روزی علی علیهالسلام در شدت گرمای بعد از ظهر، به طرف منزل آمد. زنی را دید که بر در خانه ایستاده است. به حضرت عرض کرد: شوهرم به من ستم میکند، تهدیدم مینماید و قسم یاد کرده است که مرا بزند.
حضرت فرمود: صبر کن تا شدت گرما تخفیف پیدا کند. به خواست خداوند با تو میآیم و به کارت رسیدگی خواهم کرد.
زن با نگرانی و اضطراب عرض کرد: با طول غیبت من از منزل، خشم شوهرم تشدید میشود و کار سختتر میگردد.
حضرت با شنیدن این سخن سر فروافکند و چند لحظه فکر کرد. سپس سر برداشت و فرمود: نه! به خدا قسم کمترین تأخیر، باید حق مظلوم گرفته شود.
این سخن را گرفت و پرسید منزلت کجاست؟ در معیت زن حرکت کرد تا به در خانهاش رسید.
فوقف فقال السلام علیکم فخرج شابّ فقال علی علیهالسلام یا عبدالله اتّق الله فانک قد أخفتها و أخرجتها فقال الفتی و ما أنت و ذاک و الله لأحرقنّها لکلامک؛ (243)
علی علیهالسلام جلوی خانه ایستاد و از بیرون منزل، به صدای بلند سلام کرد. جوانی از در خانه در آمد. حضرت به وی فرمود: از خدا بترس! تو زنت را ترساندهای و او را از منزلت بیرون کردهای.
جوان با خشونت و بیادبی عرض کرد: کار همسر من به تو چه ربطی دارد؟ به خدا قسم برای گفته تو، زنم را آتش خواهم زد!
علی علیهالسلام از شنیدن سخنان جوان که از قانونشکنی او حکایت میکرد، سخت برآشفت. شمشیر از نیام کشید و فرمود: من تو را امر به معروف و نهی از منکر میکنم و فرمان الهی را ابلاغ مینمایم، اما تو از گناه سخن میگویی و از امر حق سرپیچی میکنی؟!
در این فاصله که بین آن حضرت و جوان رد و بدل میشد، کسانی که از آن کوچه عبور میکردند، گرد علی علیهالسلام جمع شدند و به عنوان امیرالمؤمنین علیهالسلام به آن حضرت، سلام میکردند.
جوان که حضرت را نشناخته بود، از سلام مردم متوجه شد که با شخص اول مملکت سخن میگوید. تکان خورد و به خود آمد و با شرمندگی سر را به طرف دست علی علیهالسلام فرود آورد و گفت: یا امیرالمؤمنین! از لغزش من درگذر! به خدا قسم امر تو را اطاعت میکنم و حداکثر تواضع را نسبت به همسرم معمول خواهم داشت.
حضرت شمشیر خود را در غلاف فروبرد و به زن نیز توصیه کرد که با شوهرت طوری رفتار کن که اینگونه خشمگین نشود.
از این روایت استفاده میشود که مرد تفوقطلب برای آن که برتری خود را اثبات نماید و حکمران خانواده باشد، به همسر خویش اهانت میکند و با تندی و خشونت، عزت نفس و شخصیتش را درهم میشکند. او را به زدن و سوزاندن تهدید مینماید و زندگی را بر وی، طاقتفرسا و غیرقابل تحمل میسازد.
زن از مشاهده اعمال ناروای شوهر برتریطلب، سخت نگران و ناراحت میشود. برای چارهجویی و دفاع از شرافت و شخصیت خود به پناه قانون میرود و از رئیس حکومت استمداد میکند تا بدین وسیله از خطر ناامنی و اسارت رهایی یابد.
خوشبختانه زمامدار حکومت، مرد حق و عدالت بود و در اولین فرصت و بدون تشریفات و اتلاف وقت به دادخواهی زن ستمدیده قیام نمود و شخصا با شوهر برتریطلب و خودخواهش سخن گفت و سرانجام او را به اطاعت از قانون و احترام همسر خود وادار ساخت و در نتیجه آن صحنه وحشتزا و خطرناک پایان پذیرفت و محیط خانه از نعمت امنیت و آسایش برخوردار گردید.
اگر آن زن به حکومت دسترسی پیدا نمیکرد، یا آن که حکومت از او دادخواهی نمینمود، یا حکومت ضعیف بود و قدرت دادخواهی نمیداشت و خلاصه اگر زن ستمدیده نمیتوانست از قانون و حکومت استفاده کند، در مقابل فشارهای طاقتفرسا و جانکاه شوهر برتریطلب خود، چه کند؟ و چگونه شکست خویش را جبران مینمود؟
این سوال در مورد آن زن و درباره تمام مردم ضعیفی که مورد تعدی برتریطلبان قرار میگیرند و قدرت دفاع ندارند، قابل طرح است. ولی نمیتوان به این پرسش، پاسخ صریح و قطعی داد. زیرا اولا در این موارد اوضاع و احوال و شرایط زمان و مکان یکسان نیست.
ثانیا روحیه و طرز تفکر افراد با یکدیگر متفاوت است. بنابراین در جواب باید گفت: مردم در شرایط مختلف با داشتن افکار متفاوت، عکسالعملهای گوناگون از خود نشان میدهند.(244)