسی وقتی مخیَّر می‏شود که یا به قوانین نامطلوب و متصدّیان نامحبوب تسلیم گردد یا راه سفر در پیش گیرد، البتّه راه نخست را برمی‏گزیند. امّا این بدان معنا نیست که از این قوانین و متصدّیان راضی و خوشدل است، بلکه دفع اَفْسَد به فاسد کرده و به شرّ کمتر رضایت داده است. در حکومت استبدادی (دیکتاتوری) هم چنین امری رُخ می‏دهد. اگر حاکم مستبدّی از مردم مالیتهای سنگین مطالبه کند و در صورت امتناع از پرداخت، آنان را روانه زندان سازد، همه یا اکثر مردم پس از مقایسه این دو شقّ نامطلوب، البّته شقّ اوّل را برمی‏گزینند و با پرداخت پول، راحتِ تن و جان را باز می‏خَرَند. آیا در این حال می‏توان گفت مردم، از سرِ رضا و رغبت مالیّات می‏پردازند؟ اگر به آراء و امیال مردم اعتنائی نیست پس نظام دموکراسی هیچ رجحان و فضیلتی نسبت به حکومت استبدادی ندارد و اگر ملاک معتبربودن قوانین و مُطاع‏بودنِ متصدیان امر حکومت، رأی و نظر مردم است، پس در یک نظام دموکراتیک، ناخوشنودیِ بخش عظیمی از افراد جامعه را چگونه می‏توان توجیه کرد؟%
به گمان ما این اشکال، به هیچ روی پاسخی در خور نمی‏یابد. نهایت سخنی که می‏توانند بگویند این است که چون راهی بهتر از این سراغ نداریم، به ناچار به همین راه می‏رویم.%
ب) اشکال دوم این که در بسیاری از موارد عملاً چند صد تَن بر چند صد میلیون تَن حکومت می‏کنند. فرض کنیم که تعدادِ نفوسِ کشوری دویست میلیون و تعدادِ اعضایِ مجلسِ قانونگذاری آن کشور هزار نفر باشد. نیز فرض کنیم که بیش از پانصد تن از اعضای مجلس، به قانونی رأی مثبت دهند که قاطبه مردم آن کشور، با آن قانون مخالفند. در این حال، چون اکثریّت مجلسیان قانون مزبور را تصویب کرده‏اند، به مرحله عمل درمی‏آید و مخالفت همه مردم نیز چیزی از قانونیّت آن نمی‏کاهد.%
آیا نمی‏توان گفت که در این گونه موارد، گروهی که شمار آنها اندکی فراتر از پانصد است بر دویست میلیون تَن حاکمند؟ درست است که اعضای مجلس قانونگذاری توسّط مردم برگزیده می‏شوند. ولی در بسیاری از مسائل نمایندگان مردم رأیی برخلاف رأی خود مردم دارند. مخالفت اکثریت قریب به اتّفاق مردم بسیاری از ممالک عالم با ورود کشورهایشان در بعضی از پیمانهای سیاسی و نظامی و استقرار موشکهای هسته‏ای در کشورهایشان نمونه‏ای است از مخالفت رأی اکثریت نمایندگان مردم با رأی اکثریت خودِ مردم.%
اساساً در تعارض رأی نماینده مردم با رأی خود مردم، جانب کدام یک را باید گرفت؟ نماینده مردم استدلال می‏کند که مردم او را برگزیده‏اند و بنابراین باید رأیش را بپذیرند. استدلال مردم نیز این است که آنان وی را برگزیده‏اند تا نماینده و سخنگوی آنان باشد، نه زبانِ مخالفین آنان. در این‏گونه موارد چه باید کرد؟ بر وفق مبانی نظری دموکراسی باید حقّ را به مردم داد لکن در عمل حق را به نمایندگان مردم می‏دهند، زیرا تا دوران معیّن نمایندگی به سر نیاید، نمایندگان در مقام و منصب خود باقی هستند و بدین ترتیب مردم از حقّ عزل نمایندگان خود محرومند. ظاهراً تنها راهی که برای مردم می‏ماند فریاد اعتراض برکشیدن است که آن هم غالباً به بهانه‏های واهی، ممنوع اعلام می‏شود و نتیجه‏ای جز بازداشت و گرفتاری و حبس و زجر به بار نمی‏آورَد. وانگهی، وقتی که به اعتراض مردم ترتیب اثر ندهند و در پی کار خود باشند این همه فریادها و اعتصابات و تظاهرات و راهپیماییها چه سودی دارد؟%
