تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

تکبر تا این اندازه!

عرب قبل از اسلام در بدترین شرایط مادی و معنوی زندگی می‏کرد و در منجلاب فساد و پلیدی غوطه‏ور بود و به انواع جنایات دست می‏زد و هر قسم گناهی را مرتکب می‏شد.
نه سرمایه علمی و فرهنگی داشت و نه ارزش ایمانی و اخلاقی. نه واجد بنیه اقتصادی و مالی بود و نه اهل کار و کوشش. آن مردم پست و عقب‏افتاده به شدیدترین درجات تکبر و خشن‏ترین مراتب جباریت گرفتار بودند، زیرا خویشتن را از هر جهت خوار و کوچک می‏دیدند و انواع ذلت‏ها و حقارت‏ها را در خود احساس می‏نمودند.
علی علیه‏السلام وضع زندگی ننگین آن مردم را در چند جمله کوتاه خلاصه کرده و فرموده است:
خداوند حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که ترساننده مردم جهان از عذاب الهی و امین آیات منزله او بود، برگزید و شما ای گروه عرب! در آن موقع از بدترین آیین پیروی می‏کردید و در بدترین محیط به سر می‏بردید. در زمین‏های سنگلاخ و میان مارهای خطرناک آب لجن‏آلود می‏نوشیدید و غذای خوک می‏خوردید و یکدیگر را می‏کشتید و قطع رحم می‏کردید. بت‏ها در بین شما نصب شده و گناه و نافرمانی، شما را احاطه کرده بود.(136)
گرچه پیشوای گرامی اسلام در راه نجات آن قوم عقب‏افتاده و متکبر تمام جدیت و کوشش خود را به کار بست و در پرتوی تعالیم حیات‏بخش خویش بسیاری از عقده‏های درونی آن مردم را گشود و آنها را از آن همه ذلت و خواری خلاص کرد، ولی خوی ناپسند تکبر و خودستایی در طول قرن‏های متمادی چنان در اعماق جان‏ها ریشه کرده بود که پس از گذشت چندین سال از قیام آسمانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باز هم کسانی به خلق ناپسند تکبر و جباریت مبتلا بودند و دیگران را با دیده پستی و حقارت می‏نگریستند.
به طور نمونه یک قصه کوتاه تاریخی را به عرض می‏رسانم.
علقمة بن وائل به عزم ملاقات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به مدینه منوره آمد. شرفیاب محضر آن حضرت شد و مطالب خود را به عرض رسانید. علقمه تصمیم داشت در مدینه به منزل مردی از محترمین انصار وارد شود. خانه او در یکی از محلات دوردست شهر بود و علقمه راه را نمی‏دانست. معاویة بن ابی‏سفیان در مجلس حاضر بود.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود که علقمه را راهنمایی کند و او را به خانه مرد انصاری ببرد.
معاویه می‏گوید: من به اتفاق علقمه از محضر آن حضرت خارج شدیم. او بر ناقه خود سوار شد و من پیاده با پای برهنه در شدت گرما با وی حرکت کردم. بین راه به او گفتم که از گرما سوختم. مرا به ترک خودت سوار کن!
علقمه در جواب گفت: تو لایق نیستی که در ردیف سلاطین و بزرگان سوار شوی!
معاویه گفت: من فرزند ابوسفیانم.
علقمه گفت: می‏دانم! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قبلا به من گفته بود.
معاویه گفت: اکنون که مرا سوار نمی‏کنی، لااقل کفشت را از پای درآور و به من بده که پایم نسوزد.
جواب داد: کفش من برای پای تو بزرگ است، ولی همین‏قدر به تو اجازه می‏دهم که در سایه شتر من راه بروی و این خود از طرف من ارفاق بزرگی است و برای تو نیز مایه شرف و افتخار است. یعنی تو می‏توانی نزد مردم مباهات کنی که در سایه شتر من راه رفته‏ای!(137)
این بلندپروازان نادان که نمی‏خواهند یا نمی‏توانند واقع را درک کنند، همواره خواب بزرگی خود را می‏بینند و در عالم وهم و خیال زندگی می‏کنند و اغلب مایه بدبختی خود و دیگران می‏شوند و در بعضی از مواقع دست به کارهای خطرناکی می‏زنند و مصائب غیرقابل جبرانی به بار می‏آورند.(138)