%
طرفداران مردمسالاری و آزادیخواهی، در این مسأله نیز همچنان خواست مردم را منشأ اعتبار میپندارند و میگویند: دستگاه اجرایی - در هر جامعه - اعتبار خود را از خواست اعضای همان جامعه کسب میکند. بر این اساس مجریان قانون یعنی دولتمردان و زمامداران حکومت باید برگزیدگان مردم باشند.%
استدلالشان نیز مانند استدلال سابق است، میگویند: چند نفر که برای تأسیس یک شرکت اقتصادی سرمایهگذاری میکنند، پس از اینکه - با توافق خودشان - مقرّراتی برای اداره شرکت وضع و تعیین کردند، شخصی را به عنوان «مدیر عامل» برمیگزینند و اجرای مقرّرات مزبور را از او میخواهند. وظیفه مدیر عامل فقط این است که مقرراتی را که مؤسسان شرکت تصویب کردهاند به موقع اجرا گذارد. البته تصمیمگیری در امور جزئی و کماهمیّتتر و شیوه اجرای مصوّبات را نیز معمولاً در اختیار او میگذارند. بدین ترتیب، بنیانگذاران شرکت - آزادانه و با رأی خود - نوعی حاکمیّت برای مدیر عامل قائل میشوند و از این راه صحیح و معقول، هدف خود را جامه عمل میپوشانند.%
برای یک جامعه نیز راه درست و خردپسندانه آن است که - به منظور محقق ساختن اهداف مختلف زندگی اجتماعی - کسی را به عنوان حاکم برگزینند و از او بخواهند که قوانین گوناگون اجتماعی را مو به مو اجرا کند و از آنجا که مسؤولان اجرایی و زمامداران حکومت، بر جان و مال و آبروی افراد جامعه تسلّط خواهند داشت، این حق طبیعی مردم است که خودشان آنها را انتخاب و تعیین کنند، حال چه در انتخابات مستقیم و بیواسطه یا در انتخابات غیر مستقیم و باواسطه.%
از سوی دیگر این شیوه به صلاح جامعه نیز نزدیکتر است چون حاکمی که توسطّ خود مردم برگزیده شده باشد، تصمیمگیریها و اعمالش بیشتر مقبول آنان واقع میشود و راه حاکمیّتش هموارتر خواهد بود.%
همان اشکالات سابق، بر این استدلال نیز وارد است؛%
اوّلاً؛ درباره هیچ حاکمی - حتّی فرماندار یک شهرستان و بخشدار یک بخش - عملاً همه مردم اتفاقنظر ندارند و قهراً برای تعیین او آرای اکثریّت پذیرفته خواهد شد. در این صورت آن اقلیّتی که به او رأی مثبت نداده و او را لایق حاکمیّت بر جامعه ندانستهاند، به چه دلیلی باید حکومت او را بپذیرند؟ بنیانگذاران یک شرکت به سرعت و آسانی به توافق دست مییابند و مدیر عاملی را برمیگزینند ولی حصول چنین اجماعی در یک جامعه امکانپذیر نیست.%
ثانیاً؛ انتخاب کنندگان در بیشتر موارد، نامزدهای احراز مقامات اجرایی را - از رئیس جمهور و نخستوزیر گرفته تا فرماندار و بخشدار - چنانکه باید و شاید نمیشناسند لذا احتمال دارد به شایستهترین آنها رأی ندهند و حتّی نالایقترین را برگزینند. در کشورهای چند میلیونی و در شهرهای بزرگ، شناخت کامل یک نامزد انتخاباتی برای بیشتر قریب به اتفاق مردم امکان ندارد. نتیجه این عدم شناخت کافی - هنگامی که با مردمفریبی و دغلکاریهای انساننمایان شیطان صفت همراه شود - به حاکمیّت رسیدن کسانی است که حکومتشان هرگز جامعه را به صلاح و سعادت رهنمون نخواهد شد.%
ثالثاً؛ فرض میکنیم که همه افراد جامعه - درباره لیاقت و صلاحیّت یک شخص - اجماع داشته باشند و همگان شناخت کامل نسبت به او حاصل کرده و شیطان صفتان هم مجال نیرنگ و فریب نیافته باشند، باز هم مسلّم نیست که حکومت چنان شخصی به سود جامعه باشد، زیرا ممکن است مردم بدین جهت او را لایق حاکمیّت انگاشتهاند که خواهشهای نفسانی آنان را برمیآورد، نه بدین جهت که مصالح واقعیشان را تأمین میکند. اگر اندکی موشکاف و باریکبین باشیم، به خوبی درمییابیم که در هر زمان و در هر مکان بیشتر انسانها تابع هواهای نفسانی خویشند، نه مصالح واقعی دنیوی یا اخروی. در نتیجه کسی را بیشتر دوست دارند که هواهای نفسانی آنان را بیشتر برآورده سازد، به همین دلیل تقریباً همه مصلحان راستین در طول تاریخ با شکست و ناکامی ظاهری مواجه شدهاند.%