ج) سومین اشکال این که؛ در فاصله دو رأی‏گیری متوالی تعداد قابل توجّهی از افراد جامعه به سنّ بلوغ می‏رسند امّا نمی‏توانند نمایندگان خود را برگزینند. چرا کسانی که در فاصله دو رأی‏گیری متعاقب - که بین سه تا هفت سال است - بالغ می‏شوند باید مطیع و تابع نمایندگانی باشند که خودشان آنها را انتخاب نکرده‏اند و چه بسا آنان را لایق احراز چنان مقامات و مناصبی نمی‏دانند؟ از این گذشته، اگر نوبالغان نیز در انتخابات شرکت می‏داشتند، شاید نتایج انتخابات دگرگون می‏شد و بعضی از کسانی که برگزیده شده‏اند، برگزیده نمی‏شدند و بالعکس. این اشکال زمانی تقویت می‏شود که عضو مجلس قانونگذاری یا رئیس جمهور یا نخست وزیر یا هر شخص دیگری که توسّط مردم انتخاب می‏شود، منتخب اکثریت عظیمی از رأی‏دهندگان نباشد و مثلاً اندکی بیش از پنجاه درصد آنان، به وی رأی مثبت داده باشند. در این صورت، احتمال قوی دارد که وی در فاصله دو رأی‏گیری پی‏درپی، دیگر برگزیده اکثریت کسانی که حقّ رأی‏دادن دارند نباشد، زیرا در این فاصله، معمولاً پاره‏ای از طرفداران او از دنیا می‏روند و ممکن است هواداران زنده او کمتر از نیمی از رأی‏دهندگان شده باشند، مخصوصاً اگر در نظر آوردیم که ممکن است خیلی از نوبالغان هم با تصدّی وی مخالفت داشته باشند.%
اینک به اشکالات دسته دوم - یعنی اشکالات کسانی که به مصالح و مفاسدی واقعی فراتر از رأی و میل مردم قائلند - می‏پردازیم.%
د) اشکالِ اوّل غیر پزیتیویستها این است که؛ چون آدمیان دستگاه قانونگذاری و دستگاه حکومت را برای آن می‏خواهند که مصالح اجتماعیشان را تأمین کنند، نباید انتخاباتِ متصدّیان قانونگذاری و حکومت را برعهده مردم گذاشت؛ زیرا اکثریت قریب به اتّفاق مردم نه خودشان مصالح خودشان را می‏شناسند و نه کسانی را برمی‏گزینند که مصلحت شناس باشند؛ چرا که انتخاب کردنِ اشخاص مصلحت‏شناس فرع شناختنِ آنان است و این شناخت برای همه مردم حاصل نیست.%
ه) از این گذشته، چون اکثریت مردم در پی تحصیل منافع مادّی و عاجل و آنی شخص و گروهِ خودشان هستند، کسانی را به نمایندگی برمی‏گزینند که همان منافع را برایشان تأمین کنند و کسانی را که در اندیشه مصالح دنیوی و اخروی همه اعضای جامعه - بلکه همه انسانها - باشند، چندان خوش نمی‏دارند. به عبارت دیگر، بیشتر انسانها به دنبال لذّات زودگذرند، نه سعادت پایدار؛ نام و نان می‏جویند نه خیر و کمال و صلاح و فلاح. از این رو، طبعاً کسانی را نماینده خود می‏کنند که آراء و افعالشان موجبات خوشی و راحتی روزمرّه آنان را فراهم آورد؛ در صورتی که متصدّیان امور باید کسانی باشند که مصلحت مردم را بخواهند نه خوشایندشان را. پس با نظام انتخاباتی مصالح جامعه به دست نمی‏آید.%
و) ممکن است مردم کسانی را برگزینند که - به زعم خودشان - مصالح و مفاسد را نیک می‏شناسند و به خوبی رعایت می‏کنند ولی انتخاب شدگان در مقام عمل، خلافِ آنچه را مردم می‏پنداشتند نشان دهند، اعمّ از این که از آغاز چنان نبوده‏اند که مردم گمان می‏کرده‏اند یا در ابتدا همان گونه که مردم می‏انگاشته‏اند بوده‏اند لکن پس از در دست گرفتن قدرت و ریاست، دستخوش تحوّلات باطنی نامطلوب شده‏اند.%
