رشید بن زبیر مصری یکی از قضات عالیمقام و نویسنده لایقی بود و در علوم فقه و منطق و نحو و تاریخ، اطلاعات کافی داشت. در قرن ششم هجری زندگی میکرد. قدری کوتاه و رنگی تیره و لبهایی درشت و بینی پهنی داشت. بسیار بدگل و کریهالمنظر بود. او در ایام جوانی در قاهره با عبدالعزیز ادریسی و سلیمان دیلمی در یک خانه زندگی میکرد. روزی از خانه خارج شد و خیلی دیر به منزل برگشت.
رفقا علت تأخیر را پرسش نمودند. او از جواب ابا داشت. اصرار کردند ، سرانجام گفت: امروز از فلان محل عبور کردم، با زن ماهرو و خوشاندامی برخورد نمودم. او با گوشه چشم اشاره کرد. من هم به دنبال او راه افتادم، کوچهها را یکی پس از دیگری پیمودم تا به منزل رسیدیم. در را گشود، داخل شد و به من نیز اشاره کرد تا وارد شوم.
وقتی نقاب از صورت چون ماه خود گرفت، دستها را به هم زد و کسی را نام برد. دخترکی بسیار زیبا از طبقه بالای عمارت به صحن خانه آمد. زن به دختربچه گفت: اگر بار دیگر در بستر خواب ادرار کنی، تو را به این قاضی میدهم تا تو را بخورد.
سپس رو به من کرد و گفت: امیدوارم خداوند احسان خود را در بزرگواری قاضی از ما سلب نفرماید. عزت برقرار!
من با سرافکندگی و شرمساری از خانه بیرون آمدم و از شدت خجلت و تأثر راه خانه را گم کردم و در کوچهها سرگردان میگشتم. به این جهت دیر آمدم.(275)