تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

علی علیه‏السلام و اطفال یتیم‏

امروز نوزدهم ماه مبارک رمضان، روز علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام است. گفتارم را به حدیثی که از آن حضرت درباره مهربانی به چند کودک یتیم رسیده است خاتمه می‏دهم.
علی علیه‏السلام در رهگذری زنی را دید که مشک آبی به دوش گرفته و می‏رود به منظور کمک با وی، جلو آمد و مشک آب را از او گرفت و به مقصد رساند. ضمنا از وضع او پرسش فرمود.
زن گفت: علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام سرپرست مرا به مأموریتی فرستاد و او کشته شد. چند کودک یتیم برای من مانده و قدرت اداره زندگی آنان را ندارم، فقر و تهیدستی وادارم نموده که خدمتکاری مردم کنم.
علی علیه‏السلام برگشت و آن شب را با ناراحتی خاص گذراند. صبح زنبیل طعامی با خود برداشت و به طرف خانه زن رفت. بین راه کسانی از علی علیه‏السلام درخواست می‏کردند که زنبیل را به ما بدهید تا برای شما حمل کنیم، اما حضرت خواهش آنها را رد می‏کرد و می‏فرمود: قیامت، اعمال مرا چه کسی بر دوش می‏گیرد؟
به خانه آن زن رسید و در را کوبید. زن پرسید: کیست؟
حضرت جواب داد: کسی که تو را کمک کرد و مشک آب را به در خانه تو آورد، اینک برای کودکانت خوراکی آورده است.
زن در را گشود و گفت: رضی الله عنک و حکم بینی و بین علی بن ابی‏طالب؛(152)
خداوند از تو راضی باشد و بین من و علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام حکم کند.
حضرت علیه‏السلام وارد شد و به زن فرمود: نان می‏پزی یا کودکانت را نگاه می‏داری؟
زن گفت: من در پختن نان تواناترم، شما کودکان مرا نگاه دار!
زن آرد را خمیر نمود و علی علیه‏السلام گوشتی را که همراه آورده بود، کباب می‏کرد و با خرما به دهان اطفال می‏گذارد. به هر کودکی در کمال مهربانی و عطوفت پدری لقمه‏ای می‏داد، می‏فرمود: یا بنی اجعل علی بن ابی‏طالب فی حل؛
فرزندم، علی را حلال کن!
خمیر حاضر شد. علی علیه‏السلام تنور را روشن کرد. اتفاقا زنی که علی علیه‏السلام را می‏شناخت به آن منزل وارد شد. به محض آنکه حضرت را دید با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت: فقالت ویحک هذا امیرالمومنین؛
وای بر تو! این شخص پیشوای مسلمین و زمامدار کشور، علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام است.
فبادرت المرأة و هی تقول و احیائی منک یا امیرالمومنین فقال بل و احیائی منک یا أمة الله فیما قصرت فی أمرک؛
زن که از کلمات گله‏آمیز خود سخت شرمنده و پشیمان شده بود، با شتابزدگی گفت: یا امیرالمومنین! از شما خجالت می کشم. مرا ببخش!
حضرت فرمود: از این که در کار تو و کودکانت کوتاهی شده است من خجالت دارم!(153)