تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

بنده واقعی!

ایحسب الانسان أن یترک سدی؛(50)
آیا انسان تصور می‏کند که با وجود عقل و نیروی عمل، خداوند او را مهمل و به حال خود می‏گذارد و به اوامر و نواهی خود مکلفش نمی‏سازد؟
کسی که خود را آفریده خدا می‏شناسد و بقای خود را مرهون تدبیر حکیمانه او می‏داند، نمی‏تواند در مقابل اوامر پروردگار خود بی‏تفاوت باشد.
او با این واقع‏بینی و اندیشه نورانی، جسم و جان خود، عقل و وجدان خود، غرایز و تمایلات حیوانی خود و خلاصه تمام ذرات وجود خود را آفریده خداوند می‏داند و معتقد است او خالق من و مالک واقعی من است.
چنین انسانی، بر خلاف دستور مالک حقیقی خویش قدم بر نمی‏دارد و به خود اجازه گناه نمی‏دهد و اگر چندی بر اثر غفلت به گناه آلوده شود، به محض آنکه فکر بندگی و عبودیت را در نهادش بیدار کنند و متذکرش سازند که مملوک پروردگار است و بنده و مملوک حق ندارد از فرمان مولا و مالک خود سرپیچی نماید، فورا متنبه می‏شود، تغییر روش می دهد و از گذشته خود پشیمان می‏گردد. و در آتیه، از گناه و مخالفت مولای خویش باز می‏ایستد.
بشر بن حارث حافی از اهل مرو بود. مدتی از عمرش به گناهکاری و شهوات غیر مشروع گذشت. روزی حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام از کوچه‏ای که بشر در آن بود، عبور می‏فرمود. موقعی که به در خانه بشر رسید، اتفاقا در باز شد، و یکی از کنیزکان بشر، از خانه بیرون آمد. کنیز حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام را شناخت و آن حضرت نیز می‏دانست که این خانه بشر است. از کنیز سوال کرد: آقای تو آزاد است یا بنده؟
جواب داد: آزاد است.
فرمود: چنین است که گفتی! زیرا اگر بنده می‏بود، به شرایط بندگی عمل می‏کرد و از آقای خود اطاعت می‏نمود.
حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام این سخن را فرمود و راه خود را در پیش گرفت. کنیز به خانه برگشت و گفته امام را برای بشر نقل کرد.
سخن حضرت در نهاد او طوفانی برپا کرد و سخت منقلبش نمود. به عجله از جا برخاست و با پای برهنه از خانه بیرون دوید و خود را به حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام رساند. به دست امام علیه‏السلام توبه کرد، گناهان را ترک گفت و راه اطاعت الهی را در پیش گرفت. چون موقعی که به حضور امام شرفیاب شد و توبه کرد پابرهنه بود به احترام آن لحظه سعادت‏بخش، تا پایان عمر، کفش نپوشید و همیشه با پای برهنه راه می‏رفت. لذا معروف شد به بشر حافی؛ یعنی پابرهنه.(51)
بشر که چندین سال با گناه و ناپاکی آلوده بود، با یک جمله کوتاه متنبه گردید و چنان منقلب شد که از گذشته خویش استغفار نمود و بقیه عمر را با پاکی و درستکاری گذراند.
او یک مرد الهی بود و به مالکیت خداوند اعتقاد داشت. موقعی که امام علیه‏السلام اندیشه مقدس و فکر ایمانی‏اش را یادآور شد و متوجهش ساخت که اگر خود را بنده و مملوک خدا می‏دانی، باید به شرایط بندگی عمل کنی و ا ز اوامر ولایت سرپیچی ننمایی، فورا اطاعت نمود و از رفتار ناپسند خود باز ایستاد.(52)