قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ثلاث مهلکات شحّ مطاع و هوی متّبع و اعجاب المرء بنفسه؛(129)
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم سه خلق بد را مایه هلاک افرادی که به آنها مبتلا هستند، معرفی نمود:
اولی بخلی که شخص بخیل مطیع آن باشد، دوم هوای نفسی که آدمی از فرمانش پیروی نماید. و سوم آنکه شخص خود را و همچنین کارهای خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد.
اولیای گرامی اسلام همواره مراقب اصحاب و دوستان خود بودند و اگر در پارهای از مواقع بر اثر پیشامدی ممکن بود دچار عجب و خودبینی شوند، تذکر میدادند و آنان را از خطر سقوط اخلاقی محافظت مینمودند.
در این جا عمل دو نفر از ائمه معصومین علیهم السلام که در یک حدیث آمده است، به طور نمونه ذکر میشود:
ابن عیسی عن البزنطی قال: بعث الی الرضا علیهالسلام بحمار له فجئت الی صریا فمکثت عامة اللیل معه ثم أتیت بعشاء ثم قال: افرشوا له ثم أتیت بوسادة طبریة و مرادع و کساء قیاصری و ملحفة مروی فلما أصبت من العشاء قال لی: ما ترید أن تنام؟ قلت: بلی جعلت فداک فطرح علی الملحفة أو الکساء ثم قال: بیتک الله فی عافیة و کنا علی سطح فلما نزل من عندی قلت فی نفسی قد نلت من هذا الرجل کرامة ما نالها أحد قط فاذا هاتف بییا أحمد و لم أعرف الصوت حتی جاءنی مولی له فقال: أجب مولای فنزلت فاذا هو مقبل الی فقال کفک فناولته کفی فعصرها ثم قال ان امیرالمومنین صلوات الله علیه أتی صعصعة بن صوحان عائدا له فلما أراد أن یقوم من عنده قال: یا صعصعة بن صوحان لا تفتخر بعیادتی ایاک و انظر لنفسک فکان الامر قد وصل الیک و لا یلهینک الأمل أستودعک الله؛(130)
بزنطی از اصحاب علی بن موسی الرضا علیهالسلام بود. میگوید: شبی حضرت رضا علیهالسسلام درازگوش خود را برای من فرستاد که به محضرش شرفیاب شوم. در محلی به نام حرباء حضورش رسیدم. تمام شب را با آن حضرت بودم. بعد شام آوردند. و پس از صرف شام به من فرمود: میخوابی؟ عرض کردم: بلی! دستور داد بستر آوردند. حضرت برخاست تا از بام به زیر برود، فرمود: خداوند شبت را با عافیت بگذراند! وقتی حضرت رفت، با خود گفتم: من امشب از این بزرگمرد به کرامتی دست یافتم که هرگز احدی به آن نایل نشده است. ناگاه صدایی را شنیدم که گفت: ای احمد! و ندانستم که صاحب صدا کیست. چون نزد من آمد، دیدم یکی از خدمتگزاران امام علیهالسلام است، به من گفت: مولای خود را اجابت کن.
برخاستم که از پلههای بام به زیر روم. دیدم که امام از پلهها بالا میآید. چون به من رسید فرمود: دستت را بیاور! وقتی دستم را پیش آوردم، دستم را گرفت و فشرد؛ سپس فرمود: صعصعة بن صوحان! از اصحاب علی علیهالسلام بود، بیمار شد. حضرت به عیادتش رفت. وقتی خواست از نزد او برخیزد، فرمود: ای صعصعه! عیادت مرا مایه افتخارت قرار ندهی. در فکر خودت باش! چون ممکن بود بزنطی هم از پذیرایی آن حضرت دچار عجب شود، به وی فرمود: هماکنون جریان صعصعه برای تو پیش آمده است، مواظب باش که این امر تو را غافل نکند و اندیشه عجب، در تو راه نیابد. سپس امام علیهالسلام از بزنطی خداحافظی نمود و او را به حال خود گذاشت.(131)