بسیار کم پیش میآید که مردم کسی را به حکومت برگزینند که برخلاف خواستههای حیوانی و اغراض دنیوی آنان عمل کند و به راستی در اندیشه مصالح واقعی آنان باشد. بیشتر مردم به هر چیز از دیدگاه خود و خواهشهای نفسانی خود مینگرند و در مقام ارزشگزاری و داوری، هرکسی یا چیزی را که بیشتر در خدمت خواستههای خود میبینند «بهتر» میدانند و هر کس یا چیزی را که - کم یا بیش - مزاحم خواستههایشان باشد «بد» میپندارند. بسیار کمیابند انسانهایی که برای خوبی و بدی ملاکی دیگر دارند و هر آنچه را در جهت مصالح دنیوی و اخروی همه بشریّت است برحسب مراتب، خوب میدانند و عکس آن را بد میشمارند.%
به عنوان نمونه، برای بیشتر مردم بهترین شهردار کسی است که بیشترین فعالیّت را به سود محلّه آنها انجام دهد و بهترین استاندار کسی است که بیش از همه به سود شهرستان آنها کار کند و همینطور ... با این که - در واقع - بهترین شهردار کسی است که بیش از دیگران مصالح واقعی همه اهل شهر را تأمین میکند و حتّی آنگاه که مصالح مردم شهرش با مصالح مردم شهر یا شهرهای دیگر اصطکاک مییابد، یکسره در اندیشه شهر خود نباشد و با حسن نیّت، واقعبینی و سعه صدر مصالح همه را در نظر بگیرد تا تصمیمگیری او چنان باشد که سرانجام مصالح مردم هیچ شهری به کلّی از دست نرود. همچنین بهترین استاندار کسی است که بیش از دیگران مصالح واقعی همه مردم استان خود و حتی استانهای دیگر را رعایت میکند و برای تحصیل آن میکوشد.%
خلاصه آنکه، چون در هر جامعهای تقریباً همه مردم در اندیشه اغراض و منافع دنیوی خودشانند، طبعاً کسانی را برای تصدّی مقامات اجرایی، قضایی و قانونگذاری برمیگزینند که منافع آنان را بیشتر تأمین میکنند هرچند به دیگران ضرر برسانند و مصالح همه جامعه را مراعات نکنند، در صورتی که هدف آن است که مصالح همه جامعه تأمین شود.%
رابعاً؛ حاکم برگزیده همه یا اکثریت مردم، با استناد به چه حقی، بر دیگران حکومت مییابد و از آنان اطاعت و پیروی میخواهد؟ با این که مالکیّت حقیقی و اصلی فقط از آن خداست و بدون اذن و اجازه او، هیچ انسانی حق ندارد بر دیگران فرمان براند. بر اساس بینش توحیدی و اسلامی ما، قانونگذار، قاضی و مجری قانون هر سه باید به گونهای به خدای متعال انتساب داشته باشند، در غیر این صورت حق تصدّی مقامات مذکور را ندارند. این مطلب به خوبی از کتاب و سنت استفاده میشود.(57)%
البته قانونگذاری با قضا و حکومت فرقی دارد و آن این که، قانونگذاری، هم به دست خود خدای متعال ممکن است صورت گیرد و هم توسط کسانی که او اذن قانونگذاری به آنان داده است ولی قضا و حکومت، هیچ گاه مستقیماً به دست خدای متعال صورت نمیپذیرد بلکه همیشه توسّط کسانی که از طرف او اجازه یکی از این دو کار را یافتهاند عملی میگردد.%
در توضیح آن میگوییم: ممکن است خدای متعال مجموعه همه قوانین یا بخشی از آنها را - که کلّیتر و دائمتر است - خودش تعیین فرماید و به وسیله پیامآوری به انسانها برساند؛ و نیز ممکن است به پیامبر یا امام معصومی اجازه دهد که لااقل بخشی از قوانین را - که از چندان کلّیّت و دوامی برخوردار نیست - تشریع کند؛ امّا در خصوص قضا و حکومت، مباشرت خدای متعال امکانپذیر نیست، چون خداوند با آدمی سنخیّت ندارد و انسانهای عادی هم استعداد تماس و ملاقات با حضرتش را ندارند از اینرو طرفین دعوا هرگز نمیتوانند به حضورش بار یابند و عرض شکایت کنند و از او بخواهند که داوری و فصل خصومت کند.%
همچنین امکان ندارد که خدای سبحان - مانند یک حاکم عادی - در هر یک از امور روزانه زندگی اجتماعی مردم، حکمی و دستوری بدهد، بلکه کسانی را تعیین میکند(58) تا کار قضا و حکومت را به عهده بگیرند مانند:%
«یا داوُودُ اِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْاَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحِقِّ(59)؛ ای داوود! ما تو را در زمین جانشین(و نماینده خود) قرار دادهایم پس میان مردم به حق داوری و حکومت کن».%
%
%