وقتی برخی از زنان پیامبر از او در خواست کردند که از غنائم به دست آمده به ما هم بدهید و به او عرض کردند: چرا وضع ما باید این قدر ساده باشد؟ پیامبر ناراحت شد و فرمود: زندگی من زندگی سادهای است اگر میخواهید با من زندگی کنید، صبر کنید و اگر نمیخواهید، من حاضرم شما را طلاق دهم.
یک بار وارد خانه دخترش فاطمه شد، دید او دستبندی به دست کرده و پرده جدیدی آویخته، پیامبر بدون آن که حرف بزند برگشت. فاطمه زهرا (صلی الله علیه و آله و سلم) متوجه قضیه شد و فوراً پرده و دستبند را خدمت پیامبر فرستاد و پیام داد که به هر نحو صلاح میدانید، به مصرف برسانید.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حضور کسی لباس خود را از تن بیرون نمیکرد.
پیش کسی پای خود را دراز نمیکرد.
با گشادهرویی صحبت میکرد و به همه افراد توجه میفرمود.
گاهی برای فهماندن مطلب، آن را تا سه بار تکرار میفرمود.(175)
صدا زدن و جواب دادن او هر دو همراه با احترام بود، حتی نسبت به زنان و کودکان.(176)
از بیماران عیادت و دلجویی میکرد.(177)
هنگام خروج از خانه، خود را آماده و زینت میکرد.(178)
نیکوکاران را پاداش میداد، روزی شخص را در حال نماز دید که با جملههایی بسیار پر مغز و زیبا با خدای متعال راز و نیاز میکند. فرمود: نمازش که تمام شد او را نزدیک من آورید. وقتی به حضور حضرت رسید، حضرت سکه طلایی به او هدیه داد و فرمود: وهبت لک الذهب لحسن ثنائک علی الله(179) چون خال خوشی داشتی و خدا را به نیکویی حمد و سپاس میکردی این سکه را به تو بخشیدم.
هنگام خوردن آب و غذا، بسم الله و بعد از آن الحمد لله میگفت.(180)
نمیشست و بر نمیخواست جز با ذکر خدا.
روزی به کارگری برخورد که بر اثر کار بسیار پینه بر دست داشت. دستهای او را در دست گرفت و بر آنها بوسه زد.(181)
به اشخاصی که مورد احترام و اعتماد مردم بودند، احترام میگذاشت و گاهی مسئولیت امور را به همان شخص مورد نظر واگذر میکرد.
نسبت به کارهای نیک و بد بی تفاوت نبود بلکه هم اهل تشویق بود و اهل انتقاد.
به خاطر شدت علاقهای که به هدایت مردم داشت به قدری میسوخت که آیه نازل شد ما قرآن را نفرستادیم که تو خود را به دردسر و مشقت اندازی: ما انزلنا علیک القرآن لتشقی(182)
در مجلس چنان با یک یک مردم گرم میگرفت که هر کدام خیال میکردند نزدیکترین افراد به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها اوست.
گاهی بعضی از یاران آن حضرت از ایشان درخواست میکردند که به دشمنان خود نفرین کند. اما او حاضر نمیشد و دعای او این بود که خداوندا! این مردم را هدایت فرما.
تا آنجا که ممکن بود سائل را رد نمیکرد، حتی روزی زنی فرزند خود را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد و گفت: به حضرت بگو پیراهن خود را به من عطا کن فرزند خدمت حضرت رفت و تقاضای پیراهن نمود، پیامبر پیراهن خود را به او داد ولی آیه نازل شد که: لا تبسطها کل البسط(183) حق نداری هر چه داری در راه خدا انفاق کنی.
در جلسات، دایرهوار مینشست که بالا و پائین آن معلوم نباشد.
در اجرای قانون، میان هیچ کس فرقی نمیگذاشت و لذا وقتی یکی از یارانش واسطه شد که قانون و حد خدا در مورد زنی از قبیلههای معروف و سرشناس اجرا نشود، فرمود: به خدا سوگند اگر دخترم دزدی کند حد خدا را در مورد او جاری میکنم و در اجرای قانون میان انسانها هرگز فرقی نمیگذارم.
پیامبر درباره اسرا و بردگان فوق العاده سفارش میکرد. او با زن اسیری ازدواج نمود که این عمل سبب محبت مردم به اسرا و شخصیت آنان شد. و به همین خاطر مسلمانان، بسیاری از اسیران را آزاد کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود: از همان لباس و غذای خود به آنان بدهید و نام آنها را با کلمه جوانمرد صدا بزنید، تا احساس ناراحتی نکنند.
با غنی و فقیر یکسان برخورد مینمود. در گفتگوها از جدال و سخنان غیر لازم خودداری میکرد. هرگز دنبال عیبجویی و بد گویی این و آن نبود.
پیامبر جلوی هر افراط و تفریطی را میگرفت.
1 - همین که شنید شخصی با داشتن اطفال تمام اموالش را وقف کرده و چیزی برای فرزندان به ارث نگذاشته، ناراحت شد و فرمود: این افراط کاری درست نیست.
2 - همین که شنید بعضی از یاران خواب و خوراک و همسر را رها و به عبادت پرداختهاند آنان را احضار و توبیخ کرد و مردم را از ستایش زیاد باز میداشت.
3 - همین که شنید زنی را در جبهه اسیر کردهاند و بعد از اسارت او را از کنار جنازه مردش عبور دادهاند تا دل زن بیشتر بسوزد به شدت ناراحت شد و فرمود: گر چه زن کافر و دشمن و در جنگ در برابر مسلمانان به پا خاسته و دشمن ماست، ولی اکنون که اسیر شده، ما نباید بیش از رفتار عادلانه با اسیر، دل او را بسوزانیم و عبور دادن این زن اسیر از کنار جنازه کار افراطی و دور از اعتدال است.