تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

یأس از اسباب عادی و ایمان‏

علی بن ابراهیم عن أبیه و علی بن محمد القاسانی جمیعا عن القاسم بن محمد عن سلیمان بن داود المنقریّ عن حفص بن غیاث قال قال ابوعبدالله علیه‏السلام اذا أراد أحدکم أن لا یسأل ربّه شیئا الا أعطاه فلییأس من النّاس کلهم و لا یکون له رجاء الا عندالله فاذا علم الله عز و جل ذلک من قلبه لم یسأل الله شیئا الا أعطاه؛(4)
امام صادق علیه‏السلام فرمود:
وقتی یکی از شما اراده کند که هر چه از خداوند متعال خواست به وی عطا کند، باید از تمام مردم مأیوس شود و جز به خداوند امیدی نداشته باشد. وقتی خدا بداند که ضمیر او این چنین است و از غیر خدا منقطع است، هر چه خواست به او عطا می‏کند.
بین افراد با ایمان، عده قلیلی هستند که از این مزیت ایمانی و معرفت سعادت‏آفرین برخوردارند.
بیشتر مردم مومن به خداوند از این کمال معنوی بی‏نصیبند و در مواقع عادی که علل و اسباب طبیعی، مسیر خود را می‏پیماید و امور بر وفق مرادشان جریان دارد، از خداوند غافلند و توجهشان به وسایل عادی معطوف است.
در موقعی که اسباب معمولی کم‏اثر می‏شود، مثلا طبیب و دوا نمی‏توانند به مریض بهبودی ببخشند، وضع روحی بیمار و اطرافیانش منقلب می‏گردد، از مجاری اسباب، حالت انقطاع پدید می‏آید، متوجه معنویات می‏گردند، نور توحید در ضمیرشان شکوفا می‏شود، صمیمانه دعا می‏کنند، خداوند تفضل می‏فرماید، وضع مریض ناگهان عوض می‏شود و آثار بهبودی مشهود می‏گردد.
در یکی از جنگ‏های مسلمین با کفار، دشمنان در قلعه محکمی استقرار یافته بودند. مسلمانان قلعه را در محاصره داشتند و هر روز برای فتح قلعه تلاش می‏نمودند و نتیجه‏ای به دست نمی‏آمد.
مدت محاصره و تلاش برای فتح قلعه به درازا کشید. روحیه سربازان مسلمین تدریجا ضعیف گردید. آثار یأس در چهره آنان خوانده می‏شد.
فرمانده لشکر که این وضع را مشاهده کرد، سخت ناراحت گردید، تصمیم گرفت متوجه خدا شود، دعا کند و برای پیروزی مسلمین از ذات اقدس الهی استمداد نماید. شبی در حالی که از همه وسایل و اسباب عادی منقطع شده بود، دست دعا به پیشگاه باریتعالی برداشت و از خداوند فتح قلعه و پیروزی مسلمین را درخواست نمود.
فردای آن روز در نقطه‏ای نشسته بود، ناگاه سگ سیاهی را دید که در عسکرگاه می‏دود و چون به نقطه انباشتن زباله رسید، برای یافتن طعمه به داخل آن رفت.
فرمانده در فعالیت آن سگ دقت نمود و به ذهن سپرد. شب فرا رسید. هوا مهتاب بود، فرمانده دید که همان سگ بالای حصار قلعه ظاهر شد، یقین کرد که این قلعه راه پنهانی دارد که سگ از آن راه، قلعه را ترک می‏گوید و از همان راه به قلعه برمی‏گردد.
مطلب را با بعضی از محارم خود به میان گذارد، آنان هر قدر تفحص نمودند، راه را نیافتند. فرمانده دستور داد انبانی را چرب کنند و در جدار آن، سوراخ‏های کوچکی باز نمایند و در انبان ارزن بریزند و در انبان را محکم ببندند و آن را در محل زباله بیفکنند. فردا سگ آمد و به محل زباله رفت، انبان چرب را به گمان آن که طعمه‏ای است به دندان گرفت تا آن را از راه نقب به داخل قلعه ببرد. حرکات بدن سگ موجب شد که دانه‏های ارزن در مسیرش بر زمین بریزد.
مأمورین خط سیر و حرکت سگ را از دنبال نمودن دانه‏های ارزن یافتند، از آن راه به داخل قلعه رفتند و دژ محکم دشمن را فتح نمودند.(5)
بنابر آنچه مذکور افتاد، معلوم شد که اگر کسی برای خداوند مخالف و ضدی قرار ندهد و همچنین از غیر خدا منقطع شود و با او مثل و مانندی را نخواند، دعایش شایسته استجابت است و خداوند تمنیاتش را برآورده می‏سازد.(6)