از سوی دیگر معمولاً در نظامهای مردمسالار، مردم حقّ عزل برگزیدگان و منتخبان خود را ندارند. در نتیجه چاره‏ای جز این نیست که بعد از معلوم‏شدن فساد و افساد متصدّیان امور حکومتی، مردم دم فرو بندند و سیاست صبر و انتظار در پیش گیرند تا مدّت چندساله وکالت و نمایندگی به سرآید. چگونه می‏توان برای افراد جامعه، مدّعی حقّ تعیین سرنوشت شد و آنگاه از آنان خواست که چند سال شاهدِ غفلتها و جهالتها یا مظالم و تعدّیات مصادر امور اجتماعی خود باشند و سکوت کنند و خون جگر خورند؟ برای آن که مردم حقیقتاً، سرنوشت خود را در دست داشته باشند باید همان گونه که حقّ نصب متصدّیان امور را دارند حقّ عزل آنان را نیز واجد باشند.%
ممکن است کسانی ادّعا کنند که می‏توان عیوب و نقائص «دموکراسی» را زدود و آن را به شکل بهترین نظام سیاسی ممکن درآورد؛ مثلاً می‏توان به موکِّلین حق داد که اگر وکیلشان برخلاف رأی آنان رأیی اظهار کرد، او را عزل کنند و وکیلی دیگر به جای وی، منصوب سازند، یا به نابالغان اذن داد که به محض رسیدن به سنّ بلوغ قانونی، در انتخاباتی شرکت جویند و نماینده‏ای برگزینند، یا به مردم اجازه داد که هرگاه یکی از متصدّیان امور مملکتی از راه راست منحرف شد و شیوه نادرستی در پیش گرفت، برکنارش سازند و جانشینی برای او تعیین کنند.%
در جواب باید گفت که حاصل چنین کاری جز هرج و مرج نیست. بی‏شکّ مصلحت جامعه اقتضا دارد که اوضاع و احوال اجتماعی، تا حدّ ممکن و مطلوب، ثابت و پایدار بماند. برای این منظور، باید متصدّیان مناصب و مسؤولان امور - حتّی المقدور - دستخوش عزل و نصب نباشند تا بتوانند برنامه‏های سودمند و درازمدّتی را طرح‏ریزی و اجرا کنند.%
ز) الهیون نیز اشکال اساسی‏تر و مهمتری دارند که به چه دلیل مردم حق دارند کسانی را برای وضع و یا اجرای قوانین اجتماعی و حقوقی، برگزینند و به کار گمارند؟ وضع قانون، اصالتاً مختصّ خدای متعال است که هستی‏بخش همه انسانها و بخشنده همه مواهب و نعمتهای مادّی و معنوی آنان است. تنها در صورتی یک انسان حقّ وضع قانون برای مردم دارد که خدای متعال در آن مورد، قانونی وضع نکرده باشد و به وی اذن قانونگذاری داده باشد. به همین ترتیب، هیچ انسانی حق حکومت بر دیگران ندارد مگر به اذن الهی؛ و اگر خدای متعال کسی را برای حاکمیّت بر مردم معیّن و منصوب فرمود، وی حاکم آنان خواهد بود، چه بخواهند و چه نخواهند.%
ممکن است کسانی بگویند درست است که بر نظامهای سیاسی مردمسالار اشکالاتی وارد است، امّا در عین حال باید پذیرفت که مردمسالاری (دموکراسی) بهترین نظام سیاسی شناخته شده‏ای است که بشر تاکنون، بدان راه یافته است. پس بهتر است در عین پایبندی به اصول و مبانی نظری دموکراسی، بکوشیم از نواقص و معایب آن بکاهیم و آن را گام به گام به حدّ مطلوب نزدیک کنیم.%
این سخن نیز درست نیست. به عقیده ما - هم بر اساس مبانی فکری الهیّون و هم از دیدگاه غیرالهیّون - نظامهایی می‏توان طرح و عرضه کرد که به مراتب بیش از دموکراسی نوین - که تألیف و ترکیبی است از دموکراسی کهن و آریستوکراسی - مصالح انسانها را تأمین و تضمین کنند. البتّه بارها گفته‏ایم - که ما برخلاف پزیتیویستها - معتقدیم وظیفه حکومت تأمین مصالح مردم است، نه خواسته‏ها و پسندهای آنان. بر این پایه، ما می‏توانیم نظامی پیشنهاد کنیم که در آن، هم مردم از طریق انتخابات چند مرحله‏ای کمابیش در تدبیر امور، دخالت داشته باشند و هم مصالح اجتماعی‏شان بهتر تأمین گردد.(146)%
%