تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

جماعت مسلمین‏

پیشوای بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در سخنرانی حساس خود در مسجد خیف، سه مطلب لازم را خاطرنشان ساخت که یکی از آنها ملازمت و هماهنگی با جماعت مسلمین است.
ثلاث لا یغلّ علیهن قلب امری‏ء مسلم اخلاص العمل لله و النصیحة لأئمة المسلمین واللزوم لجماعتهم؛(145)
سه چیز است که باید قلب هر مسلمانی نسبت به آن خالی از غل و غش باشد:
اول: اخلاص عمل برای خدا.
دوم: خلوص نبوت نسبت به پیشوایان مسلمین.
سوم: ملازمت و هماهنگی با جمعیت مسلمین.
مطلب مهم در حدیث رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شناخت جماعت مسلمانی است که باید حتما ملازمتشان را گزید و با آنها همگام و همصدا بود.
امام صادق علیه‏السلام فرمود:
از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سوال شد که جماعت امتش کیانند؟
حضرت فرمود: جماعت امت من اهل حق هستند. اگر چه عددشان کم باشد.
قیل لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ما جماعة أمتک؟
قال: من کان علی الحق و ان کانوا عشرة؛(146)
به پیامبر گرامی عرض شد: کدامین مردم جماعت امت شما هستند؟))
در پاسخ فرمود: آنانکه بر حق هستند اگر چه عددشان ده نفر باشد.
سفیان ثوری مردی تحصیل‏کرده و حافظ احادیث بود. او مکرر به حضور امام صادق علیه‏السلام شرفیاب شده و مطالبی را فراگرفته بود، اما در باطن نسبت به آن حضرت دلبستگی و علاقه نداشت.
مردی از قریش که اهل مکه بود و دوستدار ائمه معصومین علیهم السلام می‏گوید:
روزی سفیان ثوری به من گفت به منزل امام صادق علیه‏السلام برویم. من با او رفتم. درب منزل امام علیه‏السلام که رسیدیم، دیدیم حضرت بر مرکب خود سوار شده و قصد رفتن دارد. سفیان عرض کرد: حدیث خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که در مسجد خیف برای مردم فرموده است به من بفرما!
حضرت گفت: بگذار بروم از پی کاری که دارم، در مراجعت خواهم گفت.
سفیان حضرت را به قرائت و بستگی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قسم داد که همین الان بگوید.
حضرت پیاده شد، سفیان عرض کرد: بفرمایید برای من دوات و کاغذ بیاورند تا آن را بنویسم.
حضرت هم دستور داد که کاغذ و قلم بیاورند. آنگاه حضرت فرمود: بنویس! از اول تا آخر خطبه را بیان نمود و سفیان هم نوشت. آنگاه نوشته را به حضرت ارائه داد. سپس امام علیه‏السلام سوار شد و از پی کار خود رفت. من و سفیان با هم برگشتیم. بین راه از من خواست تا توقف کنیم و در حدیث دقت نماییم. به او گفتم: قسم به خدا که امام صادق علیه‏السلام تو را به چیزی ملزم نمود که هرگز از آن رهایی نداری.
فقال و أیّ شی‏ء ذلک فقلت له ثلاث یغلّ علیهن قلب امری‏ء مسلم اخلاص العمل لله قد عرفناه و النصیحة لأئمة المسلمین من هؤلاء الائمة الذین یجب علینا نصیحتهم معاویة بن أبی‏سفیان و یزید بن معاویة و مروان بن الحکم و کلّ من لا تجوز شهادته عندنا و لا تجوز الصلاة خلفهم و قوله و اللزوم لجماعتهم فأیّ الجماعة مرجی یقول من لم یصلّ و لم‏یصم و لم یغتسل من جنابة و هدم الکعبة و نکح أمّه فهو علی ایمان جبرئیل و میکائیل أو قدریّ یقول لا یکون ما شاء الله عز و جل و یکون ما شاء ابلیس أو حروریّ یتبرّأ من علی بن أبی‏طالب و شهد علیه بالکفر أو جهمیّ یقول انما هی معرفة الله وحده لیس الایمان شی‏ء غیرها قال ویحک و أیّ شی‏ء یقولون فقلت یقولون ان علی بن أبی‏طالب علیه‏السلام و الله الامام الذی یجب علینا نصیحته و لزوم جماعتهم أهل بیته قال فأخذ الکتاب فخرقه ثم قال لا تخبر بها أحداً؛(147)
پرسید: به چه چیز ملزمم نموده است؟
گفتم: سه چیز است که باید قلب هر مسلمان از غل و غش در آنها خالی باشد:
اول: اخلاص عمل برای خدا، که می‏دانیم.
دوم: نصیحت نسبت به پیشوایان مسلمین و ائمه مسلمین که نصیحت آنان بر ما واجب شده است.
حال منظور از این پیشوایان چه کسانی هستند؟ جواب داده شده که اینان معاویة بن ابی‏سفیان، یزید بن معاویه، مروان بن حکم و خلاصه آنهایی هستند که شهادتشان مقبول نیست و نمی‏توان پشت سر آنان نماز خواند. و این که فرمود باید ملازم جمعیت مسلمین بود، کدام جماعت؟ منظور گروهی است که می‏گویند: کسی که نماز نخواند، روزه نگیرد، غسل جنابت ننماید، کعبه را خراب کند و با مادر خود بیامیزد، با این همه ناروایی‏ها، ایمانش همانند ایمان جبرئیل و میکائیل است.
یا گروه قدریه که می‏گویند: خواست خداوند معیار نیست، بلکه معیار خواست ابلیس است یا گروهی که از علی علیه‏السلام تبری می‏جویند و به کفر او شهادت می‏دهند یا گروه جهنمی که می‏گویند معرفت فقط مخصوص خداست و ایمان چیزی جز آن نیست.
سفیان ثوری از سخنان مرد قریشی سخت ناراحت شد و گفت: وای بر تو! شماها چه می‏گویید؟
گفتم: ما می‏گوییم علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام امامی است که مودت خالص او بر ما واجب است و باید ملازم ائمه معصومین علیهم السلام که جماعت اهل بیتند، باشیم.
سفیان از شدت ناراحتی نوشته را گرفت و پاره کرد و به من گفت: این جریان را برای کسی نقل ننمایم.(148)